eitaa logo
فصل فاصله
307 دنبال‌کننده
343 عکس
37 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان بره و گرگ بهانه‌جو! داستان مشهوری در منابع قدیم یونانی و عربی و فرانسوی و ...نقل شده که گویا در ایران باستان هم سابقه دارد. این داستان از طریق آثار لافونتن وارد فارسی معاصر هم شده و شاعرانی آن را به نظم کشیده‌اند. خلاصۀ داستان این است: روزی گرگی از کنار رودخانه‌ای می‌گذشت که به برّه‌ای رسید و تصمیم گرفت او را بخورد؛ لذا رو کرد و با عصبانیّت به او گفت تو آب رودخانه را گل‌آلود کرده‌ای! برّه پاسخ داد: من از پایین رودخانه آب خوردم و تو در بالای آن هستی، من چگونه می‌توانم رودخانه را گل‌آلود کنم؟! گرگ گفت: تو برّۀ بی‌ادبی هستی و پارسال هم به من دشنام دادی! برّه گفت: من تازه یک‌ساله شده‌ام و پارسال به دنیا نیامده بودم! گرگ گفت: تو در جواب درنمی‌مانی و من باید تورا بخورم! .... به نظر می‌رسد اینکه این داستان در منابع کهن اقوام و ملل مختلف آمده، نشان می‌دهد که این حکایت بیانگر مضمون و مفهومی جهانی است. بشریّت همواره نگران بهانه‌جویی قدرت‌های زورگو بوده است. بدیهی است که گرگ‌‌ها اگر زورشان برسد برّه‌های ضعیف را خواهند خورد و جور کردن بهانه برایشان کار ساده‌ای است. چه ساده‌دل‌اند برّه‌هایی که خیال می‌کنند با گرفتن بهانه از دست گرگ‌ها می‌توانند به حیاتشان ادامه بدهند! اخوان ثالث که او هم این داستان را به نظم کشیده، در پایان، از زبان گرگ‌ها سروده است: تو به جرم ضعف محکومیّ و من حاکم به زور می‌درم اینک تورا، وین ساده‌تر قانون ماست! @faslefaaseleh
https://www.isna.ir/news/97080703727/ گفتگوی من با ایسنا درباره زبان فارسی و فضای مجازی
روشنفکران ایرانی و شرط‌بندی روی اسب‌های بازنده! روشنفکران ایرانی در یک‌صدسال اخیر با بن‌بست‌ها و سرخوردگی‌های عجیب و متعددی روبه‌رو شده‌اند؛ از جمله: 1. شکست مشروطه و برسرکارآمدن دوبارۀ مستبدّان که به حذف رهبران واقعی مشروطه انجامید. یکی از بزرگان این جریان گفته بود: "می‌خواستیم سرکه بیندازیم، شراب شد" به قول معروف چی فکر می‌کردیم، چی شد! 2. منزوی شدن روشنفکران حامی رضاشاه. بعد از شکست مشروطه عدّه‌ای خیال کرده بودند اگر یک شخص قلدر را روی کار بیاورند می‌توانند او را مثل عروسک خیمه‌شب‌بازی هدایت کنند و تحت لوای قدرت او کشور را به مرزهای مدرنیته نزدیک کنند، امّا همان شخص بلای جان خود آن‌ها شد! 3. اشغال ایران به دست متّفقین در شهریور سال 20 پایانی بود بر خواب‌وخیال‌های روشنفکرانی که می‌پنداشتند با نزدیک‌شدن به آلمان هیتلری و در زیر پرچم نژادمشترک آریایی مورد ادّعای هیتلر می‌توانند از روس و انگلیس فاصله بگیرند و کشور را به تجدّد و ترقّی برسانند! 4. کودتای 28 مرداد سال 32 نقطۀ پایان توهّمات کسانی بود که خیال می‌کردند قدرت جوان و تازه‌سربرآورده از جنگ امریکا قابل اعتماد است و می‌توان باتکیه بر آن از فشار شوروی و انگلیس خلاص شد. این برهه همچنین هنگامۀ واشدن مشت‌های آسمان‌کوب قوی حزب توده و هوادارانش بود ...چه ساده‌دلانی که پس از کودتا تیرباران شدند و چه مدّعیانی که ذلیلانه به کودتا پیوستند و چه مدّعیان دیگری که جان‌های حقیر و تتمۀ آبرویشان را برداشتند و به آن سوی دیوار آهنین گریختند! 5. اواخر دهۀ 30 دوران سرخوردگی کسانی بود که خیال می‌کردند به برکت کمک‌های امریکا از طریق اجرای اصل چهار ترومن آبی برای کشور فقیر و عقب‌ماندۀ ایران گرم خواهد شد! همین حال را بعداً ، در دهۀ 40، کسانی داشتند که بر اصلاحات ارضی به عنوان راه برون‌رفت از بحران اقتصادی و اجتماعی تأکید می‌کردند. 6. سرکوب خشونتبار و سهمگین اعتراضات مردم در خرداد 42 آب پاکی بود بر دستان کسانی که تصوّر می‌کردند دیکتاتوری برآمده از کودتا قابل مهار است و از طریق شعارهایی چون شاه باید سلطنت کند نه حکومت" می‌توان راه به جایی برد. از این تاریخ بود که جریاناتی مثل جبهۀ ملّی به گوشۀ عزلت خزیدند و گروه‌های چریکی با گرایش چپ سربرآوردند. 7. اواسط دهۀ 50 روزگار به بن‌بست رسیدن گروه‌های چریکی بود. اغلب این گروه‌ها در این دوره با نفوذ ساواک و یا کشته‌شدن و دستگیری اعضای اصلی آن‌ها عملاً در این برهه به پایان رسیده بودند. 8. در1991م با فروپاشی اتّحاد جماهیرشوروی روشنفکران چپ ایرانی که برای چندین دهه هژمونی غالب بر فضای روشنفکری ایران را از آن خود کرده بودند رفته‌رفته پایان کمونیسم و آرمان‌های آن را باورکردند. کمونیسم یکی از خطرناکترین و خسارتبارترین تفکّراتی بود که درصورت پیروزنشدن انقلاب اسلامی می‌توانست جامعۀ ایران را به قعر افغانستان تحت اشغال شوروی پرتاب کند! 9. و....اخیراً روی کار آمدن دونالد ترامپ در امریکا آب یخی بود بر پیکر روشنفکران لیبرال دمکرات ایرانی که تصوّر می‌کردند، و البتّه می‌کنند، که امریکا یگانه نقطۀ مرکزی علم و دمکراسی و قدرت اقتصادی جهان است و با گفت‌وگو و نزدیک‌شدن به آن می‌توان وارد چرخۀ پیش‌رفت شد! متأسّفانه سیلی واقعیّت نتوانست بسیاری از این افراد را از خواب بیدار کند. مثلاً هنوز هم می‌توان آدم‌هایی را یافت که ژست‌های مارکسیستی می‌گیرند و سبیل‌های استالینی خودشان را چرب می‌کنند و... البتّه در همۀ این جریانات ملّت راه خودشان را رفته‌اند و می‌روند و اگر می‌خواستند دل به آرمان‌های روشنفکرانه بسپارند کلاهشان آن‌سوی معرکۀ سنّت و مدرنیته بود! @faslefaaseleh
تصحیح جدید حدیقة‌الحقیقۀ سنایی که حاصل تلاش 9 سالۀ علمی دکتر محمّدجعفر یاحقّی و دکتر سیّدمهدی زرقانی است، اتّفاق بسیار مبارکی است. این تصحیح متّکی بر نسخه‌های کهنی است که مرحوم مدرّس رضوی در تصحیح خود از آن‌ها بهره نبرده بودند. تعلیقات مصحّحان گرامی از بخش‌های ارزشمند کار است. این دو استاد گرامی ابیات مبهم حدیقه را نیز مشخّص کرده‌اند تا محقّقان بعدی به گره‌گشایی از آن‌ها بپردازند. @faslefaaseleh
بازنگری «دستور خطّ فارسی» در فرهنگستان زبان و ادب فارسی دستور خطّ فارسی که در سال 1380 منتشر و تاکنون بارها تجدید چاپ شده، یک کتاب بالینی برای همۀ فارسی‌نویسان است. کسانی که دوست دارند رسم‌الخطّ علمی و معتدلی را در نگارش فارسی درپیش بگیرند، به این کتاب کم‌حجم، امّا پرفایده نیاز دارند. در سال‌های اخیر تحوّلاتی در عرصۀ نگارش خطّ فارسی، خصوصاً در فضای مجازی صورت گرفته که بازنگری در برخی قواعد این کتاب را ضروری می‌کند. براین اساس فرهنگستان زبان و ادب فارسی اخیراً با حضور جمعی از صاحب‌نظران روزآمدکردن این اثر را در دستور کار قرار داده است. شایسته آن است که استادان ادبیّات فارسی و زبان‌شناسی و اصحاب قلم، اعمّ از شاعران و نویسندگان و مترجمان و ویراستاران و خوش‌نویسان و...، با ارسال دیدگاه‌ها و تجربیات خود در زمینۀ خطّ فارسی به یاری فرهنگستان بشتابند. شیوۀ خطّ فارسی هنگامی می‌تواند از کارآمدی حداکثری برخوردار باشد که چکیدۀ دانش و سلیقه و تجربیّات صاحب‌نظران این عرصه باشد و با مشارکت علمی همگان، به‌دور از هرگونه افراط و تفریط تدوین شود. @faslefaaseleh
در حاشیۀ سخنان شهردار جدید تهران دربارۀ واردکردن مدیران و مستشاران خارجی! خوش‌هیکل‌اند و ماه مدیران خارجی! باتجربه تمامی پیران خارجی! فرمود شهردار به عنوان راه کار باید بیاوریم مدیران خارجی! به به چه راه حلّ قشنگی، درود بر اندیشۀ بلند خبیران خارجی! دست کم از گروه نجومی‌بگیرها ارزان‌ترند مزدبگیران خارجی! حتّی برای مشکل کنکور می‌توان آورد دسته‌دسته دبیران خارجی! حالا که راه چاره همین است از چه رو وارد نمی‌کنیم وزیران خارجی؟! وقتی سفیر خوب نداریم و کاردان احسنت و مرحبا به سفیران خارجی! اسکاتلند کشور خوبی‌ست، می‌توان از آن بیاوریم امیران خارجی! بر طبق راه حلّ حناچی بنا کنیم شهر فرنگ در دل ایران خارجی! @faslefaaseleh
ریشۀ مراسم نهم ربیع و "رفع القلم" در آیین‌های کهن ایرانی در آیین‌ها و اسطوره‌های کهن رایج در ایران و نقاط مختلف جهان به جشن‌هایی اشاره شده که در آن مردم در روزهایی خاص از محدودۀ عرف و حتّی اخلاق حاکم بر جامعه فاصله می‌گرفتند. این مراسم معمولاً در ایّامی مثل "خمسۀ مسترقه" در آغاز سال که نحس و نمودار نوعی آشوب کیهانی بود، صورت می‌گرفت. در این مراسم احیاناً نوعی "فحشای مقدّس" انجام می‌شده و افراد به روابط جنسی آزاد اقدام می‌کردند. از این آیین با نام "اُرجی" یاد می‌شود. این آیین غیراخلاقی بعداً در مذهب زردشت ممنوع شد. نمونه‌ای از این گریز از عرف مراسم "میروروزی" بوده است. در این آیین جای شاه و رعیّت عوض می‌شد و یک انسان عادّی را در روزهای پنجۀ دزدیده به شاهی برمی‌داشتند تا اگر بلایی در آن روزهای نحس نازل شد، به جای شاه مملکت بر آن میر نوروزی نازل شود! شاید مراسم آب‌پاشی و آب‌بازی‌های رایج در چهارشنبه‌سوری و برخی شادمانی‌های سیزده به‌در ادامۀ تعدیل‌شدۀ همین آیین اسطوره‌ای بسیار کهن باشد. به نوشتۀ مرحوم مهرداد بهار در دورۀ صفویّه نیز زنان، برخلاف دیگر ایّام سال، در روز سیزده به‌در بدون روبنده و چادر در انظار عمومی ظاهر می‌شدند و معتقد بودند که در این روز تخفیف حجاب مباح است. به عقیدۀ مرحوم بهار این رفتار می‌تواند صورت بسیار رقیق‌شدۀ آیین ارجی باشد. به نظر می‌رسد که مراسمی که برخی از شیعیان ناآگاه در روز نهم ربیع‌الأوّل برگزار می‌کنند تداوم خاطرۀ مبهم همین آیین اسطوره‌ای است. این افراد هم مثل انسان‌های دوران کهن تصوّر می‌کنند در این روز خاصّ زیرپا گذاشتن برخی مسایل شرعی و عرفی و اخلاقی مباح است و هرگناهی مشمول "رفع قلم" می‌شود. بدیهی است که در منابع کهن شیعه به این مراسم اشاره نشده و برگزاری آن با مبانی فقه و عمومات اسلام و شیعه در تعارض آشکار است. @faslefaaseleh
انتقام از امین‌پور! بارها و بارها خانوادۀ محترم مرحوم دکتر قیصر امین‌پور و دیگر استادان و دوستان آن شاعر درگذشته فریاد زده‌اند که این شعر با مطلع: گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود... از قیصر نیست و روح آن عزیز هم از این شعر بی‌خبر است، امّا عدّه‌ای بااصرار زیاد این شعر ضعیف و پر از غلط‌های وزنی را به شیوه‌های مختلف در فضای مجازی به نام آن بزرگوار منتشر می‌کنند و گوششان هم بدهکار چیزی نیست. معلوم نیست چرا از میان این‌همه سروده‌های زیباو اصیل امین‌پور این‌ها به این شعر بی‌ربط گیر داده‌اند؟! کم‌کم دارم به این نتیجه می‌رسم که تعمّدی در رواج این دروغ و جعل فاحش وجود دارد و عدّه‌ای دارند از این راه امین‌پور را تخریب می‌کنند و شاید می‌خواهند از او به دلایلی انتقام بگیرند. @faslefaaseleh
طنز زرویی ماندگار شد! کاری بی‌معنی‌تر از گریستن بر کسی که عمری را در کار خنداندن خلایق گذرانده نیست، ولی اشک هم منطق درست و درمانی ندارد! ابوالفضل زرویی نصرآباد بی‌گمان یکی از تواناترین ظنزپردازان معاصر در عرصۀ نظم و نثر بود. قوّت نظم و زلالی طبع و تسلّطی که بر متون قدیم و جدید فارسی داشت طنز او را یک سروگردن بالاتر از دیگران نشانده بود. او هم خودش ریشه‌دار و اصیل بود و هم هنرش؛ به گونه‌ای که ردّ طنزش را از گل‌آقا تا دهخدا تا عبید و...می‌شد نشان داد. بعضی از کسانی که شاگرد او محسوب می‌شدند یا حتّی نمی‌شدند، سال‌ها قبل به طمع نان و نام و نواله بار سفر بستند و به جاهای دیگر رفتند و قلمشان را در اختیار دیگران قرار دادند و بعضی‌ها هم ماندند و طنزهای تندشان را آتش تهیّۀ کارزار تبلیغاتی این جناح و آن جریان در داخل کردند، امّا ابوالفضل، علی‌رغم مشکلات جدّی مالی و بیماریی که بعداً به سراغش آمد و هرروز او را تکیده‌تر می‌کرد، نه از این دیار کوچید و نه جزو ابواب‌جمعی باندهای سیاسی شد. او به قیمت تحمّل بی‌اعتنایی ارباب قدرت و انزوا در احمدآباد مستوفی بر همۀ وسوسه‌ها و کارت‌های دعوت دیگران چشم پوشید و آب‌روی فقر و قناعت را نبرد! کسانی که حرمت قلمشان را به هجو و هزل‌های سیاسی آلوده می‌کنند، با فرونشستن غبار حوادث از یادها می‌روند، امّا طنز سالم و عمیق نجیب و هنری، مثل آثار درخشان زرویی، ماندگار خواهد بود. @faslefaaseleh
یک هیتلر کوچولوی ایرانی! داود منشی‌زاده زبان‌شناس ایرانی ازجمله روشنفکران ایرانی بود که در اواسط دوران رضاشاه و تحت تأثیر اندیشه‌های رایج در آن روزگار به تفّکّرات فاشیستی متمایل شد. او در آلمان عضو حزب نازی شد و در روزهایی که سربازان شوروی برلین را محاصره کرده بودند و حزب نازی آخرین نفس‌هایش را می‌کشید، جزو سربازان وفادار به هیتلر بود. او در همین نبرد زخمی شد؛ به گونه‌ای که تا آخر عمر پای آسیب‌دیده‌اش می‌لنگید. از آن‌جا که روشنفکران ایرانی همیشه روی اسب‌های بازنده شرط‌‌‌بندی می‌کنند، او پس از شکست آلمان به ایران برگشت و بعد از مرگ نازیسم در جهان به ترویج اندیشه‌های حزب نازی در ایران پرداخت و به همین دلیل حزب سومکا (حزب سوسیالیست ملّی کارگران ایران) را تشکیل داد. این حزب کپی‌برداری از تشکیلات حزب نازی، حتّی از درفش و علایم و سلسله‌مراتب آن بود و بامزّه اینکه هوادارانش سبیل‌های هیتلری هم می‌گذاشتند و سلام هیتلری می‌دادند! از لحاظ فکری این‌ها ناسیونالیست‌های افراطیی بودند که مثل حزب نازی به نژاد آریایی می‌بالیدند و با نژاد سامی (یهودی‌ها و عرب‌ها) در ستیزه بودند. البتّه ستیزه با یهود را رفته‌رفته فراموش کردند و مبارزه با اعراب درمیانشان، در دوره‌هایی، به کینه‌ورزی با اسلام تقلیل یافت. دوران مصدّق اوج فعّالیّت سومکا و منشی‌زاده بود. کم نبودند در آن سال‌ها جوانان پرشوری که در تهران با نطق‌های پرشور او به وجد می‌آمدند و در خیابان‌ها با توده‌ای‌ها دست به یقه می‌شدند. بعد از سقوط مصدّق منشی‌زاده که گویا به مأموریتش عمل کرده بود ایران را ترک کرد و سیاست را کنار گذاشت و در امریکا و جاهای دیگر به کارهای علمی پرداخت و سرانجام به سال شصت‌وهشت درگذشت. برخی از اعضای بلندپایۀ سومکا و مهره‌های تشکیلات او در دوران پهلوی صاحب منصب بودند که مهم‌ترین آن‌ها داریوش همایون، وزیر اطّلاعات و تبلیغات و سخنگوی دولت آموزگار و قایم‌مقام و نظریّه‌پرداز حزب رستاخیز بود. همایون ظاهراً مهمّ‌ترین کسی بود که حزب رستاخیز را بر اساس الگوی حزب نازی آلمان طرّاحی و به شاه پیش‌نهاد کرد و با این طرح احمقانه سقوط او را شتاب بخشید! دیدگاه‌های فرهنگی منشی‌زاده هم در فضای روشنفکری ایران تأثیرگذار بود. به عنوان نمونه یک شاعر بسیار معروف ایرانی که در ایّام جوانی به دلیل حمایت از آلمان‌ها به زندان متّفقین افتاده بود، در سال چهل ترجمۀ او از حماسۀ گیلگمش را بازنویسی و منتشر کرد. عدّه‌ای آن شاعربازنویس را مترجم این اثر مهمّ می‌پندارند!
اندر حکایت مساهبه ی بحاره رحنما با فایضه رفصنجانی! یکی از سلبریتی‌های محترمه گفت‌وگویی را با صبیّۀ مرحوم رفسنجانی ترتیب داده و در یکی از جراید منتشر کرده است. حالا از دستش دررفته و «فایظه» را «فایضه» نوشته است و یک‌عدّه بی‌سوات یا کم‌سوات بر او خرده گرفته‌اند که چرا «فایزه» را فایضه نوشته‌ای؟! خب تا چشمتان دربیاید فایزه اسم عمّۀ مرحومه‌شان است دوست دارد این اسم را هرجور دلش خواست بنویسد. یعنی آدم اختیار اسم عمّۀ خودش را ندارد؟! اصلاً چه فرقی می‌کند شما مثلاً صابون را صابون بنویسید یا «سابون» اگر از صابون‌های تولیدشده در این دوره و زمانه باشد عمراً کف بکند! شک نکنید کسانی که به املا و دیکتۀ مردم ایراد می‌گیرند یک‌مشت دیکتاتور دل‌واپس بی‌سوات هستند چون «دیکته» اصلاً ریشۀ «دیکتاتوری» است و تا مردم از دست دیکته خلاص نشوند از دیکتاتوری هم خلاص نخواهند شد! می‌گویند وقتی محمّدعلی باب را در تبریز به جرم ایجاد فتنۀ بابیّت دستگیر کردند، عدّه‌ای از علما با او به مناظره برخاستند و از او پرسیدند: تو اگر ادّعا می‌کنی امام زمان هستی چرا این‌قدر املا و انشایت خراب است و این‌همه غلط و غلوط می‌نویسی؟ او نگاهی عاقل اندر سفیه به جمع علما انداخت و با همان لهجۀ شیرازیش گفت: من آمده‌ام آزادی بدهم و کلمات را از قید قواعد دست‌وپاگیر دستور و صرف و نحو آزاد کنم! اگر این سلبریتی محترمه نتواند به کلمات آزادی بدهد با این وضعیّت نافرجام برجام و اوضاع نزار دلار و گرانی و تورّم و رکود و اختلاس که سگ‌ بچّه‌پولدارها روز روشن پاچۀ مردم را می‌گیرد و...ثمرۀ مبارزات چندسالۀ اخیر این سلبریتی محترمه و دیگر سلبریتی‌ها با آن‌همه هیاهو چه می‌شود؟! چرا عدّه‌ای چشمشان درمی‌آید همین دستاورد کوچولو را را ببینند و هی نق می‌زند؟! از این گذشته اگر ایشان فایزه را فایضه نمی‌نوشت عمراً خلایق آن مصاحبه را می‌دیدند و ما هم حکماً وقتمان را صرف نوشتن این چند سطر نمی‌کردیم!
به عنوان کسی که کتاب پارسای پارسی را در زمینۀ زندگی و شخصیّت سلمان فارسی نوشته است، از اینکه مطّلع شدم موانع تولید مجموعۀ تلویزیونی سلمان فارسی بر طرف شده خیلی خوش‌حالم و از اینکه شنیدم استاد امرالله احمدجو در زمینۀ نگارش فیلم‌نامۀ این سریال به داود میرباقری کمک می‌کند ذوق‌زده هستم. گمان می‌کنم با همکاری این دو هنرمند شریف و زلال و دوست‌داشتنی و عمیق شاهد کاری دیدنی و به یادماندنی خواهیم بود.«سلمان فارسی» ادای دینی است به ساحت مقدّس سلمان فارسی، این ایرانی دانا و شجاع و حقیقت‌طلب که سال‌ها قبل باید انجام می‌شد. شاید تقدیر این بوده که این اثر ارجمند در دوران کمال هنری بزرگانی مثل داود میرباقری و امرالله احمدجو به بار بنشیند!
ماجرای ما و «تلگرام» دولتمردان ایرانی در سراسر جهان تنها کسانی هستند که حاضر شده‌اند با تقدیم زیرساخت‌های ملّی مخابرات که یقیناً میلیاردها دلار ارزش دارد به یک پیام‌رسان بیگانه و به قیمت تضعیف پیام‌رسان‌های داخلی یک پیام‌رسان دست چندم خارجی را حاکم بلامنازع فضای مجازی کشورشان بکنند. عمق فاجعه وقتی معلوم می شود که بدانیم تلگرام بعد از محکم‌کردن جایگاه خودش در کشور به دنبال انتشار پول مجازی موسوم به «گرام» است. با انتشار این پول بر بستر بلاکچین و پذیرش آن از سوی مردم تلگرام به حاکم بلامنازع اقتصاد ایران مبدّل خواهد شد و خواهد توانست فراتر از بانک مرکزی و دولت تصمیم‌گیرندۀ اصلی اقتصاد ایران بشود. تصوّر کنید در بحران ارزی اخیر اگر مردم ایران برای حفظ ارزش دارایی‌هایشان به جای دلار که بند کیسه‌اش در دست بانک مرکزی است و می‌تواند آن را مدیریّت کند، سرمایه‌هایشان را از طریق تلگرام به خارج منتقل می‌کردند و گرام می‌خریدند چه بلایی بر سر اقتصاد این کشور می‌آمد. اگر کسی بگوید موضوع تلگرام آزادی اطّلاع‌رسانی و مبارزه با فیلترینگ و سانسور است یقیناً به شما دروغ گفته است!
شرف حضور فراوان می‌خوانیم و در محافل می‌شنویم که وقتی، در مقام تعارف، می‌خواهند بگویند فلانی با حضورش در این جمع به ما افتخار و شرافت بخشیده می‌گویند: «فلانی در جمع ما شرف حضور دارد»، درحالی‌که شرف حضور داشتن به معنی «افتخار حضور داشتن» و «باریافتن» است. وقتی کسی در جمعی «شرف حضور دارد» یعنی با حضور در آن‌جا افتخار و شرافت یافته است. درواقع وقتی می‌گوییم فلانی در جمع ما شرف حضور دارد یعنی بر سرش منّت گذاشته‌ایم و گفته‌ایم که او با حضور در این جمع مفتخر شده است و این خلاف منظور ما را افاده می‌کند! در این‌جور مواقع برای احترام‌گذاشتن به طرف مقابل باید بگوییم: «او با حضورش به ما افتخار یا شرافت بخشیده است» نه اینکه شرف حضور دارد! در هنگام تکّه‌پاره‌کردن تعارفات مراقب باشیم به جای احترام‌گذاشتن، ناخواسته، به مردم اهانت نکنیم!
کاخ سعدآباد قبلاً کاخ استبداد بود مظهر طاغوت و اشرافیّت و بی‌داد بود تازگی‌ها وضع کرده فرق و دیگر رفته است دوره‌ای که نحس و بد این کاخ سعدآباد بود می‌توان کابینه در تالار آن تشکیل داد می‌توان در باغ و در استخرهایش شاد بود می‌شود جشن تولّد هم در آن برپا کنید هرزمان سرگرم شادیّ و مبارک‌باد بود در کنار مؤمنین و مؤمناتی نازنین در چنین کاخ قشنگی مست لیموناد بود! شاه بود این‌جا، که امریکا به او کاری نداشت، از غم تحریم و از تهدیدها آزاد بود تا به کی باید بهانه دست اسراییل داد تا کجا باید عقب‌افتاده همچون چاد بود پاستور چون در جنوب شهر واقع گشته است پاستوریزه نیست، عین شوش و مهرآباد بود خب به ما چه شاه در این‌جا عرق هم خورده است یا، زبانم لال، اشرف لخت مادرزاد بود بی‌خودی او کاخ سعدآباد را رونق نداد مثل او باید در این‌جا، هرچه بادا باد، بود هرچه از مستضعفان گفتیم دیگر کافی است سادگیّ و زهد کار بوذر و مقداد بود... الغرض مقصودشان این است حالیمان کنند انقلاب و آرمان‌ها ناکجاآباد بود!
دلیل این‌همه کم‌بودها فراوانی‌ست دلیل اصلی قاچاق نیز ارزانی‌ست هوای ناحیۀ ما همیشه مطبوع است چرا هوای شما این‌قَدَر زمستانی‌ست یقین بدان سرطان زاست گوشت چون ماهی و مرغ هم سبب مشکلات درمانی‌ست گرسنگی عوضش نفع دارد ای مردم همیشه نفخ شکم مایۀ پریشانی‌ست پراید گرچه شده یک‌شبه خدا تومان خدا گواست که نرخش زیاد بالا نیست سپاس ملّت ایران نثار آن دولت که با گرانی اجناس فکر ایرانی است دلیل اینکه خراب است آشکارا کار یقین مداخلۀ دست‌های پنهانی‌ست کک اوفتاده به تنبان مردم‌آزاران دلیل آن مگر این شعر بند تنبانی‌ست!
دهخدا؛ شهید راه جمهوریّت و آزادی! علی‌اکبر دهخدا در ادبیّات ما شخصیّت بسیار باعظمتی است. اهل تحقیق هر کجا که پا می‌گذارند، چه عرصه‌های وسیع مطالعات ادبی و لغوی باشد و چه کوچه‌پس‌کوچه‌های دقایق و ظرایف این عرصه، همه‌جا ردّ پای او و زحمات طاقت‌فرسایش را مشاهده می‌کنند. اوّلین بار از استادم دکتر مظفّر بختیار، رضوان‌الله تعالی علیه، شنیدم که گفت، بعد از کودتای بیست‌وهشت مرداد به خانۀ دهخدا حمله کردند و به‌شدّت کتکش زدند و بازداشتش کردند؛ چراکه از حامیان نهضت ملّی بود و شنیده بودند که مخالفان شاه، یعنی فاطمی و دوستانش، می‌خواسته‌اند او را پس از فرار شاه رییس‌جمهوری ایران کنند. پیرمرد بعد از آن بازجویی‌ها و بدرفتاری‌ها آن‌قدر دل‌شکسته شد که دیری در این جهان نپایید و یک‌سال و چند ماه بعد در هفتم اسفند سال سی‌و چهار شمسی در هفتادوهفت‌سالگی درگذشت و درواقع شهید جمهوریّت و آزادی‌ ملّت ایران شد.
بلشویک است خضر راه نجات! یکی از پیش‌نهادهای جدّی روشنفکران ایرانی در دوران معاصر به ملّت ایران پیوستن به شوروی و پذیرش یک نظام کمونیستی بود. آن‌ها به‌جدّ معتقد بودند که این پیش‌نهاد تنها راه نجات است. خوش‌بختانه ملّت ایران عاقل‌تر از آن بود که این خواست مصرّانه را بپذیرد. عارف قزوینی این‌گونه به لنین، پیشوای حزب بلشویک شوروی، بفرما زده است: ای لنین ای فرشتۀ رحمت قدمی رنجه کن تو بی‌زحمت تخم چشم من آشیانۀ توست پس کرم کن که خانه خانۀ توست یا خرابش بکن و، یا آباد رحمت حق به امتحان تو باد بلشویک است خضر راه نجات بر محمّد، و آل او صلوات
خودآموز پیروزی در انتخابات و پاسخگویی! یکی از مریدان شیخ را پرسید: چه‌گویی در حقّ این مخالفان و معاندان که هزارسخن درباب دولت شما گویند؟ شیخ خنده‌ای کرد و گفت: آنچه گویند همه شبهت باشد و تهمت و اگر من خواهم در پنج دقیقه همه را پاسخ گویم! مرید گفت: لطف بسیار باشد اگر این ملاعین را پاسخی گویی که ما و دیگر مریدان سخت درمانده‌ایم. شیخ گفت: گفتم «اگر خواهم...» و من اکنون نخواهم که بخواهم! گویند که پنجاه‌سال گذشت و پاسخی از شیخ نشنیدند. دوران انتخاب از ایران سخن بگو از روزهای خوب و درخشان سخن بگو از وضع افتضاح ترافیک شهرها از چاله‌چوله‌های خیابان سخن بگو از اینکه مشکلات قدیمی مملکت راحت شود به دست تو آسان سخن بگو وقتی که حرف می زنی از فقر و از رکود از جنس‌ها که می‌شود ارزان سخن بگو دربین وعده‌های خودت بغض هم بکن با یک صدای خسته و لرزان سخن بگو آبی ندارد آن‌همه وعده برای خلق دارد ولی برای شما نان، سخن بگو! وقتی که انتخاب شدی تا به چندسال از اینکه مملکت شده ویران سخن بگو از این بگو که قبلتری‌ها مقصّرند از دست‌های دولت پنهان سخن بگو پروندۀ تمام ادارات را بریز بر روی میز و دایماً از آن سخن بگو یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت از روسریّ و موی پریشان سخن بگو دنیا به‌غیر دهکده‌ای نیست پس بیا از کدخدا و از ده و از خان سخن بگو تا تن دهند مردم نالان به درد تب از مرگ، از نهایت انسان سخن بگو از سایه های جنگ که گسترده روی شهر از کودکان مات و هراسان سخن بگو.... وقتی که وعده‌ها همگی رنگ باختند از ارزش سکوت خموشان سخن بگو
در اندرون من خسته‌دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست؟ از رندی‌های حافظ این است که جواب پرسش‌هایی را که مطرح می‌کند در سخن خود می‌گنجاند تا زیرکان و معنی‌سنجان آن را دریابند و با کشف آن به التذاذ هنری برسند. مثلاً در این بیت: دوش از مسجد سوی می‌خانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟ پاسخ سوال آن است که ما نیز باید به آیین طریقت همان کاری را بکنیم که پیر ما انجام داده است؛ یعنی از مسجد به می‌خانه برویم! در این‌جا هم پاسخ سوال «در اندرون ن خسته‌دل ندانم کیست...؟» در خود بیت به‌صراحت آمده است. درست حدس زدید: دل! چیزی که در اندرون حافظ، با وجود سکوت ظاهری او به فغان و غوغا برخاسته دل خسته یعنی مجروح اوست. بدین‌ترتیب دلیل این فغان و غوغا نیز که جراحت دل است معلوم می‌شود! دلیل ناشناخته‌بودن دل که از تعبیر «ندانم کیست» دانسته می‌شود این است که دل حقیقتی ماورای ادراک و آن‌جهانی است که در وجود آدمی به ودیعت نهاده شده است! محمدرضا ترکی