eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
437 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1هزار ویدیو
1 فایل
🌍 مشهد ارتباط با ادمین : @fateh_kanoon
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
#یکی_از_میان_ما 💚🌷💚🌷💚 نام و نام خانوادگی: سید محمدرضا حسینی تولد: ۱۳۷۱/۰۳/۱۰ شهادت: ۱۳۹۳/۰۷/۲۵ خ
▪️قسمت اول شهید سیدمحمدرضا حسینی در تاریخ ۱۳۷۱/۰۳/۱۰ در شهر شیراز به دنیا آمد. مادرش مشهدی و پدرش اهل شهر مزار است. سید اسحاق و معصومه خانم در شهر مشهد ازدواج کردند و پس از ازدواج به شهر شیراز رفتند و همانجا ساکن شدند. خداوند هفت فرزند به آنها عنایت کرد که محمدرضا فرزند اول خانواده بود که وقت اذان صبح متولد شد. اسم محمدرضا را مادرش انتخاب کرد. بخاطر ارادت زیادی که به امام رضا علیه السلام داشت. سید اسحاق پدر محمدرضا به شغل بنایی مشغول بود و همسرش معصومه خانم خانه‌داری میکرد. محمدرضا از ۱۳ سالگی مشغول به کار شد. در ابتدا دستفروشی میکرد و سپس همراه پدرش کار بنایی انجام میداد. و بعدها به کار نقاشی و کاشیکاری ساختمان روی آورد. محمدرضا سوم راهنمایی بود که پدرش دچار دیسک کمر شد و دیگر توان کار کردن نداشت. محمدرضا ترک تحصیل کرد تا به جای پدر تامین مخارج خانواده را بعهده بگیرد. محمدرضا ۱۷ ساله بود که خانواده تصمیم گرفت به مشهد بیایند و کنار اقوام شان در شهر مشهد زندگی کنند. در سال ۱۳۸۸ خانواده ساکن شهر مشهد شدند. از خصوصیات اخلاقی محمدرضا دلسوزی، مهربانی و صله رحم بود. محمدرضا با همه خانواده مهربان بود و رابطه خوبی داشت اما با مادرش رابطه صمیمی تری داشت و بعد با خواهرش زهراسادات. محمدرضا در شبهای ماه محرم همیشه مسجد میرفت و در عزاداری ها شرکت میکرد .شال سبزی به کمرش میبست و میانداری میکرد. شبهای ماه رمضان در مراسم افطاری مسجد کمک میکرد. بعد از افطاری، کارهای نظافت مسجد را انجام میداد. شب در مسجد میخوابید تا برای سحری دادن هم کمک کند و بعد نماز صبح به خانه برمیگشت. تفریحاتش با دوستان و خانواده بود . روزهایی که کارش تعطیل بود به خانه اقوام سر میزد. اگر روزی در خانه بود وقتش را با خانواده میگذراند. حتما از بیرون چیزی میخرید به خانه می‌آورد و از مادر و خواهرهایش میخواست که آن را بپزند و دور هم غذا بخورند. فیلم پخش میکرد و با خانواده تماشا میکرد. بازی گروهی انجام میداد و تلاش میکرد فضای خانه را طوری مدیریت کند که همه شاد باشند. محمدرضا غالبا برای کار به شیراز میرفت. در یکی از همین سفرها با فاطمیون آشنا شد و ثبتنام کرد. اواسط شهریور سال ۱۳۹۳ بود که محمدرضا قبل از پرواز سوریه، با مادرش تماس گرفت و گفت که دارد به سوریه میرود. مادرش مخالفت و بی تابی کرد .محمدرضا در جواب مادرش گفت: یک دینی هست بین من و عمه جانم. باید بروم. اگر شما بگویید نرو، یک نفر دیگر هم بگوید نرو دیگر کسی نمی ماند ک برود و از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. داعش آمده و دارد حرم عمه جان را تخریب میکند. ما سید و اولاد حضرت زهرا (س) هستیم. اولی‌تریم نسبت به دیگران برای دفاع از عمه جانمان و باید بروییم. محمدرضا هر بار که با مادرش تماس میگرفت میگفت نگران نباشد زیرا او نیروی خدماتی و در آشپزخانه فعال است و چون سن و سالش کم است او را عملیات نمیبرند. خانواده اش نمیدانستند او تک تیرانداز است. آن زمان جنگ‌ها خانه به خانه بود و نوبتی شیفت می‌ایستادند و نگهبانی می‌دادند، حوالی گرگ و میش اذان صبح، شیفت محمدرضا تمام می‌شود. وقتی میخواهد دوستش را بیدار کند دلش نمی‌آید و به جای دوستش هم شیفت می‌ایستد. در همین زمان گلوله انفجاری به پهلوی محمدرضا اصابت کرد و به شهادت رسید. محمدرضا بعد از ۳۱ روز حضور در سوریه، در تاریخ ۱۳۹۳/۰۷/۲۵ در منطقه حران العوامید اطراف فروگاه دمشق به شهادت رسید. بزرگ‌ترین آرزویش این بود که مادرش را به سفر حج ببرد. همیشه می‌گفت: مامان یک روزی من شما را به مکه می‌برم. دعای همیشگی‌اش این بود که بتواند تا آخرین لحظه خادم امام حسین(ع) بماند. متاسفانه وصیتنامه‌ای از او به جا نمانده اما سفارش خاصش به خواهرانش حفظ حجاب و حیا بود. میگفت آبروی یک زن حیای اوست. طوری زندگی کنید که باعث سربلندی پدر و مادر باشید. احترام به پدر و مادر در دنیا از هر چیزی واجب تر است. سعی کنید پدر و مادر را راضی نگهدارید حتی اگر ناراحت شدند و شما مقصر نبودید سرتان را پایین بیندازید و سکوت کنید. https://eitaa.com/fateh_kanoon93
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
▪️قسمت اول شهید سیدمحمدرضا حسینی در تاریخ ۱۳۷۱/۰۳/۱۰ در شهر شیراز به دنیا آمد. مادرش مشهدی و پدرش ا
▪️قسمت دوم زهراسادات حسینی خواهر شهید تعریف میکند: چند سال بعد شهادت برادرم در ماه محرم خواب دیدم که محمدرضا آمد و مرا با خود به کربلا برد. تا حالا کربلا نرفته بودم و نمیدانستم آنجا چه طوری است. گفت بیا برویم در بازار کربلا قدم بزنیم، پشت بین‌الحرمین و کوچه هایش. باهم قدم زدیم و بعد از مسیر طولانی گفتم من دیرم شده باید برگردم مامان نگران میشه. گفت پس بیا یک چیزی به تو نشان بدهم، بعد برو. ورودی حرم امام حسین(ع) که رسیدیم شیب داشت. در همان مسیر، زیر پای زائران، یک قبر وجود داشت که نور سبز رنگی از آن قبر بیرون می‌آمد و مردم از روی این قبر رد می‌شدند و هیچکس آن را نمی‌دید. محمدرضا دستم را گرفت و مرا برد جای آن نور وگفت زهرا قبر من در بهشت رضا نیست من اینجا خوابیده‌ام، من در اصل اینجا هستم، بهشت رضا نیستم. گفت من آرزویم این بود که تا زنده هستم خادم و نوکر امام حسین(ع) باشم، الان هم زیر پای زائران آقا هستم. اربعین همان سال به کربلا رفتم. وقتی وارد حرم امام حسین(ع) شدم و آن شیب ورودی حرم را دیدم اصلا باورم نمیشد محمدرضا قبلا آنجا را به من نشان داده بود. پیکر شهید سید محمدرضا حسینی ۱۵ آبان ماه در شهر سبزوار به سمت امام زاده شعیب ابن موسی بن جعفر(ع) بر دستان مردم ولایتمدار و شهید پرور این خطه تشییع شد. سپس به شهر مشهد منتقل شد و در تاریخ ۱۳۹۳/۰۸/۱۶ در بلوک ۳۰ گلزار شهدای بهشت رضای مشهد آرام گرفت. https://eitaa.com/fateh_kanoon93
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
#یکی_از_میان_ما 💚🌷💚🌷💚 نام و نام خانوادگی: شهید سید محسن حسینی نام جهادی: چمران تاریخ تولد: ۱۳۶۷
شهید مدافع حرم سید محسن حسینی با نام جهادی "چمران "در تاریخ ۱۳۶۷/۰۹/۰۲ در شهر مشهد به دنیا آمد . پدرش سید ایوب و مادرش بانو خانم اصالتا اهل شهر مزار بودند که با اوضاع جنگ و نابسامانی در افغانستان مانند بسیاری از مهاجرین تصمیم گرفتند به ایران مهاجرت کنند و در سال ۱۳۶۲ در شهر مشهد ساکن شدند. سید ایوب با کارگری امور خانواده را سپری میکرد. خداوند به آنها هفت پسر و دو دختر عنایت کرد که سیدمحسن فرزند دوم خانواده بود. او تا مقطع دوم راهنمایی درس خواند اما بعد از آن به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده ترک تحصیل کرد و در کارگاه قالی بافی مشغول به کار شد. پس از مدتی به همراه پدرش مشغول به کار کانال کشی در شرکت آب و فاضلاب شد و بعدها برای کار به ترمینال مسافربری رفت. سال ۱۳۸۹ در حالیکه سیدمحسن ۲۵ ساله بود با معرفی یکی از آشنایان با خانم حسینی ازدواج کرد و ثمره این زندگی دو دختر به نام‌های "نعمه سادات "و "فاطمه کوثر" بود. از خصوصیات بارز اخلاقی سیدمحسن صبر زیاد، با گذشت بودن، اهل مطالعه و هیئتی بودن را میتوان نام برد. سیدمحسن قرآن را با صوت زیبایی قرائت میکرد و هر زمان که خیلی ناراحت می‌شد و یا دلش می‌شکست می‌رفت گوشه‌ای می‌نشست و آرام شروع می‌کرد به قرآن خواندن. سیدمحسن در ترمینال، در بخش پست کردن بسته‌های ارسالی مردم به شهرهای دیگر مشغول به کار بود تا اینکه تصمیم گرفت برای خودش انبار بزند و در کارش هم موفق بود که پس از دو سال بنا به دلایلی ورشکست شد و دوباره به کار قبلی خودش در ترمینال بازگشت. در همین ایام دو تن از برادرانش به نام های سعید و محسن به سوریه رفته بودند و سعید بعلت مجروحیت از ناحیه پا به مشهد بازگشته بود. سیدمحسن هم در جریان جنگ سوریه قرار گرفت و او هم مصمم به رفتن شد. اما مخالفت های همسر و مادرش مانعش شد. سیدمحسن به آنها میگفت: ایمان تان به خدا را قویتر کنید. من دعوت شده حضرت زینب(س) هستم و باید بروم. ما باید شهدای دفاع مقدس را الگو قرار بدهیم و برای دفاع از اسلام در این نبرد سهمی داشته باشیم. پس از دو سال همسرش به این امید برگه رضایتنامه اعزام را امضاء کرد که مطمئن بود بعلت ضعف بینایی چشمان سیدمحسن قطعا مانع اعزامش میشوند. وقتی همسرش برگه را امضا می‌کند آنقدر سیدمحسن خوشحال می‌شود که انگار دنیا را به او داده‌اند. با اینکه چند روزی بیشتر تا تولد فرزندی که در راه داشتند نمانده بود منتظر نماند و در تاریخ ۲۱ فروردین ماه سال ۱۳۹۶ و در روز ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) عازم سوریه می‌شود و هنگام رفتن به همسرش توصیه می‌کند که بر خدا توکل کن و خدا را فراموش نکن زیرا خدا در همه حال حافظ ماست. ۱۶ روز بعد از رفتن سیدمحسن، دختر دومشان فاطمه کوثر به دنیا می‌آید‌. هر بار همسرش در تماس تلفنی از اوضاعش میپرسید سیدمحسن یک جواب میداد :" اینجا جنگ نیست و ما همیشه در حال استراحت هستیم". و میخواست که عکس دخترهایش را برایش بفرستد. از بدو تولد فاطمه کوثر را ندیده بود و خیلی دلتنگش می‌شد. در تاریخ ۱۳۹۶/۰۴/۰۵ همزمان با روز عید فطر سیدمحسن به همراه گروهی ۱۹ نفره برای عملیات شناسایی می‌روند که با دشمن تکفیری درگیر میشوند. به گروهش می‌گوید شما برگردید من خط را نگه می‌دارم. در نهایت بر اثر اصابت گلوله تک تیرانداز به سرش در منطقه تدمر به شهادت می‌رسد. دشمن پلاکش را با خود می‌برد تا شناسایی نشود. در تاریخ ۱۳۹۶/۰۵/۲۲ همزمان با هفتمین سالگرد ازدواج شان در شهر مشهد بهمراه پیکر شهید جعفر جعفری، شهید حسین حکمتی، شهید جمشید زائرشاه تشییع و در گلزار شهدای بهشت رضا(ع) آرام گرفت. همسر شهید تعریف میکند: قبل از ازدواج با آقا سید خواب دیدم در حرم امام رضا (ع) ، حضرت کبوتری به من دادند و فرمودند: مراقب این کبوتر باش تا زمانی که پرواز کردن را یاد بگیرد و بعد از این خواب سید محسن به خواستگاری‌ام آمد. شهید چند سالی دست من امانت بود که او را به خدا باز گرداندم. یکی از همرزمان شهید تعریف میکند :" سید محسن شب قبل از شهادتش با همه خدا حافظی کرد و از نحوه شهادت و زمانش با ما صحبت کرد و از آن جایی که آدم شوخ طبعی بود گفت :" بیایید از من حلالیت بگیرید اگر این کار را نکنید من شما را شفاعت نمیکنم ." شهید محسن حسینی به دلیل علاقه ی فراوانش به شهید چمران نام جهادی اش را "چمران" انتخاب کرد. https://eitaa.com/fateh_kanoon93
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
#یکی_از_میان_ما 💚🌷💚🌷💚 نام و نام خانوادگی: شهید مرتضی دوران تاریخ تولد: ۱۳۷۴/۰۱/۱۳ تاریخ شهادت: ۱۳
شهید مدافع حرم مرتضی دوران در تاریخ ۱۳۷۴/۰۱/۱۳ در شهر مشهد به دنیا آمد. پدر و مادرش اصالتا اهل منطقه لعل استان غور افغانستان بودند. آقا ابراهیم دوران و رقیه خانم قنبری متولد شهر مشهد بودند که با هم ازدواج کردند و صاحب ۴ فرزند شدند. دو دختر و دو پسر که مرتضی فرزند اول خانواده بود.اسمش را پدر بزرگش انتخاب کرد. پدر و مادر مرتضی تولیدی پوشاک داشتند و پا به پای هم کار میکردند و زندگی را میگذراندند. مرتضی در کنار درس کمک دست خانواده بود و تابستانها شاگردی گچ کاری میرفت. تا اول دبیرستان درس خواند و بعد ترک تحصیل کرد و رسما وارد کار گچکاری شد. سه چهار سال طول کشید تا در کارش استاد شد. مرتضی پسر آرامی بود و احترام همه خانواده را داشت. اما هوای سارا خواهر کوچکترش را بیشتر داشت. از اواخر سال ۱۳۹۳ رفتار مرتضی عوض شد. شبها که خانوادگی دور هم مینشستند از تکفیریها و اخبار جنگ سوریه برای پدر و مادرش صحبت میکرد اما پاسخی از آنها نمیگرفت. اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ بود. یکماه از ۱۹ سالگی مرتضی میگذشت که به مادرش گفت میخواهد همراه استاد گچکاری‌اش برای کار به کیش بروند اما مادرش باور نکرد و برای جلوگیری از رفتن احتمالی مرتضی به سوریه ، مدارک شناسایی را مخفی کرد. مادر برای مشورت با عموی مرتضی که بزرگتر خانواده و ساکن قم بود، تماس گرفت و گفت که مرتضی میخواهد برای کار به کیش برود اما گمان میکند در حقیقت قصد رفتن به سوریه را دارد. عمویش درجواب پاسخ داد که مانع نشوید. بگذارید برود. وقتی جنگ را از نزدیک ببیند خودش بر میگردد. نذری کنید و او را به خدا بسپارید. غافل از آنکه مرتضی قبلا ثبتنام کرده و قصد رفتن دارد و چون خانواده همچنان مخالف بود و مادرش بیقراری میکرد برای رفتن به کیش اصرار کرد. چند روزی گذشت و مرتضی کوله بارش را بست و با مادرش خداحافظی کرد. مادرش جلویش را میگیرد و میگوید میدانم که داری به سوریه میروی، اگر میشود نرو. مرتضی در پاسخ گفت که دارد برای دفاع از حرم ها میرود سوریه. مادرش گریه کنان از او خواست که منصرف شود اما وقتی اراده مصمم مرتضی را دید دیگر اصراری نکرد. ۴ تیرماه سال ۱۳۹۴ مادر مرتضی برای تولد فرزند چهارمش در بیمارستان بستری بود که مادربزرگ مرتضی به او چشم روشنی داد بخاطر آمدن دو پسرش، هم آمدن مرتضی از سوریه هم تولد پسر دوم خانواده که اسمش را محمد گذاشتند. مرتضی بعد از دو ماه مرخصی برای کار به دماوند رفت و برای اعزام دوم از همانجا رضایت مادرش را گرفت. در همین اعزام پای مرتضی مجروح شد و برای گذراندن دوران نقاهت به منزل آمد و برای اینکه بتواند دوباره به سوریه برود از کمسیون پزشکی خواست که برایش درصد جانبازی ثبت نکنند. چون مرتضی هنوز دوران نقاهت را سپری میکرد و حق اعزام مجدد نداشت. برای بار سوم با نام دیگری عازم سوریه شد. روز مادر با مادرش تلفنی صحبت کرد و روزش را تبریک گفت. ولی زمانیکه روز پدر از راه رسید مرتضی با خانواده تماس نگرفت. خانواده نگران و دلواپس، روزها را بیخبر از مرتضی میگذراندند. تا اینکه خبر به خانواده رسید، مرتضی در تاریخ ۲۴ فروردین ماه سال ۱۳۹۵ بر اثر اصابت گلوله به سرش به درجه رفیع شهادت نائل شده و پیکرش نیز پس از ۲۱ روز شناسایی شد. و این به دلیل اعزام آخر مرتضی با هویت غیر واقعی بود که شناسایی را به تاخیر انداخت. مرتضی در هنگام شهادت تنها ۱۱ روز از تولد ۲۰ سالگی اش گذشته بود. پیکرش در تاریخ ۱۳۹۵/۲/۱۴ همزمان با شهادت امام موسی کاظم (ع) در مشهد تشییع و در گلزاری شهدای بهشت رضا (ع) به خاک سپرده شود. از همرزمان شهید مرتضی دوران میتوان شهید صادق رسولی را نام برد. https://eitaa.com/fateh_kanoon93