@بسم الله الرحمن الرحیم @
#خاطره ای از جبهه مقاومت اسلامی #
##دی ماه سال ٩۴ ه ش بود که حدودا پس از پنجاه وپنج روز حضور درجبهه مقاومت اسلامی قصد برگشت به وطن اسلامی ایران راداشتیم.
#شکل نبرد درمنطقه جنوب غربی حلب سوریه، اکثرا جنگ روستا به روستا وخانه به خانه بود.
طبیعی بود که خانه های درروستاها وشهرها تبدیل به سنگرهای دفاعی طرفین میشدند.
مدتی را در خانه های شهرالحاضر درجنوب غربی حلب بودیم.
درروزهای اخرحضورمان، یک خانواده سوری به ساختمان استقرار مون مراجعه کرد ودرخواست ورود به ساختمان رابااصرارزیادداشت.
#به نگهبانان گفتم که این خانواده را متوجه کنید اینجا ، منطقه نظامی محسوب میشه ونباید غیر وارد این محوطه بشوند.
ولی اصرار زیاد خانواده سوری ماراوادارکرد که برای لحظاتی مجبورا به محل استقرار مان وارد شوند.
(چندنفرداخل ساختمان بودیم)
به حاج آقا (شیخ) گفتم ببین چه میگوید؟
اتاق به اتاق را رفت وبه وسایل شخصی داخل کشوها، کمدها و...... نگاهی انداخت ودرزیرلبانش مطالبی رامیگفت.
#به شیخ گفتم، حاج آقا چی میگوید؟
حاج آقا گفت :داره تشکر میکنه ومیگه این خونه با وسایلش امانت دست شماست
به شیخ که مترجم زبان عربی بود گفتم بهش بگین که مانماز میخونیم راضی باشن.
شیخ بهشون پیام را رسوند.
گفتن، راضی هستیم، علی الراسی، ولی امانت مارو حفظ کنید.
خداحافظی کردند و رفتن.
#دو، سه روزبعد همون خانواده با نفرات بیشتری دوباره امدند.
#به دوستان گفتم چرااینهامارو ول نمیکنند؟
دوباره اصرارزیاد که بیاییم داخل خونه.
متاسفانه زن بودند وتوانایی بازرسی آنها رانداشتیم نکنه که انتحاری باشن وهمه مارو یکدفعه آسمونی کنند.!!!!!
مجبورا گفتیم بیایند
دونفر زن بودندودوباره اتاق به اتاق وسایل داخل کمدها، کشوها، و..... را چک میکردند.
یکی از آن خانوم هاخوشحال ودیگری ناراحت بود.
ظاهرا، همسایه هم بودند،
صاحب خونه ای که مادران مستقر بودیم به آن خانوم همسایه اشاره میکرد و میگفت ببین تمام وسایل بنده همه سرجایش هست وهیچ چیزی کم وکسر نشده وخوش حال بود که ما توی ساختمانشون هستیم.
#یکهو، صدایی از اون خانوم دیگری بلندشد وجملاتی رابه عربی میگفت والفاظ تندی بکارمیبرد.
#به حاج آقا گفتم، این خانوم چی میگه؟
ظاهرا خطابش به ماهاست وداره فحش می دهد؟
گفت، بله درسته.
#داره میگه چرا شما ایرانیها توی ساختمان ما که بغل دستی بود نرفتید؟ ومواظب اموال بنده هم میشدید!!!
#به حاج آقا، یطوری توجیه اش کن که ما به دلخواه توی این خونه ها نیآمدیم.
براساس اضطرار ونیاز دفاعی مستقرشدیم.
#ان زن برسروصورت خودش میزد واشک میریخت که این خونه همه چیزش سرجایش هست وخونه بغلی که مربوط به خودش بود خرابه شده.
#عذرخواهی کردند وموقع خداحافظی گفتن، امانت، امانت راحفظ کنیدوموقع خروج به کسی ندهید ماقراربرای زندگی مجددا به خونه خودمون بیاییم.
#جند روز بعد آمدند ومادر حال تخلیه ساختمان بودیم.
#مبلغی بالغ بر دوازده هزار لیر که جزئی ازمخارج یگان مون بود رابه شیخ دادم گفتم به صاحب منزل تقدیم کن.
بهش بگو، هم ازما راضی باشه واگر هم اشکالاتی وخرابی هایی پیش آمده را درست کنه.
#خانوم منزل که نامش خدوج(خدیجه) بود.خیلی خوشحال شد.
پول هاراگرفت ودایما بازبانش تشکرمیکرد.
#ان برخوردورفتار اسلامی وخوب ما وسایر عزیزان درجاهای دیگرباعث شده بود که ما ایرانیها را سمبل انسانیت وبزرگی بدانند.
#یادوخاطره ان روزهای طلایی دفاع از حرم وحریم اهل بیت علیهم السلام گرامی باد.
(انصار الولایه)