AUD-20200823-WA0041.mp3
4.12M
#عاشورا
🚩مداحی «کَرَم حسین، عَلَم حسین»
🎙سید مجید بنی فاطمه
@farzand_aftab
#تاسـوعـا رفـت
#عـاشـورا رفـت
در برخی موارد
عکـس پروفایلها عوض شد
اسـم گروهها تغییر کرد
خیلیها از کانالهای مذهبی لفت دادن
پیـراهـن مشکیا دراومد
جوکها شروع شد
آهنـگ گوش کردنها شروع شد
ولی غـمهای زینـب تـازه شـروع شـد
یتیـمی تـازه شـروع شـد
اسیـر بودن تـازه شـروع شـد
کتـک خوردن تـازه شـروع شـد
#امـانازدلزینـب
#یـازینـب💔
فقط یادمون باشه هی نگیم
ان شاءالله بریم کربـلا
چون کربـلا رو باید
از بیبی زینـب خواسـت
که پیشش رو سیاهیـم!
التمــاس #تفکــر ...
@farzand_aftab
✨به نام خدا✨
«غروب #عاشورا»
💔حریرِ سرخ، آهسته آهسته چهرهی خورشید را می پوشاند و غروب، در آسمان پدیدار می گشت.
از پشت غبارها که سراسیمه در هوا میچرخیدند، به خورشید نگاهی کرد. خورشید سرخ بود اما نگینِ عقیقش این بار سرخ تر از خورشید و سرخ تر از آسمانی بود که در دریای غروب غرق می شد. عقیق او به هزار قطرهی خون، رنگآمیزی شده بود.
انگشتر برای نخستین بار روی خاکِ صحرا افتاده بود و مثل همیشه انگشتِ عزیز خدا را محکم در آغوش گرفته بود، عزیز خدا که اکنون، او هم بر روی خاک آرمیده بود. انگشتر به آسمان نگاه می کرد. لحظه ها برایش سخت می گذشت. قلب عقیقِ دلشکستهاش شهادت میداد که از طلوع خورشید تا غروب آن، در کربلا چه گذشته است. قلبِ عقیقِ سرخ، غزلی بود که بیت بیتش نشانت می داد که کدام زخم ها رادرکجا بوسیده است.
🥀در سینهی سرخ و شکسته اش پروانه های سوخته بال دلتنگی، پرواز می کردند و تنها مرهمش بارانی بود که پروانه ها به چشمانش هدیه می دادند.
او می دانست زمان به سرعت سپری می شود تا سخت ترین لحظه را پیش چشمانش به تصویر بکشد. لحظه ای سخت تر از هنگامی که با چشمانش به مشک تیر خورده و دستان 🚩علمدارِ کربلا می نگریست و میگریست.
🕒لحظهای سخت تر از زمانی که حلقهی نقرهای رنگش در خون گلویِ نوزاد تشنه لب غرق میگشت.
هیاهو در کربلا اوج گرفته بود، از یک سو خیمه ها می سوختند و دختران اشک میریختند و از سویی دیگر صدای خندهی دشمنان، همچون آتش تا آسمان شعله می کشید. و اینجا، در این گودال، چشمانِ خون آلودِ پدر، هنوز باز بود و نالهی دخترانش را میشنید. شکستِ دیگری در عقیقِ انگشتر نمایان شد. این هزارمین زخمی بود که بر دلش می نشست.
⏳ثانیه ها می گذشت، دشمنان، گودال را محاصره کرده بودند. ثانیه ها گذشت و دنیای انگشتر به آن لحظهی سخت گره خورد.
آن لحظه که دیگر حلقهی
خونینش، تپش قلبِ مولایش را حس نکرد. آن لحظه که دیگر انگشتِ مولا تکانی نخورد و آهسته آهسته دنیا برای انگشتر، به پایان رسید.
ضربانِ قلبِ مولا برای انگشتر مثل نفس بود. همچو بهاری که شکوفه ها به عشق او چشم خود را باز می کنند. انگشتر بهانگشت امام بوسه می زد. امامی که شهادتش جلوهی درخشانِ حقیقت بود.
🍁عطر و رنگِ سرخِ پاییز، میهمان کربلا شده بود. همه چیز را به غارت برده بودند و حالا نوبت به غارتِ انگشتر رسیده بود. انگشتری با سرخ ترین و غمگین ترین عقیق، انگشتری که دِلش شکسته بود...
💍انگشتر را با انگشتِ امام به غارت بردند. گویی به اذن خدا، انگشت و انگشترِ امام، رسالتی دیگر داشتند که هنوز به پایان نرسیده بود. انگشتر با انگشت امام رفت تا عقیق شکسته و خونینش به جهانیان بگوید که بر کدامین زخم ها بوسه زده است. رفت تا از عاشورایی بگوید که در شکستگی های دلش نقش بسته است...
#دانش_آموز_مهدوی
✍نویسنده: ریـــحانہ رضـــازاده
@farzand_aftab
فرزند آفتاب
#داستان
#عاشورا
🌾 روایتی از ۱۳شهید #نوجوان جهرمی که روز عاشورای ۶۲ تشنه شهید شدند...
🌷 اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچهها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی مینوشتند.
شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم.
▪️بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله میکردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن میشد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز میشد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن میکرد.
روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش میرسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچهها میگرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود.
▫️نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچهها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظهای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند.
▪️سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و میگفت خیلی دلم شور میزند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند.
▫️فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کومولهها هستند، کومولهها هستند.»
▪️شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است.
▫️آنان تمام وسایل بچهها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم.
▪️نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینیبوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد.
◽️تمام حواسم پیش بچهها بود، خدایا چه بر سر بچهها میآورند. جرأت نمیکردم از سرنوشت بچهها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم.
▪️فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بیجان و تیرباران شده 13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشهای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند.
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
راوی: غلام رشیدیان
@farzand_aftab
☕️چای روضـه
دهه #عاشورا بود، مجلس عزا در بیت حضرت آیت الله گلپایگانی دایر بود.
حضرت آقا از اندرونی صدا زدند: حاج احمد!
سراسیمه رفتم و عرض کردم: امری دارید؟
فرمودند: امروز چای روضه را به من ندادید!
با آنکه سینی چای غیر از چای روضه در دستم بود امتثال امر کرده و چای روضه را آوردم و آقا از همان نوش جان کرده و فرمودند:
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری💎
#کلام_بزرگان
#محرم
@farzand_aftab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان شهیدی که در کربلا دوبار جان داد
🏜 سوید بن عمرو در واقعه کربلا به عنوان یکی از آخرین شهیدان دشت نینوا شناخته میشود. او از یاران ریش سفید کربلاست که دوبار در روز #عاشورا جان داد.
@farzand_aftab
🔊سید علی خامنه ای:
🔳در زندگی حسین بن علی علیه السلام، یک نقطه برجسته، مثل قله ای که همه ی دامنه ها را تحت الشعاع قرار می دهد، وجود دارد و آن #عاشورا است.
#کلام_بزرگان
#محرم
@farzand_aftab
#سه_شنبه_های_مهدوی
❤️مهدی جان میدانی آقــاجان
خواب مانده ایم❗️❕
از همان روز اول، همان روز در سقیفه، همان موقع کنار در خانه
میدانی اگر خواب نبودیم کار به پهلوی مادر نمی رسید
به خار در چشمان پدر نمی رسید
به جگر سوخته مجتبی
به ظهر #عاشورا، به زندان، به زهر
به غربت یتیمی نمیرسید
اگر خواب نبودیم کار به انتظار شما نمیرسید…
✨از پس پــرده درآ ای نــور عیــن
✨بالحسین بالحسین بالحسین 🤲
@farzand_aftab
#ظهور_در_امتداد #عاشورا🚩
🩸روز عاشورا
🍂یاران امام حسین یکی پس از دیگری به خاک افتادند و اکنون حسین در برابر سپاه ۳۰ هزار نفری اموی تنها شده بود...
💔امام حسین برای اتمام حجت ناله سر داد:
هل من ناصر ینصرنی؟
اما آیا کسی پاسخ داد؟ بله! سنگی روانه پیشانی مبارکه آقا نمودند...
💔خانم حضرت زینب از دور تماشا میکند... چه لحظات سختی برای عمه سادات میگذرد؟ چه گذشت بر حریم آل الله!
🕊 امام زمانشان را در میدان تنها میدیدند و بدون یاور!
اُف بر تو ای روزگار! اف بر شما کوفیان که میهمان دعوت کردید و اینگونه پذیرایی❗️حسین را با لب تشنه و غرق در خون تکبیر گویان از قفا سر بریدید و به هم تبریک گفتید❗️
💥 نکند ما هم مثل مردم کوفه؟❗️❗️
آیا صدای هل من ناصر ینصرنی او را میشنوی؟
مبادا امام زمان را تنها گذاریم و با او اینگونه رفتار کنیم؟ مبادا ما هم او را با زبان بخوانیم اما با دل همراهیاش نکنیم؟
بیاییم او رابه دیگران و به جهانیان معرفی کنیم و برای آمدنش دعا کنیم با هر وسیله ای می توانیم او را یاری کنیم که اکنون نیاز به یاری من و شما دارد.
#مهدی_فاطمه_راتنهانگذاریم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@farzand_aftab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ🎬 #استاد_شجاعی
🏴 «کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا». الان کربلای من کجاست؟ عاشورای من چه زمانی است؟
امروز ندای «هّل من ناصرٍ یَنصرني» از کجا می آید؟ 🖤
#محرم #عزادار_حقیقی
#عاشورا
#امام_زمان
@moallemanemahdavi