eitaa logo
مجموعه اردویی تربیتی فصل نو نسل نو 🏕
5هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
69 فایل
✨مجموعه اردویی تربیتی فصل نو نسل نو✨ 🔺آیدی رزرو اردویی @fasle_no1400 09114439470 🔺ادمین و تبلیغات کانال @admin_fasle_no
مشاهده در ایتا
دانلود
°°° امیر یه موکت پهن کرده بودن کف حیاط خونه حاجی و داشتن همه با هم نقاشی می کشیدن. منم اومده بودم اینجا و مثل ناظر کیفی وایساده بودم بالاسر کارگر ها. دیروز یه کامیون اومد و خرابه های مسجد رو برد امروز هم دوتا مهندس اومدن و دارن نقشه می کشن تا یه مسجد دیگه بسازن. پسر حاجی ، اقا محسن اومد سمتم. اقا محسن:(( امیر جان شما برو خونه پیش بچه ها. ممکنه زیاد با پسرت خالت صمیمی نباشن و یه کم غریبی کنن. ولی خدا خیرتون بده که این بچه ها رو به حال خودشون ول نکردین.)) _:(( چشم اقا محسن. کاری نمی کنیم که! پیش حاجی درس پس میدیم. خدا کنه زود تر خوب بشن.)) اقا محسن:(( انشاءالله.)) به خونه رسیدم و دیدم که بعله! ماهان و دوستاش به دوران ابتدایی خودشون برگشتن و حسابی با بچه های محل ما رفیق شدن. نقاشی ها شونم استادیوم فوتبال بود با چند تا بازیکن قرمز و ابی پوش که طرفداراشون تشویق شون می کردن. میلاد و شایان واقعا سر قرمز یا ابی بودن برای هم کری میخوندن. وقتی پیش شون نشستم و به هم سلام کردیم، من پارچ و لیوانایی که روی سکو بود رو نشون جواد دادم و گفتم:(( اونا رو حاج خانوم داده ببریم برای مهندسا. بریم بدیم بهشون؟ تو این هوا حتما خیلی تشنن.)) جواد با لبخند سر تکون داد. میلاد:(( من باهاش میرم. امیر تو تازه اومدی.)) شایان:(( چی شد؟ داشتی می گفتی توپ تانک فشفشه...)) میلاد:(( اصلا هر چی که تو میگی. من تسلیم!)) بعد از رفتن میلاد و جواد ، مسعود به شایان گفت:(( شایان میشه کمکم کنی توپو باد کنیم؟)) شایان:(( اره بریم.)) مسعود:(( چه پسر گلی!)) شایان:(( خیلیا میگن من بچه ی بدی ام! فکر می کنن مسجد به خاطر من خراب شد. من اون بادکنکا رو با نایلون درست کردم اما من شیر گازو بستم. به خدا راست میگم!.)) ماهان:(( ما هم می دونیم تو باهوشی و هواست به همه چیز هست.)) شایان:((اما علی موقع باد کردن نایلونا نیومد.)) علی:(( خطرناکه. حاجی دلخور میشه اگه بریم تو اشپز خونه. شایان هی میگفت بیا تا نیومده. اما من نرفتم! حاجی اجازه نداد به ما که بریم!)) داشتم شاخ درمیاوردم! دو تا بچه به این کوچیکی اینقدر خوب بلد بودن حرف بزنن و تصمیم بگیرن! شایان که با شجاعت و شفافیت از خودش دفاع کرد هرچند میدونست کار اشتباهی کرده و ممکنه براش بد بشه اما همه رو گفت! راستشو گفت! علی هم که با جدیت جلوی کار غلط شایان ایستاده بود و به هیچ وجه حاضر نشد همراهیش کنه. لبخند گرمی رو صورت ماهان بود که معلوم بود از کارش و انتخابش راضیه و داره ذوق مرگ میشه از اینکه در موردشون اشتباه نکرده. ماهان:(( نظرتون چیه تا وقتی اذان بشه توپ بازی کنیم و بعدش نماز بخونیم؟!)) علی:(( من بلدم وضو بگیرم!)) شایان:(( منم بلدم!)) پیمان:(( احسنت! دمتون گرم!)) فکرم رفته بود سر این موضوع که بچه های کوچیک میتونن جلوی خودشونو بگیرن و راحت نه بگن. یا میتونن به کار بد شون اعتراف کنن و برای خلاصی از مشکل دروغ نگن. ما چی؟! ما هم میتونیم؟! 🇮🇷 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan