eitaa logo
فصل فاصله
314 دنبال‌کننده
337 عکس
36 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
اندر حکایت مساهبه ی بحاره رحنما با فایضه رفصنجانی! یکی از سلبریتی‌های محترمه گفت‌وگویی را با صبیّۀ مرحوم رفسنجانی ترتیب داده و در یکی از جراید منتشر کرده است. حالا از دستش دررفته و «فایظه» را «فایضه» نوشته است و یک‌عدّه بی‌سوات یا کم‌سوات بر او خرده گرفته‌اند که چرا «فایزه» را فایضه نوشته‌ای؟! خب تا چشمتان دربیاید فایزه اسم عمّۀ مرحومه‌شان است دوست دارد این اسم را هرجور دلش خواست بنویسد. یعنی آدم اختیار اسم عمّۀ خودش را ندارد؟! اصلاً چه فرقی می‌کند شما مثلاً صابون را صابون بنویسید یا «سابون» اگر از صابون‌های تولیدشده در این دوره و زمانه باشد عمراً کف بکند! شک نکنید کسانی که به املا و دیکتۀ مردم ایراد می‌گیرند یک‌مشت دیکتاتور دل‌واپس بی‌سوات هستند چون «دیکته» اصلاً ریشۀ «دیکتاتوری» است و تا مردم از دست دیکته خلاص نشوند از دیکتاتوری هم خلاص نخواهند شد! می‌گویند وقتی محمّدعلی باب را در تبریز به جرم ایجاد فتنۀ بابیّت دستگیر کردند، عدّه‌ای از علما با او به مناظره برخاستند و از او پرسیدند: تو اگر ادّعا می‌کنی امام زمان هستی چرا این‌قدر املا و انشایت خراب است و این‌همه غلط و غلوط می‌نویسی؟ او نگاهی عاقل اندر سفیه به جمع علما انداخت و با همان لهجۀ شیرازیش گفت: من آمده‌ام آزادی بدهم و کلمات را از قید قواعد دست‌وپاگیر دستور و صرف و نحو آزاد کنم! اگر این سلبریتی محترمه نتواند به کلمات آزادی بدهد با این وضعیّت نافرجام برجام و اوضاع نزار دلار و گرانی و تورّم و رکود و اختلاس که سگ‌ بچّه‌پولدارها روز روشن پاچۀ مردم را می‌گیرد و...ثمرۀ مبارزات چندسالۀ اخیر این سلبریتی محترمه و دیگر سلبریتی‌ها با آن‌همه هیاهو چه می‌شود؟! چرا عدّه‌ای چشمشان درمی‌آید همین دستاورد کوچولو را را ببینند و هی نق می‌زند؟! از این گذشته اگر ایشان فایزه را فایضه نمی‌نوشت عمراً خلایق آن مصاحبه را می‌دیدند و ما هم حکماً وقتمان را صرف نوشتن این چند سطر نمی‌کردیم!
به عنوان کسی که کتاب پارسای پارسی را در زمینۀ زندگی و شخصیّت سلمان فارسی نوشته است، از اینکه مطّلع شدم موانع تولید مجموعۀ تلویزیونی سلمان فارسی بر طرف شده خیلی خوش‌حالم و از اینکه شنیدم استاد امرالله احمدجو در زمینۀ نگارش فیلم‌نامۀ این سریال به داود میرباقری کمک می‌کند ذوق‌زده هستم. گمان می‌کنم با همکاری این دو هنرمند شریف و زلال و دوست‌داشتنی و عمیق شاهد کاری دیدنی و به یادماندنی خواهیم بود.«سلمان فارسی» ادای دینی است به ساحت مقدّس سلمان فارسی، این ایرانی دانا و شجاع و حقیقت‌طلب که سال‌ها قبل باید انجام می‌شد. شاید تقدیر این بوده که این اثر ارجمند در دوران کمال هنری بزرگانی مثل داود میرباقری و امرالله احمدجو به بار بنشیند!
ماجرای ما و «تلگرام» دولتمردان ایرانی در سراسر جهان تنها کسانی هستند که حاضر شده‌اند با تقدیم زیرساخت‌های ملّی مخابرات که یقیناً میلیاردها دلار ارزش دارد به یک پیام‌رسان بیگانه و به قیمت تضعیف پیام‌رسان‌های داخلی یک پیام‌رسان دست چندم خارجی را حاکم بلامنازع فضای مجازی کشورشان بکنند. عمق فاجعه وقتی معلوم می شود که بدانیم تلگرام بعد از محکم‌کردن جایگاه خودش در کشور به دنبال انتشار پول مجازی موسوم به «گرام» است. با انتشار این پول بر بستر بلاکچین و پذیرش آن از سوی مردم تلگرام به حاکم بلامنازع اقتصاد ایران مبدّل خواهد شد و خواهد توانست فراتر از بانک مرکزی و دولت تصمیم‌گیرندۀ اصلی اقتصاد ایران بشود. تصوّر کنید در بحران ارزی اخیر اگر مردم ایران برای حفظ ارزش دارایی‌هایشان به جای دلار که بند کیسه‌اش در دست بانک مرکزی است و می‌تواند آن را مدیریّت کند، سرمایه‌هایشان را از طریق تلگرام به خارج منتقل می‌کردند و گرام می‌خریدند چه بلایی بر سر اقتصاد این کشور می‌آمد. اگر کسی بگوید موضوع تلگرام آزادی اطّلاع‌رسانی و مبارزه با فیلترینگ و سانسور است یقیناً به شما دروغ گفته است!
شرف حضور فراوان می‌خوانیم و در محافل می‌شنویم که وقتی، در مقام تعارف، می‌خواهند بگویند فلانی با حضورش در این جمع به ما افتخار و شرافت بخشیده می‌گویند: «فلانی در جمع ما شرف حضور دارد»، درحالی‌که شرف حضور داشتن به معنی «افتخار حضور داشتن» و «باریافتن» است. وقتی کسی در جمعی «شرف حضور دارد» یعنی با حضور در آن‌جا افتخار و شرافت یافته است. درواقع وقتی می‌گوییم فلانی در جمع ما شرف حضور دارد یعنی بر سرش منّت گذاشته‌ایم و گفته‌ایم که او با حضور در این جمع مفتخر شده است و این خلاف منظور ما را افاده می‌کند! در این‌جور مواقع برای احترام‌گذاشتن به طرف مقابل باید بگوییم: «او با حضورش به ما افتخار یا شرافت بخشیده است» نه اینکه شرف حضور دارد! در هنگام تکّه‌پاره‌کردن تعارفات مراقب باشیم به جای احترام‌گذاشتن، ناخواسته، به مردم اهانت نکنیم!
کاخ سعدآباد قبلاً کاخ استبداد بود مظهر طاغوت و اشرافیّت و بی‌داد بود تازگی‌ها وضع کرده فرق و دیگر رفته است دوره‌ای که نحس و بد این کاخ سعدآباد بود می‌توان کابینه در تالار آن تشکیل داد می‌توان در باغ و در استخرهایش شاد بود می‌شود جشن تولّد هم در آن برپا کنید هرزمان سرگرم شادیّ و مبارک‌باد بود در کنار مؤمنین و مؤمناتی نازنین در چنین کاخ قشنگی مست لیموناد بود! شاه بود این‌جا، که امریکا به او کاری نداشت، از غم تحریم و از تهدیدها آزاد بود تا به کی باید بهانه دست اسراییل داد تا کجا باید عقب‌افتاده همچون چاد بود پاستور چون در جنوب شهر واقع گشته است پاستوریزه نیست، عین شوش و مهرآباد بود خب به ما چه شاه در این‌جا عرق هم خورده است یا، زبانم لال، اشرف لخت مادرزاد بود بی‌خودی او کاخ سعدآباد را رونق نداد مثل او باید در این‌جا، هرچه بادا باد، بود هرچه از مستضعفان گفتیم دیگر کافی است سادگیّ و زهد کار بوذر و مقداد بود... الغرض مقصودشان این است حالیمان کنند انقلاب و آرمان‌ها ناکجاآباد بود!
دلیل این‌همه کم‌بودها فراوانی‌ست دلیل اصلی قاچاق نیز ارزانی‌ست هوای ناحیۀ ما همیشه مطبوع است چرا هوای شما این‌قَدَر زمستانی‌ست یقین بدان سرطان زاست گوشت چون ماهی و مرغ هم سبب مشکلات درمانی‌ست گرسنگی عوضش نفع دارد ای مردم همیشه نفخ شکم مایۀ پریشانی‌ست پراید گرچه شده یک‌شبه خدا تومان خدا گواست که نرخش زیاد بالا نیست سپاس ملّت ایران نثار آن دولت که با گرانی اجناس فکر ایرانی است دلیل اینکه خراب است آشکارا کار یقین مداخلۀ دست‌های پنهانی‌ست کک اوفتاده به تنبان مردم‌آزاران دلیل آن مگر این شعر بند تنبانی‌ست!
دهخدا؛ شهید راه جمهوریّت و آزادی! علی‌اکبر دهخدا در ادبیّات ما شخصیّت بسیار باعظمتی است. اهل تحقیق هر کجا که پا می‌گذارند، چه عرصه‌های وسیع مطالعات ادبی و لغوی باشد و چه کوچه‌پس‌کوچه‌های دقایق و ظرایف این عرصه، همه‌جا ردّ پای او و زحمات طاقت‌فرسایش را مشاهده می‌کنند. اوّلین بار از استادم دکتر مظفّر بختیار، رضوان‌الله تعالی علیه، شنیدم که گفت، بعد از کودتای بیست‌وهشت مرداد به خانۀ دهخدا حمله کردند و به‌شدّت کتکش زدند و بازداشتش کردند؛ چراکه از حامیان نهضت ملّی بود و شنیده بودند که مخالفان شاه، یعنی فاطمی و دوستانش، می‌خواسته‌اند او را پس از فرار شاه رییس‌جمهوری ایران کنند. پیرمرد بعد از آن بازجویی‌ها و بدرفتاری‌ها آن‌قدر دل‌شکسته شد که دیری در این جهان نپایید و یک‌سال و چند ماه بعد در هفتم اسفند سال سی‌و چهار شمسی در هفتادوهفت‌سالگی درگذشت و درواقع شهید جمهوریّت و آزادی‌ ملّت ایران شد.
بلشویک است خضر راه نجات! یکی از پیش‌نهادهای جدّی روشنفکران ایرانی در دوران معاصر به ملّت ایران پیوستن به شوروی و پذیرش یک نظام کمونیستی بود. آن‌ها به‌جدّ معتقد بودند که این پیش‌نهاد تنها راه نجات است. خوش‌بختانه ملّت ایران عاقل‌تر از آن بود که این خواست مصرّانه را بپذیرد. عارف قزوینی این‌گونه به لنین، پیشوای حزب بلشویک شوروی، بفرما زده است: ای لنین ای فرشتۀ رحمت قدمی رنجه کن تو بی‌زحمت تخم چشم من آشیانۀ توست پس کرم کن که خانه خانۀ توست یا خرابش بکن و، یا آباد رحمت حق به امتحان تو باد بلشویک است خضر راه نجات بر محمّد، و آل او صلوات
خودآموز پیروزی در انتخابات و پاسخگویی! یکی از مریدان شیخ را پرسید: چه‌گویی در حقّ این مخالفان و معاندان که هزارسخن درباب دولت شما گویند؟ شیخ خنده‌ای کرد و گفت: آنچه گویند همه شبهت باشد و تهمت و اگر من خواهم در پنج دقیقه همه را پاسخ گویم! مرید گفت: لطف بسیار باشد اگر این ملاعین را پاسخی گویی که ما و دیگر مریدان سخت درمانده‌ایم. شیخ گفت: گفتم «اگر خواهم...» و من اکنون نخواهم که بخواهم! گویند که پنجاه‌سال گذشت و پاسخی از شیخ نشنیدند. دوران انتخاب از ایران سخن بگو از روزهای خوب و درخشان سخن بگو از وضع افتضاح ترافیک شهرها از چاله‌چوله‌های خیابان سخن بگو از اینکه مشکلات قدیمی مملکت راحت شود به دست تو آسان سخن بگو وقتی که حرف می زنی از فقر و از رکود از جنس‌ها که می‌شود ارزان سخن بگو دربین وعده‌های خودت بغض هم بکن با یک صدای خسته و لرزان سخن بگو آبی ندارد آن‌همه وعده برای خلق دارد ولی برای شما نان، سخن بگو! وقتی که انتخاب شدی تا به چندسال از اینکه مملکت شده ویران سخن بگو از این بگو که قبلتری‌ها مقصّرند از دست‌های دولت پنهان سخن بگو پروندۀ تمام ادارات را بریز بر روی میز و دایماً از آن سخن بگو یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت از روسریّ و موی پریشان سخن بگو دنیا به‌غیر دهکده‌ای نیست پس بیا از کدخدا و از ده و از خان سخن بگو تا تن دهند مردم نالان به درد تب از مرگ، از نهایت انسان سخن بگو از سایه های جنگ که گسترده روی شهر از کودکان مات و هراسان سخن بگو.... وقتی که وعده‌ها همگی رنگ باختند از ارزش سکوت خموشان سخن بگو
در اندرون من خسته‌دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست؟ از رندی‌های حافظ این است که جواب پرسش‌هایی را که مطرح می‌کند در سخن خود می‌گنجاند تا زیرکان و معنی‌سنجان آن را دریابند و با کشف آن به التذاذ هنری برسند. مثلاً در این بیت: دوش از مسجد سوی می‌خانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟ پاسخ سوال آن است که ما نیز باید به آیین طریقت همان کاری را بکنیم که پیر ما انجام داده است؛ یعنی از مسجد به می‌خانه برویم! در این‌جا هم پاسخ سوال «در اندرون ن خسته‌دل ندانم کیست...؟» در خود بیت به‌صراحت آمده است. درست حدس زدید: دل! چیزی که در اندرون حافظ، با وجود سکوت ظاهری او به فغان و غوغا برخاسته دل خسته یعنی مجروح اوست. بدین‌ترتیب دلیل این فغان و غوغا نیز که جراحت دل است معلوم می‌شود! دلیل ناشناخته‌بودن دل که از تعبیر «ندانم کیست» دانسته می‌شود این است که دل حقیقتی ماورای ادراک و آن‌جهانی است که در وجود آدمی به ودیعت نهاده شده است! محمدرضا ترکی
شمع و گل و پروانه ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد حتّی بسیاری از کسانی که «مهندسی گل و بلبل»، یعنی ادبیّات فارسی هم خوانده‌اند، نمی‌دانند که منظور از پروانه در شعر فارسی این حشرۀ معروف که می‌شناسیم و بال‌وپری رنگارنگ دارد نیست. این پروانه‌ها حشرات باغ و صحرا هستند و معمولاً در خانه‌ها و محیط‌های مسکونی دیده نمی‌شوند. پروانه‌ای که در فضای ادبیّات فارسی گرداگرد شمع می‌چرخد و جان فدا می‌کند درواقع، پشۀ کوچک یا بیدی است که به نور علاقه دارد و در روزگار ما در اطراف چراغ‌های نئون آن‌ها را می‌توان دید. بنابراین تصاویری از این دست را از شمع و گل و پروانه فراموش کنید!
رها کن از غم و از اخم دل‌ها و جبین‌ها را بچین در سفره‌های مهربانی هفت‌سین‌ها را چه می‌شد در همین خانه تکانیّ دم عیدی به سطل خاکروبه می‌سپردی بغض و کین‌ها را میان ما خطوط فاصله مرز جدایی هاست بیا و پاک کن از دفترت این نقطه‌چین‌ها را میان شادی و غم نیست مرز روشنی ای جان به یاد آور به وقت شادمانی‌ها غمین‌ها را تویی که یاد تو فتح الفتوح مهربانی‌هاست به یاد ما بیاور شادی فتح المبین‌ها را نسیمی می‌وزد از سرزمین سروهای ناز که هر دم زنده خواهد کرد یاد نازنین‌ها را محمّدرضا ترکی
در دعوای فروغی و فردوسی پور و برنامه نود و قضای بد و قاعده الاهم فالاهم فرماید: هان چه رازی هست در کار «نود»؟ عقل من هرگز نخواهد داد قد باوجود مشکلات مملکت این گرانی‌های خارج از عدد در زمانی که "گلستان" می‌تپد زیر این رگبار و سیل و جزر و مد در زمانی که گروهی هموطن دردمندند از قضا و بخت بد ما جماعت در خیال چیستیم؟ می‌کنیم اخبار را هردم رصد تا بفهمیم این یکی آخر چه گفت آن یکی در پاسخش حرفی نزد؟ حرف محفل‌هاست این حرف و حدیث نقل مجلس‌ها همین بحث نود عدّه‌ای گویند «عادل» ظالم است می‌شود از سوی بی‌بی‌سی مدد باید او را بی‌محابا حذف کرد از نود انداخت بیرون با لگد! عدّه‌ای گویند عادل چون گل است گل اگر باشد تمیز و سرسبد شیک‌پوش است او ولیکن دشمنش کاپشن می‌پوشد از جنس نمد! آن «فروغی» بی‌فروغ است و لذا می‌برد بر عادل و کارش حسد! من اگر مُردم نگویید از صدا یا که از سیما فرو شد در لحد... الغرض مشتی غرض از یک‌طرف زآن طرف هم حرف‌های بی‌سند ای جماعت عادل و برنامه‌اش واجب است امّا نه در این سطح و حد که شود موضوع دعواهای ما یا ملاک فلسفیّ نیک و بد! چون که صد آمد نود هم پیش ماست پیش سیل تفرقه سازید سد! محمّدرضا ترکی
دشمن طاووس آمد پرّ او ای بسا شه را بکشته فرّ او این بیت مثنوی یک ضرب‌المثل کهن را در بر دارد که باید ریشه در فرهنگ مردم هندوستان داشته باشد. دلیل ما یکی این است که طاووس اساساً پرنده‌ای هندی است که قرن‌ها قبل وارد ایران شده است و دیگری اینکه همین مضمون در کلیله و دمنه که یک اثر هندی است وجود دارد. در کلیله و دمنه (ص104) می‌خوانیم: جمال پر طاووس او را پرکنده و بال‌گسسته دارد شاید نخستین شاعری که به این مضمون پرداخته عطای رازی (شاعران بی‌دیوان، ص600) از شاعران قرن سوم باشد که سخن او در لباب الألباب و کلیله و دمنۀ نصرالله منشی هم آمده است: بلای من آمد همی دانش من چو روباه را مو و طاووس را پر این مضمون وارد شعر عربی و فارسی شده و شاید صایب تبریزی (دیوان، ج1، ص375) یکی از متأخّرترین شاعران پارسی‌گویی باشد که به آن پرداخته است: صایب! فغان که گشت در این بوستان‌سرا طاووس‌وار بال‌وپر ما وبال ما برای شواهد بیشتر ← دهخدا، امثال و حکم (ج2، ص814)؛ فروزان‌فر، شرح مثنوی شریف (ج1، ص110 تا 111). محمّدرضا ترکی
به‌زودی منتشر می‌شود: سال‌های بی‌ترانگی برگزیدۀ سروده‌های سال‌های 91 تا 96 انتشارات شهرستان ادب
مدیریّت مرداب‌ها و آب‌ها سرپرست زرپرست و زرپرست سرپرست لنگی این قافله تا بامداد محشر است شیوۀ مدیریّت بزرگانی مثل شهیدچمران در اوایل انقلاب این بود که بااینکه وزیر دفاع بود خودش را به پاوۀ در محاصره رساند و درکنار مدافعان اندک آن جانش را به خطر انداخت و توانست این شهر و کردستان را از سقوط و این کشور را از خطری بزرگ نجات دهد. شیوۀ مدیریّت حاکم بر مملکت از دهۀ هفتاد به این‌سو امّا غالباً این است که مدیران بر برج عاج خویش نشسته‌اند و بر مقدّرات مردم حکم می‌رانند. اخیراً این سرپرستان محترم یک‌گلّه بوقچی و تبلیغاتچی و کارشناس جنگ روانی، از جمله تعداد زیادی استاد دانشگاه و کارشناس و متخصّص هم در استخدام دارند که در فضای مجازی و جاهای دیگر ثابت کنند که روش درست و علمی مدیریّت همین دورکاری است و مدیر درست‌وحسابی باید از زیر پتو و از سواحل قشم و کیش و شاید جاهای دیگر، بحران‌های بزرگ را مدیریّت کند و روش‌هایی مثل شهیدچمران نوعی عوامفریبی و ریاکاری و به قول خودشان پوپولیسم است! این درحالی است که در تمام دنیا وقتی موقعیّت خاصّی در یک کشور پیش می‌آید مقامات کشور حتّی سفرهای رسمی خودشان را نیمه‌کاره رها می‌کنند و سریعاً به نقطۀ بحران می‌روند. یاد مرحوم سیّدحسن حسینی به‌خیر که در همان دهۀ هفتاد در منظومۀ مرداب‌ها و آب‌ها این اوضاع را با تیزبینی دید و نقد کرد و سرود: ماجرا این است: مردار تفرغن زنده شد شاخه‌های ظاهراً خشکیده از بُن زنده شد آفتابی نامبارک نفس‌ها را زنده کرد بار دیگر اژدهای خشک را جنبنده کرد قبطیان فتنه‌گر جا در بلندی کرده‌اند ساحران با سامری‌ها گاوبندی کرده‌ا‌ند
سعدی استاد مدیریّت سعدی در باب اوّل گلستان این حکایت را آورده است: وزرای نوشیروان در مهمّی از مصالح مملکت اندیشه همی‌کردند و هر یک رایی همی‌زدند و مَلِک همچنین تدبیری اندیشه همی‌کرد. بزرجمهر را رای مَلِک اختیار آمد. وزیران در خُفیه پرسیدند که رای مَلِک [ را ] جه مزیّت دیدی بر فکر چندین حکیم؟ گفت: به موجب آنکه [انجامِ ] کار معلوم نیست و رای همگنان در مشیّت است که صواب آید یا خطا؛ پس موافقت رای مَلِک اولی‌تر است تا اگر خلافِ صواب آید، به علتِ متابعت او از مُعاتبت ایمن باشم! خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باشد دست شستن اگر خود روز را گوید شب است این بباید گفتن آنک ماه و پروین! نباید تصوّر کرد که سعدی در حکایت بالا درس تملّق و فرصت‌طلبی به مقامات و مسئولان مملکتی داده و آنان را به تأیید رطب و یابس سخنان مافوق رهنمون شده است. اگر دقّت بفرمایید فرض حکایت سعدی در جایی است که تصمیم‌گیری دشوار است و هر کس، از جمله پادشاه رأی و نظری را ابراز می‌کند و هیچ‌یک از این نظریّات هم ظاهراً بر دیگری برتری ندارد. طبعاً اگر یکی از این نظریّات از همه روشن‌تر و عقلانی‌تر بود، سعدی ما را به پیروی از همان رای توصیه می‌کرد، همچنین اگر رأی پادشاه به وضوح باطل بود، باز هم سعدی از زبان بزرگ‌مهر آن را تأیید نمی‌کرد. به نظر می‌رسد حکایت سعدی مبتنی بر این اصل مدیریّتی است که مدیران زیردست نباید بی‌دلیل با نظر مقام بالاتر مخالفت کنند و تصمیمی که مورد تأیید عالی‌ترین مقام اداری است از ضمانت اجرایی بالاتری برخوردار است. درسی که سیاست‌مداران ما از این سخن سعدی می‌توانند بگیرند یکی می‌تواند این باشد که عرصۀ مدیریّت جای تنازع و اعمال اختلاف سلیقه نیست و در شرایط مساوی و هنگامی که آرای مختلفی وجود دارد، در هنگام تصمیم‌گیری حمایت از نظر مقام بالاتر عاقلانه‌تر است و دست کم این است که اگر آن رأی و نظر ناصواب درآمد، همان مقام بالاتر مسئول خواهد بود و دیگران از مواخذه در امان هستند! سعدی در دوبیت آخر همین نکتۀ مدیریّتی را تأکید می‌کند که تعارض و ستیزۀ بی‌دلیل رده‌های پایین با مدیریّت عالی یک سازمان که از آن با تعبیر «خلاف رای سلطان رای جستن» یاد شده کار خطرناکی است و عمدتاً به حذف مدیریّت میانی منجر می‌شود. بیت آخر نیز با طنزی که دارد فضای حکایت را تلطیف و میزان تأثیرگذاری آن را افزایش داده است.