داستان یک مثل
هرچه کنی به خَود کنی
گر همه نیک و بد کنی
درویشی در راه میرفت و میگفت:
هرچه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی
پیرزنی این گفته را شنید و گفت: من به این درویش ثابت میکنم که این حرف درست نیست. پیرزن، نانی پخت و در آن زهر ریخت و هنگامی که درویش به در خانه آمد، آن نان را به او داد.
درویش نان را گرفت و روان شد. نزدیک خانهی پیرزن، پسری به درویش رسید و گفت: من از راه دور آمدهام؛ گرسنهام. درویش نان را به پسر داد و پسر، نان را خورد و فریاد زد: سوختم.
مردم، از خانهها بیرون ریختند و پیرزن هم بر اثر سر و صدای آن دو، داخل جماعت شد و دید کسی که نان را خورده، پسر اوست که پس از مدتها، از سفر آمده بود. پیرزن گفت: بله درست است که: هرچه کنی... .
ضربالمثلهای معروف ایران، مهدی سهیلی، ص ۱۸۴ و ۱۸۵.
#داستانمثل
#هرچهکنیبهخودکنی
#مهدیسهیلی
🌈فرهنگسرای خانواده (علوی)