هدایت شده از |جَــــــوانه|
زل زده ام به برگه هایی که این مدت چسبانده ام به در و دیوار اتاق و میز. به کارهای تیک خوره و نخوره. به اسم سبز ماههای سال و عبارتهای آبی زیرشان. به چیزهایی که هنوز نخوانده ام. کارهایی که هنوز نکرده ام. جاهایی که حسابی لنگ میزنم.
از دیروز مدام جمله «رییسی عزیز خستگی نمیشناخت.» دور می خورد توی سرم. دلم میخواهد غبطه و غصهی اتفاق سیام اردیبهشت، بیشتر از احساسم، برود سراغ عملم و او را تکان دهد، اما...
دوباره سروکله همان بچه تخس دیماه ۹۸ پیدا شده. خودش را به حوالی دلم رسانده. مدام دستش را میکشد آن جا که خودش میخواهد.
آنجا که میشود قطرهای بود کوچک میان دریای آدمها. آنها که فردا برای بدرقه #شهید_جمهور صف می بندند. شانه به شانهی هم، پشت سر پیرمراد تکبیر میگویند و وقت زمزمه «انا لا نعلم منهم الا خیرا» شانههایشان یکدست تکان میخورد.
۱ خرداد ۰۳