🌸🦋🌺
✅خاک بهشت
🌱در زمان شاه عباس صفوی، پادشاه فرانسه یک رمّال مسیحی را به ایران فرستاد و به شاه عباس نوشت که شما به علمای مذهب خود بگویید با این شخص درباره ی دین و مذهب مناظره کنند اگر او را مغلوب ساختند ما مسلمان می شویم و اگر او ایشان را مغلوب کرد شما مسیحی شوید.
آن رمّال کارش این بود که هرکس چیزی در دستش مخفی می کرد، اوصاف آن چیز را بیان می کرد.
🌱شاه عباس علما را جمع کرد و سرآمد اهل آن مجلس، آخوند ملا محسن فیض بود؛ ملامحسن به آن رمّال مسیحی فرمود سلطان شما مگر عالمی نداشت بفرستد که تو را فرستاد با علمای ما مناظره کند.
رمّال گفت: شما از عهده ی من نمی توانید برآیید اکنون چیزی در دست بگیرید تا من بگویم.
🌱ملا محسن تسبیحی از تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام را مخفیانه به دست گرفت.
آن رمال در فکر فرو رفت و بسیار تأمل کرد.
مرحوم فیض گفت چرا عاجز ماندی؟
🌱رمال گفت عاجز نماندم؛ قواعد من خطا نمی کند؛ در دست تو قطعه ای از خاک بهشت است و فکر من در آن است که خاک بهشت چگونه به دست تو آمده است.
🌱ملا محسن گفت: راست گفتی! در دست من قطعه ای از خاک بهشت است و آن تسبیحی است که از قبر مطهر نوه ی پیغمبر ماست که امام است و پیغمبر ما فرموده مدفن او (کربلا) قطعه ای از بهشت است.
تو صدق سخن پیغمبر ما را در ادعای نبوت قبول کردی؛ زیرا گفتی قواعد من خطا نمی کند؛ این امر را غیر از خدا کسی نمی داند و جز پیغمبر او کسی به خلق نمی رساند؛ به علاوه پسر پیغمبر ما در آن مدفون است؛ اگر پیغمبر ما بحق نبود از نسل او در خاک بهشت مدفون نمی گردید.
🌱آن رمال مسیحی چون این واقعه را دید و این سخن قاطع را شنید مسلمان شد.
📚 داستانهای شگفت انگیز؛ شهید آیت الله دستغیب داستان67 ص106
#ملامحسن_فیض_کاشانی
#تربت_کربلا
🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا
👇👇👇
🌷@farzanegan313🌷
11.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺❤️🌸
شب جمعه است و دلم کرببلا می خواهد
کربلا هم که دلِ غرقِ صفا می خواهد
شب جمعه شد و مادر به حرم آمده است
وا که این صحنه عجب حال و هوا می خواهد
🌷@farzanegan313🌷
🌺🦋🌸
✅عید فطر و عید قربان
امام خمینی رضوان الله تعالی علیه:
🌱در اسلام دو عید است که به عنوان عید اسلامى به رسمیت شناخته شده است:
🌺عید شریف فطر عید است براى ضیافت الله.
🌸عید شریف قربان عید است براى لقاء الله.
🌼 ضیافت الله مقدمه است براى لقاء الله.
📚 صحیفه نور جلد18 صفحه104
#نکته
#عیدین
🌷@farzanegan313🌷
🌺🦋🌸
✅حجاب
🌱آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی (پدر آیت الله العظمی سیستانی)
ایشان در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
🌱نقل می کند که: در یکی از جمعه های آخر، ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به مسجد می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور به آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود.
🌱در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.
وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم.
🌱حضرت فرمودند: چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم. این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی) هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!
📚تشرف بانوان خدمت امام زمان؛ سید محمد طباطبائی حکایت41 ص111
#امام_زمان
#حجاب
🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا
👇👇👇
🌷@farzanegan313🌷
🌺🦋🌸
✅خدمت به پدرومادر
شیخ حسین بن شیخ مشکور از علمای نجف:
🌱در عالم رؤیا دیدم در حرم امام حسین علیه السلام هستم؛ یک جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به حضرت سلام کرد و حضرت نیز با لبخند جوابش را دادند.
🌱فردا شب که شب جمعه بود به حرم مطهر رفتم؛ در گوشه ای از حرم نشسته بودم ناگهان دیدم همان جوان وارد حرم شد و با لبخند به حضرت سلام کرد ولی حضرت را ندیدم.
🌱وقتی از حرم خارج شد به دنبال او رفتم، علت لبخندش را پرسیدم، خوابم را برایش تعریف کردم و گفتم چه کرده ای که امام با لبخند جواب تو را می دهد؟!
🌱گفت من پدر و مادر پیری دارم و در چند فرسخی کربلا زندگی می کنیم؛ شبهای جمعه که برای زیارت به کربلا می آیم آنها را نیز نوبتی سوار بر الاغ به کربلا می آورم؛ یک هفته پدرم یک هفته مادرم.
یک هفته که نوبت پدرم بود مادرم با گریه گفت مرا هم باید ببری؛ گفتم باران می بارد هوا هم سرد است؛ مادر اصرار کرد؛ ناچار پدرم را سوار بر الاغ کرده، مادر را به دوش کشیدم و با زحمت زیادی به حرم آوردم.
🌱وقتی با آن حال وارد حرم شدم حضرت سید الشهدا را دیدم و سلام کردم؛ حضرت به رویم لبخند زد و جواب سلامم را داد؛ از آن به بعد هر شب جمعه که مشرف می شوم حضرت را می بینم و با لبخند جواب سلامم را می دهند.
📚داستانهای شگفت؛ شهید آیت الله دستغیب داستان87 ص137
#امام_حسین_علیه_السلام
#خدمت_به_پدرومادر
🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا
👇👇👇
🌷@farzanegan313🌷
🌺🦋🌸
✅سه بار گلاب بپاشید
مادر استاد :
🌱دو ماه قبل از تولد مرتضی شبی در خواب ديدم در محفلی نورانی هستم و تمام زنان محل در مسجد اجتماع کردهاند.
🌱ناگاه بانويی محترم وارد شد و دو زن نيز همراه او بودند که بر اهل مجلس گلاب می پاشيندند.
🌱چون نوبت به من رسيد، به آنان فرمود: سه بار گلاب بپاشيد؛ از ایشان دليلش را جويا شدم، با خوشرويی پاسخ دادند: به خاطر جنينی که در رحم داری؛ او آينده ای درخشان خواهد داشت و به جامعه اسلامی خدمات عظيم و گستردهای خواهد کرد.
📚https://article.tebyan.net/164215/
#شهید_مطهری
🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا
👇👇👇
🌷@farzanegan313🌷
🌸🦋🌺
✅جنازه سالم بعد از 800 سال
🌱آرامگاه شیخ صدوق به خاطر حمله مغول و جنگ های خوارزمشاهیان و تیموریان و همچنین به علت حوادث مختلف چندین مرتبه ویران شده و سالها در زیر تودههای خاک پنهان شده بود.
🌱سالی باران زیادی بارید که بر اثر آن، سیل عظیمی آمد و بعضی از مناطق را تخریب كرد؛ اطراف مزار شیخ صدوق نیز فرو ریخت و شکافی ژرف در کنار آن پدید آمد. هنگامی که به اصلاح و مرمت این قسمت مشغول بودند، سردابی ظاهر شد که آب، قسمتی از آن را تخریب کرده بود.
🌱وقتی که برای بازرسی به آنجا وارد شدند، جسدی را مشاهده کردند که تمام اعضای بدنش سالم و تازه به نظر میرسید و چنین به نظر میآمد تازه از حمام بیرون آمده است. این خبر به سرعت در شهر ری و تهران پیچید تا آنکه به گوش فتحعلی شاه قاجار رسید. وی دستور داد سرداب را نپوشانند تا او شخصا جسد را ببیند. شاه به همراه گروهی از علما از جمله مرحوم علامه سید محمود مرعشی نجفی (پدر آیتالله مرعشی نجفی) وارد سرداب شدند.
🌱ناگهان متوجه سنگ قبری شدند که روی آن چنین نوشته شده بود: «هذا المرقد العالم الكامل المحدث، ثقة المحدثين، صدوق الطايفه، ابو جعفر محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي»
🌱شاه دستور داد سرداب را بازسازی کنند، در آن را ببندند، بنایی مناسب بر آن بسازند و به بهترین وجه، تزیین و آینه کاری كنند.
📚https://hawzah.net/fa/Magazine/View/5793/6501/75155/
#شیخ_صدوق
🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا
👇👇👇
🌷@farzanegan313🌷