#امیر_قافله_فرهنگ
ناورد محنت است و پریشانی
ماییم و حزن و سربهگریبانی
همچون نهال خمشدهای بیبرگ
در تندباد بیسروسامانی
روحی در اضطراب فروپاشی
جانی در آستانۀ ویرانی
در پیلهای تنیده به گرد خود
از تاروپود فاصله زندانی
بغضی بهانهجو به گلو دارم
اشکی که آمدهست به مهمانی
زانوی درد با تن لرزانش
شد تکیۀ تکیدۀ پیشانی
با حزن و بغض دستوگریبان، من
با من نمانده شور غزلخوانی
این عرصه نیست بزم سبکروحان
جولان غربت است و گرانجانی
دیگر در این زمانه کجا جوییم
چون احمد سمیعی گیلانی
مردی امیر قافلۀ فرهنگ
جانش به نور عشق چراغانی
مردی سه قرن حادثهها دیده
در روزگاری آنهمه طوفانی
فانوسی از خِرَد صد و اندیسال
آویخته در این شب ظلمانی
مردی چنو به دست نمیآید
دیگر در این زمانه بهآسانی
در روشنای فلسفۀ مشرق
شد آشنای حکمت یونانی
آزادهای به علم رهاکرده
اندیشه از تعصّب و نادانی
درعین حال برده سجود از صدق
بر قبلهگاه پاک مسلمانی
پیری به خانقاه ادب مرشد
همخرقه با سنایی و خاقانی
استاد بیمماثل ویرایش
اسطورۀ بزرگ زباندانی
دیده جهان و سیر و سفر کرده
جان و دلش به آینهگردانی
امّا سپرده دل به دیار خویش
سرتابهپا حمیّت ایرانی
روزی که کوچ کرد، هوای شهر
غمگین شد و گرفته و بارانی
مانند چشم ابری شاگردان
روز فراق او به نمافشانی
استاد ما! خدات بیامرزاد
مینوی جاودان به تو ارزانی
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#قصیده
#استاد_سمیعی_گیلانی
#احمد_سمیعی_گیلانی
#سوگ_سمیعی
@faslefaaseleh