eitaa logo
امور فرهنگی و اجتماعی کوثر
831 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
78 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📚معرفی کتاب 📍شرم خنجر (مجلس ذبح اسماعیل) 📓✒مولف: محمدعلی رجبعلی کیاسر 💡موضوع : تعزیه تاریخ و نقد مآخذ 🗓سال چاپ:۱۳۷۶ 📖 تعداد صفحه: ۱۰۴ 📑سرفصل های این کتاب عبارتند از خلاصه متن، نتیجه داستان مجلس ،بررسی ادبی متن،متن مجلس ،ذبح و قربانی فرزند ،امتحان اولیاء و رضا و تسلیم صالحان. با ما همراه باشید و ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید😉 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈        🔻کانون_کتاب_و_ کتابخوانی_دانشگاه_کوثر 🆔️https://eitaa.com/kanoon_ketabvaketabkhani 🆔 🆔https://rubika.ir/farhangikub1 🆔https://t.me/farhangikub1 🌐http://cul.kub.ac.ir
📚📚📚📚📚 اسم داستانک : اراده 🌱🌱🌱🌱 روز جمعه بود در خانه آقاجان نشسته بودیم حوصله جمع را نداشتم طبق عادت به اتاق کوچکی که در گوشه حیاط زیر تاک انگور بود رفتم آن اتاقک کوچک را دوست داشتم ،سرم را روی زانوهایم گذاشته بودم ،آرزوهایم در سرم می‌چرخید ،شاید دست‌نیافتنی اما فکر کردن به اینکه چطور راهی بسازم برای رسیدن به آنها مرا به فکر می‌برد ...! برای رسیدن به آرزوهایم زندگی را چگونه باید می‌دیدم شبیه یک صفحه شطرنج یا شبیه دریای طوفانی ... دریای طوفانی ،همان که مانع رسیدن من به آرزوهایم می‌شد، همان طوفانی که غصه آرزوهایم را بر دلم خواهد گذاشت یا مانند شطرنج ،صفحه زندگی که مهره‌هایش را من نه بلکه کسانی دیگر تکان می‌دهند همان‌هایی که به من حتی فکر هم نمی‌کنند شاید هم به خیال خودشان تکان دادن آن مهره به نفع من باشد ولی آن طور که آنها می‌خواهند نه طوری که من می‌خواهم..! صدایی در مغزم فریاد زد، تمامش کن، مرا خسته کردی تو همان آدم ضعیف می‌خواهی باشی که برای زندگی‌ات ،آرزوهایت و اهدافت هیچ تلاشی نخواهی کرد چرا که همیشه منتظر معجزه‌ایی از طرف دیگران هستی ،کدام معجزه ..؟؟؟ معجزه خودت هستی ،خودت را باور داشته باش باور کن تا نخواهی هیچ مهره‌ایی برای تو تغییر نخواهد کرد و تا زمانی که خودت حرکتی نکنی هیچ دریای طوفانی برای رسیدن تو به خواسته‌هایت آرام نخواهد شد.. صدا از درون دختر بود ... از اندک امیدی که از تمام ناامیدی ها و افسوس های او بلند شده بود و می‌خواست جرقه‌ای در دل او روشن کند.... ✒نویسنده داستانک: تینا موحدان 📚📚📚📚📚📚📚📚 😉با ما همراه باشید و ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈        🔻کانون_کتاب_و_ کتابخوانی_دانشگاه_کوثر 🆔️https://eitaa.com/kanoon_ketabvaketabkhani 🆔https://eitaa.com/farhangikub1 🆔https://rubika.ir/farhangikub1 🆔https://t.me/farhangikub1 🌐http://cul.kub.ac
📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 📖اسم داستان : روز به یاد ماندنی.. به داخل رستوران رفتم طبق معمول کوبیده برگ سفارش دادم همان غذای مورد علاقه‌ام را ،مدت کوتاهی گذشت پیش غذا را برایم آوردند داشتم سالاد می‌خوردم که متوجه میز کناریم شدم صدای پیرمردی بود که سالگرد ازدواجشان را به همسرش تبریک می‌گفت به سمت آنها برگشتم حتی از دورهم عشق و دوستی از چشمانشان به راحتی قابل دیدن بود ...! گارسون منو‌ی غذارا به دست آنها داد،صدای پیرزن آمد ، می‌گفت عزیزم من سوپ می‌خورم .... حسابی تعجب کرده بودم مگر می‌شود در بهترین رستوران شهر معمولی ترین غذا را خورد اصلا مگر سوپ هم غذا می‌شود..!!! در همین فکر ها بودم که صدای پیرزن دوباره آمد اما اینبار آهسته تر از دفعه قبل ،عزیزم همین که سالگرد ازدواجمان به یادت هست و همین که هنوز هم عاشقم هستی برایم کافی‌ست و فقر ما چیزی از عشق و علاقه من به تو کم نخواهد کرد ،این را بدان تو مرد‌ترین و واقعی‌ترین کسی هستی که می‌شناسم ..دیگر صدایشان را نشنیدم از جایم برخاستم و بدون اینکه کسی متوجه شود بهترین غذای رستوران را برای آنها رزرو کردم و یادداشتی به گارسون دادم بر روی آن نوشتم .. هدیه من برای سالگرد ازدواج شما می‌دانم برای چنین عشق بزرگی خیلی کم ست اما لطفا از من این هدیه را قبول کنید.. اینطور عشق ها مانند گنج هستند خیلی کم ست‌.. هزینه را حساب کردم و از رستوران خارج شدم این ها نشانه ‌ای از عشق است عشقی که مانند گنج باید حفظ شود... ✒نویسنده : تینا موحدان 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚 😉با ما همراه باشید و ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈        🔻کانون_کتاب_و_ کتابخوانی_دانشگاه_کوثر 🆔️https://eitaa.com/kanoon_ketabvaketabkhani 🆔https://eitaa.com/farhangikub1 🆔https://rubika.ir/farhangikub1 🆔https://t.me/farhangikub1 🌐http://cul.kub.ac