eitaa logo
معاونت فرهنگی مدرسه علمیه عباسقلی خان شاملو
340 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
704 ویدیو
110 فایل
آدرس کانال https://eitaa.com/joinchat/3472293967Cc8ef63423f @farhangiabbasgholikhan سایت مدرسه علمیه عباسقلی خان magk.ir اینستاگرام http://www.instagram.com/abasgholikhan1 ارتباط با ادمین @Bagher_14
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) در ناراحتی‌ها به قرآن پناه می‌برد یک روز او را دیدم که خیلی ناراحت است. هرقدر از او درباره علت ناراحتی‌اش پرسیدم ،چیزی نگفت . بعد ،این روایت را برای او خواندم که:« هرگاه فتنه‌ها شما را چون شب در برگرفتند ، قرآن بخوانید.» این را که شنید ،رفت سراغ قرآن و آن را برداشت و شروع به خواندن کرد. ازآن‌پس، همیشه کارش همین بود ، هر وقت که ناراحت می‌شد، به قرآن پناه می‌برد. بعدها به من گفت که:« چه چیز خوبی به من یاد دادی! قرآن واقعاً تسکین‌دهنده همه ناراحتی‌های من شده است .»
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) آیا درست می‌خوانم؟ آن روز با بروجردی کار داشتم؛ می‌خواستم راجع به مشکلات با او تبادل نظر کنم. لازم بود که نظر او را در مورد بعضی مسائل بپرسم. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم دارد قرآن می خواند. وقتی مرا دید ،گفت:« کاری با تو داشتم؛ اگر وقت داری، می‌خواستم برای من کاری انجام دهی .» تعجب کردم ؛کمتر شده بود از کسی درخواستی بکند و بخواهد تا کاری برایش انجام دهد. خوشحال شدم از این‌که بتوانم کاری برایش انجام دهم. راستش آن‌قدر به او مدیون بودم که دنبال چنین فرصتی می‌گشتم تا بتوانم مقداری از محبت‌های او را جبران کنم. رفتم و کنارش نشستم. قرآن را باز کرد و گفت :«من قرآن می‌خوانم و شما گوش کنید؛ ببینید آیا درست می‌خوانم یا نه ؟» وقتی فهمیدم کار بروجردی چیست ،شرمنده شدم. گفتم:« مرا شرمنده نکنید. این چه حرفی است که می‌زنید! شما قرآن را صحیح می‌خوانید ؛تازه من که هستم که بتوانم غلط شما را بگیرم.» گفت:« خیلی وقت است که قرآن را پیش کسی نخوانده‌ام ؛ممکن است براثر براثر کثرت کار و مشغله‌ی زیاد، فراموش کرده باشم.» درحالی‌که سرم را پایین انداخته بودم و از شرمندگی جرات نداشتم سرم را بلند کنم، در کنار او نشستم .
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) آیا درست می‌خوانم؟ آن روز با بروجردی کار داشتم؛ می‌خواستم راجع به مشکلات با او تبادل نظر کنم. لازم بود که نظر او را در مورد بعضی مسائل بپرسم. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم دارد قرآن می خواند. وقتی مرا دید ،گفت:« کاری با تو داشتم؛ اگر وقت داری، می‌خواستم برای من کاری انجام دهی .» تعجب کردم ؛کمتر شده بود از کسی درخواستی بکند و بخواهد تا کاری برایش انجام دهد. خوشحال شدم از این‌که بتوانم کاری برایش انجام دهم. راستش آن‌قدر به او مدیون بودم که دنبال چنین فرصتی می‌گشتم تا بتوانم مقداری از محبت‌های او را جبران کنم. رفتم و کنارش نشستم. قرآن را باز کرد و گفت :«من قرآن می‌خوانم و شما گوش کنید؛ ببینید آیا درست می‌خوانم یا نه ؟» وقتی فهمیدم کار بروجردی چیست ،شرمنده شدم. گفتم:« مرا شرمنده نکنید. این چه حرفی است که می‌زنید! شما قرآن را صحیح می‌خوانید ؛تازه من که هستم که بتوانم غلط شما را بگیرم.» گفت:« خیلی وقت است که قرآن را پیش کسی نخوانده‌ام ؛ممکن است براثر براثر کثرت کار و مشغله‌ی زیاد، فراموش کرده باشم.» درحالی‌که سرم را پایین انداخته بودم و از شرمندگی جرات نداشتم سرم را بلند کنم، در کنار او نشستم .
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) در ناراحتی‌ها به قرآن پناه می‌برد یک روز او را دیدم که خیلی ناراحت است. هرقدر از او درباره علت ناراحتی‌اش پرسیدم ،چیزی نگفت . بعد ،این روایت را برای او خواندم که:« هرگاه فتنه‌ها شما را چون شب در برگرفتند ، قرآن بخوانید.» این را که شنید ،رفت سراغ قرآن و آن را برداشت و شروع به خواندن کرد. ازآن‌پس، همیشه کارش همین بود ، هر وقت که ناراحت می‌شد، به قرآن پناه می‌برد. بعدها به من گفت که:« چه چیز خوبی به من یاد دادی! قرآن واقعاً تسکین‌دهنده همه ناراحتی‌های من شده است .»
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) در ناراحتی‌ها به قرآن پناه می‌برد یک روز او را دیدم که خیلی ناراحت است. هرقدر از او درباره علت ناراحتی‌اش پرسیدم ،چیزی نگفت . بعد ،این روایت را برای او خواندم که:« هرگاه فتنه‌ها شما را چون شب در برگرفتند ، قرآن بخوانید.» این را که شنید ،رفت سراغ قرآن و آن را برداشت و شروع به خواندن کرد. ازآن‌پس، همیشه کارش همین بود ، هر وقت که ناراحت می‌شد، به قرآن پناه می‌برد. بعدها به من گفت که:« چه چیز خوبی به من یاد دادی! قرآن واقعاً تسکین‌دهنده همه ناراحتی‌های من شده است .»
شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) آیا درست می‌خوانم؟ آن روز با بروجردی کار داشتم؛ می‌خواستم راجع به مشکلات با او تبادل نظر کنم. لازم بود که نظر او را در مورد بعضی مسائل بپرسم. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم دارد قرآن می خواند. وقتی مرا دید ،گفت:« کاری با تو داشتم؛ اگر وقت داری، می‌خواستم برای من کاری انجام دهی .» تعجب کردم ؛کمتر شده بود از کسی درخواستی بکند و بخواهد تا کاری برایش انجام دهد. خوشحال شدم از این‌که بتوانم کاری برایش انجام دهم. راستش آن‌قدر به او مدیون بودم که دنبال چنین فرصتی می‌گشتم تا بتوانم مقداری از محبت‌های او را جبران کنم. رفتم و کنارش نشستم. قرآن را باز کرد و گفت :«من قرآن می‌خوانم و شما گوش کنید؛ ببینید آیا درست می‌خوانم یا نه ؟» وقتی فهمیدم کار بروجردی چیست ،شرمنده شدم. گفتم:« مرا شرمنده نکنید. این چه حرفی است که می‌زنید! شما قرآن را صحیح می‌خوانید ؛تازه من که هستم که بتوانم غلط شما را بگیرم.» گفت:« خیلی وقت است که قرآن را پیش کسی نخوانده‌ام ؛ممکن است براثر براثر کثرت کار و مشغله‌ی زیاد، فراموش کرده باشم.» درحالی‌که سرم را پایین انداخته بودم و از شرمندگی جرات نداشتم سرم را بلند کنم، در کنار او نشستم .