eitaa logo
فصل فاصله
306 دنبال‌کننده
322 عکس
35 ویدیو
2 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان و اندوه! و انسان می‌شکافد کوه‌های سر به‌کیوان را و در خون می‌کشد شیران و پیلان و پلنگان را و زین برمی‌نهد بر گُردۀ اسب چموش باد و جاری می‌کند در کرت‌ سیلاب خروشان را و آهن در میان دست‌ او نرم است همچون موم که عزمش سرد کرد آتشفشان‌های گدازان را و دریاهای بی‌پایاب پیش همّتش برکه‌ و صحراهای بی‌فریاد مانَد گرد دامان را.... ولی با این‌همه نیروّ و با این هیبت و صولت مپندارید پرقدرت‌ترین مخلوق انسان را چرا که با همه‌نیرو و طاقت‌ها که در وی هست ز پا می‌افکند اندوه انسان پریشان را پس از هرچیز نیرومندتر در خاک اندوه است که افکنده‌ست در خون قامت مردان میدان را... (بر اساس سخنی از امام علی علیه السّلام) @faslefaaseleh
اختلال هورمون‌ها دلیل عشق که گفت اختلال هورمون‌هاست؟! که عشق خود سبب شوروحال هورمون‌هاست به‌عکس، شوروشر عشق و وجدوحالت روح دلیل شوق تن و انفعال هورمون‌هاست چقدر ساده‌دل است آن‌کسی که فکر کند که قول حافظ از قیل و قال هورمون‌هاست چقدر بی‌خبر است آن کسی که معتقد است که شعر سعدی از نطق لال هورمون‌هاست صفا و شور و محبّت همیشه کار دل است چنان‌که هرچه هوس هست مال هورمون‌هاست همیشه اهل هوس در اسارت جسم است همیشه صاحب دل بی‌خیال هورمون‌هاست صعود عشق همیشه به شاه‌بال دل است عروج جسم هماره به بال هورمون‌هاست همیشه جسم و غریزه، کنار روح و شعور دو بال رشد ضمیر و کمال هورمون‌هاست @faslefaaseleh
سفرنامۀ رنج ما را خدا در این شب ظلمت رها نکرد در کوچه‌های بستۀ حیرت رها نکرد در لحظه‌های تلخ و نفس‌گیر گم‌شدن سرگشته را بدون هدایت رها نکرد راند از بهشت آدم و گندم بهانه بود او را در آن سراچۀ غفلت رها نکرد نوحی هزارسال فراخواند خلق را وی را در آن نواحی غربت رها نکرد او را کشاند در دل طوفان و لحظه‌ای در موج‌خیز لُجّۀ وحشت رها نکرد حتّی کشید در دل آتش خلیل را امّا در آن شرار شرارت رها نکرد یعقوب را به کلبۀ احزان اگر نشاند او را در آن سرای مصیبت رها نکرد موسای درمحاصره را تا به نیل برد امّا میان نیل هلاکت رها نکرد برد آبروی مریم معصومه را، ولی در تنگنای آن‌همه تهمت رها نکرد عیسای پاک را به سر جُلجُتا کشاند امّا بدون لطف و عنایت رها نکرد آن شب رسول بود و بسی تیغ آخته او را میان موج عداوت رها نکرد او را کشاند در دل یک غار هولناک امّا به دام اهل شقاوت رها نکرد جز ‌تار عنکبوت نشد یار غار او او را بدون پردۀ عصمت رها نکرد از جمع دوستان دل‌آگاه خویشتن کس را به خواب رخوت و راحت رها نکرد گندیدن است آفت ماندن در این جهان ما را رماند و در دل آفت رها نکرد یاریّ او که می‌رسد از راه، ناگزیر مظلوم را بدون حمایت رها نکرد دستی که خاضعانه به سویش دراز شد آن دست را بدون اجابت رها نکرد @faslefaaseleh
آغاز گام‌های تو پایان جاده‌هاست مقصد به زیر گام به‌راه‌اوفتاده‌هاست چون چشم بر مسیر گشودی جهان تو بی‌انتهاتر از افق پرگشاده‌هاست آیینه‌ها به روی تو لبخند می‌زنند وقتی دلت به جانب خورشیدزاده‌هاست هرجا نگاه می‌کنی این روزگار را آنک مصاف خیل سوار و پیاده‌هاست هر سو عبور می‌کنی این گرد اسب دوست وآن ردّ دشمن است که بر خاک جاده‌هاست زانوزده اگرچه زیاد است پیش خصم پرچم ولی به شانۀ آن ایستاده‌هاست هرگز براده لایق عنوان تیغ نیست باآنکه تیغِ آخته هم از براده‌هاست هرکس کم آورد به زمین می‌خورد، بدان! این کارزار پهنۀ جنگ اراده‌هاست @faslefaaseleh
دلتنگی عاشقی عذابی‌ست الیم مانند شرنگ زهر نابی‌ست الیم بیدار کن این دو دیدۀ شب‌زده را از بستر کابوس که خوابی‌ست الیم @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا کلمات مات عشق من و توست توصیفگر صفات عشق من و توست این گل که ورق می‌خورد از دست نسیم دفترچۀ خاطرات عشق من و توست
از غربت تلخ این‌همه دل‌تنگی از وحشت این قیافه‌های سنگی ما را ببر از رنگ و ریای این شهر تا پاکی آن منطقه‌های جنگی @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهار چیست به‌جز روز خوب آمدنت نسیم چیست بغیر از عبور عطر تنت تو را هزارفرشته به‌هم نشان دادند زبس‌که لطف و صفا بود در قدم‌زدنت مرا اگرچه نبخشیده سهمی از دنیا خدا به لطف خودش کرده‌است سهم منت همه وجود من از شعر ناب سرشار است از آن زمان که شنیدم حکایت دهنت غزال من! غزل از چشم‌هات می‌بارد قصیده می‌چکد از قدّوقامت حسنت بهار من! همه‌شب‌های ما چراغان است برای روز پر از آفتاب آمدنت بیا و جان مرا باز هم بهاری کن نشسته‌ام به تمنّای عطر نسترنت @faslefaaseleh
نام تو که با نام من خسته درآمیخت با هستی من هست تو آهسته درآمیخت باید به تو نزدیک شد و در همۀ عمر با هُرم نفس‌های تو پیوسته درآمیخت باآنکه خطر داشت به دریا زدن امّا با موج تو این قایق بشکسته درآمیخت رسوا شد از آن روز که از وسوسه‌‌هایت با عشق تو این زاهد وارسته درآمیخت وابسته‌شدن سخت‌ترین کار جهان است باید به تو شد عاشق و وابسته درآمیخت @faslefaaseleh
شاعران هیچ‌قطعه‌ای روح‌بخش‌تر از فضای قطعه‌ای که شاهدان در آن عاشقانه خفته‌اند تاکنون نگفته‌اند! @faslefaaseleh
زخمی و آشفته تنهایم گذاشت در کویری تشنه برجایم گذاشت دشنه‌ای بر قلب دیروزم نهاد خنجری بر حلق فردایم گذاشت نقطه‌ضعفم عشق بود، انگشت بر نقطه‌ضعف قلب شیدایم گذاشت گفتم این زنجیرها از دست من باز کن؛ آن را به پاهایم گذاشت نابه‌هنگام آمد و ناگاه رفت ناگهان با ناگهان‌هایم گذاشت واژه‌هایم گنگ و بی‌معنا شدند مانده در بحران معنایم گذاشت کشت در من هر تمنّایی که بود بی‌تمنّای تمنّایم گذاشت من چنین مجنون نبودم، این جنون بر دل دیوانه لیلایم گذاشت @faslefaaseleh