زهرۀ میغ
زهرۀ میغ از دل دریا گشاد
چشمۀ خضر از لب خضرا گشاد
«زَهرۀ میغ» را فرهنگها و شارحان در این بیت از مخزنالأسرار نظامی کنایه از «قطرات باران» دانستهاند (برهان قاطع و...) و یا اجزای این ترکیب را جدا جدا معنی کرده و مثلاً گفتهاند: زَهره «زردآب» یا «کیسۀ صفرا» و به معنی «بخار آب دریا » و میغ «ابر» است. برخی هم زهرۀ میغ را اضافۀ استعاری از باب استعارۀ مکنیّه شمرده و گفتهاند: نظامی ابر را به انسانی تشبیه کرده که کیسۀ صفرا دارد و زهرۀ میغ را به معنی اشباعبودن ابرها از بخار آب گرفتهاند و نهایتاً به طور کلّی بیت را اشاره به باریدن باران دانستهاند. هیچیک از شارحان رابطۀ گشوده شدن زهرۀ ابر با بارش باران را توضیح ندادهاند.
گمان میکنم گشادهشدن در اینجا، مثل مصراع دوم به معنی روانکردن است؛ چنانکه خاقانی هم در این بیت «شمع گشاده» را به معنی شمع روان آورده است:
صبحنشينان چو شمع ريخته اشك طرب
اشكِ فشرده قدح شمعِ گشاده شراب
خاقانی قدح را به اشک فشرده یا فسرده (جامد) و شراب را که مایع است، از لحاظ درخشش به شمع روان، یعنی شمعی که بهخلاف عادت روان و مذاب است مانند کرده است.
براین اساس گشادن زهرۀ ابر را باید روانکردن آن معنی کرد که معادل کنایۀ مشهور «آبکردن زهره» است. بیت به زبان ساده یعنی خداوند زهرۀ ابر را گشود و تبدیل به آب کرد که کنایه از ایجاد بارندگی در ابر است. نظامی در این بیت هم از گشادن زهره به معنی آبشدن آن سخن گفته است:
بر آواز او زنگیِ قیرگون
گشاده ز دل زهره وز دیده خون
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
یادی از مکتبخانههای قدیم!
در روزگاری که هنوز مدارس جدید شکل نگرفته بود و بچّهها در مکتبخانهها درس میخواندند، وقتی زنی دچار زایمان سختی میشد و نگران از دسترفتن او یا کودکش میشدند، مرسوم بود که شوهر آن زن، به عنوان آخرین تیر ترکش، به سراغ معلّم یا ملّای مکتب میرفت و تحفهای به او پیشکش میکرد و از او میخواست که استثناءً آن روز مکتب را تعطیل کند و اجازه بدهد که بچّهها فارغ از درس و مشق خوش باشند!
این باور وجود داشت که با دعای بچّههای رهیده از قید مدرسه و دل پاکشان آن مادر زائو هم بهسلامتی فارغ خواهد شد، آنها نمیدانستند که رهاکردن یکمشت بچّۀ شلوغ و شیطان در کوچه و خیابان هزار تالی فاسد دارد و اگر با دعای بچّههای بازیگوش اتّفاقی میخواست بیفتد، معلّم مکتب صدباره جانش را به خاطر نفرین آنها از دست داده بود!
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
ماه ای ماه شب رویایی
از کدام آینه برمیآیی؟!
چشمهای تو مرا خواهد برد
سمت بیتابترین شیدایی
عطر دامان تو را باید جست
از گریبان گلی صحرایی
با تو لبریزترم از خود عشق
بی تو بیهودهتر از تنهایی
موج بهت من و این خاموشی
برق چشم تو واین گیرایی!
بالبال عطش پرواز است
در دلم در تب بیپروایی
ماه پیشانی! با جاذبهات
سبب جزرومدِ دریایی
قدر زیبایی تو دلتنگم*
قدر دلتنگی من زیبایی!
*حمید مصدق: من به اندازۀ زیبایی تو غمگینم.
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!
اگر تمامشدن سرنوشت یک ماه است
چرا به جای طلوع این محاق شکل گرفت
دل از نگاه تو لرزید، عشق پیدا شد
شهید چشم تو شد، درد و داغ شکل گرفت
از آن زمان که جهان را خدا پدید آورد
چقدر حادثه در این رواق شکل گرفت
چقدر حادثه رخ داد تا رخ تو شکفت
و این قشنگترین اتّفاق شکل گرفت
نسیم زلف تو بر شورهزار خاک گذشت
که طرح سبزترین کوچهباغ شکل گرفت
دوباره حسّ عجیبی شبیه دلتنگی
دوباره عطر تو در این اتاق شکل گرفت
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
زبان فارسی و دانشگاهها
زبان فارسی اگر بخواهد بماند و در چرخۀ مدرنیته و دنیای امروز حذف نشود، چارهای ندارد جز آنکه ظرفیّتهای علمی خود را تقویت کند و به زبان علم تبدیل شود؛ درغیراینصورت تردیدی نکنید که رفتهرفته به یک لهجۀ محلّی برای محاورات عادی و روزمرّه تبدیل خواهد شد و توان خود را به عنوان یک زبان زنده از دست خواهد داد. چنین زبانی استعداد ادبیّات آفرینی خود را نیز در گذر زمان از دست خواهد داد و اهل ادبیّات و شعر و رمان نیز ترجیح خواهند داد، مثلاً، از زبان انگلیسی برای آفریدن و خواندن آثار ادبی استفاده کنند که هم از تنوّع آثار بیشتری برخوردار است و هم گویشوران و خوانندگان بیشتری دارد. در چنین حالوهوایی علاقهمندان به آثار کهن فارسی نیز احتمالاً به ترجمههای انگلیسی آنها روی خواهند آورد و ترجمۀ شاهنامه و گلستان و بوستان و مثنوی را که برایشان قابل فهمتر است، به جای اصل این آثار خواهند خواند!
سرنوشت تلخ فارسی در شبه قارّۀ هند و پاکستان و عقبنشینی و حذف این زبان در برابر زبان مهاجم انگلیسی در این سرزمین، بهخوبی واقعیبودن این نگرانی و مستندبودن آن را ثابت میکند.
متأسّفانه دانشگاههای کشور ما که بیشترین وظیفه و سهم را در تقویت بنیۀ علمی زبان فارسی به عهده دارند در این زمینه سخت کوتاهی میکنند و هیچ تلاش ملموسی در این عرصه از خود نشان نمیدهند. دیگر نخبگان فرهنگی کشور نیز، اگر تلاشهای فرهنگستان زبان و ادب فارسی را برای ساخت اصطلاحات علمی، در حوزههای مختلف علمی به سخره نگیرند، عملاً کار قابل ذکری برای گسترش ظرفیّتهای علمی این زبان، یا تشویق جامعه در این عرصه انجام نمیدهند.
البیتّه عدّهای هم هستند که با دامنزدن به تعصّبات قومی و زبانی و سرهگرایی افراطی و عربیستیزی عوامانه کار را خرابتر میکنند و ذهن جامعه را از زبان مهاجمی که سیلاب اصطلاحات و کلماتش را روزانه به زبان مردم جاری کرده، به سمت زبانی منحرف میکنند که سالهای سال است چندان اصطلاح تازهای به زبان فارسی صادر نکرده است.
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
کارستان قیصر!
یکی از کارهای مهمّی که قیصر امینپور و چندتن از یارانش، همچون سلمان هراتی و سیّدحسن حسینی انجام دادند، شکستن مرزهای انحصار در شعر بود. پیش از این بزرگان، جریانات شعری مشخّصی در طیّ چنددهه، در ادبیّات ما شکل گرفته بود که هر یک سروسالار و به اصطلاح «پدرخوانده» یا پدرخواندههایی داشت. این پدرخواندهها که هریک از قدرقدرتان ژورنالیسم به شمار میآمدند، کسانی بودند که جایگاه شاعر و ناشاعر را در معرکۀ ادبیّات تعیین میکردند و میتوانستند، اگر بخواهند، کسی را به مقام شاعری بر بکشند، و اگر نخواستند، حتّی اگر طرف بزرگی چون سهراب سپهری باشد، با نقدهای تندوتیز از حیثیّت شعری ساقطش کنند.
امینپور و دوستانش در چنین هنگامهای جریانی را به وجود آوردند که ضمن اینکه از تجربیّات نحلههای شعری دیگر بسیار آموخته بود و بهره میبرد، در چهارچوب هیچیک از جریانات یادشده نمیگنجید.
نخستین واکنشها به این جریان که در سالهای پس از انقلاب شکل گرفت، طعن و تعریض و ریشخند بود. چهبسا شعر این جریان را با «نوحههای برادر آهنگران» مقایسه کردند و آنان را «محتشمهای کاشی نورسیده» و امثال آن لقب دادند و شاعران جیرهخوار دولت و حکومت خواندند و .... از یاد نمیبرم یکی از ناشران روشنفکری پایتخت انتشار مجموعۀ شعر او را مشروط به حذف غزلی کرده بود که در منقبت امام رضا سروده بود!
امّا قیصر و دوستانش، علیرغم برخی شاعرکان منسوب به انقلاب که دامن به نان و نام و سکّه آلوده بودند، با سلوک زاهدانۀ خود ثابت کردند که هم ذاتاً شاعرند و سخنشان عیار بالایی از ادبیّت و هنر دارد و هم بیاعتنا به ارباب قدرتاند. اینان همچنین با سرودن اشعار اعتراضی تعهّد اجتماعی خود را در برهههای مختلف به مردم و دردهایشان نشان دادند.
وقتی قیصر درگذشت، همان جماعت پدرخواندگان، شهرت و محبوبیّت او را که بیاجازۀ آنان شکل گرفته بود، به بیلبوردهای شهرداری نسبت دادند، امّا بچّههای فلان روستای دور که در غم درگذشت او معصومانه اندوهگین شده بودند، کجا بیلبوردهای شهرداری تهران را دیده بودند؟! برخی نیز محبوبیّت او را ناشی از انتشار تعدادی از شعرهایش در کتابهای درسی دانستند، امّا مگر او تنها شاعری بود که شعرش را در مدارس درس میدهند؛ چرا دیگران به چنین محبوبیّتی نرسیدند؟! برخی دیگر از جماعت پدرخواندگان و اتباعشان نیز انگشت بر تبلیغات رسانهای و صدا و سیما نهادند که قیصر همه عمر از آن گریزان بود!
جفای پایانی را برخی از دوستان قیصر بعد از مرگ به او کردند که کوشیدند او را تائب از گذشته و پیوسته به مشرب دیگر پدرخواندگان جلوه دهند و با دلسوزیهای بیمورد خود استقلال فکری قیصر را ناخواسته یا خواسته زیر سوال بردند!
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
خسروانی باربَد
خسروانیها اشعار سهمصراعی کهن ایرانی هستند که همراه با موسیقی و آواز اجرا میشدند.
ابن خرداذبه مورّخ و جغرافیدان و موسیقیشناس قرن سوم، در کتاب اللهو والملاهی این خسروانی را به باربَد ، یکی از کهنترین شاعران و خنیاگران ایرانی، منسوب کرده است که نباید انتساب بیاصلی باشد:
قيصر ماه مانذ و خاقان خُرشيد [= خورشید]
ان [=این؟] من خذاي ابر مانذ كامغاران [کامگاران]
كخاهذ [= که خواهد] ماه بوشد [=پوشد] كخاهذ [=که خواهد] خُرشيد
و سرودة او را اینگونه ترجمه کرده است:
قيصرُ يشبه القمرَ و خاقانُ الشَّمسَ
الّذي هوَ مولاي يشبهُ الغيمَ المتمكِّنِ
إذا شاءَ غطا القمرَ وإذا شاءَ الشَّمسَ
ترجمۀ فارسی عبارت خردادبه اینگونه است:
قیصر روم ماه را ماند و خاقان چین خورشید را
خدایگان کامگار من امّا ابر را ماننده است
اگر خواهد ماه را بپوشاند وگر خواهد خورشید را
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
چند نکته دربارۀ شوخیهای رایج با فرهنگستان زبان و ادب فارسی
بهتازگی دیدم که در پایین تصویری که تعدادی از مصوّبات فرهنگستان را دربر داشت، این عبارت طنزآمیز نوشته شده است:
«دندانآبیتو روشن کن تا پیامکی درمورد خمیراک برات بفرستم؛ البتّه باید با دوگوشی صدای برگک رو گوش بدی تا آویزهت سالم بمونه!»
دربارۀ شوخیهایی از ایندست که یقیناً با نزدیکترشدن به ایّام انتخابات در فضای مجازی بیشتر و بیشتر خواهد شد، نکاتی گفتنی است:
الف. دلیل خندهدار بودن این عبارت بیربطبودن معادلهای پیشنهادی فرهنگستان نیست. طنز عبارت عمدتاً به دلیل ازدحام واژگان فرهنگستانی در یک عبارت کوتاه است. اگر این اصطلاحات، با همۀ تازگی و غرابتشان، در یک سطر ازدحام نمیکردند و معنی برخی از آنها هم در بین دو هلال و در کنار معادل فرنگیشان ذکر میشد، اینقدر خندهدار و بیاندام جلوه نمیکردند. فرهنگستان همواره توصیه کرده که معادلهای پیشنهادیش را، تا زمانی که جانیفتادهاند، درکنار هم و بدون فاصلۀ مناسب به کار نبرند. به عنوان مثال، در همین عبارت، واژۀ «پیامک» به دلیل جاافتادن آن در میان مردم هیچ حسّاسیّتی را برنمیانگیزد.
ب. بیربطبودن کلماتی که در کنار هم در عبارت مذکور آمدهاند، دلیل دیگر خندهداربودن آن است؛ اگر این کلمات از لحاظ منطقی با هم تناسب داشتند، این عبارت اینقدر مضحک به نظر نمیرسید؛ بنابراین آنچه در اینجا نابههنجار است واژههای فرهنگستان نیست، بلکه چینش غیرمنطقی کلمات در کنار یکدیگر است. بدیهی است که اگر کسی کلمات بیارتباط را، حتّی اگر اصطلاحاتی شناختهشده هم باشند، در محور یک جمله در کنار هم بنشاند، حاصل سخن او چیزی از جنس «تزریقگویی» شاعران قدیمی و عباراتی از این دست خواند شد:
ز شلوار زنبور و افسار ببر
قفس میتوان ساخت، امّا به صبر!
ج. این اشکال بر کار فرهنگستان وارد است که ضرورتی وجود ندارد که برای برخی واژگان معروف و جاافتادۀ فرنگی، مثل "آپاندیس"، باوجود اینکه معنای لفظی آن بر مردم عادی آشکار نیست، جعل اصطلاح کند. توان علمی فرهنگستان باید بر اساس قاعدۀ الأهمّ فالأهمّ مصروف معادلسازی در حوزۀ اصطلاحات تخصّصی دیگری بشود که مردم هنوز به آنها انس ذهنی نگرفتهاند و میتوان با معرّفی معادلهای منطقی و زیبا جلوِ رواج صورت فرنگی آنها را گرفت.
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
سخنان بیتعارف استاد موحّد
اخیراً جلسهای در زمینۀ نقد کتاب در کشاکش دین و دولت نوشتۀ استاد گرامی محمّدعلی موحّد برگزار شد و دوتن از استادان دانشگاه که حوزۀ تحقیقاتشان ارتباط مستقیمی هم با موضوع کتاب نداشت مطالبی دربارۀ این اثر بر زبان آوردند. استاد بعد از شنیدن گفتههای این دو منتقد محترم، سخنانی فرمودند که با رسم و شیوۀ جلسات متداول نقد کتاب و تعارفات معمول در آنها تفاوت دارد. ایشان، حسب آنچه در خبرگزاریها آمده، ابراز داشتهاند:
«مایه ناامیدی من است که سخنانم چنانکه باید در نظرها دیده نشده است و این هم چهبسا به خود من بازگردد که نتوانستهام آنچه در ذهن داشتهام را، چنانکه باید، به رشتۀ تحریر درآورم.
برداشتهایی که آقایان قادری و رحمانیان از سخنان من به عمل آوردند، چنان بود که منِ ِ صاحبسخن از آن راضی نمیباشم. اینکه ایشان وجهنظر و موقف بنده را نواندیشی دینی دانستند سراسر اشتباه است و شهدالله که من در نگارش این اثر چنین رویکردی نداشتهام، بلکه من از منظر یک مورخ آبجکتیو به این مسئله ورود کردم؛ ولو اینکه این آبجکتیوبودن هرگز نتواند به نحو تمام و کمال برآورده شود.»
این صراحت امر مبارکی است. ایکاش دیگر بزرگان زبان و ادب فارسی و متفکّران پیشینۀ ما، از جمله فردوسی و مولوی و سعدی و حافظ و ...هم زنده بودند و در جلساتی که به نام آنها و و آثارشان برگزار میشود حضور مییافتند و به ما میگفتند که آیا به همۀ سخنانی که دربارۀ آنان و آثارشان گفته و نوشته میشود باور دارند و به آن راضی هستند؟!
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
شکوفه کرد جهان، عطر سیب پیدا شد
به بوی سیب دل بینصیب پیدا شد
زلال بود جهان مثل آب و آیینه
در آن تجلّی روی حبیب پیدا شد
جهان بهشت برین بود، با تبسّم تو
به یک کرشمه دلِ بیشکیب پیدا شد
هنوز تازه جهان بوی عشق یافته بود
که با رسیدن شیطان رقیب پیدا شد
برای لقمه نانی که تر شود در خون
گناه و گندمِ آدمفریب پیدا شد
به اوج قلّه رسیدیم و در هبوطی تلخ
کویر و رنج و فراز و نشیب پیدا شد
تمام قصّه همین بود اگرچه بعد از آن
هزار حرف عجیبوغریب پیدا شد
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
مرحبا قاسم سلیمانی
پهلوان بزرگ ایرانی
عشق از عمق جان ثناگویت
میزند بوسه ها به بازویت
باطلالسّحر فتنۀ داعش
پاسدار قلمرو آرش
شیرمردیّ و کوه پابرجا
حافظ کربلا و سامرّا
آفرین بر شکوه و صولت تو
بر بلندای عزم و غیرت تو
گرنه آن رزم و عزم و کوشش بود
شام و لبنان دیار داعش بود
همه را نقرهداغ میکردند
رو به خاک عراق میکردند
مقصد بعد مکر آل یهود
فتح دروازههای تهران بود
نقل افسانۀ عمالقه نیست
به خدا این سخن مبالغه نیست
باری این بار مکر غیر گذشت
فتنۀ آمده بهخیر گذشت
با شما هر طرف که روکردیم
برگهای برنده روکردیم
با تو هرچند خوابش آشفته
چشم بیدار فتنهها خفته
دستی اینسوی در عدن داری
دستی آنسوی در یمن داری
با چنین عزم و رزم طوفانی
پرچم اقتدار ایرانی
از تو لرزان بهسان عزرائیل
پیکر وحشیان اسراییل
مالک اشتر زمان سردار
ریشۀ فتنه از میان بردار
عزم تو جزم و کوهفرساتر
دستوبازوی تو تواناتر
بهمن1393
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
هدایت شده از 🚩 هی هات | جهاندار
🌹 حاج قاسم
بال ِ پرسوختگان تاول خود را برداشت
روضهخوان گریه کنان مقتل خود را برداشت
شهر میرفت که در ظلمت خود غرق شود
کشتی راه خدا مشعل خود را برداشت
خوش به حال لب شمشیر شهادت طلبی
که در این آمد و شد، صیقل خود را برداشت
کربلا قصهی امروز من و توست رفیق
کربلا ماضی و مستقبل خود را برداشت
نوعروسی است شهادت که شب حجله فقط
یک نظر چارقد مخمل خود را برداشت
حاج قاسم به رفیقان شهیدش پیوست
گام دوم، قدم اول خود را برداشت
#مهدی_جهاندار
@mehdi_jahandar
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
ایکاش در این دروغگویان مقام
یکذرّه صداقت تو را میدیدند!
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
گفت راوی که زمین طوفانیست
آسمان در طلب قربانیست
بغض سنگین و نفسگیری هست
که در ابعاد گلو زندانیست
رعد، این رعد خروشان در باد
گوییا قهقههای شیطانیست
باد، این باد پریشان در دشت
سربهسر نوحۀ سرگردانیست
بوی پیراهن یوسف گم شد
بر علَم پیرهن عثمانیست
فتنهها از پی هم، همچون موج
میرسند و چه شبی ظلمانیست
حاجت اینهمه سوراخ نبود
کشتییی را که چنین طوفانیست
خطر لرزش و ریزش دارد
شانهها بر گسل ويرانيست
رسم ننگین برادرکشتن
مردهریگ کهن انسانیست
گفت راوی که در آفاق ظهور
پیشتر واقعۀ سفیانیست
گفت راوی که زمین تاریک است
فتنۀ…[خطّ سند خوانا نیست]
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
امام علی: انّ اکرمَ الموتِ القتل
میوههای نارسیده، سختسخت
خویشتن را بسته بر شاخ درخت
میوهای که میرسد دل میکَنَد
از درخت و شاخهها آن نیکبخت
میوۀ ناچیده میگندد چه زود
مثل انسان، روی خاک و روی تخت
پیش از آنی که بگندد جان تو
باید از باغ زمین بربست رخت!
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم
منم من، سنگ تیپاخوردهٔ رنجور
منم دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا، میزبانا، میهمان سالوماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
شعر "زمستان" از مشهورترین سرودههای معاصر است و دربارۀ آن سخن فراوان گفتهاند و شنیدهایم و تفسیرهای سیاسی و اجتماعی از آن کردهاند که اشکالی هم ندارد، زیرا مجال تحلیل و تفسیر در شعر گسترده است و هر شعری را میتوان به اشکال مختلف معنی کرد و به تاریخ و سیاست و اجتماع و هر چیز دیگری ربط داد.
درمورد این شعر معروف "شأن نزول"ی نقل شده که ذکر آن خالی از لطف نیست. حسب آنچه دوست هنرمندم، جناب آقای نیرومند، از مرحوم محمّدعلی ابرآویز، آهنگساز و شاعر همروزگار ما و از دوستان مرحوم اخوان، برای من نقل کردهاند، این شعر حاصل روابط دوستانۀ مرحوم اخوان و مرحوم احمد سروش است.
اخوان، مثل مرحوم ابرآویز، از ارادتمندان احمد سروش بود. سروش بزرگدبیر رادیو و نویسنده و شاعری درویشمسلک بود و بسیاری از داستانهای برنامۀ "قصّۀ شب" را در آن سالها او مینوشت. قدیمیهای رادیو سروش را به بزرگواری و فضیلت می شناسند و حکایاتی از نیکیها و جوانمردیهایش هنوز ورد زبانهاست. مرحوم حسین نادری، از گویندگان بافضیلت و بسیار توانای رادیو که خود درویشی آزاده بود، از کسانی بود که برای احمد سروش کرامات صوفیانه قائل بود.
براساس آنچه مرحوم ابرآویز نقل کرده بود، روزی زمستانی اخوان برای ملاقات سروش به درِ خانۀ او رفته بود و سروش که به دلیلی از اخوان خاطری آزرده داشت، او را به خانۀ خود راه نداد و اخوان در همان حالوهوا، از سر عذرخواهی گفته بود: مسیحای جوانمرد من ای ترسای...الخ و بدین گونه شعر زمستان در یک روز سرد زمستانی شکل گرفت.
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
غایت ابداع منتشر شد.
غایت ابداع (منشآت عربی خاقانی) منتشر شد.
نشر خاموش
رقعی/ شومیز/210ص
علاقهمندان میتوانند این کتاب را از طریق پخش ققنوس www.qoqnoosp.com
و مراکزی مثل کتابفروشی توس تهیّه کنند.
خسرو گلسرخی درمیانۀ ردّ و قبول روشنفکران و جریانات سیاسی
سرنوشت خسرو گلسرخی، روزنامهنگار و شاعر معاصر از جهات مختلف شگفتانگیز است. صراحت شعرها و نوشتههای او و اظهارات شجاعانهاش در دادگاه که به طرزی استثنائی از تلویزیون دولتی پخش شد، در دوران وحشتناک و خفقانآلودۀ دهۀ پنجاه برای روشنفکران و جریانات سیاسی آن روزگار باورنکردنی بود؛ به همین دلیل بود که بسیاری در آن زمان تردیدی نداشتند که بگویند تمام ماجرا صحنهسازیی بیش نیست، امّا اعدام گلسرخی، به همۀ آن ذهنیّتها خاتمه داد و همانها که تا دیروز او را متّهم به همدستی با ساواک میکردند و میگفتند «از خودشان است»، یکباره تغییر موضع دادند و چه سرودهها و ترانهها که در ستایش این «شاعر بزرگ خلق» نسرودند و کار به جایی رسید که هر شعری که تعبیر “گل سرخ” در آن دیده میشد ، مشمول ممیّزی قرار گرفت.
اعدام گلسرخی نیز اتّفاقی غریب بود. شگفتی اعدام او در این بود که آدمهایی با پروندهها و سبیلهای ضخیمتر بودند که به حبس محکوم میشدند، امّا او که عملاً هیچ اقدامی علیه سلطنت نکرده بود، در 29 بهمن 1352 تیرباران شد.
با طلوع انقلاب و گسترش جوّ سیاسی بر میزان محبوبیّت گلسرخی و توجّه روشنفکران به او افزوده شد و جریانهای سیاسی مختلف برای کسب وجهه از نام این شاعر مبارز چه بهره ها که نبردند.
قانون زمانه امّا گویا خاموشی و فراموشی است…شگفتا بسیاری از آن ستایشگران، وقتی آبها از آسیاب افتاد و خودشان هم، مصلحت روزگار را، از پوستۀ انقلابیگری و چپگرایی بیرون آمدند و به لیبرالیسم روی آوردند، رفتهرفته در شاعری و ارجمندی او تردیدها کردند و از شما چه پنهان کسانی پیدا شدند که دوباره شایعاتی روی زبانها انداختند و گفتند که گلسرخی کشته نشده و او را در فلان کشور خارجی دیده اند و کلّ قصّه بازی ساواک و پرویز ثابتی بوده است.
بدینگونه میبینیم که حیثیّت انسانها برای برخی بازیچهای بیش نیست. هرگاه کسی در مسیر منافع آنان باشد، او را بر میکشند و به اعلی علیّین میرسانند و هرگاه تاریخ مصرف کسی سپری شد، یا موضعی برخلاف اهداف و تفکّرات آنان گرفت، او را به سادگی زیر پا میگذارند و له میکنند.
. ابلهامردا که دل در آفرین این جماعت ببندد یا از نفرین آنان شگفتزده شود.
در فیلم بخش کمتردیدهشدهای از پشت صحنۀ دادگاه گلسرخی را می بینیم که شجاعانه از فرجامخواهی استنکاف می کند و مردانه بر سر موضع سازشناپذیر خود ایستاده است.
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh
هراس
دریانوردان قدیمی
آن جاشوان بیمحابایی که با امواج میرقصند
دلهایشان
همواره از آرامش مرموز دریاها هراسان است
زیرا که میدانند
آرامش دریا
آبستن وحشیترین غوغای طوفان است.
من از رکود و رخوت دل
از لحظههایی اینچنین بیعشق
بیحاصل
بسیار میترسم!
محمّدرضا ترکی
@faslefaaseleh