بعد از به دنیا اومدن هدی تا ماه ها شرایط جدید هنوز برام نا مانوس بود و با اینکه از بچه دار شدن به هیچ عنوان پشیمون نبودم و هدی رو نه فقط دوست داشتم که عاشقش بودم ، اما دلم میخواست هدی باشه همه چیز هم مثل قبل باشه و این عملا غیر ممکن بود. تا مدتها هر از چندگاهی آهی میکشیدم و تو دلم و بعضا به حرف می آمدم که کاش میشد مثل قبل فلان کار کرد، فلان جا رفت و.... . چند روز پیش به خودم اومدم و متوجه شدم که مدتی هست که دیگه دلم آه نمیکشه و همه ی اون گذشته ها رو با یادآوری یه خاطره شیرین و گفتن یادش بخیر و یه لبخند پت و پهن و یه برق نگاه مرور میکنه و آخرشم دلم غنج میره از احساس خوشبختی که هدی اومد و تکمیلش کرد. حالا دیگه به اندازه قبل از زندگی و شرایط جدید لذت میبرم و خدارو ازین بابت شاکرم...
فکر کنم اون مرحله آه حسرت بار رو همه ی مادرا تجربه ميکنن و کاملا طبیعیه. اما چیزی که بده اینه که بعضی از مادرا هیچ وقت ازین مرحله عبور نمیکنن و نتیجه اش میشه زخم کهنه ای که هر از چند گاهی دهن باز میکنه و چرک و خونه آبه اش با عنوان " منت گذاشتن" میپاشه به روح و روان بچه...
.
عبور ازین مرحله یه کار دو نفره ست، نقش همسر مهمه اما نه به اندازه خود مادر... کاش ایمان بیاریم به اینکه تا خودمون نخوایم هیچی درست نمیشه.
#مادرانه
#فهیمه_رحمانی_خلیلی
Instagram.com/f_rahmani_kh
دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
Eitaa.com/farzandane
امسال عید بعد از مدتها مجالی یافتیم تا چند روزی را از زندگی اپارتمان نشینی فاصله بگیریم و مهمان خانه ی یکی از اقوام در روستا شویم
دختر یک سال و چند ماهه ی من تقریبا اولین بار بود که گشت و گذار در حیاط و کوچه را تجربه می کرد
وقتی در حیاط یک حشره یا مرغ و خروس می دید از خوشحالی پر درمی آورد.
خاک برایش ماده عجیبی بود و طوری آن را برانداز می کرد که انگار میخواست چیزی از آن را کشف کند
وقتی سنگ کوچکی برمی داشت و داخل جوی آب پرت می کرد چنان قهقهه ای سر می داد که انگار قله ای دست نیافتنی را فتح کرده است.
من تصور می کردم با تهیه بهترین امکانات و خرید انواع اسباب بازی و خوراکی و آزاد گذاشتنش برای ریخت و پاش و بازی با غذا و چه و چه بهترین زندگی را برایش فراهم آوردم.
ولی اکنون دریافتم که هر چقدر هم تلاش نماییم باز نمی توانیم جایگزینی برای آن حیاط نقلی که خودمان در آن بچگی کردیم و بزرگ شدیم پیدا کنیم.
هنوز که هنوز است طعم شیرین خاک بازی و توپ بازی در حیاط و نقاشی با گچ روی زمین از خاطرم پاک نشده است.
ذات بشریت متعلق به طبیعت است و من واقفم حتی بعد از گذشت چند نسل هم نمی تواند به این زندگی آپارتمان نشینی عادت کند.
نمی دانم چه شد که ما این آپارتمان های به اصطلاح لوکس را به آن خانه های بزرگ و ساده و با صفا ترجیح دادیم
نشستن جلوی تلویزیون و سرگرم شدن با گوشی را به نشستن در سایه ی درخت وسط حیاط و گل گفتن و گل شنفتن با خانواده برتری دادیم.
واقعا چه شد که سلیقه ها انقدر تغییر کرد؟!
#مادرانه
#مامان_یاسمین_زهرا
دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
Eitaa.com/farzandane
صبح عید مبعث است؛ زودتر از روزهای دیگر از خواب بیدار شده است.
دامن پلیسهی قرمز و بلوز سفید و روسری گلدارش را خودش انتخاب کرده و پوشیده!
وسایل پذیرایی را روی میز چیده و غذایش آماده و چاییاش دم کشیده است.
به سراغم میآید و دعوتم میکند مهمان خاله بازیاش باشم.
موقع ورود به خانهاش میگویم: "عید شما مبارک!"
میخندد و پاسخ میدهد: عید شما هم مبارک!
تمام صورتش پر از شادی میشود و میپرسد مامان میخوای بگم عید مبعث چه روزیه؟ در جواب اشتیاق من به شنیدن میگوید: عید مبعث روز پیامبر است!
دلم برای شادی دلش غنج میرود.
دلم میخواهد مثل او زیباترین لباسهایم را بپوشم، خانهام را مرتب کنم، غذای خوبی بپزم و روز پیامبری پیامبرم را جشن بگیرم و شاد باشم.
#مادرانه
#آزاده_رحیمی
دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
Eitaa.com/farzandane
میخواهی بگویی بخوان و من پیش از آنکه واژه را تمام کنی در آغاز کلمه ات می گریزم. پی ام میگردی که مبعوثم کنی و همه غارهای تنهایی از حضورم خالی اند.حرایی نیست که بشود مرا در آن برانگیخت.
و باز تو مرا مبعوث میخواهی! برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم٬و بازمن می گریزم.از تمام آنچه مرا به نام تو میخواند. من میترسم.من از لرزش بعد از فرود واژه میترسم.از اینکه دیگر نگذاری لای جامه های به خود پیچیده ام بمانم.از اینکه بخواهی برخیزم.من میخواهم بخوابم.لای لایه هایم.من از برخاستن میترسم.
«از حرا فرود آمد.به خانه رفت.گفت:بُرد بیاورید تا خود را بپوشانم.میلرزید٬و میلرزید٬چنان که بید در باد.باز صدایش کردی:ای جامه به خود پیچیده!برخیز!»
#فاطمه_شهیدی
منبع:
کتاب خدا خانه دارد
دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
Eitaa.com/farzandane
یادم می آید اولین روانشناسی که در دنیای مادری،حرف هایش را مثل اسفنج جذب کردم، در پایان توصیه های علمی، جمله ای گفت که هنوز در گوشم مانده:
"ورای همه حرف هایی که زدم، توصیه کرده اند پدر و مادر برای فرزندشان دعا و ندبه کنند، اشک بریزند و از خدا برایشان طلب خیر کنند."
در همه این سالها و روزها، قبل و بعد از همه هروله های مادرانه، یاد این جمله، نوید جوشش چشمه و گشایش کار از جایی بوده که تصورش را همنمی کردم.
و بارها و بارها و بارها، شاهد حل شدن پیچیدگی هایی بودم که راه حلش در ذهنم نمی گنجیده.
این یعنی من وظیفه ام را انجام می دهم و لطف فقط و فقط از جانب اوست.
حتی فکر کردن به این اتصال هم حالم را خوب می کند.
خدایا در روزهای این ماه، بیشتر از هر زمان دیگر به یادم می آوری که چقدر مهربانی.
عطای تو شامل حال کسی که درخواستی نکرده هم می شود چه برسد به درخواست کنندگان!(یا من يعطي من لم يسأله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمة)
خدایا برای فرزندانمان، همه خیرهای دو دنیا و اتصال دائم و دوری از همه بدی ها را طلب می کنم.
حتی اگر آنها قیچی به دست به سمت ریسمان های حقیقت آمدند، دستان بسته مان را ببین و فقط خودت مراقبشان باش. آمین!
#مادرانه
#سوده_شبیری
دانه دانه با فرزندانه همراه شوید:
Eitaa.com/farzandane
بعون الله تعالی
اینجا از فرزندانمان مینویسیم٬از روزها و لحظه های مبارک مادری و پدری٬از تجربه زیسته ای که ما و فرزندانمان را رشد میدهد.شما هم میتوانید تجربیاتتان را برای ما بفرستید.یادداشتها در صورت تایید توسط ادمین بازنشر داده میشوند.کپی بدون ذکر منبع را هیچکدام از ما دوست نداریم.