ali.akbar.haeri-maste.najaf(128).mp3
2.14M
عجیب ارتباط گرفتم باهاش🌱
بشنوید و کیف کنید
عیدتون مبارک ✨
هدایت شده از مجلهٔ مدام
دورهمی و رونمایی مجلهٔ مدام
مدام یک: کتاب
با حضور
#مسعود_فروتن
#احسان_عبدیپور
#فرشته_نوبخت
#مرتضی_کاردر
به صرف داستان موسیقی
یکشنبه دهم تیرماه
شهرکتاب مرکزی
ساعت ۵ تا ۷ عصر
مشتاق دیدار همهٔ شما هستیم و دیدهٔ ما، میزبان قدمهای شماست.
منتظرتان هستیم ❤️✌️
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
میگفت وقتی یه مدتی زندگی خیلی بهت سخت گرفت، حتما قراره یه نعمت بزرگ، یه خوشی جدید بهت بده. مگه ندیدی تاریکترین وقت شب، قبل سحره؟ زندگی همینه.
ولی بنظرم تو سختیتو بکش. این حرفا بهت نیومده. گریه کن بیتلبیت.
من برآنم که در این دنیا
خوب بودن به خدا سهل ترین کارست
و نمیدانم که چرا انسان
تا این حد با خوبی بیگانه است؟
و همین درد مرا سخت میآزارد...
فریدون مشیری
هدایت شده از مستوره | فاطمه مرادی
🌱
مرحلهاى از بلوغ هست كه ديگه واسه كارات دعا نمیكنى، تلاش میكنى.
اگه شكست خوردى و زخمى شدى بقيه رو مقصر نمیدونى، چون مطمئنى فقط خودت باعث برد و باخت خودتى.
و ديگه آدماى قلابى رو دورِ خودت نگه نمیدارى، چون واقعيا رو شناختى و زمانتو براى اونا صرف ميكنى!
@chehrazimag
هدایت شده از مجلهٔ مدام
⚠️ تنها سه روز تا اتمام فرصت پیشخرید مجله
در هفتهٔ آغازین مهلت پیشخرید مجله، شما میتوانید اولین شمارهٔ مدام را با ۱۰درصد تخفیف + ارسال رایگان تهیه کنید!
🇮🇷 پس از اینکه پویش #بعلاوه_یک را برای انتخابات تکمیل کردید، به این پویش جهت اضافه کردن یک خریدار به خریداران مدام بپیوندید. 😎✌️
👈 مدام را از اینجا تهیه کنید. 👉
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
برای این قرعه کشی، تا آخر تیرماه فرصت دارید عکسهاتونو بفرستید🌱
اتوبوس جوری با هر گاز دادنش دود سیاه به آسمون اضافه میکرد که همش فکر میکنم هنوز یه روز واسه تو سروکله هم زدن و رای دادن وقت داریم.
وقتی میگن با ماشینهای تک سرنشین آلودگی هوا ایجاد نکنید و از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنید.
وسایل نقلیه عمومی:
دوستانی که فکر میکنن باخت یعنی اینکه کسی که بهش رای دادی انتخاب نشده باشه، لطفاً توپشونو بردارن و برن تو کوچه خودشون بازی کنن، چون ما اینجا داریم کارهای بزرگونه میکنیم، براشون خوب نیس.
همیشه میخواستم تو زندگیم شبیه شبکه تماشا باشم. اینجا یه عده دارن همدیگرو تیکه پاره میکنن، یه عده ای استرس غش کردن، یه عده دارن راهکار راهبردی میدن، اونوقت تماشا داره برای 81313 بار یانگوم پخش میکنه. خوبه والا.
ولی خودمونیما، منطق نامگذاری خیابونای تهران یه چیزی فراتر از ماتریکسه. آخه پاتریس لولومبا؟ گاندی؟ توانیر مگه مال وزارت نیرو نبود؟! کردستان وسط تهران چیکار میکنه؟ من کی اومدم آفریقا ؟! بعد چرا آفریقا و آرژانتین تو یه اقلیم گنجیدن؟!
نلسون ماندلا هیچوقت فکر نمیکرد اسمش با میرداماد توی یک تابلو باشه🤦🏻♀️
پرواز شش صبح، فقط وقت خواب است. با همین استدلال، میخواهم از سکوت و نور خوب استفاده کنم و کتاب بخوانم. یک رمان نوجوان سبک برداشتم و طبق برنامه، میتوانم تا آخر شب بخوانمش. یک سوم کتاب را خواندم که بغل دستیام شروع میکند به حرف زدن، مغزم تا لحظه رسیدن تلیت شده! توی تاکسی نمیتوانم کتاب بخوانم. گرمای هوا اعصابم را خرد کرده. خانه دوستم هم که وقت کتاب خواندن نیست، بعد عمری دور هم جمع شدیم. عصر مراسم رونمایی است و کتاب اصلا جایگاهی ندارد. بعد مراسم اسنپ میگیرم برای فرودگاه و توی تاریکی سردرد میشوم اگر کتاب بخوانم. توی فرودگاه، فرصت نماز و شام فقط میماند و توی پرواز جانی برای کتاب خواندن نمیماند. به خانه که میرسم تا ظهر فردا بیهوشم.
نهار باید بروم خانه مامان چون مهمان دارد و وقت کتاب خواندن نیست. کتابهای جدیدم رسیدند و حتی نمیشود ورقشان زد. عصر که میخواهم کتاب بخوانم، دلم چای میخواهد. کتاب را میگذارم کنار و میروم چای دم کنم. ظرف های نشسته توی سینکاند. تا ظرفها را بشورم و چای دم بکشد، اذان شده. نماز میخوانم و دوروبرم را جمع و جور میکنم. خداراشکر شام داریم و لازم نیست فکرش را بکنم. کتاب را که دستم میگیرم، جیغ لباسشویی بلند میشود. کتاب را میگذارم کنار و لباسها را روی جالباسی پهن میکنم. کتاب را که بر میدارم، یادم نیست داستان چی بود. حوصلهام سر میرود، کتاب را میگذارم کنار، بر میگردم به اینستاگرام.
همیشه برنامه آنجور که میخواهم پیش نمیرود. خرداد فقط دو کتاب خواندم. تیر دارد نصفه میشود و هنوز یک کتاب هم نخواندم. گاهی وقت نشستن هم پیدا نمیشود چه برسد به نوشتن معرفی کتاب. ولی من شیفته همین دلتنگی برای کتابهام. برای لحظاتی که در دنیای داستان غرق بشوم. این لحظات را که گیر آوردید، ولشان نکنید. به جای همه کسانی که دلتنگ کتاب خواندن هستند، یک دل سیر کتاب بخوانید!
#کتاب
97102912.mp3
5.7M
از بین الحرمین دویده بودم روی پلههای ورودی حرم شما. حرم حضرت عباس را سیر زیارت کرده بودم، نماز خوانده بودم و حالا فقط میخواستم زل بزنم به آن قسمت گنبد طلایی که از پنجرههای بالای سقف دیده میشد. نشستم روی پلهها. اضطرابها، استرسها و همه دلمشغولیهای دنیا را گذاشته بودم پیش سقای کربلا و سیراب رسیده بودم جلوی شما. هوای حرم را میکشیدم توی ریه و زمزمه میکردم «خرجم کن آقا توی روضههات...»