eitaa logo
فاطمه بضعه منی 🌼🍃
93 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
131 ویدیو
13 فایل
سلام مادر آفتاب! تمام دعایم، آمدن روزگارے اسٺ ڪہ هر روز، روز تو باشد. و سلام بر آفتابے ڪہ با طلوعش، دولٺ مادر را اقامہ خواهد ڪرد...
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 می خواهم از بنویسم و از شوقی که را به دست افشانی و پایڪوبے ڪشانده ... از دیگر ڪه بہ وقوع پیوست ... و از واقعہ ای که ملڪ را به خیال وقوع قیامت رساند ... اما نمے دانم چرا بعد از بہ نقش قلم نشاندن همہ این وقایع وقتے قلم قصد به نقش کشیدن شادیها را دارد ناخودآگاه ذهنم بہ لحظہ اے ڪشیده مےشود که قنداقہ در دستان مبارڪ حضرت است اذان و اقامہ در گوشهای مبارڪش تلاوت مےشود ... و...  چہ غمبار نمے تواند حتے جلوے پاره تنش مخفے کارے کند ناخودآگاه لبان مبارڪشان را به سمت گلوی نوزاد نزدیڪ مے فرماید و بوسہ ای از نوزاد مے گیرد ... و چه بےتابانہ نگاه به سمت متمایل مے شود ... بغض امانش نمےدهد لحظہ به لحظہ صدای جنینے نوزادش در گوش جانش طنین انداز مےشود ... همان نوای و آوای جانسوز که هر روز بر گوش جانش مےسرود : " انا العطشان ... انا الغریب ... " بی تاب مے شود آرام زیر لب مے غرد : " بُنے بُنے ... قتلوڪ و عن الماء منعوڪ ..." .. 🌹🍃 ...🌹🍃 ✍🏻
‍ نوجوان بودم و در روضه ها قصه ظلم و جفا به مادرم را شنیده بودم بہ ڪرات .. قصہ در و دیوار ، آتش و مسمار دیوانہ ام مےڪرد .. و مظلومیت بانوے مظلوم در قلبم آتشے بپامےڪرد سوزاندنے .. ولے نمےدانم چرا هر بار ڪه تمام وجودم شعلہ مےکشید از این درد جانسوز .. ناخودآگاه ذهنم مےدوید بہ نقطہ اے غمبارتر ، حزن انگیزتر و دردے ڪہ مےدوید تا مغز استخوانم در همان نزدیڪـے .. بہ جانم شعلہ مےزد این حزن وجودم خاڪستر مےشد و دوباره و دوباره تڪرار مےشد این سوختن .. نمےدانم چرا هنوز هم ذڪر مصیبت مــادر ذهنم را بہ همان نقطہ مےڪشاند و پدر مظلومم " علے علیہ السلام " را مےنگرد در اوج مظلومیت .. با خشمے فرو خورده و بغضے در گلـــو .. طنابے بر دست و ریسمانے بر گردن .. 😔 "بہ قلم آوردنش هم قلبم را چاڪ مےکند " فقط ماندہ ام یل خیبر چکونہ تاب آورد این همہ مصیبت را مگر این جسم چقدر تحمل دارد .. ؟!! نگاه مظلومِ علے بہ جانم شرر مےزند .. برای نابود ڪردن آن بوزینہ های انسان نما ڪافیست انگشت بجنباند علے ..!! امـــــــــا چیست این سڪــــوت .. !!! علے جان ! آقای دو جهان .. ارباب زمین .. سرور آسمان .. معشوقِ الہ ! چہ چیز وادارت ڪرده بہ این سڪــــوت تلخ و کشنده ! .. و مانده ام این سڪــوت چرا در نسل شیعہ موروثے شده ؟! .. مولاے غریبم آیا همو ڪہ تو را وادار بہ سـڪــوت ڪـرد در طول اعصار ما را هم وادار بہ این امــر ڪــرده ؟!!! .. پـــــدر مهربانم ! آخـــــر ڪــے و ڪــجا  این سڪــوت مبهم و تلخ را یاید بشڪنیم و مظلومیتت را در گوش جهانیان فــریاد ڪنیم ..؟! آخـــر چــرا باید غاصبان بیشرم تو بر جهان اسلام حڪــومت ڪنند و باز هم تو مظلوم باشی و فرزندت مهدے فاطمہ و امتت شیعیان جهان ..؟! آیا وقت آن نرسیده تا این سڪـــوٺــــ غریب بشڪــند .. ؟! وای خدایا دیگــر حتے تاب نوشتن هم ندارم .. پــــدر مظلومم چــــــاه را بہ من نشان مےدهـــے ؟! نــــــہ مولای غریبم براے درددل نمےخواهمش .. مےخواهم سر در چاهـــے ڪنم بہ بلنداے اعصار و قرون و بہ وسعت جهان هستے .. تا بشڪــنم این سڪــوت جانگداز را .. و فـــریــاد ڪــنم در گوش جــهانیان این مظلومیت جانسوز تو و فرزندانت را .. ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
مهربان مقتدایم روزے که از ما دل بریدے و بی تاب آسمانیان از زمین پا بریده و به فوق افلاڪ پریدے را هرگز فراموش نمےڪنم ... آن روز زمین و زمان میگریست و رخت عزا مردمان شهرم را مشڪے پوش ڪرده بود ... و من ڪه تا آن زمان چنین بے تابے را تجربہ نڪرده بودم سهمم از آب و خوراڪ اشڪ بود و آه ... همگے عزادار بودیم گویا عزیزترینمان را از دست داده بودیم ... با یڪ تفاوت : "ڪسی بہ تسلاے دیگرے نمےخاست چرا ڪہ یڪ شهر در ماتم پدر نشستہ بودند " حال و روزمان در ماتمت ڪمتر از یعقوب نبود با یڪ تفاوت :" او پسر گم ڪرده و ما پدر گم ڪرده بودیم بے امید وصل ! 😔 داغ هجرانت در گوشہ قلبم لانہ کرده و از دل برون نخواهد شد تا آنگاه ڪہ در رڪاب حضرت حجت رجعت کنے و دریچہ اے از نور را دوباره بہ قلب غم زده ام بتابانے ... مهربان بےهمتایم ' بہ امید آن روز زنده مےمانم ... ~~~~~~~💔 🍃
‍ جمعه ست ... روز شهادت جوادالائمه هست و باز هم هوای زیارتشان بیقرارم کرده است ... سر ظهرست و آفتاب داغ تموز یادآور بیابانهای تفتیده خوزستان شده . قبل از آن که بخواهم به همسرم بگویم سر تربت کدام یک از شهدا بریم ، ماشین را متوقف میکند و در حالیکه مرا مخاطب قرار میدهد ، میگوید امروز هم روزیمون این شهدا هستند ... میپرسم قطعه کدام عزیزانست ؟ اشاره میکند که خودت میبینی ! زیارتم را شروع میکنم و با کمال تعجب میبینم : شهدای فاو ... والفجر هشت ... ام القصر ...! با خود می اندیشم : " خدایا ! امروز چه روزیم کردی ؟ " همیشه عاشق شهداز گمنام هستم و امروز اولین باریست که به زیارت شهدا آمده ام ولی به قطعه شهدای گمنام نرفته ام . 😔 ناگهان تربت شهیدی میخکوبم میکند " شهید بی سر ...." عکسی می اندازم تا بتوانم بعد درباره شهید تحقیق کنم . بر سر لوح یادبود شهید عزیز هادی ذوالفقاری میروم ، به فاتحه و صلواتی مهمانش میکنم و مثل همیشه ازش کمک میخوام. زیارت باصفای آن روز به پایان میرسد ... **** اینترنت را زیر و رو میکنم : " شهید بی سر سعید سعید خسروی " صفحه پر از مطلب راجع به شهید حججی میشود ! از نوار کلمه " بی سر " را پاک میکنم و هیچ نمیابم بجز قطعه عکسی پرسنلی و یه عکس از سنگ قبر شهید ...! تلاش بیهوده است ، حتی در تلگرام و اینستاگرام هم سرچ میکنم ...! بسیار غمگین میشوم ولی بلافاصله با خود می اندیشم از شهیدی که با اهداء سرش به ملاقات اربابش نائل آمده چه توقعی داری ؟! آیا بر خود میپسندد آوازه و شهرت را ؟! آیا حضرت مادر گمنام نیست و گمنام نمیخرد ؟! آیا بهاء گمنامی در روز قیامت و محشور شدن به پیشگاه حضرت مادر با هیچ شهرت دنیایی قابل مقایسه ست ...؟! حالا دیگر خودم هم نمیخواهم بیش از همین عنوان پرشور برای شهید چیز بیشتری بدانم ...! چیزی که برازنده شهید است : "گمنام بی سر شهید سعید خسروی"💔🌷 دوشنبه۹۸/۵/۱۴ 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
‍ 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 🇮🇷 🌷 «ما هم علے اڪبرها دادیم » مادرجان ڪدام را اول بہ آغوش کشیدے؟! جعفر یا ناصر را ؟! لالایے آخر را بہ گوش ڪدام زودتر خواندے؟ گویا علےاصغر اولےترست ! آرامتر مادرم هنوز از گلویش خون مےچڪد ... فریاد بےصداے دلٺ گوش فلڪ را پر کرده سٺ! آرام بگیر ملائڪ بہ تماشا نشستہ اند ! مادرجان بہ این سو هم بنگر ! شاید جعفرٺ هم منٺظر باشد ، منٺظر لالایے آخر!😔 گویےآغوش گشوده ست ! مراقب باش از پهلویش خون مےچڪد ! اما نہ مادرم ! راحت باش با علےاصغرٺ! اینجا مادرے مهربانٺر جعفرٺ را بہ آغوش کشیده ست ، چونان محسنش ! لالایے هاے جا مانده از شش ماهہ اش را بہ گوشش مےخواند ، مهربان ٺر از ٺو ، مهربان ٺر از همہ مادران ، حضرٺ مادر را مےگویم ! راستے مادرم ذوالجناحٺ را فراموش نڪن ، او را هم دریاب ! او هم داغ برادر دیده سٺ ، بر بالین برادران شهید زانو زده و گریسٺہ سٺ ! و اینڪ با سہ ساڪ در دسٺ چونان ذوالجناح پیام آور مرگ برادران شده سٺ، بغضش را پنهان داشٺہ سٺ ! مادرم «نادر ذوالجناح*۱»را هم دریاب ، بہ آغوشٺ نیاز دارد بیش از جعفر و ناصر ! 😔😔😔 . . *۱«نادر ذوالجناح» برادر شهیدان جعفر و ناصر بذری ست ڪہ هر سہ برادر در جنگ و در عملیاٺ منجر بہ شهادٺ برادران حضور داشتند ، دو برادر همزمان و هر دو با ترڪشهاے یڪ گلولہ مینے ڪاتیوشا بہ شهادت مے رسند ، برادر کوچکتر یعنے نادر مامور بہ آوردن خبر شهادت برادرانش نزد مادر مےشود هنگامیڪہ بہ نزد مادر مےرسد سہ ساڪ در دست داشتہ و .... مادر همان لحظہ برایش ذوالجناح تداعے مےشود ڪہ بدون سوار و غمگین خبر شهادت سالار شهیدان را نزد خیام مےرساند و بہ فرزندش لقب «نادر ذوالجناح را اطلاق مےڪند و تا پایان عمر شریفش نادر را بہ این اسم صدا مےزند. ✍ 😔 🌷 🇮🇷 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 🔻 @fatematobezatomenni
‍ ⬛️◼️◾️▪️▪️▪️ ◼️ ◾️ ▪️ روایت عشق در نینوا : اینجا میعادگاه عاشقانست .. اینجا ڪربلاست .. ڪرب و بلا .. اینجا سراسر قصہ عاشقےست .. آرے عاشقے .. عشق به انحاے مختلف .. عشق بنده و عبد با معبود و پروردگارش .. عشق اصحاب و مرشد با امام و مرادشان .. عشق وصف ناپذیر خواهر به برادر .. عشق برادر نسبت به برادر .. اینجا میعادگاه عاشقانےست ڪہ برای حفظ دین و ایمانشون تن به مرگے دادند ڪہ از وجودش آگاهے داشتند یعنی مے دانستند اگر بمانند و بخواهند امام را یارے ڪنند مرگشان قطعےست ولے با آغوش باز رفتند و مرگ را در آغوش گرفتند. مفهوم واقعے عشق را در سرزمین ڪربلا به عینہ می بینے .. بگذار از عشق برادر به برادر بیاغازم .. آخر این چه عشقےست و در کدام مرام و آیینے مےتوان چنین عشقی را یافت ،حاشا و ڪلا که بیابے ! حتے در افسانہ ها ! هیچ قلمے قادر به نگارش چنین افسانہ اے و هیچ ذهن عاشقے نمےتواند عشقے بہ چنین زیبایے و شگرفے را به تصویر بکشد. عشق برادر به برادرے ڪہ ولے ، امام و مقتداے برادر کوچڪ است واے از این عشق !! عجب از این شیدایے !!! بر لب شریطہ فرات قرار مےگیرد مشڪ را پر آب مےڪند یقین دارد آب را به اهل خیام و برادر عزیزتر از جانش مےرساند ، دیگر رمقے برایش نمانده تشنگے در وجودش بیداد مےڪند با خود مے اندیشد اندڪے از آب بنوشم تا توانے بگیرم و بتوانم آب را سریعتر بہ خیام فرزندان رسول اللہ برسانم . خنکاے آب مےنوازدش به آرامے خم مے شود تشنگے بر جانش بیشتر مستولے مے شود دستان شریفش را زیر آب مےبرد به آرامی بالا مےآورد ریز ریز با خود مے اندیشد ، آب را مےبرم بچه ها بر گردم جمع مےشوند فریاد شوق سر مےدهند : "عموجان آب آورده اے!  مرحبا بڪ " تصور شادے زایدالوصف بچه ها بر جانش مےنشیند ،خدایا یعنی مےشود؟! ، یعنے مےتوانم رباب را سیراب ڪنم تا شیرے به طفلش بدهد؟! آیا برق شادے را در چشمان رقیہ و سکینہ و سایر اطفال خواهم دید.؟؟ الان دیگر آب به ڪنار لبهای تشنہ اش رسیده ، ترڪ لبانش چند برابر شده ،اشتیاقش بہ آب دوچندان شده ! ناگهان دستانش مےلرزد و لبانش ... با خود زمزمہ مےڪند عباس آیا می توانے؟! مےتوانے از آن آب بنوشے حال آنڪہ برادرت ، ولے و امامت تشنه هست ، شرمے تلخ وجودش را مےگیرد گویا همہ تشنگیش بہ یڪجا فراموش مےشود و با لرزش دوباره دستانش، آب فرو مےریزد با خود مےغرد : «بنفسے و دمے و روحے یابن رسول اللہ» مشڪ ها را از آب لبریز مےڪند بہ سمت اسبش مےرود قبل از خودش مشڪها را بر اسب سوار مےڪند. شادمان بر اسبش هے مےزند ، بیقرار لحظه ے دیدار مےتازد، اما ..... ناگهان .......نہ !!! نہ دیگر مرا تاب گفتن است و نہ شما را طاقت شنیدن .. ✍ . . . صلے اللہ علیڪ یابن علی المرتضی .. صلے اللہ علیڪ یا ابوالفضل العباس .. صلے اللہ علیڪ یا صاحب الامر و العصر و الزمان آجرڪ اللہ فے مصیبة عمڪ .. ▪️ ◾️ ◼️ ⬛️◼️◾️▪️▪️▪️
⬛️◼️◾️▪️▪️▪️ ◼️ ◾️ ▪️ بی مقدمه !!! آمد پشت خیمه ها......... و برای آخرین بار : هل من ناصر ینصرنی...... دیگه هیچ مردی نیست علی اصغر هم نیست                    😞😞😞 اهل خیام و خصوص خواهر : تسلیم مرگ شدی !!! بیا یک بار دیگر خودت را معرفی کن شاید دست برداشتند و جنگ نکردند برادر : خواهرم دیگر اینها همه گذشته است ناگهان گویا می خواهد برای آخرین بار امر خواهر را اطاعت کند چند دقیقه دیگر جدایی همیشگیست ، نکند دلش بشکند ... خوب نمی خواهد که رزم کند پس لباس رزم به چه کارش می آید ؟ نه زرهی ، نه کلاه خودی ! لباس پیامبر بر تن دارد و احیانا یک شمشیر ... در میانه میدان قرار می گیرد : ااای مردم ! مگر حلالی را بر شما حرام و آیا حرامی را بر شما حلال کردم..... مگر شریعت جدم رسول خدا را تغییر دادم ؟! ... نفسها در سینه حبس است و صدایی به گوش نمی رسد ...   آن گاه ادامه می دهد : " لِمَ تَستَحِلونی دَمی پس چرا خون مرا مباح می دانید؟! " می دانی چه گفتند ؟! [ "این جمله مرا می سوزاند هنوز هم تکرارش می کنند خوب گوش بده دقیق شو تو هم می شنوی ... و شاید بارها شنیدی ... هر روز این سخن را فریاد می زنند ... آری دقت کن تو هم می شنوی ... من که شنیده ام  و پدرانم ، در طول اعصار ..." ] ...." نُقاتِلُکَ بُغْضاً لِاَبیک " ! .... با تو جنگ داریم چرا که سینه هامان مملو از کینه و بغض نسبت به پدرت علیست...😞😞😞 بمیرم برای مظلومیت علی ... همه چوب انتساب و حب  علی را خوردند ... 🌴 اولین آنها خود حضرت حق ، نمی گویند "صدق الله العلی العظیم "  .... بغضا لابیک..... 🌴 دوم حضرت رسول صلی الله علیه و اله هنگامیکه در بستر بیماری فرمود قلم و کاغذ بیاورید گفتند " انه لیهجر او هذیان می گوید " ....بغضا لابیک..... 🌴 سوم کسی که چوب حب علی را خورد حضرت صدیقه مرضیه بود لابد یادتونه دیگه .... " بین در و دیوار و مسمار...." سربسته گفتم میدونم طاقت نداری..... ...." بغضا لابیک " .... 🌴 چهارم امام حسن مجتبی علیه السلام را در مسجد می نشوندن و پدرش را سب ! می کردند ...  و خطابش می کردند " یا مذل المومنین " .... ، ...." بغضا لابیک " .... 🌴 و حالا نوبت حسین شده فریاد زدند با بی حیایی : ....." نقاتلک بغضا لابیک " ...... 😔 روضه سنگینی هست ادامه نمی دهم ..... شاید روزی دیگر .... به شرط حیات .... بی موخره .... ✍بقلم 🌴🌴🌴 اگر دلتون شڪست💔 👇 🌴🌴🌴🌴🌴
امروز با رباب : آب آزاد شده و همگی نوشیده اند اندڪے ، نه بہ میل بلڪہ از سر اڪراه و از ترس تلف شدن .. اما رباب هنوز هم نمےتواند آبے بنوشد .. نہ بہ یادِ لب تشنگان ! نہ ! چون اگر آبے بنوشد شیر مےجوشد در سینہ هایش .. براے طفلے ڪہ مےرود پیش  چشمانش بر نیزه ها .. 😭 صلے اللہ علیڪ ایهاالطفل الرضیع الشهید بڪربلا دستان ڪوچڪت را پناه دردهاے بزرگم مےکنے ؟😔 ✍بقلم التماس دعاے فرج .. 🙏
دوستان ، یاران و عزیزان همراه روزتان مزین به نگاه متبرڪ حضرت ولے عصر علیہ السلام چهاردهمین روز از ماه محرم و چهارمین روز کوچ لالہ های عاشق و امام شهداء تعزیت باد.💔 🌴🌴🌴 دلم خواسٺ امروز روضہ بخوانم با خود مےاندیشم چه روضہ اے؟ مےبینم محرم و صفر سراسر روضہ سٺ از شروع تا ختم .. از مدینہ و مڪہ تا ڪوفہ و ڪربلا .. از نینوا تا شام بلا .. از طشت و پاره جگر تا طشت و سر بی بدن.. از خرد تا ڪلان.. از علےِاصغر تا علےِ اڪبر.. از طفل شش ماهہ و سہ سالہ تا پیر هشتاد سالہ.. آخر از چه بگویم ڪہ حال دلم را بنوازد .. چہ بگویم تا عقده ے فروخورده ام را بہ اشڪ بنشاند.. مےاندیشم و مےاندیشم .. در گذر اندیشه خیالم پر مےڪشد و مےیابد .. حال امروز من حال حر هست .. آنگاه ڪہ شرمنده ، سربہ زیر،پابرهنہ .. نادم از احوال خویش آمد و آمد .. نمےدانست چہ ڪند.. از شدت شرم نمےتوانست با امامش روبرو شود .. در گذرگاه فڪر و اندیشہ شرم آلود .. ناگهان خود را روبروے خیمہ گہ ارباب یافت.. شرم آلود..سر به زیر..با خود مےاندیشید عذر بدتر از گناه چگونہ برم .. امام را روبروے خویش یافت.. خجالتش را تاب نداشت.. پشیمانی کافی بود.. نگذاشت بہ ڪلام آید .. به آغوشش کشید .. . . . اینڪ منم شرمنده ، سر بہ زیر ، نادم از آنچہ برمن و نفسم گذشٺ .. با خود مےاندیشم و زمزمه مےڪنم : یا صاحب الزمان امام عصر و حسین زمان ما شمایید امروز آمده ایم تا اعلام پشیمانی بڪنیم بر هر چہ تاڪنون بر ما رفتہ از هر گونہ گناه و عصیانے ڪہ از ناحیہ ما نه به عمد ڪہ از روی غفلٺ صادر شده و این سخن را امروز به نواے رسا فریاد مےڪنیم یا مولانا یا مقتدانا یا صاحب الزمان ما همہ احرار تواییم آیا مےشود نظرے بر ما ڪرده  و ما را از هرچه غیر تو هست رها ڪنے؟ آیا با وجود بےلیاقتےِمان حاضرے ما را در حلقہ حرهای خودت بپذیرے؟ آیا ما را در جملہ احرارخودت قرار مےدهی؟ مےخواهیم سر در آغوش پر مهر پدرانہ اٺ گذاریم آیا ما را در آغوش گرم و مهربانٺ مےپذیرے؟ آرے ما همہ احرار تواییم خیمہ گه یار ڪجاست؟!!!! 😔😔😔 🌴🌴🌴 _باد💔 طبق قرارمون بہ ادامہ بحث سیر تاریخے حرکت آقا اباعبداللہ الحسین مےپردازیم با ما همراه باشید در این سفر غمبار معنوے التماس دعاے فرج ...🌹 ▪️ ◾️ ◼️ ⬛️◼️◾️▪️▪️▪️
🌸حرفی از دل 🌸 در بالا دیدیم طرماح وقتي ديد سرانجام عاشورا شهادت است از امام رخصت طلبيد تا مايحتاجي براي عائله اش تهيه و ذخيره كند و سريع برگردد. امام بعد از اجازه دادن فرمودند: ”اگر قصد یاری داری بشتاب ” وقتي برگشت ديد كه خورشيد به نيزه است و خيمه ها در آتش. (آجرک الله یاصاحب الزمان فی مصیبه جدک ) ديوانه وار با ناله اي جانسوز پي در پي فرياد ميزد كه واي بر من كه مولايم را تنها گذاشتم. 💔💔💔 با حال دگرگون از امام سجاد علیه السلام سؤال مي كند : اين چه مصيبتي ست بر من؟ امام سجاد علیه السلام مي فرمايند: وقتي امامت گفت زود برگرد يعني نرو.😞😞😞 بعد ها كنار سليمان  در قيام توابين با سينه اي پر از غم شهيد شد. اما به علت بي بصيرتي كربلايي نشد. دقت کنیم در لبیک به امام زمانمان با تردید و حساب کتاب و دو دو تا چهارتا ننگریم آن گاه یک عمر در فرصت از دست رفته گریانیم و حسرت بر دل ، حسرتی که چون مهر بر دلمان حک شده و حتی با قیام و توبه و..... از صفحه دل زدوده نخواهد شد. یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی... 🌴🌴🌴
دوستان عزیزان یاران همراه روز زیبایتان متبرک به نگاه متبرک حضرت ولی عصر علیه السلام بیست و نهمین روز از محرم حسینی تعزیت باد فلئن اخرتنی ......... ، " پس اگر روزگاران مرا به تاخیر انداخت و تقدیر الهی مرا از یاری تو بازداشت و نبودم تا با آنان که با تو به دشمنی برخاستند به دشمنی برخاستند به دشمنی برخیزم ،《درعوض》هر صبح و شام بر تو ندبه و زاری می کنم و بر تو به جای اشک خون از دیدگانم جاری می سازم...... "         ...زیارت ناحیه مقدسه... ♥♡آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصیبه جدک ♡♥ راوی عرضه می دارد خدمت حضرت امام زمان علیه السلام   🌴یا مولای آیا بر مصیبت حضرت علی      اصغرخون گریه می کنید؟ حضرت فرمودند خیر 🌴 راوی عرضه داشت آیا بر مصیبت عمویتان حضرت علی اکبر و اربا اربای پیکرشان خون می گریید؟! حضرت فرمودند بخدا سوگند اگر عموی بزرگوارم هم شاهد این مصیبت بودند تحمل نمی کردند. 🌴 راوی با خود اندیشید مصیبت حضرت عباس خیلی سنگین و کمرشکن هست و عرضه نمود خدمت حضرت ولی این بار هم حضرت فرمودند اگر عمویم عباس هم بودند هرگز نمی توانستند این مصیبت عظمی را تاب بیارند 🌴 راوی دیگر مستاصل شده بود با خود اندیشید این بار دیگر امکان ندارد اشتباه کرده باشم در واقعه عاشورا مصیبتی از این عظیم تر و سنگین تر وجود ندارد و سپس عرضه داشت : یا مولای و یا مقتدای آیا بر مصیبت جد غریبتان در گودال قتلگه خون گریه می کنید حضرت فرمودند : بس مصیبتیست عظمی و چه سنگین روضه ایست روضه جدم در گودال قتلگاه !!!        😭😭😭  ولی بخدا سوگند حتی جدم هم اگر بود نمی توانست این مصیبت عظمی را تاب بیاورد 🌴 و این بار راوی مستاصل تر از پیش ، دیگر حتی قدرت اندیشیدن هم نداشت و با اضطرار عرضه داشت : یابن رسول الله آخر این چه مصیبتیست که این همه مصایب عظیم در برابرش کوچک شده اند و چه چیزی می تواند از فقدان ولی الله و امام معصوم عظیم تر باشد ؟!!! 🌴 حضرت بقیه الله اعظم ، مهدی منتظر فرمودند : بخدا سوگند این مصیبت عظمی و این غم بزرگ جاری در رگهای اعصار و قرون که مرا به پهنای دشتها و به بلندای تاریخ خلقت بی تاب و بی طاقت کرده است ، نیست مگر غم تلخ اسارت و مصیبتهایی که بر عمه بزرگوارم حضرت زینب کبری رفت......          😭😭😭😭😭😭😭 { دوستان عزیز و یاران مهربان تمام تعابیر و سخنانی که در متن بالا به کار رفته نقل به به مضمون و عین عبارات حضرت نمی باشد بلکه اصل ماجرا همین هست ، منتهی نگارش و انشاء آن چیزیست که بر قلم حقیر رفته. } 🌴🌴🌴 دیگر قلم تاب شرح ماوقع و نوحه سرایی بر این مصیبت عظمی را ندارد وقتی که ولی الله اعظم چنین بر این مصیبت بی تاب می شود و بر این مصیبت خوووون می گرید.... من چگونه دهم شرح فراق که قلم شعله کشد و کاغذ بسوزد ....و......شاید مغز استخوان شنونده ...... صلی الله علیک یا صاحب الزمان ...یامولای...یامقتدای...یا پدر عزیز امت اسلام......یابن رسول الله : سر خم می سلامت.....اگرم شکست سبویی... سرسلامتی به شما یا صاحب الزمان...آقاجان سر سلامتی به شما پدر مهربان...... 😔😔😔 شاید تاب آوردم شرح مصایب عمه سادات را در روزی و وقتی دیگر..... 🌴🌴🌴 دوستان عزیزم مبادا لحظه ای بر شما بگذرد و خدایی نکرده فراموش کنید که این روزها چه می گذرد بر امام زمان عزیزمان و بر اهل خیام حضرت و از همه غمبارتر چه می گذرد بر عمه بزرگوار سادات حضرت زینب کبری سلام الله علیها. 🌴🌴🌴🌴🌴 باز هم به روال روزهای پیشین با ما همراه باشید در این سفر غمبار معنوی ....... التماس دعای فرج........
به بهانه میلاد حضرت نور : برای از تو نوشتن ؛ نه قلم را یارای نگارش و نه حتی دامنه لغات را عرصه خودنماییست ... مگر نه این که تو از عالم ملکوتی و ملکیان را یارای حتی دیدنت نیست ... آن گاه که در عرصه قیامت عزم پای نهادن نمایی ، هاتفی از غیب فریاد برآرد هان ای جهانیان ...غضوا ابصارهم ! ... فاطمه بر پهنه محشر قدم می نهد ... پس کسی را تاب در تو نگریستن نیست ، نورت چشمها را خیره و بصر نااهلان را زائل گرداند. نه در وصف درآیی و نه به شناختت غیر معصوم نائل آید در گستردگی ابعاد وجودت همین بس که فرزندت حسن بن علی العسکری تو را حجت الله علی حججه معرفی کرده ! و همین فضیلت تو را بس که ان گاه که اعراب و مشرکان دختران خویش را از شرم دختردار شدن در گور جهالت نهاده و بر او گرد خاک فراموشی و جهل می پاشیدند ، خدای رحیم تو را تنها فرزند بهترین خلق خویش قرار داد و  فضل و عظمتت را در سوره ای که به نام بی همتایت آراست و بر جهانیان من الازل الی ابد فریاد کرد ... و آنگاه بهترینهای خلقش را از ذریه پاک تو و بهترین اوصیائش قرار داد ، همو که خار در چشم دشمنانش بوده و خواهد بود ... در فضیلت تو همین بس که جهانِ بیقرارِ آمدنِ فرزندت در تب و تاب ظهورش لحظه ها را میشمارد ، همو که جهان خلقت بر جوهره وجود او قائم است و چون رحل اقامت از جهان خاکی برفکند ، خورشید و ستارگان بی فروغ و چون تکه سنگی منجمد بر زمین فروافتند ، کوهها چون پشم زده پراکنده گردند و زمین آخرین نفسهای بودنش را خواهد کشید ... همو که همه جهانیان ، ملک و ملکوت و حتی ...  خدا هم منتظر اوسٺ. «...فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ - سوره یونس، آیه ۲۰» ...🌸🍃 سلام مادر آفتاب! تمام دعایم، آمدن روزگارے اسٺ ڪہ هر روز، روز تو باشد. و سلام بر آفتابے ڪہ با طلوعش، دولٺ مادر را اقامہ خواهد ڪرد... میلاد بےبے دو عالم خانم فاطمہ زهرا سلام اللہ علیها مبارڪ🌸ـ🍃ـباد
قسمت دوم : ‍ این بار ذهنش گریز می زند بہ خاطرات اوایل یکے شدنشان ... آن روزها که یادآوریش هم نشاط را بہ خانہ قلب محزونش مے نشاند و سرخوش از سرورش مے ڪند ... با هم در ڪنار گلدانهای سفال منزل نشستہ اند و زن با بارقہ ای در نگاه و شیطنتے شیرین در ڪلام ، کنجڪاوانہ مے پرسد : " قربانعلے من هر چہ دقت مے ڪنم تفاوت زیادی در شما و خانواده تون می بینم ! علت این همہ تفاوت در مسائل فرهنگی و مذهبی چیست ؟! و مرد ڪه آنهمہ اشتیاق را دیده بود دلش نیامد حقیقت را نگوید و بعد با حوصلہ و دقت زندگے و تحولاتش را برایش تعریف کرده بود ... از کلاس رفتنش و زبان آلمانے خواندنش و از آمادگی برای اروپا رفتنش گفته بود و از آشنایی و دوستی با حاج کافی که یکباره سر راهش قرار گرفته بود و زندگیش را زیرو رو ڪرده بود .... از ناگفتنے های زندگیش ... از کلاس موسیقی که سر راهش بود و هر روز با اتوبوس به چشمش می خورد ولے هر بار که پیاده میشد و بارها دنبالش می گشت ولے پیدایش نمیڪرد ! ... از فرارسیدن موعد سربازیش در رژیم ستمشاهی و نجوا با امام رضا علیه السلام و مدد خواستن از حضرتش که برای دولت کفر خدمت نکند و اینکه سرهنگ همه صفها رو یڪ بہ یڪ برای تعیین محل خدمت بہ خط کرده بود و وقتے به صف اونها رسیده بود یهویی گفتہ بود این صف همگی از خدمت معافند ... و بالاخره از وقتے گفته بود ڪہ بخاطر حمل نوار کاستهاے سخنرانی حضرت امام ساواڪ دستگیر و درست هنگامیڪہ براے اجراے فرمان آتش رو بہ دیوارش کرده بودند و به یڪباره بازرس ساواڪ سررسیده بود ، کاست را خواستہ بود و وقتی گوش ڪرده بود هر دو روے کاست موسیقی پخش ڪرده بود !!! ... 🌷🌷🌷 خاطراتش لحظہ بہ لحظہ اون رو به مهمانی همسرش برده بود ... اشڪ پهنای صورتش را پوشانده بود و پرده اے بر چشمانش کشیده بود  ... با خود نجوا کرد : " چرا آرام نمیشوم ؟! چرا یادش آرامم نمی ڪند ؟! چرا چنین آشفته ام ؟! حالا دیگر شب به پایانش نزدیڪ مےشد و بی تابیش چند برابر شده بود ... بارها همسرش را صدا زده بود ! ... ناگهان گرمایے وصف ناپذیر به جانش طراوت داد ... آرامشی بر جانش مستولے شد ... تن و جانش به گرمایی مطبوع نشست ... حضور حاجے را حس مے ڪرد .... خدایا یعنے مے شود ؟! نواے زیباے اذان گوش جانش را نواخت و عطری بی بدیل جانش را صفا داد ... آرے عطر صبحگاه هنگام نماز همسرش بود که فضا را آڪنده بود ! ... آخر او براے هر نمازش یک عطر خاص را استعمال مےکرد ! ... حالا دیگر مطمئن بود قربانعلے آنجاست ... نہ در خواب ! بلڪہ در بیداری ! ... با خود زمزمہ ڪرد می دانستم که باوفایے مهربان فرزانہ ام ! "زبانحال همسر شهید بزرگوار قربانعلے باصرے سرکار خانم موسوی " 🔻 @fatematobezatomenni
سعید عزیزمـ باور می کنے همیشہ در ذهنم دنبال یه ارتباط بودم ... چه ارتباطی ؟! خوب معلومه ارٺباط بین شما و مادرمون خانم فاطمه زهرا سلام اللہ علیها... می دونے خوب اون موقع سنم خیلے کم بود ... ولے کاملا یادمه تو وصیت نامه اولٺــ نوشته بودے منو شبانه پدر و مادر و پدربزرگمـ خاک بسپارند مثل مادرم سلام الله علیها !!! و نوشته و سہ بار تاڪید ڪرده بودے شبانه آقابزرگم (آقاجون) بر پیڪرم نماز بخونه...😭 گذشت و شهید شدے و اومدے چیزے که خیلے واضح تو ذهنم مونده از زخم ٺیربارانٺــ بود یک ردیف ٺیر در کمر و خالی شده بود... 😭 دسٺٺــ هم که از عملیاٺــ کربلای چهار تیر خورده بود ... 😔 سعیدم امروز از صبح حس غریبی داشتم دلم برای شلمچہ تنگ شده بود... داشتم کلیپے که این دفعه از شلمچہ گرفتہ بودم را مے دیدم همہ پرچمها روش اسم خانمــ بود کنچکاوٺر شدم ... رفتم سرچ کردم ... آری کربلاے_پنج " سلام الله علیها " بوده !!! ... سعید عزیز و باسعادٺم ٺو ٺاسی کردے به جده اٺـــ خانم فاطمه زهرا و این زیبا مردن و به شیوه مادر جان دادن گواراے وجود ولاییٺـــ ... تو عاشق بودی و شایسته اٺـــ نبود به شیوه دیگرے رفتن ... باید مےپریدے و مےرفتے ... باید با دستے مجروح ، پهلویے کبود و شڪستہ در حالیڪہ زخمے بر پیشانے داشتے بر خاڪ سرد شلمچہ دراز می کشیدے ،  در حالیڪہ خونت گرمت خاڪ خوزستان را گلگون کرده بود ، و به افق خیره شده بودے در تنهایے و غربت به فیض عظیم شهادٺــ نائل مےآمدے ... گفتم غربت ! ... اما نہ ! من مطمئنم در آغوش مادر عاشقانہ جان دادے ... گوارایٺـــ باد شهد گواراے شهادٺــ ... و برازنده باد لباس زیباے شهادٺــ بر قامٺــ رشیدٺــ شیرمرد عزیزمـ سعیدمـ ...♡ 🇮🇷 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
‍ ‍ سردار رشید اسلام شهید سید ناصر شاه صاحب 🌷 عزیز بزرگوارے کہ جنازه اش بعد از ۱۴ سال در روز شهادت حضرت رسول گرامی اسلام تفحص شد در حالیڪه قمقمه پر از آبش در کنارش همانطور باقی مانده بود! 😭 این شهید بزرگوار در عالم خواب بہ همسرش مےگوید : " امتحان عطش بزرگترین آزمایشی بود که در لحظہ شهادت از آن سرافراز بیرون آمدم ! " . . . خون زیادی ازش رفته بود ... دیگر رمقی برایش نمانده بود ... چشمانش به سیاهی می رفت ... لبهایش از شدت خشکی ترڪ خورده بود ... به سختی خودش را بالا ڪشید ... می خواست برای آخرین بار بهتر شاهد این سرزمین باشد ... سرزمین طلاییہ ، دشت مجنون ، یادآور عشق و جنون ... آری جزایر مجنون ! با خود زمزمہ کرد تو مجنون تری یا من ... لبهایش به کبودی رفته بود ، دیگر تقریبا نمی دید ... قمقمه آب را بالا آورد ، تکانی داد صدای دلنشینی داشت ... قلپ قلپ ... نگاهش به افق خیره شد ، گویے در انتهای افق زنی را می دید که سراسیمه می دود ... به سمت خیمه هایی ... دود همه جا را فراگرفته ... زن رمقی ندارد ولی از شدت هراس هروله کنان می دود ... لبهایش خشک و ترڪ دارست ... چقدر آشناست به هر خیمه می رسد با صدایی که گویی از عمق چاه هست ، خدشه دار و خسته فریاد می زند :" علیڪن بالفرار ... " با ورودش به هر خیمہ مخدرات و کودکانی از خیام بیرون می شوند ... حالا دیگر شناخته است مخدره ی پریشان را عمه سادات است خانم زینب کبری ، عقیلة العرب ! ... اڪنون نگاهش به همه جوانب مےدود ... خیام ... ڪودڪان تشنہ و هراسان ... پاهاے زخمے از ترکش خارها ...لبهاے تفتیده و ترڪ خورده ... آتش و دود ... قمقہ را بہ آرامی ڪنار مے گذارد ... تشنگے را بہ یڪباره فراموش مےڪند ... تمام تنش سرد مےشود ، چشمهایش را به آرامے بر هم مےگذارد ... همہ دشت مجنون به احترامش زانو مےزند ... بہ آرامی زمزمہ مےکند: " أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ التُّرْبَةِ الزّاکِیَةِ أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ أَلسَّلامُ  عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِیَةِ فِى الْفَلَواتِ ..... ناگهان دستانے گرم و مهربان بہ آغوشش مےڪشد ، تمام تنش گرم مےشود ، سرش را در آغوشے مهربان مےبیند ... تمام درد ، خستگے ، تشنگے و... از تنش بیرون مےخزد ... چشمانش را باز مےڪند خود را در آغوش مادرے قد خمیده با پهلویے شکسته مےبیند با صدایے مهربان که مےفرماید سید ناصر مادرجان روسفید شدے ... "السلام علیڪ یا اماااا یا فاطمة الزهرا ... 🌷🌷🌷 ڪانال فاطمه بضعه منی 🔻 @fatematobezatomenni
‍ به گلزار شهدا میروم ؛ مثل همیشه نیرویی مرا به سویش میکشاند ، به آرامی پیشش مینشینم و به فاتحه و سوره ای دعوتش میکنم . نگاه مظلومش نافذ است ، اسم زیبا و با مسمایش همیشه برام جالب بوده " ذبیح الله قربانی" ! یعنی نام این بزرگواران را هم خود خدا انتخاب میکند که این گونه بامسماست ؟! این که هم ذبیح خدا باشی و هم قربانی !!! واای خدایا من که از درکش عاجزم ! درست مثل نام شهید " سعید شاهدی" این صحبت حضرت امام مرتب در ذهنم میچرخد :"شهید سعید است و شهادت سعادت" با خودم همیشه مرور میکنم :"من که نمیتوانم به درک درستی از حتی ظواهر امر شهدا پی ببرم . بگذریم .... با خود عهد میکنم برایش ختم قرآنی بگذارم ، به همین‌علت خدمت مادر بزرگوارش میرسم و از ایشان خواهش میکنم از فرزند شهیدش بگوید و اضافه میکنم می خواهم با دوستانم از شهید بگویم و برایش ختم قرآن بگذاریم ... مادر در حالیکه دستانش میلرزد و نفسش به تنگی می گراید می گوید :" چی بگم ؟! کجاشو بگم مادر ؟! اشکهایش بر گونه های خشکیده و غمناکش می غلطد و اضافه می کند :"ننه بمیره 😔" دست و پایم را گم کردم و گفتم : "عذر میخواهم مادر ، نمی خواستم ناراحتتان کنم " فورا می گوید :" نه مادر خدا خیرت بده ، شهیدم برات دعای خیر کند که همیشه شهیدم را به یاد داری ، ان شاالله که ذبیحم هم تو رو یاد داشته باشه ." این دعای خیر مادر شهید سراپا شوقم می کند . شروع می کند و من برای این که سخن گفتن برایش سخت نباشد ، نگاهم را میدزدم و به زمین میدوزم . از تحصیلاتش می گوید و اینکه پنج کلاس بیشتر نخوانده بود و دوست داشت مهارت بیاموزد و برادر بزرگش او را به میکانیکی سپرده بود و ... در ابتدای جوانی مکانیک ماهری شده بود که حالا خود استادکار بود ، اما دل بیقرارش هوای خدمت به میهنش را کرده بود و از پدر و مادرش خواسته بود اجازه بدهند به سربازی برود.... و اشتیاق فراوانش را یارای سرکوبی نبود بنابراین موافقت کرده بودند ... به منطقه اندیمشک عازم شده بود و چون برادر بزرگش هم همزمان سرباز بود به سختی توانسته بودند ، ذبیح خدا را به ساری منتقل کنند ، پذیرفته بود ولی پس از مدت کوتاهی دوباره با اصرار زیاد خواهش کرده بود و برای برگشت‌ به اندیمشک از پدر و مادر رضایت گرفته بود ... مادر به او گفته بود :"عزیز مادر اگر بروی شهید می شوی و من طاقت ندارم " ذبیح الله گفته بود :"مادرجان جنگ تمام شده ، نگران نباش ! " . . باید مهمات را به اهواز منتقل می کردند ، ۱۲ لاله عاشق که شهادت بیقرارشان کرده بود و به تمنای دیدار دوست بال و پر می زدند .... و ناگهان انفجاری لاله های عاشق را پرپر می کند و .....😔 مادر سکوت می کند ، بغض می کند یادآوریش اذیتش می کند ، یادآوری چیزی بیقرارترش کرده ... و من نادم از تقاضایم مانده ام چه کنم ! به سختی آخرین جملاتش را تمام میکند : " صورتش را انفجار کاملا سوزانده بود نتوانستم شناساییش کنم ! 😔 .... و من هنوز هم نمیدانم آیا سوختگی و جراحاتش خوب شده اند یا نه ! " جمله آخرش هنوز هم مرا می سوزاند " جراحاتش  آیا خوب شده اند ! " مادر نفسش به شماره می افتد بغضش به اشک می نشیند ... من هم ... و به سختی صلواتی میفرستد و تقاضای صلواتی از جانب ما .... بقلم ۹۷/۱۱/۲۹ همزمان با ۱۳/جمادی الثانی سالروز وفات خانم ام‌البنین و روز تکریم مادران و همسران شهدا ساعت ۲۲:۰۰ 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
‍ 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 🇮🇷 🌷 «ما هم علے اڪبرها فداے خاڪ راه حضرتش ڪردیم » مادرجان ڪدام را اول بہ آغوش کشیدے؟! جعفر یا ناصر را ؟! لالایے آخر را بہ گوش ڪدام زودتر خواندے؟ گویا علےاصغر اولےترست ! آرامتر مادرم هنوز از گلویش خون مےچڪد ... فریاد بےصداے دلٺ گوش فلڪ را پر کرده سٺ! آرام بگیر ملائڪ بہ تماشا نشستہ اند ! مادرجان بہ این سو هم بنگر ! شاید جعفرٺ هم منٺظر باشد ، منٺظر لالایے آخر!😔 گویے آغوش گشوده ست ! مراقب باش از پهلویش خون مےچڪد ! اما نہ مادرم ! راحت باش با علےاصغرٺ! اینجا مادرے مهربانٺر جعفرٺ را بہ آغوش کشیده ست ، چونان محسنش ! لالایے هاے جا مانده از شش ماهہ اش را بہ گوشش مےخواند ، مهربان ٺر از ٺو ، مهربان ٺر از همہ مادران ، حضرٺ مادر را مےگویم ! راستے مادرم ذوالجناحٺ را فراموش نڪن ، او را هم دریاب ! او هم داغ برادر دیده سٺ ، بر بالین برادران شهید زانو زده و گریسٺہ سٺ ! و اینڪ با سہ ساڪ در دسٺ چونان ذوالجناح پیام آور مرگ برادران شده سٺ، بغضش را پنهان داشٺہ سٺ ! مادرم «نادر ذوالجناح*۱»را هم دریاب ، بہ آغوشٺ نیاز دارد بیش از جعفر و ناصر ! 😔😔😔 . . *۱«نادر ذوالجناح» برادر شهیدان جعفر و ناصر بذری ست ڪہ هر سہ برادر در جنگ و در عملیاٺ منجر بہ شهادٺ برادران حضور داشتند ، دو برادر همزمان و هر دو با ترڪشهاے یڪ گلولہ مینے ڪاتیوشا بہ شهادت مے رسند ، برادر کوچکتر یعنے نادر مامور بہ آوردن خبر شهادت برادرانش نزد مادر مےشود هنگامیڪہ بہ نزد مادر مےرسد سہ ساڪ در دست داشتہ و .... مادر همان لحظہ برایش ذوالجناح تداعے مےشود ڪہ بدون سوار و غمگین خبر شهادت سالار شهیدان را نزد خیام مےرساند و بہ فرزندش لقب «نادر ذوالجناح را اطلاق مےڪند و تا پایان عمر شریفش نادر را بہ این اسم صدا مےزند. ✍ 😔 🌷 🇮🇷 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 🔻 @fatematobezatomenni
‍ جمعه ست ... روز شهادت جوادالائمه هست و باز هم هوای زیارتشان بیقرارم کرده است ... سر ظهرست و آفتاب داغ تموز یادآور بیابانهای تفتیده خوزستان شده . قبل از آن که بخواهم به همسرم بگویم سر تربت کدام یک از شهدا بریم ، ماشین را متوقف میکند و در حالیکه مرا مخاطب قرار میدهد ، میگوید امروز هم روزیمون این شهدا هستند ... میپرسم قطعه کدام عزیزانست ؟ اشاره میکند که خودت میبینی ! زیارتم را شروع میکنم و با کمال تعجب میبینم : شهدای فاو ... والفجر هشت ... ام القصر ...! با خود می اندیشم : " خدایا ! امروز چه روزیم کردی ؟ " همیشه عاشق شهدای گمنام هستم و امروز اولین باریست که به زیارت شهدا آمده ام ولی به قطعه شهدای گمنام نرفته ام . 😔 ناگهان تربت شهیدی میخکوبم میکند " شهید بی سر ...." عکسی می اندازم تا بتوانم بعد درباره شهید تحقیق کنم . بر سر لوح یادبود شهید عزیز هادی ذوالفقاری میروم ، به فاتحه و صلواتی مهمانش میکنم و مثل همیشه ازش کمک میخوام. زیارت باصفای آن روز به پایان میرسد ... **** اینترنت را زیر و رو میکنم : " شهید بی سر سعید سعید خسروی " صفحه پر از مطلب راجع به شهید حججی میشود ! از نوار کلمه " بی سر " را پاک میکنم و هیچ نمیابم بجز قطعه عکسی پرسنلی و یه عکس از سنگ قبر شهید ...! تلاش بیهوده است ، حتی در تلگرام و اینستاگرام هم سرچ میکنم ...! بسیار غمگین میشوم ولی بلافاصله با خود می اندیشم از شهیدی که با اهداء سرش به ملاقات اربابش نائل آمده چه توقعی داری ؟! آیا بر خود میپسندد آوازه و شهرت را ؟! آیا حضرت مادر گمنام نیست و گمنام نمیخرد ؟! آیا بهاء گمنامی در روز قیامت و محشور شدن به پیشگاه حضرت مادر با هیچ شهرت دنیایی قابل مقایسه ست ...؟! حالا دیگر خودم هم نمیخواهم بیش از همین عنوان پرشور برای شهید چیز بیشتری بدانم ...! چیزی که برازنده شهید است : "گمنام بی سر شهید سعید خسروی"💔🌷 ✍ دوشنبه۹۸/۵/۱۴ 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
🌸 یا ڪریم ابن الڪریم : از ڪودڪی گوشهایمان پر از نقلهایے در وصف ڪرم توست مــــــولاے ڪریمم .. آنــقــــدر گفتند و گفتند ڪہ حتے منِ روسیہ هم۰ طمعڪار شدم .. ڪاسہ گداییم را برداشتم و همصدا با روسپیدان بہ دریوزگے آمدم .. راستے شنیده ام وقتی گدایے به درگهت مےآید از بیم اینڪہ نگهش شرمنده نگاه کریمانہ ات شود دستت از پشت در همیان زر و نقره را بہ سائل مے بخشد ..! این روزها بہ طمع افتادم بہ درگهت بیایم به طلب نیاز .. خوب ڪریمے دیگر بہ روے سیہ ام نمے نگرے .. بی پروا مےبخشے بہ رسم احسان بے منتهایت .. و مےپرسے از مقدار نیازم و من رندانہ مےگویم بہ مقدار ڪرمت اے بیڪران فضل .. و تو مےبخشے درخور ڪرمت : درخواست مغفرتے از درگہ رب .. و آغوش گرم و بےانتهایت و غرقہ شدن در آن کہ قطعا بستر آغوش پروردگارست .. و من مست از این فضاے معنوے غرقہ مےشوم در آغوشت ڪه بےانتهاست در گرمے , در مهر , در خدایے شدن .. در خدایے شدن .. در خدایے شدن .. بپذیر این گدایت را " اے ڪریم ابن الڪریم یا حسن بن علے ایهاالمجتبے یابن رسول اللہ .. " 🙏 /۳/۲۰ ~~~💚🍃
هدایت شده از فاطمه بضعه منی 🌼🍃
‍ نوجوان بودم و در روضه ها قصه ظلم و جفا به مادرم را شنیده بودم بہ ڪرات .. قصہ در و دیوار ، آتش و مسمار دیوانہ ام مےڪرد .. و مظلومیت بانوے مظلوم در قلبم آتشے بپامےڪرد سوزاندنے .. ولے نمےدانم چرا هر بار ڪه تمام وجودم شعلہ مےکشید از این درد جانسوز .. ناخودآگاه ذهنم مےدوید بہ نقطہ اے غمبارتر ، حزن انگیزتر و دردے ڪہ مےدوید تا مغز استخوانم در همان نزدیڪـے .. بہ جانم شعلہ مےزد این حزن وجودم خاڪستر مےشد و دوباره و دوباره تڪرار مےشد این سوختن .. نمےدانم چرا هنوز هم ذڪر مصیبت مــادر ذهنم را بہ همان نقطہ مےڪشاند و پدر مظلومم " علے علیہ السلام " را مےنگرد در اوج مظلومیت .. با خشمے فرو خورده و بغضے در گلـــو .. طنابے بر دست و ریسمانے بر گردن .. 😔 "بہ قلم آوردنش هم قلبم را چاڪ مےکند " فقط ماندہ ام یل خیبر چکونہ تاب آورد این همہ مصیبت را مگر این جسم چقدر تحمل دارد .. ؟!! نگاه مظلومِ علے بہ جانم شرر مےزند .. برای نابود ڪردن آن بوزینہ های انسان نما ڪافیست انگشت بجنباند علے ..!! امـــــــــا چیست این سڪــــوت .. !!! علے جان ! آقای دو جهان .. ارباب زمین .. سرور آسمان .. معشوقِ الہ ! چہ چیز وادارت ڪرده بہ این سڪــــوت تلخ و کشنده ! .. و مانده ام این سڪــوت چرا در نسل شیعہ موروثے شده ؟! .. مولاے غریبم آیا همو ڪہ تو را وادار بہ سـڪــوت ڪـرد در طول اعصار ما را هم وادار بہ این امــر ڪــرده ؟!!! .. پـــــدر مهربانم ! آخـــــر ڪــے و ڪــجا  این سڪــوت مبهم و تلخ را یاید بشڪنیم و مظلومیتت را در گوش جهانیان فــریاد ڪنیم ..؟! آخـــر چــرا باید غاصبان بیشرم تو بر جهان اسلام حڪــومت ڪنند و باز هم تو مظلوم باشی و فرزندت مهدے فاطمہ و امتت شیعیان جهان ..؟! آیا وقت آن نرسیده تا این سڪـــوٺــــ غریب بشڪــند .. ؟! وای خدایا دیگــر حتے تاب نوشتن هم ندارم .. پــــدر مظلومم چــــــاه را بہ من نشان مےدهـــے ؟! نــــــہ مولای غریبم براے درددل نمےخواهمش .. مےخواهم سر در چاهـــے ڪنم بہ بلنداے اعصار و قرون و بہ وسعت جهان هستے .. تا بشڪــنم این سڪــوت جانگداز را .. و فـــریــاد ڪــنم در گوش جــهانیان این مظلومیت جانسوز تو و فرزندانت را .. ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
هدایت شده از فاطمه بضعه منی 🌼🍃
مهربان مقتدایم روزے که از ما دل بریدے و بی تاب آسمانیان از زمین پا بریده و به فوق افلاڪ پریدے را هرگز فراموش نمےڪنم ... آن روز زمین و زمان میگریست و رخت عزا مردمان شهرم را مشڪے پوش ڪرده بود ... و من ڪه تا آن زمان چنین بے تابے را تجربہ نڪرده بودم سهمم از آب و خوراڪ اشڪ بود و آه ... همگے عزادار بودیم گویا عزیزترینمان را از دست داده بودیم ... با یڪ تفاوت : "ڪسی بہ تسلاے دیگرے نمےخاست چرا ڪہ یڪ شهر در ماتم پدر نشستہ بودند " حال و روزمان در ماتمت ڪمتر از یعقوب نبود با یڪ تفاوت :" او پسر گم ڪرده و ما پدر گم ڪرده بودیم بے امید وصل ! 😔 داغ هجرانت در گوشہ قلبم لانہ کرده و از دل برون نخواهد شد تا آنگاه ڪہ در رڪاب حضرت حجت رجعت کنے و دریچہ اے از نور را دوباره بہ قلب غم زده ام بتابانے ... مهربان بےهمتایم ' بہ امید آن روز زنده مےمانم ... ~~~~~~~💔 🍃
هدایت شده از فاطمه بضعه منی 🌼🍃
‍ ⬛️◼️◾️▪️▪️▪️ ◼️ ◾️ ▪️ روایت عشق در نینوا : اینجا میعادگاه عاشقانست .. اینجا ڪربلاست .. ڪرب و بلا .. اینجا سراسر قصہ عاشقےست .. آرے عاشقے .. عشق به انحاے مختلف .. عشق بنده و عبد با معبود و پروردگارش .. عشق اصحاب و مرشد با امام و مرادشان .. عشق وصف ناپذیر خواهر به برادر .. عشق برادر نسبت به برادر .. اینجا میعادگاه عاشقانےست ڪہ برای حفظ دین و ایمانشون تن به مرگے دادند ڪہ از وجودش آگاهے داشتند یعنی مے دانستند اگر بمانند و بخواهند امام را یارے ڪنند مرگشان قطعےست ولے با آغوش باز رفتند و مرگ را در آغوش گرفتند. مفهوم واقعے عشق را در سرزمین ڪربلا به عینہ می بینے .. بگذار از عشق برادر به برادر بیاغازم .. آخر این چه عشقےست و در کدام مرام و آیینے مےتوان چنین عشقی را یافت ،حاشا و ڪلا که بیابے ! حتے در افسانہ ها ! هیچ قلمے قادر به نگارش چنین افسانہ اے و هیچ ذهن عاشقے نمےتواند عشقے بہ چنین زیبایے و شگرفے را به تصویر بکشد. عشق برادر به برادرے ڪہ ولے ، امام و مقتداے برادر کوچڪ است واے از این عشق !! عجب از این شیدایے !!! بر لب شریطہ فرات قرار مےگیرد مشڪ را پر آب مےڪند یقین دارد آب را به اهل خیام و برادر عزیزتر از جانش مےرساند ، دیگر رمقے برایش نمانده تشنگے در وجودش بیداد مےڪند با خود مے اندیشد اندڪے از آب بنوشم تا توانے بگیرم و بتوانم آب را سریعتر بہ خیام فرزندان رسول اللہ برسانم . خنکاے آب مےنوازدش به آرامے خم مے شود تشنگے بر جانش بیشتر مستولے مے شود دستان شریفش را زیر آب مےبرد به آرامی بالا مےآورد ریز ریز با خود مے اندیشد ، آب را مےبرم بچه ها بر گردم جمع مےشوند فریاد شوق سر مےدهند : "عموجان آب آورده اے!  مرحبا بڪ " تصور شادے زایدالوصف بچه ها بر جانش مےنشیند ،خدایا یعنی مےشود؟! ، یعنے مےتوانم رباب را سیراب ڪنم تا شیرے به طفلش بدهد؟! آیا برق شادے را در چشمان رقیہ و سکینہ و سایر اطفال خواهم دید.؟؟ الان دیگر آب به ڪنار لبهای تشنہ اش رسیده ، ترڪ لبانش چند برابر شده ،اشتیاقش بہ آب دوچندان شده ! ناگهان دستانش مےلرزد و لبانش ... با خود زمزمہ مےڪند عباس آیا می توانے؟! مےتوانے از آن آب بنوشے حال آنڪہ برادرت ، ولے و امامت تشنه هست ، شرمے تلخ وجودش را مےگیرد گویا همہ تشنگیش بہ یڪجا فراموش مےشود و با لرزش دوباره دستانش، آب فرو مےریزد با خود مےغرد : «بنفسے و دمے و روحے یابن رسول اللہ» مشڪ ها را از آب لبریز مےڪند بہ سمت اسبش مےرود قبل از خودش مشڪها را بر اسب سوار مےڪند. شادمان بر اسبش هے مےزند ، بیقرار لحظه ے دیدار مےتازد، اما ..... ناگهان .......نہ !!! نہ دیگر مرا تاب گفتن است و نہ شما را طاقت شنیدن .. ✍ . . . صلے اللہ علیڪ یابن علی المرتضی .. صلے اللہ علیڪ یا ابوالفضل العباس .. صلے اللہ علیڪ یا صاحب الامر و العصر و الزمان آجرڪ اللہ فے مصیبة عمڪ .. ▪️ ◾️ ◼️ ⬛️◼️◾️▪️▪️▪️
هدایت شده از فاطمه بضعه منی 🌼🍃
⬛️◼️◾️▪️▪️▪️ ◼️ ◾️ ▪️ بی مقدمه !!! آمد پشت خیمه ها......... و برای آخرین بار : هل من ناصر ینصرنی...... دیگه هیچ مردی نیست علی اصغر هم نیست                    😞😞😞 اهل خیام و خصوص خواهر : تسلیم مرگ شدی !!! بیا یک بار دیگر خودت را معرفی کن شاید دست برداشتند و جنگ نکردند برادر : خواهرم دیگر اینها همه گذشته است ناگهان گویا می خواهد برای آخرین بار امر خواهر را اطاعت کند چند دقیقه دیگر جدایی همیشگیست ، نکند دلش بشکند ... خوب نمی خواهد که رزم کند پس لباس رزم به چه کارش می آید ؟ نه زرهی ، نه کلاه خودی ! لباس پیامبر بر تن دارد و احیانا یک شمشیر ... در میانه میدان قرار می گیرد : ااای مردم ! مگر حلالی را بر شما حرام و آیا حرامی را بر شما حلال کردم..... مگر شریعت جدم رسول خدا را تغییر دادم ؟! ... نفسها در سینه حبس است و صدایی به گوش نمی رسد ...   آن گاه ادامه می دهد : " لِمَ تَستَحِلونی دَمی پس چرا خون مرا مباح می دانید؟! " می دانی چه گفتند ؟! [ "این جمله مرا می سوزاند هنوز هم تکرارش می کنند خوب گوش بده دقیق شو تو هم می شنوی ... و شاید بارها شنیدی ... هر روز این سخن را فریاد می زنند ... آری دقت کن تو هم می شنوی ... من که شنیده ام  و پدرانم ، در طول اعصار ..." ] ...." نُقاتِلُکَ بُغْضاً لِاَبیک " ! .... با تو جنگ داریم چرا که سینه هامان مملو از کینه و بغض نسبت به پدرت علیست...😞😞😞 بمیرم برای مظلومیت علی ... همه چوب انتساب و حب  علی را خوردند ... 🌴 اولین آنها خود حضرت حق ، نمی گویند "صدق الله العلی العظیم "  .... بغضا لابیک..... 🌴 دوم حضرت رسول صلی الله علیه و اله هنگامیکه در بستر بیماری فرمود قلم و کاغذ بیاورید گفتند " انه لیهجر او هذیان می گوید " ....بغضا لابیک..... 🌴 سوم کسی که چوب حب علی را خورد حضرت صدیقه مرضیه بود لابد یادتونه دیگه .... " بین در و دیوار و مسمار...." سربسته گفتم میدونم طاقت نداری..... ...." بغضا لابیک " .... 🌴 چهارم امام حسن مجتبی علیه السلام را در مسجد می نشوندن و پدرش را سب ! می کردند ...  و خطابش می کردند " یا مذل المومنین " .... ، ...." بغضا لابیک " .... 🌴 و حالا نوبت حسین شده فریاد زدند با بی حیایی : ....." نقاتلک بغضا لابیک " ...... 😔 روضه سنگینی هست ادامه نمی دهم ..... شاید روزی دیگر .... به شرط حیات .... بی موخره .... ✍بقلم 🌴🌴🌴 اگر دلتون شڪست💔 👇 🌴🌴🌴🌴🌴
هدایت شده از فاطمه بضعه منی 🌼🍃
🌸حرفی از دل 🌸 در بالا دیدیم طرماح وقتي ديد سرانجام عاشورا شهادت است از امام رخصت طلبيد تا مايحتاجي براي عائله اش تهيه و ذخيره كند و سريع برگردد. امام بعد از اجازه دادن فرمودند: ”اگر قصد یاری داری بشتاب ” وقتي برگشت ديد كه خورشيد به نيزه است و خيمه ها در آتش. (آجرک الله یاصاحب الزمان فی مصیبه جدک ) ديوانه وار با ناله اي جانسوز پي در پي فرياد ميزد كه واي بر من كه مولايم را تنها گذاشتم. 💔💔💔 با حال دگرگون از امام سجاد علیه السلام سؤال مي كند : اين چه مصيبتي ست بر من؟ امام سجاد علیه السلام مي فرمايند: وقتي امامت گفت زود برگرد يعني نرو.😞😞😞 بعد ها كنار سليمان  در قيام توابين با سينه اي پر از غم شهيد شد. اما به علت بي بصيرتي كربلايي نشد. دقت کنیم در لبیک به امام زمانمان با تردید و حساب کتاب و دو دو تا چهارتا ننگریم آن گاه یک عمر در فرصت از دست رفته گریانیم و حسرت بر دل ، حسرتی که چون مهر بر دلمان حک شده و حتی با قیام و توبه و..... از صفحه دل زدوده نخواهد شد. یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی... 🌴🌴🌴
قدحی از آب را بر دستان مبارکش حمل می کرد سریع و مصمم قدم برمی داشت ذکر روضه عطش را زیر لبهایش زمزمه می کرد باز هم مثل همیشه این ذکر بی تابش کرده است آخر پنج سال است ، هر صبح و شام این ذکر مصیبت به لبها و اشکی از خون بر چشمانش می روید تمام رخ مبارکش را اشک پوشانده دیگر نمی خواهد لب تشنه جان دادن پدر  همچون ذکر مصیبتهای این چند ساله بی تاب تراز پیشش کند ... . . . جعفر کذاب قصد اقامه نماز بر پیکر حضرت را دارد آخر داعیه امامت در سر دارد با اشتیاقی فزون دستها را محاذی گوشش می برد سرمست از غرور جاه و شهوت شهرت ... ناگهان دستی سنگین شانه اش را لمس می کند با طمأنینه و وقاری خاص او را پس زده و با نوایی محکم مخاطبش قرار می دهد : عموجان آن که محق ترین به اقامه این نمازست کسی نیست جز محمد بن الحسن العسکری چرا که شایسته نیست بر پیکر معصوم جز معصوم نماز گذارد ..... . . . خشمگین از به باد رفتن خاکستر آرزوهایش و ناکام ماندن عطش قدرت و شهوت شهرت به ماموران حکومتی خبر می دهد : چه نشسته اید که جانشین عسکری محرز شد بی مروتها حمله می کنند به منزل امام ... بارها تکرار شده این حمله ددمنشانه ، از خانه مادر بدعتش گذاشته شد ... . . . آرام و باصلابت از در پا به بیرون می نهد ... کودکیست بظاهر پنج ساله ... به هیبت و هویت به سان رسول الله ... در غربتی وصف ناپذیر می رود در صبحگاهی غریب تر ... و اینک هزار و چند سال است شیعه در التهاب آمدنش می سوزد ...😭 "این السبب المتصل بین الارض والسماء " "این الطالب بدم المقتول بکربلاء" "این المضطر الذی یجاب اذا دعی "