eitaa logo
دویست‌وشصت‌وهشت
354 دنبال‌کننده
82 عکس
2 ویدیو
2 فایل
«سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند!» روزگارنویسیِ یک عدد فاطمه آل‌مبارک :) اینجایم: @Alemobarak_fateme
مشاهده در ایتا
دانلود
• به عنوان سومین کتاب حلقه ششم، قرار است «پروانه‌ها گریه نمی‌کنند» را بخوانیم. شجاعت نویسنده و راوی‌ها در خودافشایی دلیلی شده تا واقعا مشتاق خواندنش باشم! راستش من مادر نیستم؛ اما از دور این‌طور به نظرم می‌رسد که خودافشایی درباره معلولیت جگرگوشه از خودافشایی‌های معمولی چندین درجه طاقت‌فرساتر است. اول از جهت مواجهه دوباره و مرور خاطرات دل‌مچاله‌کن، طوری که انگار دارند دوباره اتفاق می‌افتند و دوم از نظر تلاش برای پوست‌کلفت شدن در برابر کنایه‌ها یا بدتر، ترحم‌های تهوع‌آور مردم بعد از شنیدن ماجرا. امیدوارم در انتها، بتوانم کمی از شجاعت مرضیه خانم را قرض بگیرم برای انتشار روایت‌هایی که گوشه لپ‌تاپم سربه‌زیر و بی‌حرف منتظر نشسته‌‌اند.🌱 @fateme_alemobarak
• متاسفانه باید اعتراف کنم از بعد «کهکشان نیستی» نتونسته بودم با کتاب‌های حلقه کتاب مبنا جان همراه باشم.🤦‍♀ حالا اما وسط روزهای شلوغ ثبت‌نام، اعلام نتیجه به هنرجوهای قبلی و سلام و احوال‌پرسی با هنرجوهای بعدیم، می‌خوام خودم رو مقید کنم به همراهی با حلقه عزیز! ان شاءالله که روسفید بشم. :) پ.ن. می‌دونم عکس هنری نیست. در حد وسع فعلیم بود!😂 @fateme_alemobarak
• تقریبا برایم غیرممکن است که به منصور ضابطیان حسادت نکنم. هر چند که نباید ظاهر زندگی بقیه و باطن خودمان و فلان و بهمان! اما باز هم نمی‌توانم این حس را نادیده بگیرم. آدمی که بخش مهمی از زندگی‌اش به سفر و نوشتن می‌گذرد، قطعا رویایی را زندگی می‌کند که هنوز دست من به آن نرسیده. حتی اگر زیر لب یا بلند، به خودم یا بقیه، مدام بگویم «پیف‌پیف! بو میده!»، باز هم دلم بد می‌خواهدش. و اما درباره کتاب. این دومین سفرنامه‌ای بود که از ضابطیان خواندم. دفعه قبل رفتیم ترکیه و این بار کوبا را زیارت کردیم. راستش اگر حلقه کتاب مبنا جان امر نکرده بود، نمی‌خواندمش. تعارف که نداریم. وقتی مزه سفرنامه‌های خامه‌ای با فیلینگ موز و گردوی رضا امیرخانی زیر دندانم مانده یا حتی شیرینیِ «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» مهزاد الیاسی، سخت است به ساقه طلایی راضی بشوم. آن هم بدون چای. متن خون ندارد. این احتمالا سلیقه‌ای باشد؛ اما برای من فاکتور مهمی در لذت بردن از ناداستان است. حبیبه جعفریان می‌گوید: «متن خون می‌خواهد و خودت را قاتی کردن و افشا کردن خون متن است.» و این که «مخاطب باید احساس کند معتمد بوده و امری باارزش، نفیس و محرمانه با او تقسیم شده.». من این را نه در استامبولی دیدم، نه در سباستین. کنجکاوی نویسنده برایم جذاب است و البته تسلطش در تعامل با مردم بومی؛ اما بیشتر کتاب صرف دادن اطلاعاتی می‌شود که ویکی‌پدیا رایگان به ما پیشکش می‌کند. ترجیح می‌دادم راوی وارد لایه‌های عمیق‌تری بشود و حتی دنبال دردسر بیشتری بگردد تا ماجراهای جذاب‌تری برای گفتن داشته باشد. البته عکس‌های کتاب -که خود نویسنده آن‌ها را ثبت کرده- ما را به فضای داستان نزدیک‌تر می‌کند. در مجموع خواندن این کتاب و البته قبلی را به عنوان تجربه‌ای از سرک کشیدن در دنیای ضابطیان دوست داشتم. البته احتمالا بعد از همین دو کتاب دست از سرک کشیدن بردارم. سباستین مناسب افرادی است که خیلی پیگیر جزئیات نیستند و صرفا به آشنایی کلی با کشور مقصد علاقه دارند، با تصاویر و کلمات به یک اندازه ارتباط برقرار می‌کنند و توی متن‌ها دنبال خون نمی‌گردند. @fateme_alemobarak
• خواندن این کتاب با وجود دردناک بودنش، برایم لذت‌بخش بود. فکر نمی‌کردم روزی با سربازی آلمانی تا این اندازه احساس قرابت و همدلی کنم! 🪖 من سال ۷۵ به دنیا آمدم. وقتی که سال‌ها بود جنگ تمام شده بود، ظاهرا. اما برای من هم بوی سوختگی یعنی خطری بزرگ و صدای آمبولانس دلم را پیچ می‌دهد. از پدرم به ارث رسیده. به من که اصلا چند سال بعد از امضای قطعنامه به دنیا آمدم. با همین میزان اصطکاک کم با جنگ هم خواندن آثاری با این موضوع برایم آسان نیست. امثال «ارمیا»، «زمین سوخته» و الان «در جبهه غرب خبری نیست» انرژی زیادی ازم می‌گیرند. برای همین نمی‌توانم تصور کنم اریش ماریا رمارک با چه زجری خاطرات گزنده آن دو سال را نوشته است. لحظه‌های چسبناکی مثل از دست دادن طراوت جوانی، مادر و رفیق هم‌پیاله‌اش. مرور و نوشتن چنین تجربه زیسته زهرآلودی، کار هر کسی نیست. زحمت رمارک قابل‌تحسین است. 🪖 یکی از ویژگی‌های آثار شاخص ادبی، تفکیک ماهرانه نویسنده بین گفتن و نشان دادن است. گفتن به این معنی که خلاصه‌وار اتفاق را بگوید و نشان دادن یعنی نویسنده از جزئیات فراوان استفاده کند، طوری که مخاطب خودش را توی آن موقعیت همراه کاراکتر ببیند. این مسئله در این کتاب به زیبایی رعایت شده. صفحه ۱۸۴ کتاب، ماجرای مرخصی دوم پاول را در پنج جمله گفته است: به من مرخصی نقاهت می‌دهند. مادرم نمی‌خواهد ترکش کنم. خیلی ناتوان شده. حالش از آخرین باری که دیدمش خیلی بدتر است. خودم را به گروهان معرفی می‌کنم و بار دیگر به خط مقدم عازم می‌شوم. به احتمال زیاد، نویسنده قصد داشته تا تمرکز داستان را در این قسمت از داستان را روی فضای جنگ نگه دارد. در حالی که توضیح مفصل مرخصی اول برای مقایسه فضای جنگی و شهری و رفتار مردم با سربازان لازم بوده است. این بخش از صفحه ۱۰۹ آغاز شده و تا ۱۲۹ ادامه پیدا کرده و با اشاره به جزئیات، تصاویری دیدنی را با مخاطب در میان گذاشته است. 🪖 درباره در جبهه غرب خبری نیست حرف برای گفتن زیاد است؛ اما همین دو نکته «استفاده از تجربه زیسته» و «استفاده درست از گفتن و نشان دادن» برای یادداشت پایانی کفایت می‌کند. حتی اگر خواندنش مثل من برایتان دردناک است، پیشنهاد می‌دهم ادامه بدهید. ارزشش را دارد. @fateme_alemobarak