eitaa logo
مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
5.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
983 ویدیو
69 فایل
🔥مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو 🔺آیدی رزرو اردویی @fasle_no1400 09114439470 🔺ادمین و تبلیغات کانال @admin_fasle_no
مشاهده در ایتا
دانلود
دکتر محمدی_اهمیت۶.mp3
1.33M
📻 ویژه برنامه 🌙 🔖 "مبحث اهمیت تربیت تشکیلاتی " استاد : دکتر محمدی (نشر با ذکر منبع جایز است ) 🔻 مدرسه تربیت تشکیلاتی نوجوان مضمار ❇️ https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e
°°° ماهان با حرفاش منقلب شده بودم. حس میکردم اقا داره نگام میکنه. قطره اشکی از گوشه ی چشمم راه خودشو پیداکرده بود که با نزدیک شدن مامان پاکش کردم. از همون جایی که دراز کشیده بودم یه کم خودمو کج کردم و به دمام که گوشه ی اتاقم بود نگاه کردم. این رفیق مون امسال باید همون جا خاک میخورد. خودمو جمع و جور کردم. مامان با یه ظرف میوه اومد و کنارم نشست، بعد هم شروع کرد به خیار پوست گرفتن. مامان :(( انشاالله سال دیگه.)) _:(( چی؟!)) مامان:(( همونی که داشتی نگاهش می کردی.)) -:(( خدا کنه!)) مامان:(( بیا بخور جون بگیری.)) مهسا:(( من چی؟ فقط اونو لوس میکنی؟!چی میشد منم پسر بودم؟!)) مامان:(( بیا گذاشتم برات بخور. بخور زبونت دراز تر شه!)) داشتم به کل کل شون می خندیدم که صدای ایفون بلند شد و مهسا به سمتش رفت. مهسا:(( فرزانه خانوم و سینا اومدن.)) مامان:(( باز کن بگو بیان داخل.)) مهسا سریع درو باز کرد و برام پیراهن اورد. خونه مون 18 تا پله بیشتر نداشت و همه سریع می اومدن داخل. مهسا تو بستن دکمه های پیراهنم کمکم کرد بعد ملحفه رو روم کشید. فرزانه خانوم و سینا با یه نایلون کمپوت اومد داخل. همه سلام و احوال پرسی کردیم و بعد از تعارفات لازم، فرزانه خانوم و سینا کنار در اتاقم که رو به روم میشد نشستن. چشمای درشت و مشکی سینا از معصومیت بچگونه درونش خبر میداد. هرچند که کل صورتش اینطوری بود اما از زیر ماسک دیده نمی شد. فرزانه خانوم هم معلوم بود که اضطراب داره و نگرانه. فرزانه خانوم:(( خدا رو شکر که جون سالم به در بردی. همین الان هم نمیتونم خودمو ببخشم.)) مامان:(( چرا؟ تقصیر شما که نبود!)) فرزانه خانوم:(( یه لحظه از سینا غافل شدم! داشتم با فاطمه خانوم خداحافظی می کردم که چادرم افتاد. تا اومدم درست کنم، این بچه هم برای خودش راه افتاد!)) _:(( ماشینه که از دور می اومد سرعتش خیلی زیاد نبود و سینا راحت می تونست برسه اینور خیابون. یهو انگار سرعتش زیاد شد جای اینکه کم بشه! من فقط رفتم جلو تا دست سینا رو بگیرم سریع تر بیارمش اینور.)) مهسا:(( دیشب ماهان خواب بود که بابا داشت درموردش میگفت. رانندهه تازه گواهی نامه گرفته بوده و خیلی نمی دونسته. به جای ترمز کردن گاز میده.)) فرزانه خانوم:(( خدا خیرت بده پسرم! الهی به حق امام حسین تا چهلم اقا پاتو باز میکنن مشکلی هم نباشه. تورو خدا مهدیه خانوم هر ساعتی هر چیزی خواستین بهم بگین. اصلا تعارف نکنین ! شما و ماهان به گردن من خیلی حق دارین.)) مامان:(( این چه حرفیه! تن تون سلامت!)) فرزانه خانوم و سینا زود رفتن. مامان برام کمپوت اورد. _:(( اصلا اون ساعت ظهر ماشین تو خیابون چی کار می کرد؟!)) مهسا:(( ماشین هست دیگه! شاید طرف داشته می رفته خونش.)) _:(( منطقی بود!)) 🇮🇷 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
💥 آرمان:(( اخه یکی نیست بگه مرد مومن دبیر ریاضی نیم ساعتشو داده ما بیایم تمرین ، ده دقیقه ای که با منت دادی به درد کی میخوره اخه!)) بعد چپکی نگام کرد و گفت :(( جلو اینیم نمیشه چیزی گفت ، باز منبر جیبی‌شو در میاره اخلاق پهلونیش بالا میزنه و "پوریای ولی" میشه که غیبت نکنین ، گوشت داداش مرده اتونه و فلان ...)) از حرص خوردنش خنده ام گرفت . بچه های کلاس بغلی هم رسیدن بهمون . زدم رو شونه آرمان :(( داداش از الان حرص بخوری که گوشت نمیونه تو تنت تا روز مسابقه؛ کلی تمرین باید بکنیم ، الکی وقتو واسه این حرفای بی‌نتیجه تلف نکن. )) دو تا انگشتامو کردم تو دهنمو و سوت زدم ، رو به سجاد که دنبال توپ رفته بود داد زدم:(( شوت کن اینجا حاجی )) توپ و پرت کرد سمتم و بی مقدمه شوت کردمش سمت پارسا ، یکه خورد ولی خودشو نباخت و توپ و جمع کرد ، پاس داد به آرمان. و طلبکار رو به من ادامه داد:(( امیر تو اهل این مدرسه ای؟ خوابنمایی چیزی شدی تیم راه انداختی اینجا؟ داداش بچه های مدرسه حافظ رشته اشون تربیت بدنیه ! اصلا خوراکشونه این کار ، همه ورزشکارن ، یکیشون عضو تیم ملی نوجوانانه! با این ده دقیقه تمرینا میخوایم ببریم اونا رو؟)) اخم کردم و با کله به بچه ها گفتم تو زمین وایستن که بازی رو شروع کنیم. آرمان:(( تا ضایعگی بار نیاریم امیر دلش خوش نمیشه! حالیش نی ما چارتا جوجه ریاضی فیزیک و تجربی خونده ایم و اونا اینکاره ان!)) دلم میخواست چسب رو میز آقای احمدی رو بگیرم و دو تا تیکه بکنم ازش بچسبونم رو لبی ارمان و پارسا که هی آیه یاس میومدن. خودشون هیچی بقیه رو هم دلسرد میکردن. _(( حالا یه مسابقه فوتبال بین مدارس منطقه ای اونقدر ناراحتی و غصه خوردن نداره. اصلا ما هدفمون بردن نیست که. گفتیم دور هم بیایم تورو مجبور کنیم ۴ کیلو کم کنی از بار اون شکم ستون فقراتت اذیت نشه تو حمل نقلت!)) سجاد بلند خندید و ادامه داد:(( فاز نا امیدی ندین وسط ، خدا بزرگه ، اومدیم بازی کنیم و اگه شد ببریم ؛ یه صفایی میکنیم تو این‌مسیر. اجباری هم ورزش میکنیم. دیگه منتظر نیست منتظر یه شنبه ای بمونیم که بیاد و بریم سراغ ورزش‌.)) آرمان داد زد:(( از این لحظه به بعد هرکی فاز نا امیدی بده پس گردنی میخوره ، خوبه؟ هرچی شما بگین اصلا. شوت کن تا این زنگ نخورده. توپ و شوت کرد و دو تا تیم کوجیکی که تشکل داده بودیم با هم مسابقه دادیم. زنگ تفریح خورد ، زنگ کلاسم بعدش خورد ، ول کن نبودن بچه ها. حیاط که خالی شد بازی رو جمع کردیم و رفتیم دستامونو بشوریم. عرق از سر و رومون میریخت. شیر آب رو باز کردم و دستامو بردم زیرش ، یه مشت آی ریختم رو صورتم. سجاد اومد کنارم و دستاشو مایع زد و زیر شیر گرفت. مونده بودم راز دلم رو به سجاد بگم یا نه سجاد بهترین دوست و همچنین قدیمی ترین دوستم بود این مسئله هم مسئله کمی نبود پای آبروی مدرسه و کلی وقت و تمرین بچه‌ها وسط بود نمی تونستم ریسک کنم شاید اگه به سجاد میگفتم سجاد راه حل خوبی به ذهنش می رسید بنابراین دلمو به دریا زدم. _ :((سجاد راستش رو بخوای حس می کنم چشمام یکمی ضعیف شده. باید برم دکتر اما میترسم بهم عینک بده .)) سجاد:((خب عینک بده میشی امیر چهار چشم. لقب جدید تو دوست داری؟)) _:(( سجاد شوخی نکن! اگه عینکی بشم کی وایسه دروازه؟! اون وقت شاید نذارن تو مسابقه شرکت کنم! تکلیفمون چی میشه؟!)... 💪 💥 بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━ @mezmar_nojavan
مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
کاش مسئولین رسیدگی کنن...! همه ی ما وقتی مشکلی رو میبینیم میگیم کاش! ، اما یادمون میره که اگه بخوای
دشمن نیستیم! حواست باشه تو مطالبه گری هدف بخاک مالوندن رقیب و مچ گرفتن نیست 😉... ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام ☀️ @mezmar_nojavan ☀️
ششمین ویژگی مهم یه جوان انقلابی🔥🔥👇 ساختن تمدن اسلامی یعنی ایستادگی در برابر شیاطین جن و انس، یعنی مقابله با همه بدخواهان و هواپرستان، یعنی مقاومت در برابر مشکلات طاقت‌فرسا، یعنی شکستن ساختارهای موجود و تولید علوم و ساختارهای نوین. بدون شجاعت و ایثار چنین چیزی ممکن نیست ، باید شجاع باشه تا سدشکنی کنه و پیش بره و از دشمن نترسه و باید جهادگر باشه تا برابر سختی‌ها ایستادگی کنه. یه لقمه تشکیلات|مرکز تولید فرآورده های تربیتی تشکیلاتی لینک عضویت 👇👌 https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی ها میگن ، اقتصاد ایران داغونه و هیچ پیشرفتی نداشتیم، میگن از علم نگید برامون، بگید اقتصادمون چطوره و اما این قسمت ،بریم ببینیم چخبره... داستان یک تفکر به روایت آمار بین المللی یه لقمه تشکیلات|مرکز تولید فرآورده های تربیتی تشکیلاتی| لینک عضویت 👇👌 https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران تو حوزه انرژی پیشرفت داشت؟ آب برق ، گاز و ...؟ داستان یک تفکر به روایت آمار، یه لقمه تشکیلات| لینک عضویت 👇👌 https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e