eitaa logo
معاونت فرهنگی مدرسه علمیه عباسقلی خان شاملو
350 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
704 ویدیو
109 فایل
آدرس کانال https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magk.ir اینستاگرام http://www.instagram.com/abasgholikhan1 ارتباط با ادمین @Bagher_14
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) نیرویم چند برابر شد! در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شفیعی به خط مقدم برود. در چادر کنارم نشست و گفت:« کیوانلو می‌توانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟» گفتم :«نه متأسفانه.» گفت:« از بسیجی‌های دوروبرمان کسی را با این خصوصیت می‌شناسی؟» گفتم:« بله» ویکی از بچه‌های بیرجند را به حضورش آوردم .آقای شجیعی بعد از سلام و احوال‌پرسی گرم گفت:« برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی .» محمدی‌فر :«گفت اجازه می دهید از حفظ بخوانم؟» آقای شجیعی با تعجب پرسید:« مگر حفظ هم هستی؟» محمدی‌فر گفت:« بله بیشتر از نصف قرآن را.» آقای شجیعی به‌محض شنیدن این جمله گریه‌اش گرفت. او را در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدی‌فر را ببوسد . می‌گفت:« اجازه بده زبانت را ببوسم.» همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان به‌شدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد آقای شجیعی گفت:« برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژی‌ام چند برابر شد.» صبح فردا که عازم ختم می‌شد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد .
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) نیرویم چند برابر شد! در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شفیعی به خط مقدم برود. در چادر کنارم نشست و گفت:« کیوانلو می‌توانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟» گفتم :«نه متأسفانه.» گفت:« از بسیجی‌های دوروبرمان کسی را با این خصوصیت می‌شناسی؟» گفتم:« بله» ویکی از بچه‌های بیرجند را به حضورش آوردم .آقای شجیعی بعد از سلام و احوال‌پرسی گرم گفت:« برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی .» محمدی‌فر :«گفت اجازه می دهید از حفظ بخوانم؟» آقای شجیعی با تعجب پرسید:« مگر حفظ هم هستی؟» محمدی‌فر گفت:« بله بیشتر از نصف قرآن را.» آقای شجیعی به‌محض شنیدن این جمله گریه‌اش گرفت. او را در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدی‌فر را ببوسد . می‌گفت:« اجازه بده زبانت را ببوسم.» همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان به‌شدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد آقای شجیعی گفت:« برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژی‌ام چند برابر شد.» صبح فردا که عازم ختم می‌شد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد .
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) نیرویم چند برابر شد! در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شفیعی به خط مقدم برود. در چادر کنارم نشست و گفت:« کیوانلو می‌توانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟» گفتم :«نه متأسفانه.» گفت:« از بسیجی‌های دوروبرمان کسی را با این خصوصیت می‌شناسی؟» گفتم:« بله» ویکی از بچه‌های بیرجند را به حضورش آوردم .آقای شجیعی بعد از سلام و احوال‌پرسی گرم گفت:« برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی .» محمدی‌فر :«گفت اجازه می دهید از حفظ بخوانم؟» آقای شجیعی با تعجب پرسید:« مگر حفظ هم هستی؟» محمدی‌فر گفت:« بله بیشتر از نصف قرآن را.» آقای شجیعی به‌محض شنیدن این جمله گریه‌اش گرفت. او را در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدی‌فر را ببوسد . می‌گفت:« اجازه بده زبانت را ببوسم.» همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان به‌شدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد آقای شجیعی گفت:« برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژی‌ام چند برابر شد.» صبح فردا که عازم ختم می‌شد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد .