eitaa logo
🌷سیما و سیره فرزانگان🌷
131 دنبال‌کننده
95 عکس
44 ویدیو
5 فایل
✨ا ﷽ ا✨ ✅ داستانهایی از زندگی بزرگان ✅ آشنائی با سیما و سیره اولیاء خدا ✅ انتخاب بهترین الگوهای زندگی کانال حدیث https://eitaa.com/hadis_eitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🦋🌸 ✅حجاب 🌱آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی (پدر آیت الله العظمی سیستانی) ایشان در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند. 🌱نقل می کند که: در یکی از جمعه های آخر، ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به مسجد می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور به آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود. 🌱در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند. وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم. 🌱حضرت فرمودند: چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم. این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی) هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند! 📚تشرف بانوان خدمت امام زمان؛ سید محمد طباطبائی حکایت41 ص111 🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا 👇👇👇 🌷@farzanegan313🌷
🌺🦋🌸 ✅خدمت به پدرومادر شیخ حسین بن شیخ مشکور از علمای نجف: 🌱در عالم رؤیا دیدم در حرم امام حسین علیه السلام هستم؛ یک جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به حضرت سلام کرد و حضرت نیز با لبخند جوابش را دادند. 🌱فردا شب که شب جمعه بود به حرم مطهر رفتم؛ در گوشه ای از حرم نشسته بودم ناگهان دیدم همان جوان وارد حرم شد و با لبخند به حضرت سلام کرد ولی حضرت را ندیدم. 🌱وقتی از حرم خارج شد به دنبال او رفتم، علت لبخندش را پرسیدم، خوابم را برایش تعریف کردم و گفتم چه کرده ای که امام با لبخند جواب تو را می دهد؟! 🌱گفت من پدر و مادر پیری دارم و در چند فرسخی کربلا زندگی می کنیم؛ شبهای جمعه که برای زیارت به کربلا می آیم آنها را نیز نوبتی سوار بر الاغ به کربلا می آورم؛ یک هفته پدرم یک هفته مادرم. یک هفته که نوبت پدرم بود مادرم با گریه گفت مرا هم باید ببری؛ گفتم باران می بارد هوا هم سرد است؛ مادر اصرار کرد؛ ناچار پدرم را سوار بر الاغ کرده، مادر را به دوش کشیدم و با زحمت زیادی به حرم آوردم. 🌱وقتی با آن حال وارد حرم شدم حضرت سید الشهدا را دیدم و سلام کردم؛ حضرت به رویم لبخند زد و جواب سلامم را داد؛ از آن به بعد هر شب جمعه که مشرف می شوم حضرت را می بینم و با لبخند جواب سلامم را می دهند. 📚داستانهای شگفت؛ شهید آیت الله دستغیب داستان87 ص137 🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا 👇👇👇 🌷@farzanegan313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🦋🌸 ✅سه بار گلاب بپاشید مادر استاد : 🌱دو ماه قبل از تولد مرتضی شبی در خواب ديدم در محفلی نورانی هستم و تمام زنان محل در مسجد اجتماع کرده‌اند. 🌱ناگاه بانويی محترم وارد شد و دو زن نيز همراه او بودند که بر اهل مجلس گلاب می ‌پاشيندند. 🌱چون نوبت به من رسيد،‌ به آنان فرمود: سه بار گلاب بپاشيد؛‌ از ایشان دليلش را جويا شدم، با خوشرويی پاسخ دادند: به خاطر جنينی که در رحم داری؛ او آينده ای درخشان خواهد داشت و به جامعه اسلامی خدمات عظيم و گسترده‌ای خواهد کرد. 📚https://article.tebyan.net/164215/ 🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا 👇👇👇 🌷@farzanegan313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🦋🌺 ✅جنازه سالم بعد از 800 سال 🌱آرامگاه شیخ صدوق به خاطر حمله مغول و جنگ ‌های خوارزمشاهیان و تیموریان و همچنین به علت حوادث مختلف چندین مرتبه ویران شده و سال‌ها در زیر توده‌های خاک پنهان شده بود. 🌱سالی باران زیادی بارید که بر اثر آن، سیل عظیمی آمد و بعضی از مناطق را تخریب كرد؛ اطراف مزار شیخ صدوق نیز فرو ریخت و شکافی ژرف در کنار آن پدید آمد. هنگامی که به اصلاح و مرمت این قسمت مشغول بودند، سردابی ظاهر شد که آب، قسمتی از آن را تخریب کرده بود. 🌱وقتی که برای بازرسی به آنجا وارد شدند، جسدی را مشاهده کردند که تمام اعضای بدنش سالم و تازه به نظر می‌رسید و چنین به نظر می‌آمد تازه از حمام بیرون آمده‌ است. این خبر به سرعت در شهر ری و تهران پیچید تا آنکه به گوش فتحعلی ‌شاه قاجار رسید. وی دستور داد سرداب را نپوشانند تا او شخصا جسد را ببیند. شاه به همراه گروهی از علما از جمله مرحوم علامه سید محمود مرعشی نجفی (پدر آیت‌الله مرعشی نجفی) وارد سرداب شدند. 🌱ناگهان متوجه سنگ قبری شدند که روی آن چنین نوشته شده‌ بود: «هذا المرقد العالم الكامل المحدث، ثقة المحدثين، صدوق الطايفه، ابو جعفر محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي» 🌱شاه دستور داد سرداب را بازسازی کنند، در آن را ببندند، بنایی مناسب بر آن بسازند و به بهترین وجه، تزیین و آینه ‌کاری كنند. 📚https://hawzah.net/fa/Magazine/View/5793/6501/75155/ 🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا 👇👇👇 🌷@farzanegan313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
base.apk
38.83M
🌺🦋🌸 🎁 نرم افزار پس زمینه گوشی 🌱هر ساعت یک آیه قرآن با ترجمه 🌱با تصویری زیبا از طبیعت 🌹👌 🌷@farzanegan313🌷
🌺🦋🌸 ✅نبش قبر حر 🌱شاه‌ اسماعیل‌ صفوی پس از آنکه بغداد را تصرّف‌ کرد برای‌ زیارت‌ قبر حضرت‌ سیّدالشهداء علیه‌ السّلام‌ به‌ کربلا آمد و چون‌ از بعضی‌ از مردم‌ شنیده‌ بود که‌ به‌ حرّبن‌ یزید ریاحی‌ طعن‌ می زنند، به‌ سمت‌ قبر حرّ آمد و دستور داد قبر حرّ را نبش‌ کنند. 🌱وقتی قبر حرّ را نبش‌ کردند، دیدند که‌ به‌ همان‌ حالت و کیفیّتی‌ که‌ کشته‌ شده‌ خوابیده‌ است‌، و سر او با دستمالی‌ بسته‌ شده‌ بود؛ در واقعه‌ کربلا سر حرّ مورد اصابت‌ قرار گرفت‌ و حضرت سید الشهدا علیه السلام دستمال‌ خود را بر سر حرّ بستند و حرّ با همان‌ دستمال‌ دفن‌ شده‌ است‌. 🌱شاه اسماعیل آن دستمال را برای تبرک برداشت؛ چون‌ آن‌ دستمال‌ را باز کردند خون‌ از سر حرّ جاری‌ شد و چون‌ دستمال‌ را بستند خونریزی‌ قطع شد؛ هر چه‌ کردند با دستمال‌ دیگری خون‌ریزی را قطع کنند نشد؛ به ناچار شاه‌ إسمعیل‌ فقط تکه ای از آن را برداشت و دستور داد گنبد و بارگاهی بر مزار او بنا کردند و خادمی‌ برای آنجا‌ قرار داد تا در آنجا خدمت‌ کند. 📚داستانهای شگفت؛ شهید آیت الله دستغیب ص 161 🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا 👇👇👇 🌷@farzanegan313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🦋🌸 ✅آبروی مؤمن 🌱شخصی درب خانه حضرت رضا را زد؛ امام هشتم علیه السلام خودشان پشت در آمدند؛ در را باز نکردند و فرمودند: چه کسی هستی و چه کار داری؟ 🌱گفت: مکه بودم از حج برگشتم، پولم تمام شده، خانه ام در این شهر نیست؛ باید مسیری طولانی بروم تا به شهرم برسم؛ شیعه هستم، مقداری پول به من قرض بدهید تا من را به وطنم برساند ، وقتی رسیدم پول را می‌دهم که برایتان بیاورند. 🌱امام فرمودند: مانعی ندارد، تشریف بردند و مبلغ قابل توجهی آوردند، نه فقط به اندازه اینکه از طوس تا منطقه خودش برود. حضرت خودشان را کشاندند پشت درب خانه که دیده نشوند، روزنه در را باز کردند و فقط تا مچ مبارکشان را دادند بیرون و به این حاجی فرمودند: بگیر و در را بست و بعد به او فرمود: به وطنت رسیدی پول را برنگردان، چون من نیت قرض نکردم، پول را بخشیدم. 🌱حاجی رفت، یاران امام به حضرت گفتند: یابن رسول‌الله! در را تمام باز می‌کردید و یک زیارت قبولی می‌ گفتید، یک مصافحه‌ای می‌کردید، یک معانقه‌ای می‌کردید بعد پول را به او می‌دادید، این چه شکل پول دادن بود؟! 🌱امام فرمودند: آدم محترمی بود، زائر خانه خدا بود، اگر در را باز می‌کردم من را می‌دید، پول را که می‌دادم شرمنده می‌شد و دیگر این پول هیچ ارزشی نداشت. 📚https://eitaa.com/ansarian_ir/11454 🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا 👇👇👇 🌷@farzanegan313🌷