eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
451 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
1 فایل
🌍 مشهد ارتباط با ادمین : @fateh_kanoon
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
#یکی_از_میان_ما 💚🌷💚🌷💚 نام و نام خانوادگی: سید محمدرضا حسینی تولد: ۱۳۷۱/۰۳/۱۰ شهادت: ۱۳۹۳/۰۷/۲۵ خ
▪️قسمت اول شهید سیدمحمدرضا حسینی در تاریخ ۱۳۷۱/۰۳/۱۰ در شهر شیراز به دنیا آمد. مادرش مشهدی و پدرش اهل شهر مزار است. سید اسحاق و معصومه خانم در شهر مشهد ازدواج کردند و پس از ازدواج به شهر شیراز رفتند و همانجا ساکن شدند. خداوند هفت فرزند به آنها عنایت کرد که محمدرضا فرزند اول خانواده بود که وقت اذان صبح متولد شد. اسم محمدرضا را مادرش انتخاب کرد. بخاطر ارادت زیادی که به امام رضا علیه السلام داشت. سید اسحاق پدر محمدرضا به شغل بنایی مشغول بود و همسرش معصومه خانم خانه‌داری میکرد. محمدرضا از ۱۳ سالگی مشغول به کار شد. در ابتدا دستفروشی میکرد و سپس همراه پدرش کار بنایی انجام میداد. و بعدها به کار نقاشی و کاشیکاری ساختمان روی آورد. محمدرضا سوم راهنمایی بود که پدرش دچار دیسک کمر شد و دیگر توان کار کردن نداشت. محمدرضا ترک تحصیل کرد تا به جای پدر تامین مخارج خانواده را بعهده بگیرد. محمدرضا ۱۷ ساله بود که خانواده تصمیم گرفت به مشهد بیایند و کنار اقوام شان در شهر مشهد زندگی کنند. در سال ۱۳۸۸ خانواده ساکن شهر مشهد شدند. از خصوصیات اخلاقی محمدرضا دلسوزی، مهربانی و صله رحم بود. محمدرضا با همه خانواده مهربان بود و رابطه خوبی داشت اما با مادرش رابطه صمیمی تری داشت و بعد با خواهرش زهراسادات. محمدرضا در شبهای ماه محرم همیشه مسجد میرفت و در عزاداری ها شرکت میکرد .شال سبزی به کمرش میبست و میانداری میکرد. شبهای ماه رمضان در مراسم افطاری مسجد کمک میکرد. بعد از افطاری، کارهای نظافت مسجد را انجام میداد. شب در مسجد میخوابید تا برای سحری دادن هم کمک کند و بعد نماز صبح به خانه برمیگشت. تفریحاتش با دوستان و خانواده بود . روزهایی که کارش تعطیل بود به خانه اقوام سر میزد. اگر روزی در خانه بود وقتش را با خانواده میگذراند. حتما از بیرون چیزی میخرید به خانه می‌آورد و از مادر و خواهرهایش میخواست که آن را بپزند و دور هم غذا بخورند. فیلم پخش میکرد و با خانواده تماشا میکرد. بازی گروهی انجام میداد و تلاش میکرد فضای خانه را طوری مدیریت کند که همه شاد باشند. محمدرضا غالبا برای کار به شیراز میرفت. در یکی از همین سفرها با فاطمیون آشنا شد و ثبتنام کرد. اواسط شهریور سال ۱۳۹۳ بود که محمدرضا قبل از پرواز سوریه، با مادرش تماس گرفت و گفت که دارد به سوریه میرود. مادرش مخالفت و بی تابی کرد .محمدرضا در جواب مادرش گفت: یک دینی هست بین من و عمه جانم. باید بروم. اگر شما بگویید نرو، یک نفر دیگر هم بگوید نرو دیگر کسی نمی ماند ک برود و از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. داعش آمده و دارد حرم عمه جان را تخریب میکند. ما سید و اولاد حضرت زهرا (س) هستیم. اولی‌تریم نسبت به دیگران برای دفاع از عمه جانمان و باید بروییم. محمدرضا هر بار که با مادرش تماس میگرفت میگفت نگران نباشد زیرا او نیروی خدماتی و در آشپزخانه فعال است و چون سن و سالش کم است او را عملیات نمیبرند. خانواده اش نمیدانستند او تک تیرانداز است. آن زمان جنگ‌ها خانه به خانه بود و نوبتی شیفت می‌ایستادند و نگهبانی می‌دادند، حوالی گرگ و میش اذان صبح، شیفت محمدرضا تمام می‌شود. وقتی میخواهد دوستش را بیدار کند دلش نمی‌آید و به جای دوستش هم شیفت می‌ایستد. در همین زمان گلوله انفجاری به پهلوی محمدرضا اصابت کرد و به شهادت رسید. محمدرضا بعد از ۳۱ روز حضور در سوریه، در تاریخ ۱۳۹۳/۰۷/۲۵ در منطقه حران العوامید اطراف فروگاه دمشق به شهادت رسید. بزرگ‌ترین آرزویش این بود که مادرش را به سفر حج ببرد. همیشه می‌گفت: مامان یک روزی من شما را به مکه می‌برم. دعای همیشگی‌اش این بود که بتواند تا آخرین لحظه خادم امام حسین(ع) بماند. متاسفانه وصیتنامه‌ای از او به جا نمانده اما سفارش خاصش به خواهرانش حفظ حجاب و حیا بود. میگفت آبروی یک زن حیای اوست. طوری زندگی کنید که باعث سربلندی پدر و مادر باشید. احترام به پدر و مادر در دنیا از هر چیزی واجب تر است. سعی کنید پدر و مادر را راضی نگهدارید حتی اگر ناراحت شدند و شما مقصر نبودید سرتان را پایین بیندازید و سکوت کنید. https://eitaa.com/fateh_kanoon93
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
▪️قسمت اول شهید سیدمحمدرضا حسینی در تاریخ ۱۳۷۱/۰۳/۱۰ در شهر شیراز به دنیا آمد. مادرش مشهدی و پدرش ا
▪️قسمت دوم زهراسادات حسینی خواهر شهید تعریف میکند: چند سال بعد شهادت برادرم در ماه محرم خواب دیدم که محمدرضا آمد و مرا با خود به کربلا برد. تا حالا کربلا نرفته بودم و نمیدانستم آنجا چه طوری است. گفت بیا برویم در بازار کربلا قدم بزنیم، پشت بین‌الحرمین و کوچه هایش. باهم قدم زدیم و بعد از مسیر طولانی گفتم من دیرم شده باید برگردم مامان نگران میشه. گفت پس بیا یک چیزی به تو نشان بدهم، بعد برو. ورودی حرم امام حسین(ع) که رسیدیم شیب داشت. در همان مسیر، زیر پای زائران، یک قبر وجود داشت که نور سبز رنگی از آن قبر بیرون می‌آمد و مردم از روی این قبر رد می‌شدند و هیچکس آن را نمی‌دید. محمدرضا دستم را گرفت و مرا برد جای آن نور وگفت زهرا قبر من در بهشت رضا نیست من اینجا خوابیده‌ام، من در اصل اینجا هستم، بهشت رضا نیستم. گفت من آرزویم این بود که تا زنده هستم خادم و نوکر امام حسین(ع) باشم، الان هم زیر پای زائران آقا هستم. اربعین همان سال به کربلا رفتم. وقتی وارد حرم امام حسین(ع) شدم و آن شیب ورودی حرم را دیدم اصلا باورم نمیشد محمدرضا قبلا آنجا را به من نشان داده بود. پیکر شهید سید محمدرضا حسینی ۱۵ آبان ماه در شهر سبزوار به سمت امام زاده شعیب ابن موسی بن جعفر(ع) بر دستان مردم ولایتمدار و شهید پرور این خطه تشییع شد. سپس به شهر مشهد منتقل شد و در تاریخ ۱۳۹۳/۰۸/۱۶ در بلوک ۳۰ گلزار شهدای بهشت رضای مشهد آرام گرفت. https://eitaa.com/fateh_kanoon93