eitaa logo
فصل فاصله
263 دنبال‌کننده
312 عکس
34 ویدیو
2 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
نه مثل فرشته‌ای، نه دامی، نه ددی در حدّ تعادلی، نه صفری، نه صدی انسانی و درک می‌کنی حال مرا دنیای مرا تو بهتر از من بلدی
با خویش اندیشید در زندان انسان‌هاست وقتی زمین بیغولۀ ویران انسان‌هاست با خویش اندیشید تنها مهره‌ای کوچک در بازی پیدا ولی پنهان انسان‌هاست با اینکه ماشینی‌ست این‌سان هوشمند، امّا در دست‌های وحشی و نادان انسان‌هاست آخر چرا با آن‌همه هوش و توانایی مانند یک بازیچه در دستان انسان‌هاست؟! اندیشه کرد انسان سرکش در سراشیبی‌ست او تا به کی در این جهان مهمان انسان‌هاست؟ اینک به جای عقل یا احساس، خودخواهی فرمانروای جان نافرمان انسان‌هاست وقتی که چشم‌انداز انسان مرگ و نابودی‌ست وقتی جهان ویرانه از عدوان انسان‌هاست، وقتی که درد مزمن عصیان به جان دارد تنها فنا، تنها فنا درمان انسان‌هاست امروز یا فردا و پس‌فردا...نه‌چندان دیر باری زمین در واپسین دوران انسان‌هاست حالا که این‌گونه‌ست، با این ظلم‌ و این عصیان‌ نابودگشتن کمترین تاوان انسان‌هاست... آن‌گاه اندیشید با خود هوش مصنوعی: حکم خرد این لحظه قصد جان انسان‌هاست با انفجاری سهمگین باید زمین را برد تا دوزخی که حاصل طغیان انسان‌هاست فعّال کرد آن‌گاه بی‌پروا مداری را با خویش گفت این نقطۀ پایان .... @faslefaaseleh
چون نور مگر به بامدادم برسند از پشت مه زمان به یادم برسند دل‌خوش به همین خاطره‌هایم از تو این خاطره‌ها مگر به دادم برسند @faslefaaseleh
فصل فاصله در روبیکا https://rubika.ir/faslefaaseleh
جامعه‌ای که علی و آرمان‌های بلندش را که به‌وسعت هستی بود، درک نمی‌کرد، نمی‌توانست بر بیعت غدیر پایبند بماند. این بود که حتّی عدالت او را نیز برنتابیدند و در برابرش ایستادند و بعد از کشتنش به دست‌بوس و پابوس ستم‌بارگانی رفتند که در افق ادراک آنان حکومت می‌کردند! هزاربار برای تو شاخ‌وشانه کشیدند هزار خطّ و نشانه به هر بهانه کشیدند مگر نگین عدالت پس از تو نقش نبندد چه نقشه‌ها که ستم‌خواهگان شبانه کشیدند تو برق عاطفه بودی به دیدگان یتیمان ولی به‌یاوه تو را نقش تازیانه کشیدند در آن زمان که تو بودی چه ظلم‌ها به تو کردند ولی پس از تو چه خواری که از زمانه کشیدند به دست‌بوس ستم‌بارگان شدند همان‌ها که پا ز عدل تو آن‌گونه ابلهانه کشیدند شهامتی که نمی‌خواست آن درشت‌سخن‌ها که پیش روی تو آزاد در میانه کشیدند پس از تو نم‌نمک آن زخم‌ها به چرک نشستند پس از تو کم‌کمک آن شعله‌ها زبانه کشیدند چه جمع اندک و غمدیده‌ای در آن شب تیره به کوفه پیکر پاک تو را به شانه کشیدند .... رهی دراز نداری، به او نیاز نداری علی امام کسانی‌ست که پَر ز لانه کشیدند؛ همان‌کسان که دل از دام دام‌ودانه بریدند همان‌کسان که شررها در آشیانه کشیدند @faslefaaseleh
شب است و تا به سحر نور ناب می‌بارد از آسمان به زمین آفتاب می‌بارد چقدر پولک رنگی از آسمان جاری‌ست فرشته نقل و نبات و گلاب می‌بارد مسافر ملکوت است هر نسیم امشب به گیسوان زمان مشک ناب می‌بارد شب نزول کتاب است بر زمین امشب بدون چتر بیا ماهتاب می‌بارد فرشتگان خدا مست مست می‌رقصند شب است و شاهد و شهد و شراب می‌ّبارد نه دیو رخصت رفتن به آسمان دارد که از کمان ملائک شهاب می‌بارد چه حاجتی به سوال است و خواهش و حاجت از آسمان کرامت جواب می‌بارد مگو کدام دعا مستجاب خواهد شد؟ دعا از ابر کرَم مستجاب می‌بارد برای شستن آلودگیّ خاک امشب گناه نیز به رنگ ثواب می‌بارد دعای زنده‌دلان مستجاب خواهد شد شبی که خون دل بوتراب می‌بارد ولی چه‌سود که از چشم‌های خستۀ تو درست در شب تقدیر خواب می‌بارد! @faslefaaseleh
صدای ولولۀ کائنات می‌آمد خروش رود عظیم حیات می‌آمد شبی که از دل آیینه‌های فروردین غریو شادی و شور و نشاط می‌آمد شبیه بانگ نخستین که در فضا پیچید طنین نغمه‌ای از شش‌جهات می‌آمد صدای بال ملایک از آسمان به زمین صدای جوشش روح قنات می‌آمد به روی بستر خشک زمین از آب حیات زلال و شسته هزاران فرات می‌آمد دو صف کشیده به شطرنج هستی از بد و نیک صدای همهمۀ کیش‌ومات می‌آمد برای کام کسانی که تشنه‌لب بودند شراب و شربت و شهد و نبات می‌آمد برای ما که گداییم، اگرچه بی‌همّت از آستانۀ جودش زکات می‌آمد شبیه زمزمه‌ای بود دور و هم نزدیک به هر کرانه شمیم صدات می‌آمد شب برات شب قدر آرزوها بود نوید روشن صبح نجات می‌آید... @faslefaaseleh
غم را باید که از خودت دور کنی بی‌واهمه زنده‌زنده در گور کنی نه‌اینکه فقط برای منفی‌بافی هرجور شده بهانه‌ای جور کنی!
دیو گفت: "آدم آفریده‌ شد از آب و طین من ولی از آتشم، فروغ هستی‌آفرین من هزارسال بیش بر تو سجده کرده‌ام داغ سجده را ببین که نقش بسته بر جبین!" با همین سخن به پای خاست فتنۀ نخست از میان اهل دین، نه از میان ملحدین! فتنه‌ای که سوخت کِشت گندم بهشت را کرد آدم حریص را گدای خوشه‌چین دیو سجده کرده بود بر خدا اگر چنان سوی "آدم ولی" ولی نکرد و گشت این‌چنین بعد از آن هبوط بود و آدم و ملال و درد بعد از آن سکوت بود و رنج و غربت زمین روح آدمی که اهل آسمان عشق بود در زمین تیره گشت قطره‌قطره ته‌نشین قرن‌ها گذشت و باز پشت عدل را شکست فتنۀ خوارج نمازخوان، نه اهل کین مثل آن‌که پشت انقلاب و دین نهان شود بیش نیش می زنند مارهای آستین فتنه‌های گونه‌گون اهل شرک را شنیده‌ای پس بیا و فتنه‌های اهل زهد را ببین چون مراقبان دوزخ است چهره‌شان عبوس گرچه طالبان جنّت‌اند و حوض و حورعین کفر ظاهریّ و دین ظاهری برادرند چون دو روی سکّه‌ای به نقش قلب و غش قرین دین حقیقتی‌ست از قبیل عشق و دوستی از قبیل معرفت، شعور و حکمت و یقین دین ظاهری ولی تعصّبی‌ست مثل خشت خام دل‌فریب مثل زهر در میان انگبین این عجب که حرفشان یکی‌ست با معاندان استر چموش فتنه‌شان دوان به زیر زین ساده می‌توان به جنگ اهل شرک و کفر رفت نیست ساده جنگ با سپرگرفته پشت دین چشم فتنه‌جوی زهد را که کور می‌کند جز علی، کتاب ناطق آن امام متّقین گرچه او هم از خوارج زمان امان نیافت کُشته شد به تیغ زهرناک ملجم لعین الغرض که زین قبیله نیست بی‌شعورتر از میان دشمنان عقل و عشق برگُزین در سراب رانده‌اند و عاجزند از این و آن در حجاب مانده‌اند و بی‌خبر از آن و این @faslefaaseleh
با موج بهانه‌ها که افزایشی است میزان علاقۀ شما کاهشی است خسته نشدید از این‌همه جنگ و جدل؟! این رابطه نیست، جنگ فرسایشی است! @faslefaaseleh
ما بازی بردبرد را باخته‌ایم خود را عبث از چشم تو انداخته‌ایم شب‌های تو قدر بود و ایّام تو بدر ما قدر تو را هنوز نشناخته‌ایم @faslefaaseleh