هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅خلاصه که تهدیدها رو جدی نگیرید.😅
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۸۷
#رویای_مادری
#سقط_مکرر
#فرزندآوری
من متولد سال ۶۷ هستم در سال ۹۵ با همسرم که برادر دوستم بود، ازدواج کردم. یک ازدواج کاملا سنتی. خدا رو شکر همسرم خانواده مذهبی و خوبی داره و همسرم هم بسیار با ایمان و خدا ترس هستند.
من خودم مربی مهد کودک هستم و عاشق بچه... برای همین از سال اول ازدواج تصمیم به آوردن بچه داشتم اما آقای همسر چون برای ارشد درس میخوندن، بچه دار شدن رو به بعد اتمام درس موکول کردن.
بعد از اینکه یکسال ازدواجمون گذشت اصرار من برای بچه دار شدن بیشتر شد و آقای همسر قبول کردن. قبل از اقدام به باداری رفتیم مشهد و از خداوند فرزندان سالم و صالح خواستیم، درست یادم هست شب ولادت حضرت زینب بود، روی به روی گنبد امام رضا نذز کردم که اگر خدا به ما دختری بدهد، اسمش رو بزاریم زینب..
و من خیلی زود باردار شدم، چقدر خوشحال بودم، خودم رو خوشبخت ترین زن دنیا میدونستم اما این خوشحالی خیلی طول نکشید و جنین در هفته ۱۰ سقط شد، دنیا روی سرم خراب شد، برای منی که هر روز با بچه ها سرکار داشتم ختم بارداری حکم مرگ واسم داشت. حال خیلی بدی داشتم تا شش ماه کارم فقط گریه بود، همسرم خیلی با هم حرف میزد و آرومم میکرد، میگفت مطمئن باش حتما حکمتی داشته.
کم کم با توکل بخدا آرومتر شدم. یکسال و نیم سال طول کشید تا دوباره رو پا بشم، سال ۹۸ با همسرم رفتیم پیاده روی اربعین، اونجا از امام حسین دوباره فرزند خواستم، غافل از اینکه من در این سفر باردار بودم و نمیدونستم.
بعد از برگشت از کربلا درست روز تولدم، همسرم تماس گرفت و گفت به دلم افتاده بارداری برو آزمایش بده، گفتم چطور گفت قرآن باز کردم، سوره مریم اومد، مطمئنم خبری هست و واقعا من باردار بودم، چقدر روز تولدم خوشحال بودم ولی دوباره این خوشحالی هم چندان دوامی نشد و قلب جنین تشکیل نشد و دنیا دور سرم میچرخید، از کارم بیرون اومدم دیگه طاقت دیدن شاگردامم نداشتم.
خدا میدونه من و شوهرم چی کشیدیم خدا رو شکر خانواده همسر خیلی بهم کمک کردن تا حالم دوباره مثل قبل بد نشه و این بار زودتر حالم خوب شد.
دوباره سال ۹۹ برای بچه دار شدن اقدام کردم خیلی میترسیدم، که دوباره روزای قبل تکرار بشن ومن دوباره باردار شدم و دوباره سقط جنین همانا... هنوز هم از یادآوری اون روزا حالم بد میشه، دیگه مطمئن شده بودم خدا نمیخواد من مادر بشم فقط دلم میخواست هر طور شده بچه دار بشم با خودم لج کرده بودم و به زور از خدا بچه میخواستم.
شوهرم میگفت تا زمانی که تو وسط باشی و منیت تو وسط باشه، خدا به ما بچه نمیده و همینم شد و من دوبار دیگه این تجربه تلخ رو تجربه کردم 😭 ۵ تا سقط باورم نمیشد این چه امتحان سختی بود که خدا ازم میگرفت.
حال و روز این روزای من فقط خدا میدونست و بس. اما برای من عجیب بود سر آخرین سقطم دیگه گریه نکردم، حالم بد بود اما راضی بودم به رضای خدا، شوهرم دلداریم میداد و میگفت مطمئن باش خدا یه زینب واسه ما کنار گذاشته وگرنه اسمش رو به دلمون نمی انداخت.
۳ما از آخرین سقط میگذشت تو این مدت خیلی دکتر رفتم، خیلی آزمایش های جور واجور انجام دادم و خیلی اذیت شدم، دکتر میگفت دیگه نمیتونم طبیعی باردار بشم، منم به شوهرم گفتم حالا که خدا نمیخواد، منم اصلا بچه نمیخوام، اگه خودش خواست میده من تن به آزمایشات دیگه نمیدم.
و همینم شد دیگه دکتر نرفتم و تمام قرصام قطع کردم. آذر ۱۴۰۰ رفتیم مشهد دوباره خیلی دلم گرفته بود، گفتم آقا اگه من لایق مادر شدن میدونید، خودتون فرجی بکنید من و همسرم مثل ابر بهار هر دو اشک میریختم.
درست دوماه بعد از برگشت از مشهد در کمال ناباوری، تستم مثبت شد و خداخواسته بدون دارو باردار شدم، هم خوشحال بودم و هم ناراحت، میترسیدم که این بار هم سقط بشه چرا که این بار تازه ۳ ماه از سقط قبلی گذشته بود.
اما وقتی خدا بخواد من بنده چکاره هستم. وقتی برای اولین بار صدای قلب جنینم رو شنیدم از خوشحالی گریه کردم، باورم نمیشد تمام این ۹ ماه رو خوابیدم، حتی غذا خوابیده میخوردم، خیلی خیلی سخت بود اما وقتی به این فکر میکردم که خدا قرار یه فرشته به من بده، تمام این سختی ها واسم شیرین میشد و دختر من نازنین زینبم در ۲۰ مهر ۱۴۰۱ بدنیا اومد.
خدا رو هزاران بار شکر میکنم که من لایق مادر شدن دونست هر روز دعا میکردم که دخترم سرباز امام زمان تربیت بشه و اون رو نذر امام زمان کردم.
الان زینب کوچولوی ما ۴۶ روزه هست و من این هدیه رو از طرف امام رضا میدونم به همه کسایی که مثل من منتظر بچه هستن، میگم هیچوقت ناامید نشن که قطعا بعد هر سختی آسانی هست.
از شما میخوام واسه من دعا کنید که بتونم دخترم رو در مسیر امام زمان تربیت کنم و خدا دوباره توفیق مادر شدن بمن عطا کنه و امیدوارم که هیچ زنی در حسرت مادر شدن نباشه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
هیچ وقت یک ایرانی رو تهدید نکنید.😉
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۸۸
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
من و همسرم تقریبا دو سال ازدواج کردیم به خاطر کرونا خیلی از مراسما رو نگرفتیم و خیلی راحت رفتیم سر خونه زندگیمون و سخت نگرفتیم.
ما از همون اول بچه می خواستیم و تصمیم داشتیم زود بریم دنبال کار هاش، خلاصه تو اون روز های اول زندگی مون، متاسفانه همسرم کرونای شدید گرفت و من بدون هیچ کمکی، تو خونه شده بودم پرستار همسرم.
یادم بردیمش دکتر و به دکتر گفتم آقای دکتر من حالت تهوع دارم و اون در جواب گفت خانوم یا بارداری یا کروناست.
خلاصه رفتم تست کرونا دادم که خوشبختانه منفی بود و من در کمال غافل گیری باردار شده بودم، اونم تو سخت ترین شرایط زندگیم...
به علی عزیزم گفتم بلند شو دیگه تمومش کن تو داری بابا میشی و اون انگار دور از جونش از مرگ برگشت با روحیه بالا، با کرونا جنگیدیم و شکستش دادیم.
بارداری خیلی سختی داشتم، هر بار می رفتم دکتر با جمله ی خانوم بچه ات نمی مونه رو به رو می شدم و من با شنیدن صدای قلب کوچولوش با اون کروب کروب صدای قلبش دستم می ذاشتم رو دلم و می گفتم: "مامان تو به این حرفا گوش نده، تو می مونی برای ما"
نمی دونم شاید که نه حتما خواست خدا بود هر بار من جمعه بستری می شدم با اشک از خدا می خواستم منی رو که جمعه ها با تمام قلبم، منتظر امام زمان هستم ناامید نکنه. به خدا می گفتم حتی اگه ازم بگیریش، بازم شاکرتم، حتی هیچ وقت بچه دار نشم، بازم بندتم و همین برای من کافیه معبودم، بذار برا شنبه، جمعه این کارو با من نکن.
خلاصه بستری برا سقط، تبدیل به تهدید می شد و بعد به خطر و بعد اگه تا صبح بمونه مرخصی و ما صبح شنبه خونه بودیم.
گذشت و تا ۳۰ هفتگی دوام آوردم، بعد شب با یه لگد شدید و باز شدن کیسه آبش، زودتر از موعد به دنیا آمد.
آقا محمد مهدیِ منو علی، با پشت سر گذاشتن خیلی از اذیت هایی که یه بچه طبیعی تجربه نمی کنه، بازم به لطف الهی برامون موند با وزن یک کیلو چهارصد، الان یک سال و ۲۵ روزشه و کاملا طبیعی...
الان هدفم از پیام دادن اینه که بهتون بگم من یه مادرم، از لحظه اول تا همین پنج ماه پیش استرس و سختی های زیادی رو تحمل کردیم ولی می ارزه یه لحظه خندیدنش به تمام این رنج ها...
و ما می خوایم به لطف خدا دوباره بعد چند وقت دیگه، بازم بچه بیاریم، حتی اگه بازم تمام اون روزا تکرار بشه، بازم خدا با ماست.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۸۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیها
سال ۸۸ ازدواج کردم، نزدیک ۱۷ سالم بودم. با عشق، با همسرم رفتیم زیر یک سقف...
همسرم عاشق بچه بود و اصرار داشت همون سال اول بچه دار بشیم اما من میخواستم درس بخونم و برای همین ۲ سال طول کشید بعدش خدا پسرم را بهمون داد.
من از اینکه اینقدر راحت و بی درد سر باردار و بچه دارشدم، خیلی خوشحال بودم، ناشکری نمیکردم اما فکر می کردم این نعمت همیشگی ودائمیه ... به قول مامانم از خدا افتاده بودم جلو برای همین به خودم مغرور بودم که هر موقع بخوام، دوباره میتونم بچه بیارم ...
گذشت تا اینکه پسرم ۴ سالش شد، خواستم برای بار دوم بچه دار بشم اما میگفتم دختر اصلا نمیخوام، فقطط پسر...
باردارشدم و با غرور میگفتم اینم پسره تا اینکه رفتم تو ۴ ماه و قلب بچه خود به خود از کار افتاد😔 بچه پسر بود اما مرده به دنیا اومد با اتاق عمل و هزاران ماجرای بعدش....
یک سال بعد دوباره اقدام کردم، این بار هم پسر بود اما بازم رشدش متوقف شده بود و از دست رفت😥😥
دیگه از دنیا ناامید شدم، دکترا میگفتن علتش مشخص نیست. هزارتا آزمایش دادم با هزینه های سنگین، همه طلاهام را فروختم، آزمایش و تست و هزارتا دارو....
یک سال یک سال منتظر نوبت دکترا بودم اما آخرش میگفتن علتش مشخص نیست. رفتم زیر نظر یه متخصص گفت اگر ایندفعه سقط بشه احتمال داره دیگه باردار نشی 😨 یا اینکه اصلا معلوم نیست چندتا بچه سقط کنی تا یکیش بمونه😣
خیلی داغون بودم خانواده همسرم فشار می آوردن چرا دوباره بچه نمیاری ؟؟حرف و حدیث اطرافیانم شروع شد😖😖 تا فکر زن گرفتن برای همسرم پیش رفتن ....بار سوم باردار شدم با کلی آرزو و امید اما بازم .......😔😔😔😔
همسرم بالای سرم بود و میدید که از لحاظ جسمی و روحی در عذابم خیلی ناراحت بود با تمام وجود پشتم ایستاد، جلو خانواده اش ایستاد و گفت من بچه نمیخوام، وقتی زنم داره عذاب میکشه...
انتقالی گرفت و رفتیم هزاران کیلومتر دورتر از بقیه، پسرم ۱۱ سالش شد اما در حسرت بچه دوم و اینکه بچه ام تنها بزرگ شد.
می سوختم تا اینکه متوسل شدم به دامن حضرت زهرا (س) به بچه هاش قسمش دادم 😭😭😭🙏🙏
و حالا بعد از ۱۱ سال حضرت زهرا جان واسطه شد و خدا صدامو شنید، الان باردارم و ۷ ماهم 😍 و بهتر از اون اینه که بچه ام دختره 😍😍😍
از خدا معجزه میخواستم بهم نشون داد و الان منتظریم که قدم های کوچولوش به زندگیمون باز بشه ...
من و همسرم و پسرم منتظر هدیه حضرت زهرا جان هستیم. برامون دعا کنید سالم به دنیا بیاد .🙏🙏🙏
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۰
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
متولد سال ۶۵ هستم. سال ۸۲ ازدواج کردم. همون ماه اول متوجه شدم که باردارم. اما خواست خدا نبود که بارداری من ادامه پیدا کنه. یک سال بعد دوباره باردار شدم اینبار استرس داشتم. ۳ ماهه باردار بودم که مجبور شدم دومین کورتاژ رو انجام بدم و علت سقط دومم حاملگی پوچ بود.
سر سقط دوم، پزشک بیمارستان که همیشه ازش ممنون هستم و دعای خیر براش دارم بهم گفت برای پیشگیری از سقط به متخصص زنان مراجعه کنم، منم اون موقع قرچک زندگی میکردم و ماشین نداشتیم. برای بررسی مشکل به متخصص مراجعه کردم که مطبش صادقیه بود و همسرم مرخصی میگرفت و باهم میرفتیم.
کلی آزمایش و سونو دادیم، جواب همه ی آزمایش ها خوب بود. داشتیم آزمایش ها رو ادامه می دادیم که متوجه شدم باردار هستم. خیلی ناراحت شدم چون فکر می کردم این دفعه هم سقط میشه. ۹ ماه بارداری پراسترس رو گذروندم. ۳ ماه اول شیاف پرژسترون استفاده کردم و بقیه ی دوران بارداری استراحت نیمه مطلق بودم و یک سال به شهرستانی که خانواده ام هستن، نرفتم و کارهای خونه رو درحد سبک انجام میدادم. به لطف خدا دخترم به دنیا اومد و ما سپاسگزار خدای منان بودیم.
روزی که فهمیدیم بچه دختر هست بسیار خوشحال شدیم و یه جشن دونفره برگزار کردیم و خودمون رو مهمون بهترین رستوران شهرمون کردیم😃
تمام دوران بارداری با مترو پیش دکتر متخصص میرفتم و الحمدالله بارداری خوبی رو گذروندم، به جز استرسی که به علت سقط های قبلی داشتم، دیگه مشکل خاصی نبود.
۷ سال گذشت و بالاخره تونستم بر ترسم از سقط غلبه کنم و دوباره باردار شدم. اینبار استرس کمی داشتم و کلا به خدا سپردم و گفتم هرچی خودش بخواد همون میشه. دکتر متخصص دوهفته بهم استراحت مطلق داد و شیاف برام تجویز کرد و خدارو شکر و به لطف خدا پسرم برام موند و یه گل پسر آروم نصیبم شد.
راستش رو بخواید با اینکه عاشق بچه هستم ولی چون همسرم اخلاق تندی داره، قصد آوردن فرزند سوم رو نداشتم. فقط یه بار یکی از اقوام بارداری خداخواسته داشت که همون موقع از خدا خواستم چنین بارداری نصیبم بشه. آخه خودم جرات نمی کردم به بچه سوم فکر کنم به خصوص اینکه دوتا سزارین هم انجام داده بودم و دلم نمیخواست سزارین دیگه ای رو تجربه کنم، بیماری کرونا و خونه نشین شدن و اضافه وزنم باعث شد کلا قید فرزند سوم رو بزنم.
۶ ماه آخر سال ۱۴۰۰ رو شروع کردم به باشگاه رفتن و به ماه رمضان رسیدیم. تصمیم گرفتم ادامه باشگاه رو بعد ماه رمضان برم. فقط پریود نشده بودم و فکر میکردم کیست دارم. رفتم از دوستم که متخصص طب سنتی هست دارو گرفتم اما قبل ازخوردن دارو لحظه ای ترسیدم و با خودم گفتم اگه باردار باشم چی؟ بعدا اون دنیا یکی میاد جلوم رو میگیره که من میخواستم به این دنیا بیام و تو نذاشتی.
تصمیم گرفتم از بی بی چک استفاده کنم و جواب مثبت بود. باورم نمی شد. برای اطمینان یه آزمایش خون انجام دادم و وقتی پیش پزشک بردم، بهم گفت جنین ۲ ماهه داری و لطف خدا شامل حالم شد. من باردار بودم و ناشکری نکردم و الحمدالله همسرم هم از این موجود کوچولو استقبال کرد و از شنیدن این خبر خوشحال شد
دخترم که ۱۶ ساله هست با شنیدن خبر بارداریم ناراحت شد و یک هفته باهام صحبت نمیکرد. خیلی از دستش ناراحت شدم. اما بعد یک هفته کم کم آروم شد و با این مساله کنار اومد
خدا رو شکر دوران بارداری بسیار خوبی رو گذروندم و گل پسرم اصلا اذیتم نکرد. شاید علت بارداری خوبم تغییر سبک تغذیه و سلامت مواد غذایی از ۳ سال قبل بود
خداروشکر فعالیتم زیاد بود و منی که وزنم بالا بود، خیلی اضافه وزن پیدا نکردم و این کمک کرد که دیابت بارداری و فشارخون نگیرم.
خیلی برام جالب بود که منی که این همه از سزارین مجدد می ترسیدم، کلا ترسم ریخته بود و حتی تا زمان عمل هم اصلا ترسی از سزارین نداشتم و اینم کار خدا میدونم
۲ آذر لطف خدا شامل حالم شد و پسر گلم به دنیا اومد. الان یه دختر ۱۶ ساله و یه پسر ۷ ساله و یه پسر ۱۲ روزه دارم. هیچ وقت فکر نمی کردم بچه ی دیگه ای قسمتم بشه
تازه ایشون بسیار پرروزی هستن و بعد ۱۲ سال تونستیم خونه مون رو عوض کنیم و خونه ای که در رویا هم فکر نمی کردم بتونیم بخریم رو خریدیم. الان ۳ ماهه که ساکن خانه ی جدید شدیم و خیلی خونه ی باصفایی هست
دخترم که از بارداری من ناراحت شده بود الان عاشق برادر کوچیکش هست و ازم میخواد یه فرزند دیگه بیارم😄. پسرم عاشق داداش کوچیکش هست و حسابی ذوق برادرش رو داره. خدا رو شکر می کنم بابت نعمتی که نصیب خانواده ی ما کرد
همسرم هم عاشق بچه ها هست و حسابی از بودن پسر کوچیکش لذت میبره و وقتی بچه ها مدرسه هستن میاد و پسرش رو بغل میکنه و لذت میبره.
از خدا میخوام که به همه ی خانم ها فرزندان سالم و صالح عطا کنه و دامن همه شون سبز بشه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۱
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
سال ۸۳، در ۱۷سالگی ازدواج کردم، شوهرم ۲۳ سالش بود. ۳ سال عقد بودیم اونم بخاطر اینکه هر موقع میخواستیم مجلس بگیریم یه نفر از فامیل چه دور، چه نزدیک فوت میشد و عروسی ما عقب می افتاد😔 تا اینکه بالاخره مرداد ۸۶ عروسی گرفتیم و چون دانشگاه میرفتم ۲ سال بچه دار نشدیم.
درسم تموم شد و ما بلافاصله اقدام کردیم برای بارداری و خدارا شکر بدون مشکل باردار شدم پسرم سال ۸۹ بدنیا اومد 😍 بچه آرومی نبود و من که از خانواده دور بودم و همسرم ۲۴ ساعت سرکار بود، خیلی بهم سخت گذشت اما الان که فکر میکنم شیرین بود 🥰
بخاطر جو خانواده ها و اینکه هیچکس در فامیل، بچه پشت سرهم نداشت، همش استرس داشتم که نکنه باردار بشم تا اینکه سال ۹۴ خداخواسته باردار شدم، یک هفته تمام گریه میکردم.
اون زمان تازه خونه خریده بودیم کلی بدهی داشتیم و میخواستیم خونه را بفروشیم و خونه کوچک تر بخریم اما بخاطر شرایط من هر جور شده، شوهرم با وام و قرض پول خونه را جور کرد و تونستیم خونه را نگه داریم که از برکت دختر قشتگم میدونم😊
دیگه مطمئن بودم من بچه دیگه ای نمیارم چون هم پسر داشتم، هم دختر، حتی سال ۹۸ وسایل خونه را عوض کردیم، موقع خرید تخت، به شوهرم گفتم ما که دیگه بچه کوچک نداریم کنارمان روی تخت، بذاریم یه تخت کوچک بخریم😅
بهار سال ۹۹ بود که با کانال شما آشنا شدم تجربه های کانال من را خیلی تحت تاثیر قرار داد با شوهرم مشورت کردم، ایشون هم راضی بودن و اقدام کردیم برای بارداری که همون ماه اول با تعجب فراوان حامله شدم. اطرافیان که شک کرده بودن من حامله هستم بخصوص مامان خودم میگفتن همین دوتا بسه، میخوای چکار من خیلی ناراحت شدم😔 اما شوهرم دلداریم میداد.
گذشت و دختر عزیزم ۶ روز مونده به ۱۴۰۰ بدنیا اومد، قربونش برم که از وقتی اومده انگار امید به زندگی ما اومده، مامانم از موقع دختر من به همه میگه بچه زیاد بیارین و نظرشان خدارا شکر به کلی تغییر کرده.😊
میگن هر بچه ای یه روزی مادی داره، یه روزی معنوی، دختر من روزی معنویش دو برابر روزی مادیش برای ما بود.
در ۱۵ سال زندگی مشترک مسائل زیادی را گذروندیم، خوشی و سختی فراوان داشتیم اما خدارا شکر میکنم برای ۳ فرزند عزیزم و آرزو دارم اگه خدا لایق میدونه یکبار دیگه مادر بشم.
از کانال بی نظیرتون ممنون، تولد دختر عزیزم را مدیون شما و پیام و تجربه های زیباتون هستم. اجرتون با خانم فاطمه زهرا ان شاالله🙏🙏🙏
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ نور امید زندگی....
من یه مادر ۶۰ سالم. ۷ فرزند داشتم که یکیش در کودکی در حادثه ای بهشتی شد. خیلی مشکلات و سختی پشت سر گذاشتم که اینجا گفتنی نیست...
بعد از فرزند ششم که ۱ سالش بود. فهمیدم باردارم... خیلی برام رنج آور بود. چون کم مشکلات نداشتم. میخواستم آخرین فرزندم رو از بین ببرم. ولی اون کسی که ازش دارو خواستم گفت تو خواب دیدم دارن عذابم میدن و میگن تو میخواستی اون بچه رو بکشی، دیگه دست به همچین کاری نمیزنم.
منم سپردم بخدا و نگهش داشتم. فقط خدا عالمه که چه دوران سختی رو گذروندم.
خلاصه گل دخترم بدنیا اومد، شد شیرین ترین دختر خونه و البته خوش گل ترین
اون دختر بزرگ شد
و شد بهترین فرزندم
از لحاظ اخلاق ...ادب ...کمک
باعث شد دوباره درس بخونم، قرآن یاد بگیرم، منی که همیشه آرزو داشتم سواد داشته باشم و بتونم قرآن و زیارت عاشورا رو خودم بخونم و فکر نمیکردم با وجود این همه بچه و کار و مشکلات بتونم پیشرفتی داشته باشم.
اما اون بچه ی خداخواسته شد نور امید زندگیه من
مامانا شاید خیلی مشکلات باشه تو زندگی
ولی برای خدا صبر کنید
خودش جبران می کنه
شاید بچه های ما قراره خلیفه ی واقعی خداوند روی زمین باشند. شاید قراره نخبه بشن. شاید هم یک هنرمند یا ورزشکار با ارزش شاید....
خدا به هر کداممان نقشی داده روی این زمین، پس هیچ کس نعوذ بالله بیهوده آفریده نمیشه
خدا به همه اولاد سالم و صالح و زیاد عنایت کند🤲
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۱
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#جنایت_سقط_جنین
من بچه سومم ۴سالش بود که فهمیدم ناخواسته باردار شدم، انقد ناراحت شدم که شوهرم گفت اشکال نداره سقطش کن، منم اولش گفتم این چه حرفیه سقط یعنی چی! گناه کبیرس...
خلاصه اونم دید من خیلی ناراحتم گفت آخه چیزی نیست که الان هیچی نیست یه لخته خونه، اشکالی نداره، منم یکی دو روز فکر کردم، با خواهرام مشورت کردم، اونام موافق بودن بندازم.
تو نت زدم دیدم همه خانما پشیمونن از سقط .
دوباره پشیمون شدم ولی انگار که شیطان عزمشو جزم کرده بود منو وادار به سقط کنه، خودمم خیلی هول بودم، شب تا صبح خوابم نبرد. صبح به یکی سفارش قرص سقط جنین دادیم که الهی خدا لعنتش کنه.
قرصم رسید به دستم ولی، باز دودل بودم ولی نمیدونم چی شد که دیدم دارم بچه رو سقط میکنم، حتی موقعی که داشتیم اینکارو میکردیم، باشوهرم حرف زدیم جفتمونم پشیمون شدیم ولی دیگه کار از کار گذشته بود و دیگه هیچ راه برگشتی نداشتم. هر لحظه که میگذشت من بیشتر و بیشتر پشیمون میشدم.
بچه سقط شد، اینم بگم که خیلی حالم بد شد تا لب مرگ رفتم، گفتم خدایا اگه من مُردم منو نبر جهنم من توبه کردم. هزار بار توبه میکنم من غلط کردم.
خلاصه نگم از حال بدم که خیلی خرابم الانم حدودا که یکسال و نیم از اون اتفاق بد میگذره، تو زندگیم دیدم اصلا نمیتونم فراموش کنم، همش سنشو حساب میکنم میگم الان بود انقد بود.🥺
تو این مدتم، دختر بزرگم رفت دانشگاه یه شهر دیگه، انقد گریه کردم گفتم اگه اون بود انقد احساس دلتنگی نمیکردم.
من خودم زن معتقدی هستم طوریکه که به هر کی میگفتم میگفت از تو بعید بود اینکار ولی شیطان خیلی قویه دوستان.
خلاصه براتون بگم با شوهرم صحبت کردم گفتم میخوام بچه بیارم تعجب کرد. گفتم آخه حالم خیلی بده همش، بچه جلو چشممه و خدا رو شکر موافقت کرد.
پیامم به خانمای عزیز اینه خواهش میکنم اگه دهمین بچه رو هم ناخواسته حامله شدید به هیچ عنوان سقط نکنید.
البته اینم بگم من خیلیا رو دیدم که بعد از سقط عمدی خدا بدجور بلا سرشون آورده ولی من احساس میکنم انقد نماز توبه و استغفار کردم، ازون بلاها سرم نیومد ولی روح و روانم نابود شد.
فهمیدم که خدای مهربان ما انسان ها رو میشناخت که گفت فلان کار گناه کبیرس، ما خیلی کوته فکریم که نفهمیدیم خدا به خاطر خودمون گفته.
چند بارم قرآنو باز کردم برای اینکارم اومد به خودتون ستم کردید به ما ستم نکردید.
بعد اون ماجرا هرچی فکر میکنم میگم آخه این چه کاری بود من کردم، خدا نعمت به من داده بود، من حتی قادر نیستم یه ناخن بچه رو درست بکنم.
به هر بچه ای نگاه میکنم آه حسرتی میکشم ان شالله خدا بهم توفیق بده دوباره حامله بشم دیگه نذر کردم اگه خدا بهم هر بچه ای بده سرباز امام زمان باشه ان شالله.
دوستان خوبم شمام برای من دعا کنید که بتونم با موفقیت دوره بارداری و زایمان رو طی کنم. ممنون
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیها
#بارداری_خداخواسته
#دوتا_کافی_نیست
من ۲۱ سالمه، متولد سال ۱۳۸۰ هستم. خرداد، سال ۹۸ عقد کردیم و به مشهد رفتیم زندگی پر فراز و نشیبی داشتیم و من کم تجربه بودم.
اتفاقات پی در پی می افتاد و ما هر لحظه از کنار هم بودن ناامید می شیدیم تا در همین دوران عقد متوجه بارداریم شدم و یک بارداری فوق العاده سخت و تمام مدت بیمارستان...
متاسفانه مادر بزرگم و چند نفر از اقوام دور و نزدیک فوت شدند و عروسی عقب افتاد
وقتی ۴ماهم بود عروسی گرفتیم.
سر خونه زندگیمون رفتیم و یک بحران جدی پیش اومد که نزدیک به طلاق بودیم اما فقط بخاطر باردار بودن دختر نازنینم، باعث شد کنار هم بمونیم و بسازیم.
توی خونه نقلی کوچک زندگی مون رو شروع کردیم و ساختیم باهم دیگه و دخترم در اردیبهشت ماه ۹۹ به دنیا آمد.
از خیر و برکات وجود دخترم، رونق زیاد کسب و کار آقام و تعویض ماشین مون و خریدن یک زمین تو حاشیه شهر بود.
دخترم ۱۱ ماهه شده بود و خیلی شرایط زندگی، سخت شده بود تو اون فضای کوچک تصمیم به جا به جایی داشتیم که متوجه شدیم واحد بالا صاحب خونه خالی شده
به ایشون گفتیم گفت این خونه برای دخترم دارم آماده میکنم و از لطف خداوند ایشون دوماه آمدنش عقب افتاد و ما به واحد بالا اسباب کشی کردیم.
و فهمیدم که دوباره باردارم خدا خواسته، خیلییییی ناراحت بودم، خیلی زیاد حس میکردم تمام دنیام از بین رفته، چون داشتم برای کنکور سراسری میخوندم. ولی همسرم خوشحال بود و میگفت باهم بزرگ میشن.
روزگار سختی رو گذروندم و حاملگی زودرس به دلیل اینکه دخترم را همش بغل میکردم و در ۱۷ شهریور پسر عزیزم طاها به دنیا اومد و شده شیرین ترین فرزند...
و الان که در آذر ماه به سر میبریم من متوجه بارداری سوم شدم، همسرم اصرار به سقط داشت و من اصلاااا قبول نکردم و گفتم همچین گناهی نمیکنم، هرچقدر سخت باشه مقصر من هستم و سونو هم که رفتم قلب تشکیل شده بود و صدر صد مصمم شدم برای نگه داشتنش.
الان ۱۱ هفته هستم و خیلی هم خوشحالم از این بارداری چون الان هم باتجربه تر هستم و هم اینکه نعمت و فضل خدا بوده و حرف مردم اصلاااا برام مهم نیست
خدا گر ز حکمت ببند دری
ز رحمت گشاید در دیگری
الان دختر دوساله و نیمه ی من، مثل یه مادر از من و برادرش مراقبت میکنه، در صورتی که قبلاً همش حس حسادت و ناراحتی داشت ولی به لطف خدای متعال روابطش با داداشش عالی شده و به شدت مواظب من هست و با همون دستان کوچکش به من در کار خونه کمک میکنه.
من با خدا معامله کردم، گفتم خدایا من این بچه نگه میدارم شاید از یاران آقامون بشه شاید فرد مفیدی در جامعه بشه و میدونم خدا دست تنهام نمی ذاره...
هیچ وقت به نعمت خداوند پشت نکنید و همیشه سپاسگزار باشید، ان شاء الله که نوزادان سالم و صالح نصیب همه دوستان بشه
دوتا کافی نیست☺️😍😇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ خانواده پر جمعیت....
#ازدواج_بعداز_جدایی
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۳
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
سال ۹۹ بود که مادر شوهرم حالشون خوب نبود و باید می بردیمشون دکتر و می آوردیم شون و چون خونه شون روستا بود با همسرم تصمیم گرفتیم طبقه پایین خونه مون و براشون آماده کنیم که رفت و آمدشون برای همه راحت تر باشه.
متاسفانه بعد از حدود دو ماه و سخت ترش اینکه شب تولد حضرت زهرا ایشون فوت کردن و همون شب چند ساعتی قبل از فوت شون به همسرم، خودشون گفتن پسرم امشب عید برو آرایشگاه، بعد از اینکه همسرم از آرایشگاه اومدن اول رفتن پیش مادرشون و بعد اومدن طبقه خودمون.
لحظات آخر، من و جاری کوچیکم هم کنارشون بودیم، لحظات آخر، اول صورتشون رو شستن و رو به قبله بیرون نشستن و از ما دو تا که کنارشون بودیم حلالیت طلبیدن و اومدن وسط خونه دراز کشیدن و به رحمت خدا رفتن، برای من اون لحظه اصلا تصور اینکه ایشون فوت شدن خیلی دور از ذهن بود چون همیشه از دکتر که میومدن می گفتن خسته شدن و قبل از اینکه به تخت برسن روی زمین دراز می کشیدن و استراحت می کردن و بعد بلندشون می کردیم و روی تخت دراز می کشیدن.
بعد از این اتفاق، من دچار مشکل قلبی شدم و دکتر گفت فعلا نباید باردار بشم، البته پسر سومم، یک سال و دوماهش بود.
بعد از اون همسرم چند باری گفتن که بچه بیاریم ولی قرص هایی که من مصرف می کردم و باید ماهانه زیر نظر دکتر کم می کردم و بعد از قطع قرص ها باردار می شدم و اینکه جلوگیری هم داشتیم، بعد از ماه رمضون بود که برای ثبت نام پسر دومم تو کلاس اول تا مدرسه بچه به بغل، پیاده رفتیم و مدرسش هم خیلی دور بود. وقتی که اومدم حالم چند روزی بد شد، وقتی بی بی چک گرفتم و مثبت شد، اولش هم تعجب کردم و هم خیلی ناراحت شدم چون با قرص های قلبی که من می خوردم نباید باردار می شدم و خطر داشت.
یک لحظه فکر کردم که بدون اینکه به همسرم بگم، سقطش کنم چون واقعا پسر کوچیکم هم سنش کم بود و تازه یک سال و نیمش شده بود و خیلی بهم وابسته بود و هم قرص هایی که خورده بودم و عوارض داشت ولی وقتی یک لحظه به دردهایی که سقط داره فکر کردم، پشیمون شدم چون قبلا یک سقط خود به خودی داشتم و خیلی درد کشیدم و اذیت شدم.
تا اینکه شبش همسرم اومد و بهش گفتم اون بنده خدا خیلی خوشحال بود و وقتی که به دکتر مراجعه کردیم قرص های قلبم و کامل قطع کرد و گفتن برای حالتهای تهوع هم که خیلی شدید بود، فقط قرص ب 6 می تونم بخورم و اصلا قرص دمیترون نباید به خاطر قلبم مصرف کنم که خیلی سخت بود ولی به هر حال گذشت و حاملگی سختی رو پشت سر گذاشتم، یکی از سختی هاش از شیر برداشتن پسرم بود و خیلی گریه می کرد، دومی اینکه کرونا هم گرفتم و ماه آخر بارداری آب دور بچه کم شد و سختی ها و استرس هایی داشت.
ولی دو تا معجزه برای ما با تولد این فرزندم اتفاق افتاد اول اینکه دختر بود و من و همسرم خیلی دختر دوست داشتیم و همیشه همسرم می گفت باید بچه بیاری تا دختر بشه و اینکه دخترم دقیقا روز تولد حضرت زهرا به دنیا اومد.
پدرم همیشه میگه با تولد دخترت در این شب، حالا می تونیم جشن بگیریم چون دقیقا سال قبل شب تولد حضرت زهرا، مادر شوهرم فوت کردن و ایشون خیلی مهربون بودن و واقعا دوستشون داشتم و دارم و تولد دخترم رو هم همیشه به خاطر دعا های خیر ایشون می دونم
از زمانی که دختر به دنیا اومده واقعا وضع زندگیمون بهتر شده، ما وام هشتاد میلیونی و گرفتیم و همسرم دستگاه خریدن برای سر کارشون و تو همین چند ماه تونستیم از برکات وجود دختر و پا قدم خیرش زندگی مون پیشرفت های خوبی داشته.
تازه من هر چهار بچه ام رو سزارین بودم و دکتر وقتی که ماه آخر رفتم پیششون برای بستن لوله هام به همسرم گفتن اجازه میدین ولی ایشون مخالفت کردن و روزی که دکتر سزارینم میکردن، گفتن وضعیت رحمت خیلی خوبه، باز هم می تونی بچه بیاری و من هم البته یک سه چهار سال دیگه دوست دارم و دعا می کنم خدا یک دختر دیگه بهم بده تا دخترم تنها نباشه البته اگه دو قلو دختر باشه که چه بهتر😁😁
حتی سر بارداری چهارمم که خدا خواسته بود و تو دوران بارداری خیلی فشار های سخت مالی رو مون بود حتی یک لحظه هم برای هزینه های بچه ها که نمی تونیم و از کجا بیاریم فکر هم نکردم چون به وعده خدا ایمان داشتم که خودش روزی رو می رسونه و واقعا هم خدا رو شاکرم به خاطر همه نعمت هایی که به ما تو زندگی داده و از الان که به گذشته نگاه می کنم معجزات خدا رو تو تک تک لحظات زندگی نمون می بینم و بازم هم می گم خدایا هزاران بار شکرت، خدایا شکرت
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۴
#فرزندآوری
#جنایت_سقط_جنین
سال ۱۳۸۱ ازدواج کردم، ۱۹ سال داشتم و کم تجربه به خاطر بیماری پدرم و رفتار مادرم، دید درستی از زندگی و مسئولیت پذیری نداشتم. با این که دانشجو بودم و مسیر زیادی برای تحصیل میرفتم، بعد از ازدواج زود باردار شدم، سال ۱۳۸۳ پسر عزیزم به دنیا آمد،
با وجود استفاده از روش به ظاهر مطمئن، ۴ ماه بعد از تولد پسرم، باردار شدم. تجربه کمی داشتم، مادرم پیشنهاد داد بهترین کار سقط بچه هست، من خودم هم راغب شدم، فکر کردم کار درست همینه و در مطب شخصی پزشکی که خدا لعنتش کند، کورتاژ شدم.
تا وقتی بچه ام سه ساله شد، دوست داشتم فرزند دیگری بیارم، اما به محض اقدام دچار ناراحتی های روحی و روانی شدیدی شدم به طوری که قصد خود کشی داشتم.
به خاطر مشکلات روحی، مادرم دوباره پیشنهاد داد بچه رو سقط کنم، جنین هنوز درست شکل نگرفته بود، شاید یک ماه بود، انگار پزشک به دیواره رحم آسیب زد، بعد ازین سقط، زندگیم هرگز به روال عادی برنگشت، حال روحی و روانیم بدتر شد، افسردگی شدیدتر گرفتم ، همه شور و شوقم به زندگی ازدست رفت به بچه ۴ ساله ام هم خیلی ضربه خورد.
بعد از آن برای جبران کارام، تصمیم به بچه دار شدن گرفتم نزدیک به ١٠ بار سقط زیر دوماه داشتم، انگار دیگه رحم نمیپذیرفت بچه رو، زیر دو ماه بچه از بین میرفت 😭 خیلی شکنجه روحی شدم.
الانم در آستانه ۴۰ سالگی میخوام اقدام کنم ولی ترس شدید دارم و مشکلات جسمی ام خیلی شدید شده، بعید میدونم امکان داشته باشه، مگر اینکه خداوند خودش عنایتی کنه 😔
الان که فرزند ۱۸ ساله ام رو میبینم هر روز عذاب وجدان دارم، من تقریبا هر هفته ای یا ماهی یک بار میمیرم و زنده میشم از فکر به اشتباهی که کل زندگی من رو تحت تاثیر قرار داد.
اینارو نوشتم که خواهشا کسی اشتباه من رو نکنه ، هر وقت خدا بچه رو داد با آغوش باز پذیرا باشید، خدا کمک می کنه، مثل من از کاه کوه نسازید که آخر تو حل مشکلات درمونده بشید.
برای منم دعا کنید، به برکت اسم حضرت زهرا خداوند عنایتی به من کنه.
مادرا لطفا با راهنمایی اشتباه، با علم کم تون بچه هاتون رو یک عمر بدبخت نکنید. 😒😓🥺
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#چندفرزندی
پدر ومادر من باهم فامیل هستند. یعنی پدربزرگهای من باهم پسرعمو هستند. در همین رفت و آمدها، بابا به مامان علاقمند میشن😍
موقع ازدواج مادرم ۱۴ سالش بود و پدرم ۲۱ ساله، سال۶۰ باهم ازدواج میکنن و سال ۶۱ خدا منو بهشون میبخشه😌
خلاصه که سال ۶۲ داداش اولی و ۶۵ هم داداش دومی به جمع ما اضافه شدن.
بعداز اون هم مامان یه سقط داشتن که من همیشه فکر میکنم اون دختر بود و اگه بود، من اون موقع خواهر دار میشدم.... ولی خودش سقط شد و من از سعادت داشتنش محروم شدم.
این فاصله سنی کمِ من و مامانم خیلی بامزه بود. بیشتر جاها فکر میکردن باهم خواهریم😍
بعد از سالها من و داداش اولی دیگه دانشجو شده بودیم. هر دو هم دانشجوی راه دور بودیم. داداش کوچیکه هم کم کم باید آماده کنکور میشد.
سال ۸۱ که بیست ساله بودم و دانشجوی سال سوم، یک روز خاله ام درِ گوشی بهم خبر داد که مادرت بارداره😍 اولش برایم غیرمنتظره بود ولی در دلم خوشحال شدم، همیشه دلم خواهر میخواست، گفتم شاید قسمتم شده🤩.
این بارداری خداخواسته بود و مادر اصلا خوشحال نبود. فکر میکرد سنی ازش گذشته، در حالیکه فقط ۳۵ سالش بود.
اون موقع داداش اولی ۱۹ سالش بود و دانشجو و داداش دومی ۱۶ سالش بود و سال بعد کنکور داشت.
بعد از چند هفته خبر بارداری مامان را خودم بهشان گفتم، که البته هردوتا برخورد بدی کردند😓 هرچند زود پشیمان شدند و سعی کردند جبران کنند👏👏👏و ما بچه ها سه تایی سعی میکردیم هوای مامان را داشته باشیم.
وقتی موقع زایمان مامان شد، چون مِهر شده بود من و برادرم هر کدام باید میرفتیم دانشگاه خودمان و کیلومترها از خانه دور میشدیم....
مامان بخاطر اینکه ما نگران نشویم تاریخ واقعی زایمانش را به ما نگفت و وقتی ما متوجه شدیم که چند روز از زایمانش گذشته بود.
با هر زحمتی بود یکی دو روزه خودم را به شهرمان رساندم و در کمال تعجب دوتا نوازاد دیدم🤔🤔 بله بچه ها دوقلو بودند😁😁
و مامان بخاطر استرس بیش از حد از سلامت آنها، این قضیه را از ما پنهان کرده بود. هر دو هم پسر👶👶 و الحمدلله سالم. وقتی به دانشگاه برگشتم، خبر دوقلو آوردن مامانم در تمام خوابگاه و دانشکده مثل بمب منفجر شد😄
هر چند داشتن خواهر، برایم همیشه حسرت شد ولی خیلی دوستشان داشتیم. من خیلی از مهارتهای فرزند پروری را در سن بسیار خوب بخاطر وجود آنها یاد گرفتم.
مادرم خیلی سختی کشید تا ۶ماه، دوقلوها دلپیچه داشتند، تنها دخترش هم دانشجوی راه دور بود. پسر دیگرش هم همینطور و پسر بعدی کنکور داشت.
ولی الان این دوشاخ شمشاد در آستانه ی ۱۹سالگی هستند و دایی و عموی خوبی برای بچه های ما😊😘
اینم بگم که این فاصله سنی ۲۱ساله ی ما باهم چیزی از صمیمیت خواهر و برادریِ ما کم نکرده و ما واقعا رابطه خوبی باهم داریم و برای اونها ما مشاور و راهنمای خوبی میتونیم باشیم. حرفهایی که به مامان و بابا نمیتونن بگن به ماها میگن.
سالهاست من و برادرانم، ازدواج کردیم و جمعیتمان بیشتر شده. خلاصه که از اینکه ۵ فرزندیم، بسیار خوشحالم و به این رسیدم که خانواده ی پرجمعیت، شادتر و جذاب تر از خانواده ی کمجمعیت است.👏👏👏👏
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۶
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
۱۷ ساله بودم که سال ۷۳ عقد کردیم و سال ۷۴ زندگیمون را تو یه اتاق خونه مادر شوهرم شروع کردیم.
غریبه نبودیم ،برا آزمایش قبل از ازدواج آقای مشاور گفتن اگه از من میشنوین چون ازدواج فامیلی دارین، هیچ موقع بچه دار نشین، ولی من و شوهرم عاشق بچه بودیم ،خلاصه سه ماه بعد از ازدواجمون خدا خواسته باردار شدم و قبل از سالگرد ازدواجمون خدا دخترم را بهمون هدیه داد و خونه ما را پر از شادی کرد.
خواهر شوهر و برادر شوهرم هم چون تازه عمه و عمو شده بودن و حالا تو خونه بچه کوچیک داشتن خیییلی خوشحال بودن.
بعد از تولد دخترم ،شکر خدا از پا قدم دخترم ساختن خونه مونو شروع کردیم و یک سال و نه ماه بعدش رفتیم خونه خودمون.
پنج سال بعد خدا پسرم را بهمون هدیه داد و از پا قدم پسرم ماشین خریدیم، خلاصه دوران ما دورانی بود که شعار دو بچه کافیست داغ داغ بود و ما هم فکر میکردیم درست میگن و اصلا به عواقبش فکر نمیکردیم.
بچه ها بزرگ شدن تا جایی که برا دخترم خواستگار می اومد در همین حین که بازار خواستگاری دخترم داغ بود، من هم خدا خواسته باردار شدم و خلاصه دو هفته قبل از زایمانم دخترم هم نامزد شد.
خودم و شوهرم سه چهار سالی بود بعد از امر رهبری اقدام کرده بودیم ولی خدا نمیخواست و نشد، بعد که برا دخترم خواستگار میومد دیگه گفتیم داریم داماد دار میشیم دیگه قیدشو زدیم ولی تقدیر خدا چیز دیگه ای بود، بعد که فهمیدیم باردار شدم هر دوتاییمون خیلی خوشحال شدیم، اون موقع من ۳۸ سالم بود، اتفاقا شب عید غدیر بود که تست دادم و اینو از لطف آقا امیرالمومنین می دونم. اینم بگم که دخترم هم شب تولد حضرت ابوالفضل به دنیا اومد و اینم عیدی این بزرگوار بود به ما.
واای از ذوق بچه ها چه طوری براتون بگم که وصفش نگفتنیه، دخترم اون موقع ۲۰ سالش بود و پسرم ۱۵ و هر دوتایی از خوشحالی نمیدونستن چی کار کنند، همممه ی فامیل و محله را تا اومد یک هفته بشه خبردار کردند😂
خدا یه دختر خوشگل بهمون عنایت کرد و خونه مون را دوباره نورانی کرد. الان پسرم سربازه، دختر بزرگم هم ازدواج کرده و دو تا نوه دارم و دختر کوچکم ۶ سالشه و من هر روز خدا را به خاطر این رحمتش شکر میکنم.
واقعا اگه این دخترم نبود، من و شوهرم خییلی تنها بودیم ولی دخترم خونه مونو گرم کرده با شیرین زبونیاش، خواهر و برادرش هم خییلی دوستش دارن.
اینا برا شما جوونا گفتم که شما اشتباه ما را تکرار نکنید و تا فرصت هست از این دوران جوونی تون استفاده کنید و به یکی دو بچه اکتفا نکنید. ان شاالله که خدا بهتون نسل پاک و صالح عنایت کند.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ التماس دعا...
#رویای_مادری
#ناباروری
#مخالفت_همسر
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۷
#ناباروری
#رویای_مادری
#فرزندآوری
من تو یه خانواده پر جمعیت به دنیا اومدم....
مامانم ۹تا بچه آورد که البته پسر اولش تو ۹ ماهگی از دنیا رفت.... یعنی در واقع من سه تا خواهر دارم و چهار برادر که در واقع باز مامانم دوتا از پسرهای جوانش رو به دلیل حادثه از دست داد.
که البته الان وقتی با مامانم مینشینیم پای صحبت... همش میگه اگه میدونستم دوتا از نازنین پسرامو تو جوانی شون از دست میدم بازم بچه می آوردم 😭😭
من کودکی هامو خوب یادمه... سفره های بلند و تعداد زیاد.... لحاف و تشک های به ردیف هم که نگم براتون.
من الان ۳۴ سالمه.... هفتمین فرزند خانواده هستم... خودم عاشق جمعیت زیادم.... یعنی یکیو میبینم که بچه ی چهارم یا بیشتر داره دلم براش قنج میره....
یادمه وقتی مجرد بودم، همیشه سرنمازام دعا میکردم که خدا منو زودی مادر کنه.... همیشه خواب بچه میدیدم. خواب شیر دادن به بچه..... خیلی خیلی عاشق بچه بودم.
وقتی سال ۹۷ خانواده همسرم اومدن خواستگاری، یادمه تو جلسه اول به همسرم گفتم من خیلی عاشق بچه هستم و دوست دارم زودی مادر بشم... اون بنده خدا هم حرفی نداشت... اما وقتی عقد کردیم هربار میرفتیم بیرون.... پارک با سینما یا هرجای دیگه ای.... من همش آخر حرفامو ختم به بچه میکردم.. و اون بنده خدا هم میگفت حداقل ۶ ماه بعد عروسیمون اقدام کنیم.
اونقدر من تو گوشش خوندم که بنده خدا همسرم راضی شد از اول ازدواجمون به فکر بچه باشیم.
ما سال ۹۸ رفتیم سر خونه زندگیمون....
سه ماه بعد عروسیم باردار شدم اما بارداریم یه جوری بود.... درد های وحشتناک داشتم... دکترم گفت اینقدر درد داشتن طبیعی نیس... سونوگرافی که دادم متوجه شدن بارداریم متاسفانه خارج رحمی بوده و جنین قلبش تو لوله رحمی تشکیل شده... سریعا منو بستری کردن و متاسفانه لوله چپ رحمم رو برداشتن.
من تا دوسه ماه خیلی غصه خوردم.... همش میگفتم ای کاش همسرم رو اینقدر تحت فشار نمیدادم که از اول باردار بشم. البته اینم بگم واقعا همسرم از اول ازدواج راضی به بچه دار شدن نبود. همش میگفتن ۶ ماه بعد عروسی اقدام کنیم.
بعد سه ماه ازون قضیه رفتم دکتر.... آزمایش و سونوگرافی دادم الحمدلله شرایطم خوب بود، منتها من دیگه یه لوله رحمی داشتم و دکترم گفته بود بارداری بعدیت شاید یه مقدار طول بکشه.
منم هر ماه منتظر بچه بودم که سر هر ماه وقتی باردار نمی شدم، خیلی غصه میخوردم.
دوباره رفتم پیش دکترم.... گفتم تو رو خدا یه قرصی چیزی به من بدید من زودتر دوست دارم مادر بشم.... دکترمم میگفت تو بدنت خوبه... بچه دار میشی... اینقدر عجله نکن.... همین استرست مانع از بارداری میشه.
یک سال و چهار ماه گذشت تا اینکه ماه رمضان سال ١۴٠٠ با همسرم رفتیم گلزار شهدا.... خیلی دلم گرفته بود.... رفتم سر قبر شهید احمدعلی نیری.... داستان این شهید عارف رو کم و بیش خونده بودم.... میدونستم خیلی حاجت میده.... اونجا واقعا ازشون خواستم که برای من دعا کنن که فرزندی صالح و سالم نصیبم بشه.
یادمه فردا پس فرداش، تولد امام حسن مجتبی بود. یه مقدار هلیم پختم گفتم اگر تا سال دیگه بچه ای تو این خونه بود، هر سال هلیم بدم به نیت امام حسن....
آخرای ماه رمضان متوجه شدم که خداروشکر باردار شدم..... باورم نمیشد.... خیلی خیلی خیلی خوشحال بودم.... طوری که از خوشحالی چند شب و روز بیدار بودم.... اصلا خواب به چشمای من نمیومد.
و حالا الان پسرم ۹ ماهشه و اسمشم گذاشتیم آقا محمدحسین.... و البته نیت کردیم زودی برای بچه دوم اقدام کنیم و اگر پسر شد بذاریم آقا محمدحسن....
امیدوارم این اتفاق زودی بیفته و دوباره باردار بشم چون هدف مون چهارتا فرزنده.... امیدوارم بتونیم و خداوند بهمون بده تا بتونیم خوب تربیت کنیم و بشن سربازای امام زمان.... ان شاء الله.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ نوبت جهاد ماست...
👈 مقام معظم رهبری: "تلاش برای افزایش نسل و جوان شدن نیروی انسانی کشور و حمایت از خانواده، یکی از ضروریترین فرائض مسئولان و آحاد مردم است.
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بحران_جمعیت
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۸
#تحصیل
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#قسمت_اول
اوایل سال ۸۹ وقتی ۲۳ سالم بود و داشتم مدرک لیسانسمو میگرفتم، عقد کردم. برای خودم و خانوادهم تحصیلم خیلی مهم بود و اصلا یکی از دلایلی که تا اون سن ازدواج نکرده بودم، همین ادامه تحصیل بود.
همسرم هم ۲۶ سالشون بود و داشتن ارشدشون رو میگرفتن. اواخر سال ۸۹ هم عروسی کردیم و به شهری دور از خانواده هامون رفتیم تا تحصیلمونو ادامه بدیم.
همون اول، خانواده دوطرف بهمون گفتن دو سه سال بچه نیارین تا هم کیف اول جوونی تونو دوتایی از دست ندین، هم اینکه درستونو بخونین و مدرک بالاتر بگیرین. هر دو طرف از ما قبولی دکترا میخواستن.
ما هم دو سال اقدام نکردیم تا من ارشد قبول شدم و همسرم هم دکترا که دیگه کم کم اقدام کردیم برا بچه دار شدن. اینم بگم که همون اوایل بعد عروسی من دکتر زنان رفته بودمو چکاپ کامل شدم و دکتر بهم گفت وضعیتت خیلی خوبه و هر وقت اقدام کنی زود بچه دار میشی برا همین خیالم راحت بود.
دو سه ماه گذشت که با بی بی چک فهمیدم باردارم و کلی خوشحال و مغرور که چقدر خوبه همه چیز طبق برنامهمون داره پیش میره. چون من قصد داشتم تا ۳۰ سالگیم یعنی ۷_۸ سال بعد عروسیم دو سه تا بچه داشته باشیم و این بارداری میتونست آغازگر این هدفم باشه.
۷ هفتگی برا سونوی قلب رفتم اما دکتر سونوگرافی گفت فعلا تشکیل نشده و دو هفته بعد دوباره بیا ولی دکتر خودم گفت حالا که علائم بد نداری، سونوی دیگه لازم نیست و حله...
وقتی سونوگرافی ۱۲ هفتگی رفته بودم، فهمیدم از ۷ هفته، اصلا رشد نکرده و قلبش اصلا تشکیل نشده و در کمتر از دوماه برنامه هام بهم ریخت و مجبور به سقط با دارو شدم.
ضربه روحی بدی خوردم خصوصا اینکه خبر بارداریم با بارداری دو سه تا از اطرافیانم همزمان بود و وقتی میدیدم اونها بسلامت دارن ادامه میدن و بعدا هم بچه هاشون به دنیا اومد کلی برا خودم غصه میخوردم...
دکترم گفت سه ماه صبر کن و دوباره اقدام کن. با اینکه از نظر روحی حال خوبی نداشتم ولی باز مغرور بودم که با اقدام کردن میتونم دوباره بزودی باردار بشم...
سه ماه گذشت و من هر ماه منتظر نتیجه مثبت بودم اما بی بی چک منفی تنها نتیجه بود. هر ماه غصه می خوردم و به خودم دلداری میدادم که به فلان دلیل این ماه نشد حتما ماه بعد میشه، اما بازم منفی بود...
تا اینکه یک سال گذشت و تو بررسی های بیشتر معلوم شد هم من تخمدان پلی کیستیک دارم و هم همسرم واریکوسل دارن.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۸
#تحصیل
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#قسمت_دوم
ایشون عمل کردن و منم تحت درمان ۶ ماهه با دارو، اما بازم فایده نداشت...
تو این مدت درسمم با مدتی وقفه و تاخیر خوندم و ارشدم رو تموم کردم و دکترا تو شهر خودمون قبول شدم. روحیهم بهتر شد و برگشتیم پیش خانوادههامون...
تا اینجا ۵_۶ سال از عقدمون گذشته بود و اونایی که با من عروس شده بودن بچه داشتن و من همچنان درس میخوندم. درسته تو مقطع تحصیلی دلخواهم بودم ولی همیشه حسرت مادرایی رو میخوردم که ولو درس رو ادامه ندادن ولی تو سن من حداقل دو تا بچه داشتن.
تو این مدت پرسشهای اطرافیان هم واقعا اذیتم میکرد. کاش همه به این درک برسن که اگر زوجی بعد از چند سال بچه ندارن، حتما خودشون پیگیر هستن و حتی سوالهای ساده هم میتونه اذیتشون کنه. همین سوالات به ظاهر ساده بهم استرس وارد میکرد و اعصابم رو بهم میریخت.
به شهرمون که برگشتیم همسرم همچنان دانشجوی دکترا بودن و درآمد زیادی نداشتیم برای همین تو یکی از اتاقهای منزل پدرم، ساکن شدیم و این سکونت دو سال ادامه پیدا کرد تا اینکه خسته شدیم و تصمیم گرفتیم به هر زحمتی هست یه خونه تهیه کنیم.
با کمک پدرشوهرم و فروختن ماشینمون و طلاهام و البته وامی که رو منزل بود در کمال ناباوری و فقط با لطف خدا اوایل سال ۹۶ تونستیم یه خونه بخریم و بالاخره بریم سر خونه زندگیمون...
پرداخت قسط خونه اوایل برامون خیلی سنگین بود و همسرم به هر زحمتی بود پولشو جور میکرد و خداروشکر با کمک خانواده ها میتونستیم خورد و خوراک رو تامین کنیم و برا همین هم، روند درمان رو یه مدت رها کردم.
دیگه کم کم به این نتیجه رسیدم که با استرس و دلنگرانی و انتظار هر ماهه نمیشه بچه دار شد و باید بیخیال بشیم تا هر وقت مصلحت بود خدا خودش کرمی بکنه...
همون سال همسرم به زیارت اربعین مشرف شدن و زیر قبه امام حسین دعا کرده بودن که خدا به ما هم بچه بده. منم دو سه ماه بعد کاروانی به مشهد مقدس مشرف شدم و امام رضا رو به حق پسرشون امام جواد قسم دادم که دل مارو هم با بچه شاد کنن...
دو سه ماه بعد تو شب شهادت امام علی متوجه شدم باردارم و کلی شکر کردیم و به اندازه وسع مون اطعام کردیم ولی با توجه به سقط اولم تا آخر بارداری همش می ترسیدم که اینم سقط کنم و نمونه برام که خداروشکر پسرم به سلامت به دنیا اومد و روشنی چشم مون شد.
با توجه به تجربهم دیگه ترس و استرس برای بارداری نداشتم و از بعد دوسالگی پسرم دوست داشتم بچه بعدی رو بیاریم که تو ۳.۵ سالگی پسرم در شب ولادت امام علی متوجه شدم باردارم و الان دخترم ۶۴ روزه است. با آرامشی که بدست آوردم ایندفعه لذت بیشتری از مادر بودنم میبرم و منتظرم بازم دخترمو که از شیر گرفتم برای بچه بعدی اقدام کنم.
هرچند برنامههام بهم ریخت و بجای ۳تا بچه تا ۳۰ سالگی، الان که ۳۵ سالمه دوتا بچه دارم ولی این تجربه رو بدست آوردم که اولا بخاطر تحصیل نباید مانع ازدواج و بچه دار شدن شد، چون تحصیل رو بعدا هم میشه انجام داد ولی بچه دار شدن رو نباید به تاخیر انداخت. ثانیا اینکه در هر لحظه توکل به خدا باشه و غروری نسبت به سلامت بدن و برنامه های شخصی نباشه چون با یه اتفاق میتونه بهم بریزه و مورد سوم اینکه با تجربه ۷ سال بچه دار نشدنم به این نتیجه رسیدم که از هیچ زوجی در مورد بچه نداشتن شون نپرسم حتی اگر یدونه دارن و ممکنه در بچه دوم مبتلا به نازایی ثانویه یا مشکلات دیگه شده باشن...
در پایان اینم بگم که همچنان دانشجوی دکترا هستم در ترم ۱۰😁 چون سر پسرم ۵ ترم مرخصی گرفتم و بعد از مرخصیم که پروپوزالم تصویب شد تا اومدم پایان نامهمو شروع کنم، دوباره باردار شدم و بازم امسال مرخصی گرفتم تا ببینم کی میتونم این مقطع رو هم تموم کنم.
در نهایت از همه عزیزان میخوام برام دعا کنن که هم تا قبل ۴۰ سالگیم بتونم یکی دوتا دیگه بچه بیارم تا به اندازه خودم سهمی در حل بحران جمعیت داشته باشم و هم اینکه همت کنم و پایان نامهم رو هم تموم کنم تا اساتید هم از دست من و مرخصیهام راحت بشن...
یاعلی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
📌نمی دانستم....
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
#رزاقیت_خداوند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
#معرفی_پزشک
من در سن ۲۴ سالگی ازدواج کردم. اولین فرزندم در سال ۷۸ بدنیا اومد و چون اون زمان شعار "فرزند کمتر، زندگی بهتر" رو سر میدادند و من هم شاغل بودم، فرزند دوم رو بعد از ۶ سال بدنیا آوردم فرزند دومم که ۸ ساله شد، چون حضرت آقا امر به فرزندآوری بیشتر دادند، فرزند سوم رو بدنیا آوردم در حالیکه ۴۰ ساله بودم و فرزند چهارم رو در ۴۳ سالگی و فرزند پنجم رو در سن ۴۶ سالگی بدنیا آوردم. الحمدالله بچه ها همه سالم هستند برخلاف تبلیغات غرب پسندانه...
از نظر تحصیلات فوق لیسانس هستم و سه ساله که بازنشست شدم البته پیش از موعد با بیست و یک سال سابقه...
در رابطه با آزمایش غربالگری در بارداری اخیر به خاطر سن ۴۶ سال، دکترم پیشنهاد کرد که آزمایش سل فری رو انجام بدم که جواب سل فری هم این بود که بچه سالم هست و آزمایشهای دیگر غربالگری رو انجام ندادم. چون مورد داشتیم که در آزمایش غربالگری به دوستم گفتن بچه مشکل داره باید سقط بشه ولی دوستم با فتوای حضرت آقا این کار رو نکرد و الان پسر ۴ سالش سالم هست.
لطف خدا بود که در بارداری های اخیر حالت تهوع کمتری داشتم. مثلا بارداری اولم به خاطر تهوع دو ماه بیمارستان بستری شدم ولی تو بارداری آخر اصلا حالت تهوع نداشتم البته دچار دیابت بارداری شدم چون مادرم هم بیماری دیابت دارند ولی بعد از اتمام بارداری از بین رفت.
همسرم به دو دلیل موافق فرزندآوری بودن و هستن😉 یکی فرمایش حضرت آقا... دوم فواید زایمان و شیردهی در سلامت جسمی و روحی زنان، خیلی از دوستان بعد از زایمانم اذعان داشتن که جوانتر شدی و پوستت خیلی خوب شد😊
چون پرسنل بیمارستان برخورد خوبی به خاطر بارداری چهارم باهام نداشتن، تصمیم گرفتم دنبال دکتری باشم که موافق فرزندآوری باشن قبلا در همایش فرزندآوری خانم دکتر باروتی که همسر آقای شریعت مداری مسئول روزنامه کیهان می باشد شرکت کرده بودم ایشان معتقد هستن خانم تا زمانی که یائسه نشده میتونه باردار باشه. بنابراین در بارداری آخر فقط به مطب ایشان مراجعه کردم که همیشه به من آرامش میدادن و مشوق من نیز بودن و برای زایمان فقط به بیمارستان رفتم.
برخی اقوام نزدیک به خاطر بارداریم ناراحت بودن ولی به درستی این مسیر ایمان داشتم و برخورد و رفتار اونا برام اهمیتی نداشت. حتی دختر بزرگم چون ۲۰ سال داره از این موضوع ناراحت بود ولی الان خیلی خواهر دو سالش رو دوست داره و اون حسش موقتی بود☺
الان نسبت به زمانی که بچه اول رو داشتم خیلی اوضاع بهتره چون هم تجربه خودم برای بچه داری بیشتر هست و هم بچه های بزرگم در نگهداری کوچکترها کمکم هستن و معتقدم اگر در مسیر حق و ولایت قدم برداریم خدا به وقتمون و توانمون برکت میده و اینو رو با تمام وجود حس میکنم.
نسبت به همسن های خودم بیشتر حس جوانی میکنم چون به جای اینکه مادر بزرگ بشم، مادر شدم😉
نیتتون رو برای فرزندآوری خالص و خدایی کنید و در زمان بارداری فرزندتون رو نذر اهل بیت کنید و نزد دکتر مومن برین. انشالله مسبب اضافه کردن شیعیان حضرت علی علیه السلام باشید
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۹۹
#فرزندآوری
#فواید_و_برکات_فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
سال ۸۸ بود که عقد کردیم و دوسال بعد هم ازدواج کردیم. دوران عقد و سالهای اول زندگیمون خیلی سخت و پرتنش گذشت؛ تا جایی که دو بار تصمیم به جدایی گرفتیم که با وساطت بزرگترها این اتفاق رخ نداد.
همسرم اصلا با اومدن بچه به زندگیمون موافق نبود، چون مطمئن نبود این زندگی ادامه پیدا میکنه یا نه، ولی من قلبا هم همسرم رو دوست داشتم و هم دوست داشتم یه نفر دیگه به زندگیمون اضافه بشه.
خلاصه من خداخواسته باردار شدم ولی با واکنش تند همسرم روبرو شدم، بی محلی ها و اذیت هاش بیشتر شد، به طوری که زایمانم یکی از بدترین خاطرات زندگیم شد.
دختر گلم دوسال بعد ازدواجمون به دنیا اومد و حالا شده بود همه ی زندگی پدرش. آروم آروم زندگیمون گرمتر شد و سخت گیری های همسرم هم کمتر شد.
بعد از دو سالگی دخترم، خیلی اصرار کردم تا دوباره بچه دار بشیم ولی به هیچ وجه راضی نمیشد.
زمانی که دخترم ۵ سالش بود، یکی از اقوام تو یه حادثه، فرزندش رو از دست داد؛ همسرم خیلی غصه میخورد و میگفت اگه فرزندان بیشتری داشتند، تحمل این مصیبت براشون راحت تر بود، این قضیه یه تلنگر برای همسرم شد.
حالا که همسرم راضی به فرزندآوری شده بود، انگار خدا داشت برای ناشکری ای که کرده بودیم، تنبیه مون میکرد، ماه ها میگذشت و من باردار نمیشد. میدونستم اگه مشکلی باشه، هیچ وقت همسرم برای درمان همراهیم نمیکنه. چند باری به دکتر مراجعه کردم و دارو استفاده کردم ولی بی تاثیر بود.
خیلی حالم بد بود، یادم میاد اون زمان حتی کانال شما رو هم حذف کردم.
بالاخره بعد از دو سال انتظار و دعا و توسل خدا لطف کرد و هدیه اش را به ما داد.
برخلاف فرزند اول، این بار بارداری و زایمانم جزء بهترین خاطرات زندگیم شد که هر وقت به یاد میارم حالم خوب میشه.
بعد بارداری دوباره عضو کانالتون شدم😅
حالا پسرم دو ساله اس
چند ماهی بود که اقدام کرده بودیم برای فرزند سوم، این فرزند رو نذر امام زمانم کردم و کانال شما روی تصمیم گیری و مصمم شدنم خیلی تاثیر داشت.
چند وقتیه فهمیدم که به لطف خدا باردار هستم، گاهی ترس وجودم رو میگیره، وقتی به واکنش اطرافیان فکر میکنم و یا اینکه آیا میتونم از پس سه تا بچه و مسئولیت هاشون بربیام.
از خدا میخوام توان جسمی و روحی بالایی بهم بده تا بتونم از این امانت هاش به خوبی نگه داری کنم.
سر فرزند سوم، شکر خدا حمایت همسرم رو هم دارم و البته داره برنامه ریزی میکنه واسه فرزند چهارم😅.
همه تونو دوست دارم.
یا علی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۰۰
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
من متولد ۷۰ هستم همسرم ۶۸، سال ۹۰ عقد کردیم، خیلی ساده مثل یه مهمونی ساده..
دوران عقدمون داشت طولانی میشد که تصمیم گرفتیم بازم بدون تشریفات بریم سرخونه زندگیمون، سال ۹۲ یه جشن کوچولو گرفتیم درحد توان همسرم و راهی کربلا شدیم 😍
زندگیمون فراز و نشیب زیاد داشت و تنها چیزی که دلخوشی من بوده تا الان، نگاه کردن به صورت بچه هامه....
۷ ماه بعد از عروسیمون من باردار شدم خیلی ذوق میکردم، هم باردار بودم، هم درس میخوندم، با اون وضعیت، میرفتم سرکلاس همیشه هم ته کلاس مینشستم معلوم نباشم 😐
خلاصه آقا مهدی من سال ۹۳ بدنیا اومد، چند وقت بعدم خواهر کوچیکه من زایمان کرد و متاسفانه شوهرشو بعلت تصادف از دست داد من به ۲ تا بچه شیر میدادم.😢
خلاصه که خیلی سخت گذشت و تا اینکه عید سال ۹۷، از خدا بچه خواستم و چون ماشین نداشتیم و مسافرت نمیرفتم، گفتیم خوب موقعی هست و من دقیقا ۹ ماه بعد زایمان کردم😂
الهی هزاران مرتبه شکر آقا هادی ما آذر ۹۷ بدنیا اومد و این بار خیییییلی شرایط زندگیمون از نظر مالی سخت شده بود دیگه همه واضح میگفتن بچه نیار و بسه دیگه 😏زهی خیال😁
خلاصه اینکه ما اسباب کشی کردیم و یه خونه خیلی کوچولو اجاره کردیم و کلی از وسایلام رو گذاشتم خونه خواهرم چون جا نداشتم...
اوج کرونا بود و اموات کرونایی که کسی حاضر به غسل شون نمیشد، ساعت ۶ صبح میرفتم غسالخونه با ۳ تا از دوستام میت غسل میدادیم، میومدم خونه، مینشستم گریه میکردم از غریبی شون.....
تا اینکه حالت تهوع گرفتم، فکر میکردم از بوی سدروکافورو هست اما بعد متوجه شدم باردارم خیییلی ته دلم ذوق کردم، گفتم الهی شکر خودش داده وگرنه باوجود این همه مشکلات مالی نمیشد انقد زود به بچه بعدی فکر کرد. خلاصه من در سن ۲۹، سالگی سومین فرزندم رو بدنیا آوردم ،خیلی بیمهری اطرافیان اذیتم میکرد، افسردگی داشتم 😔انقدری به من زخم زبون زدن که فکر کنم خودشونم خسته شدن، چون من میگفتم نمیتونم نسبت به امر رهبرم بیتفاوت باشم ❤️❤️
بچه که یه ماهه شد، صاحبخونه، جوابمون کرد 😕 ما مجبور شدیم علاوه بر وسایلی که گذاشتم خونه خواهرم، نصف دیگه وسایلم رو این بار گذاشتم خونه پدرشوهرم...
الان دقیقا یه سال و پنج ماهه که ما داخل یه پارکینگ زندگی میکنیم، جامون تنگه نمیتونم مهمونی بدم، یعنی دوتا خانواده باهم جاشون نمیشه که دعوت بگیرم، اماااااا صبرم زیاد شده از نظر روحی خوبم، دیگه مالی رو نمیتونم کاریش کنم چون رو به افول 😂😒
جای قشنگ زندگیم بین این بی پولیا و قرض و بدهکاریا بارداری چهارممه🙈🙈چون همسرم هم با بقیه هم عقیده شده بودن دیگه بچه نمیخواستن، خیلی غصه داشتم همش خواب میدیدم رهبرمون میاد در خونه همین پارکینگی که مستاجرم، خیلی ناراحت میگفتن بخاطر مستاجری بچه نیاوردی و من با گریه روی صورتمو می پوشوندم و میگفتم آخر پیش رهبرم و امام زمان روسیاه شدم 😭😭این خواب بارها تکرار شد و من حتی جرات نمیکردم به همسرم بگم، خلاصه گفتم خدایا کمکم کن، همسرمو راضی کنم ایشون راضی شدن اما گفتن ١٠ سال دیگه 😐😐 و من اربعین امسال که میخواستم برم امامزاده شهرستانمون برای پیاده روی، متوجه بارداریم شدم 😍😍
الان هفته ١٧ بارداری هستم و ٢ روز پیش اطرافیان باخبر شدن، جزو مادران پرخطرم و ضعف بدنی دارم، اما خدا هست ❤️
این بار وییارم شبیه بارداری های قبلیم نبود، این بار بچمو خیییییلی راحت از شیر گرفتم این بار خونه مستاجریم کوچکتر و دلم بزرررگتر شده
کم لطفی ها، بی محبتی ها، زخم زبون خانواده ها، دیگه برام مثل قبل مهم نیست، بارداری سومم از طعنه هاشون بخاطر فرزند سومم دلم میگرفت و ساعت ها گریه میکردم اما الان یه گوشم درو یه گوشم دروازست.
هیشکی هم بهم تبریک نگفت فقط یکی از استادام صمیمانه تبریک گفتن 😍😍 بقیه فقط 😳😏
برام دعا کنید بارداری خوبی پشت سر بذارم بچه های قدونیم قد، زحمت زیاد دارن مخصوصا بغل گرفتن شون توی بارداری اما خدا بزرگه همه این رنج ها فدای یه نیم نگاه امام زمانم و لبخند رهبرم سید علی ❤️❤️
من از الان فکر فرزند پنجمم، کوتاه نمیام حتی اگه اطرافیان به پام بیفتن و بگن نیار 😂😂 چرا وقتی یه نفر خونه یا ماشین میخره همه میگن برکت خدا زندگیشون رو فراگرفته اما یکی باردار میشه نمیگن؟! یعنی خونه و ماشین با ارزش تر از بچه است؟!!
من بارداری رو مخصوصا بارداری خدا خواسته رو یه سرمایه میدونم از طرف خدا، خدایا به حق فاطمه زهرا سرمایه شیعیان رو زیاد کن
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ آیا خداوند برای بنده خویش کافی نیست؟
#تجربه_من ۶۰۰
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075