#تجربه_بارداری_زایمان
سلام در آستانه 32سالگی هستم در 18سالگی بلطف خدا بعددوره کوتاه عقد( 45روز) واردزندگی مشترک شدم از ابتدای ازدواجم ساکن شهرقم شدم ظاهرزندگی منو همسرم غرق در سادگی وقناعت بود بلطف خدا یکی از بهترین صاحب خونه ها والبته خونه خوب روداشتم از خونه خوب از همه جهت یکیش این بود که روضه سالیانه خانوم حضرت زهرا ب مدت سه شب، یکی دیگش جشن عیدغدیر یکی دیگش 5روز روضه امام حسین....
آره درسته زحمت داشت همون وسایل کوچیکو باید میبردیم اتاق تا فضای حال باز بمونه •بعد مدتی که گذشت شبهای روضه حضرت زهراشدوالوعده وفا! همه خونه سیاهپوش شد یه پرچم بزرگ امام حسین وحضرت عباس اومد رو دیوار خونمون. چی از این بهتر، بوس میکردم پرچمومیگفتم خدا بحق امام حسین فرزندان سالم وصالح ب ما بده. بعدمدتی باردارشدم اوایل سخت بودویارهای شدید داشتم تازه درس هم میخواندم درحین بارداری تحت نظر دکتر متخصص زنان بودم خیلی زحمت کشید ماه آخرم گفتن بعیده زایمانت طبیعی باشه، خلاصه روز زایمان شددردهای خوشمزه بسراغم نیامد بدون درد بستری شدم پیاده روی داشتم روغن کرچک هم میخوردم خلاصه بعد ساعاتی رفتم اتاق عمل.. سزارین شدم وخداوند دخترنازمو هدیه داداسمشو زهراسادات گذاشتیم فرشته مهربون خونمووون شد حسابی از تنهایی در اومدم 1.5سالش که شد عقب انداختم وبارداری بسیار راحت سیدعلی مو تجربه کردم ولی اینبار بادرد رفتم زایشگاه، متاسفانه گفتن چون قبلی سزارین بوده اینم سزارینه.. گذشت واین دوتا نازدانه ما باکم وزیاد زندگی مستاجری قدکشیدندوزمانی که سیدعلی 3سالش شد باردیگر باردارشدم بچه رو 24هفته که شد بعلت پارگی کیسه آب گفتن زایمان زودرس بعله فاطمه معصومه ام بعد یه ساعت زندگی پرکشید من ماندم وسینه های پرشیر وحسرت یک عمر، باتوبه وانابه وتوسل بار دیگر توفیق بارداری بهم دادنداما اونم 26هفته پرکشید
سید محمد احسان عزیزم 11روز توی دنیا کنارم بودبخش مراقبت های ویژه نوزادان . روز بعد زایمانم رفتم ببینمش مثله فیلما شده بودم روی تخت بودمن هرقدم بهش نزدیک میشدم پاهام نای رفتن نداشت اشکام جاری از سینه هام شیر جاری... فقط آغوششو میخواستم فقط بوسیدنشو... نگذاشتن گفتن زیر دستگاه باید بمونه.... با اشک چشم ساعتی نگاهش کردم گفتم تو بایدبمونی باید سرباز امام زمان باشی من برات برنامه هادارم نمیزارم بری...مادرم کارای خونمومیکرد، کارمنم شیر دوشیدن وتوظرف ریختن وفریز کردنشون بود خدا گرفتار بیمارستانتون نکنه هرروز بیمارستان بودم هیشکی رو نمیدیدم حتی خودم چه برسه زهراسادات وسیدعلی وحتی همسرم
فقط میگفتم من میخوام برم پیش بچه ام تنهاس نوزاده شیر میخواد جان عالم بفدای طفل رباب... هربار میرفتم پیشش ضربان قلبش بالا میرفت انگشتمو نگه میداشت. همش میگفتن دل بکن ازش موندنی نیس. میگفتم نه میمونه روزای آخر گفتم بگو یکی بیاد روضه علی اصغر بخونه اگه خواست بره اگه خواست بمونه، که فرداشبش پرکشید.. بماند چه تشییع وتدفینی داشت. شبش خواب دیدم پیاده روی اربعین هستم ویه نی نی گودو خوشمزه دارم وباهاش خوشم همون سال رفتم پیاده روی اربعين کربلا. اون سالی هم که فاطمه معصومه رو از دست دادم اربعین کربلارفتم... بعد محمد احسانم هنوز خدا فرزندی بهمون نداده... هرروز زهراسادات میگه مامان غصه نخوری من دوقلو هاتو بزرگ میکنم میگم کو دوقلو💚💚نکته این که من بعد7سال از اون خونه که زهرا وعلی دنیا اومدن جابجا شدیم و...
دکتر فراوان رفتم دکتر آخرم گفته قلبتو قوی کن تا بچه بمونه 😓 تایار که راخواهد ومیلش به که باشد
تواین مدت خیلی دعاخونتریاسین خونترواقعه خونترذکر استغفارنماز استغفار روزه اول محرم دعازیر قبه امام حسین عزیزم تربت پاک امامحسین عزیزم چله زیارت عاشورا چله شهدا
. امیدوارم همچنان ب عنایات خداوند عزیزتر از جانم#
تواین شبا ب حق آقاعلی اصغر همه چشم انتظارا همه مریض ها شفابگیرند
یه عزیزی میگفت محرم امسال خیلی برا حضرت مهدی دعاکنیم 💔 التماس دعا 🤲🏻
ناامید شدم دیگه ،خسته شدم هر کااار کردم حامله نشدم،دیگه هیچ اقدامی نمیکنم برا بارداری، هیچ وقت مادر نمیشم❌
ناامیدی طبع و مزاجش سرده ، وقتی به ذهنتون این کلمات سرد رو منتقل میکنید ذهن هم به رحم منتقل میکنه که تو الان نباید باردار بشی این ادم ناامیده این ادم بدبخته ،این ادم هیچ وقت مادر نمیشه🤦♀🤦♀(تجسم جسمیش اینه دیگه) رحم هم میگه چشم😢
تا ناامید باشید طبع رحم شما هم از سردی در نمیاد که باردار بشه حواستون باشه ها😉✅
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano