eitaa logo
نور مه🌙
61 دنبال‌کننده
196 عکس
20 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های روزانه فاطمه رجبی بهشت آباد ✍️ راه ارتباط با من @RaJaBIBE
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 پارسال همین روزها بود دخترهایش شاگرد کلاس خطم بودند. چند جلسه که غیبت کردند، زنگ زدم و علت غیبت را پرسیدم. خودش گوشی را جواب داد و گفت مادربزرگ بچه‌ها به رحمت خدا رفته، آمده‌ایم مشهد. نمی‌شناختمش که نویسنده «خاتون و قوماندان» است و این دو دختر آرام هم، دخترهایش. تسلیتی گفتم و خداحافظی کردم. زمستان پارسال، توی سلسله جلسات ساهور در جایگاه یکی از منتقدان می‌نشست. هرچقدر تصور یک نویسنده خیلی خوب دقیق ازش توی ذهنم داشتم، منتقد ریزبینی هم دیدمش. بعد از نشست، دل به دریا زدم و گفتم زحمت بکشید متن من را هم بخوانید و همه اشکال هایش را بگویید. تا الان هر دوستی که داشتم و دارم و همسایه‌ امام رضاست، مهربانی زیادی ازش دیده‌ام. نه نیاورد و بی‌هیچ بهانه‌ای که سرم شلوغ است و تا ببینم کی وقت کنم و شاید نرسم، سریع گفت بفرست. او بیشتر پیگیر کارم بود. یک ماه نفرستادم و دیروز صبح پیام داد: «سلام، کجایی دقیقاً؟ چرا نیستی؟» گفتم از یک ماه پیش که با هم صحبت کردیم، متنم را ندیدم و مریض شدم. گفت «مشهد دعاگویتان هستم.» مثل همیشه رسمی نوشت. یادم آمد همیشه هم تأکید می‌کند جای فعل و فاعل را توی متن جابه‌جا نکنم. هرچه هم ان قلت می‌آورم که این‌طور نوشتن، به لحن داستانی نزدیک‌تر است، قبول نمی‌کند. «رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست.» دلم برایش تنگ شده. بعد از کلی درد و بی‌خوابی دیشب، سر صبحی، مریم قربان زاده، فقط جویای احوالم شد، فقط حالم را پرسید. همین و بس. هیچ حرفی از کار نزد. خدا زیاد کند این دوستها را. @fatemehrajabi_beheshtabad