eitaa logo
فرزند آفتاب
2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
105 فایل
‌- آقـا یا خانـم نـوجـوان 🕊 تـو فـرزنـدِ حضـرت آفتـابـی‌ 🌤 و اینجـا کـانـالی اسـت بــرای 📍 شناختِ خودت و حضرتِ آفتاب 🌱 ‌ 👂جونم؛ کارم داشتی؟! @jm_mahdavi ‌‌ ‌ ‌🌐 www.MONTAZERANMONJI.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱ 💭دو هفته‌ای می‌شد که در فکر و پریشان بودم. اطرافیان هم کم‌وبیش متوجه تنگی خُلقم شده بودند. یک روز وقتی با ذهنی درگیر و با خستگی به خانه آمدم متوجه نگاه‌های موشکافانه پدرم شدم !! بعد از اینکه لباس‌هایم را تعویض کردم پدرم مرا به اتاقش صدا کرد و با لحنی دلگرم کننده که مخصوص خودش است علت پریشان حالی‌ام را جویا شد. در ابتدا سخت بود برایش از نگرانی‌ام بگویم ، استرس داشتم و خجالت می‌کشیدم ، اما او آنقدر مرا آرام کرد و به من اطمینان داد که درآخر زبان گشودم و برایش تعریف کردم. مدتی می‌شد که از دختر خانمی خوشم آمده بود و واقعا دوست داشتم هرچه سریع‌تر برای خواستگاری‌اش پا پیش بگذارم . نجیب و مهربان و زیبا بود و با لحن آرام و مودبی صحبت می‌کرد. 🍀اما نگرانی و فکر سربازی خوره به جانم انداخته بود. من درسم را به تازگی تمام کرده بودم و هنوز سربازی نرفته بودم؛ همه فکر و ذهنم این بود که اگر سربازی نرفته به خواستگاری بروم قبول نکنند و می‌ترسیدم تا دوسال دیگر او ازدواج کرده باشد و دیگر برای هر اقدامی دیر باشد. پدرم بعد از اینکه با آرامش به حرف‌هایم گوش داد تبسمی مردانه کرد و گفت: اولا که برایت بسیار خوشحالم و گفتن این مسئله این همه سرخ و سفید شدن نداشت...😅 🗯بعد اینکه این موضوع چیزی نیست که برایت دغدغه آفرین باشد ، تو دَرست را تمام کردی و می‌توانی در قالب تعهدهایی که همراه با انجام شغلت هست خدمت سربازی را بدون اینکه وقفه‌ای در زندگی‌ات به وجود آید بگذرانی. همچنین میتوانی دوران عقد را همراه با سربازی بگذرانی ، اتفاقا عقد در دوران سربازی برای زوج جوان شیرینی‌های خاصی به‌همراه دارد. انشالله که خیر است ؛ به مادرت می‌گویم برای امر خیر تماس بگیرد. ❣❣❣❣❣❣❣❣ * سربازی نرفتن پسرها در اصل مانعی برای ازدواج محسوب نمی‌شود چرا که فرد می تواند عقد کرده سپس به سربازی رود. * فرار از سربازی نه تنها مشکل را حل نمی‌کند بلکه در آینده بر مشکلات فرد می‌افزاید ، مشکلاتی از قبیل خروج از کشور یا استخدام شدن و.... و نیز کسی که از سربازی فرار می‌کند نشان می دهد که آمادگی برخورد با مشکلات را ندارد. @farzand_aftab
۱۲ 🔰امروز همسرم خوشحال و لبخند به لب با یک جعبه شیرینی به خانه آمد. قرار داد کاری جدیدی امضا کرده بود که بسیار برایش سودآفرین بود. از ابتدای عقدمان این بار چندم بود که در کارش موفقیت داشت . به گفته خودش در پرتو ازدواج و تقبل مسئولیت‌های نو ، راه‌های جدیدی پیش رویش قرار گرفته ، ابتکار بیشتری به کار می‌گیرد و توانمندی‌های جدیدی پیدا کرده!!! 🔰یاد زمان خواستگاری و مجالس ابتداییمان افتادم که پدر همسرم میگفت : بنده‌زاده به تازگی مشغول به کار شده و کسب و کار او نوپاست. شاید در ابتدا وضع اقتصادی خوبی نداشته باشد اما ان شالله با کمک ما بزرگترها و توکل به روزی رسان مطلق، محتاج نمی‌ماند. به هرحال از قدیم و ندیم گفته‌اند در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. مشکل اقتصادی فقط مختص این زمانه نبوده و نباید مانع ازدواج جوانان شود. با همت اطرافیان و آسان گرفتن مخارج ، به یاری خدا این دو جوان نیز سروسامان می‌گیرند. ⚜بعد از آن ما نیز توکل کردیم، یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد...⚜ و خداراشاکریم که همیشه از دریچه های غیبش روزی‌مان کرده ، از فضل خود ما را بی‌نیاز ساخته و در این امر پسندیده یاری‌مان نموده !!!! ❣❣❣❣❣❣❣❣ *برخی افراد برای کسب امکانات اقتصادی بیشتر، ازدواج خود را به تاخیر می‌اندازند، در این صورت با گذشت دوران جوانی و بهار ازدواج، دچار سردرگمی و زندگی بی‌روح و سرد خواهند شد. *برای کم‌تر و سبک‌تر شدن بار مخارج ازدواج در راستای جلوگیری از تجمل‌گرایی و چشم و هم‌چشمی و برگزاری مراسم و جشن ساده‌تر بکوشند و از بدهی‌های سنگین پس از ازدواج رهایی یابند. *مزایای شغلی و تسهیلات از قبیل وام، زمین و... برای افراد متاهل بیشتر است ؛ همچنین اطرافیان نیز باید از حمایت‌های خود در راستای این امر مهم دریغ نکنند. @farzand_aftab
۱۳ ☢هفته گذشته باز هم خواستگاری به خانه تلفن کرده بود و طبق معمول مادرم ندیده و نشناخته رد کرد. آنقدر احساس سردرگمی داشتم که با حدیثه، دوست صمیمی‌ام که حدودا یک سال پیش ازدواج کرده بود قرار گذاشتم تا کمی درددل کنیم. برایش گفتم که از وقتی خواهرم در زندگی مشترکش به مشکل خورد و کارشان به طلاق کشید، کل خانواده‌ام به کلی با ازدواج مخالف شدند‌. پدر و مادرم می‌گویند شما ثمره یک عمر زندگی ما هستید؛ نمی‌توانیم بگذاریم اینگونه بدبخت شوید. در خانه ما خیالمان از هر بابت راحت است !! ❇️خواهرم را که نگویم... از وقتی مشکلاتشان اوج گرفت تمام مردان عالم را یک جور می‌داند و مقصر!! دائم به من می‌گوید از ازدواج هیچ چیز برایت درنمی‌آید... مگر من که با آن همه عشق ازدواج کردم چه شدم ؟! دیدی که همسر من موقعیت و شرایط خوبی هم داشت اما تهش این شد... تا مجردی کیف دنیا را میکنی ازدواج برایت فقط بدبختی دارد... 🧕خواهرم تا قبل ازدواج شاغل بود و تا حدودی آزادی اجتماعی خوبی داشت، اما پس از ازدواج همسرش از بسیاری جهات او را محدود می‌کرد و حتی نگذاشت به کارش ادامه دهد. همچنین او نمی‌توانست با تغییراتی که ازدواج برایش ایجاب کرده کنار آید و دچار افسردگی شده بود. آنقدر مشکلات کوچک و بزرگشان بیخ پیدا کرد که آخرش شد طلاق و بدبین شدن به زندگی مشترک... من هم ک دختر دوم خانواده بودم و حال همه میخواستند از تجربه تلخی که به دست آوردند مرا مصون نگه دارند!! 💟اما با حدیثه که صحبت می‌کردم و زندگی آرامشان را می‌دیدم، متوجه می‌شدم که مردان خوب هم هستند و ازدواج‌های بسیاری منجر به زندگی شاداب و موفق می‌شود. باید انتخابی عاقلانه داشت و راجع به تمامی حساسیت‌ها، از قبل صحبت کرد. ترس از شکست نباید مانع ازدواج شود، بلکه از تجربه‌های ناموفق باید درس گرفت و قبل از ازدواج برای این امر مهم آمادگی داشت. باید این مسائل را برای خانواده‌ام نیز شفاف سازم... ❣❣❣❣❣❣❣❣❣ *گاه آنچه به عنوان مانع در مورد ازدواج می‌پنداریم جز توهم نیست!! این توهم بر اثر سابقه شکست خود فرد یا ترس از تجربیات ناموفق دیگران به وجود می‌آید. و برای درمان باید با توکل به خدای قادر امر ازدواج را پی بگیریم و از شکست نهراسیم. * قرار نیست اگر یک نفر در ازدواج شکست خورد همه در این امر دچار شکست شوند. لذا جهت رهایی از این ترس به کسانی فکر کنید که انتخاب و زندگی موفق داشتند. * هنگام انتخاب همسر، خوب است نظر وی را در مورد آزادی‌هایی که در دوره مجردی داشتید و حفظ آن‌ها برایتان مهم است بپرسید، و با پرداختن به این موضوع از اضطراب رهایی یابید. *از آنجا که انجام هر تغییری با کمی تزلزل همراه است، بدیهی است که ورود به دنیای ازدواج، که خود بزرگترین تغییر است روزمرگی ها و روال عادی زندگی‌مان را مشغول کند. آنچه می‌تواند ترس و استرس ما را به هنگام مواجهه با تغییرات کاهش دهد، این است که پیش از رسیدن به مرحله تغییر خودمان را آماده کنیم. @farzand_aftab
فرزند آفتاب
🌾 روایتی از ۱۳شهید جهرمی که روز عاشورای ۶۲ تشنه شهید شدند... 🌷 اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچه‌ها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر  و برخی دیگر چیزی می‌نوشتند. شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم. ▪️بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله می‌کردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن می‌شد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز می‌شد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن می‌کرد. روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش می‌رسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچه‌ها می‌گرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود. ▫️نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچه‌ها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظه‌ای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه‌ کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند. ▪️سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و می‌گفت خیلی دلم شور می‌زند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس  ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند. ▫️فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کوموله‌ها هستند، کوموله‌ها هستند.» ▪️شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است. ▫️آنان تمام وسایل بچه‌ها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم. ▪️نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینی‌بوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد. ◽️تمام حواسم پیش بچه‌ها بود، خدایا چه بر سر بچه‌ها می‌آورند. جرأت نمی‌کردم از سرنوشت بچه‌ها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم. ▪️فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بی‌جان و تیرباران شده 13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشه‌ای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند. راوی: غلام رشیدیان @farzand_aftab
18.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که در کربلا دوبار جان داد 🏜 سوید بن عمرو در واقعه کربلا به عنوان یکی از آخرین شهیدان دشت نینوا شناخته می‌شود. او از یاران ریش سفید کربلاست که دوبار در روز جان داد. @farzand_aftab
با توجه به نزدیکی حسینی مجموعه متفاوت👌 و جدید😍 پنج قسمتی گرافی اربعین از فردا تقدیم شما عزیزان میشود . هر قسمت ادامش در قسمت بعدی به طور سریالی خواهد بود . دنبال کنید😉 👇👇👇👇 @farzand_aftab
°° اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش می‌رفت و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی‌داد. داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که ناگهان چشمم به‌‌ نوشته کوچکی روی شیشه‌ عقبش افتاد: 👈"راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"👉 💠 مشاهده‌ی این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم. 💠 ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج می‌دادم؟ 👌 @farzand_aftab
📓کتاب ارزشمند شیرین تر از شکر📔 💖 اسم بامسمای یک مجموعه چهارجلدی است که ۳۶۵ حکایت خوشمزه فارسی را برای مخاطب گردآوری کرده است. 💐 آدم‌ها مثل مدادند✏️؛ هر کدام با زندگی‌شان داستانی می‌نویسند، آن‌قدر که تمام شوند. آدم‌ها می‌روند داستان‌ها می‌مانند . یکی یکی ، یکی ساده یکی رنگی، یکی تلخ یکی شیرین. 💐 در هر جلد از داستان‌های "شیرین‌تر از شکر" ماییم و دنیایی از داستان‌های جور واجور که این مدادها نوشته‌اند. 💐 این داستان‌های کوتاه را از میان هزاران حکایت فارسی و دینی، همچون حکایات کتبی مانند ، ، تفاسیر و... گزینش و بازنویسی کرده است. 💐 زاغ نادان، چه‌قدر مهربانی، نجات با توکل، سبیل چرب، گنج خاک، عقل ایاز، تیمور خندید، ای مسکین، لبیک خدا و رفیق ناجنس، بعضی از داستان‌های بسیار زیبای این مجموعه است. 🎨🥁🎨🥁🎨🥁🎨 📚 انتشارات : جمال ✍🏻 نویسنده : ابوالفضل هادی منش 👫🏻 رده سنی : ۱۰ تا ۱۶ سال @farzand_aftab
✅ فهرست موضوعی کانال 👇 🔹 متفرقه‌ها 🔹 مخصوص مجرداا ( ) 🌛مناسبتی‌ها 🔹 کلیپ‌ها 🔹 عکس نوشته‌ها 🔹 کتاب‌های صوتی 🔹 صوت‌های @farzandaftab
بروز رسانی مباحث کانال فرزند آفتاب 📋فهرست موضوعی کانال👇 ✨متفرقه ها: 🌸مخصوص مجرداا🌸 ( _ ) 🌛 ها 📹 ها 🛳 ✨ویژه ماه ✨ویژه ماه 🏴 📷 ها : 📚کتاب های صوتی: 🎙سخنرانی های 👌 🎵فایل های صوتی : ** @farzandaftab
@pelak_channelکلیپ صوتی «پسر بالاشهر» - حسین یکتا.mp3
زمان: حجم: 4.15M
📻 پسر بالاشهر 📌 روایت بچه پولداری که مسیر زندگی‌اش را به سمت جاده‌ی شهادت عوض کرد! @farzandaftab
✅ فهرست موضوعی کانال 👇 🔹 متفرقه‌ها 🔹 مخصوص مجرداا ( ) 🌛مناسبتی‌ها 🔹 کلیپ‌ها 🔹 عکس نوشته‌ها 🔹 کتاب‌های صوتی 🔹 صوت‌های @farzandaftab