✅تعارض بین دو گرایش، ریشۀ شکل گیری مانع برای تحول روحی
•👌 ما بنا داریم امشب و شبهای پیش رو دربارۀ برخی از #موانع تحول روحی سخن بگوییم.
👈چرا آدمها بااینکه دوست دارند #کس دیگری شوند، زندگی و اوضاع #روحی خودشان را
#بهتر کنند،
💧 باز سر جای #خودشان ایستادند و در #جا میزنند و حاضر نیستند عوض شوند؟
•⬅️ برای بیان #موانع تحول روحی دوباره باید #سری بزنیم به #درون انسان، در #درون انسان،
تمایل ات متنوع و متعدد هستند که #تمایلات متعدد و متنوع گاهی باهم #متعارض و
متضاد هستند.
👈 البته گاهی هم نه باهم #همکاری میکنند، #گروه تشکیل میدهند علیه
گرایشهای دیگر #خیز برمیدارند.
• ♦️#تعارض بین دو گرایش، #ریشۀ شکل گیری #مانع برای #تحول روحی هست. نظیر اینکه
شما علاقه دارید که #غذای #کمتری بخورید تا سالمتر تا اینکه #هیکل بهتری پیدا کنید
اما یک #علاقه دیگری مقابل علاقه به #سلامتی و #خوش هیکلی قد علم میکند به نام
لذت غذای #خوشمزه.
•❌ آدمها اکثرا تا به #موانعی برمیخورند سریع #بیخیال تغییر و تحول میشوند. خصوصا اگر مانع زورش زیاد باشد.
➕تحول روحی، #یعنی گذشتن از یک #گرایش و مهربانی کردن به یک #گرایش دیگری که #فعال نیست. حالا چقدر #تمرین میخواهد آدم از خودش بخواهد بیا از این گرایش #قوی که بیدار هست به #نفع یک گرایش که آلان بیدار نیست و در وجود تو ضعیف هست اما اگر بیدار شود هم تو را قویتر میکند هم به تو لذت بیشتری میدهد بگذار؟!
ادامه دارد👇👇
https://eitaa.com/fatemi5/1262
3️⃣خجالت
گاهى سكوت و رها كردن امر به معروف و نهى از منكر، سرچشمه #روحى و روانى دارد. فرد خجالت مى كشد و حیا مى كند.
➖این نوع حیا در روایات اسلامى مورد #انتقاد است و باید این صفت را كسى كه گرفتار آن است، با #تمرین از خود دور كند. او باید بداند كه عار و خجالت موقت در دنیا، نتیجه اى جز آتش ابدى در #قیامت نخواهد داشت.
💙💜💙💜💙
💜💙💜💙
💙💜💙
💜💙
💙
💙دیگران را #ببخشیم
و به #نیت هر کسی که با
کلام و یا نگاهش و یا عملش
ما را آزار داده ،
#استغفار کنیم
💜استغفار کنیم که ان شاءالله
#خدا اورا ببخشد
#ببخش ،
تا خدا نیز مارا ببخشد 👌
💙#یقین دارم این #تمرین تاثیرات
بسیار مثبتی در زندگی شما خواهد گذاشت
#یادمان باشد ما از خدا #طلب
کرده ایم که به ما معرفتی بدهد
که از #زمین کنده شویم
و #آسمانی شویم
💜در #عفو لذتیست که در
#انتقام نیست 👌
بگذارید مردم هر چه می خواهند
بگویند
#اصلا مگر مهم است؟🤔
💙 مگر قرار است ما با #تعریف
مردم به بهشت و یا
با بدگویی آنان به جهنم برویم؟؟🤔
قرار است خدا ،
مارا به #میزان بندگی مان محک بزند ،
نه بندگان خدا
اثرات زندگی با این تکلیف : 👇
1⃣ احساس #سبکی
2⃣ #عدم پیروی از هوای نفس
3⃣پیروی از #سیره ی انبیاء
4⃣ داشتن #قلبی آرام
5⃣ نداشتن هیچ گونه توقع از دیگران
6⃣احساس دوست داشتن دیگران
💜زندگی با این حس که فقط خدا
برای من مهم است
و
من آنگونه زندگی می کنم که مورد توجه خداوند قرار گیرم
نه توجه بندگان خدا ،
آنچنان ارامشی را به شما هدیه میدهد ، ه
که با هیچ چیز آن را عوض
نخواهید کرد.
💙 میدانم که توجه بندگان خدا ،
نه در این دنیا و نه در ان دنیا دردی
را از من دوا نخواهد کرد.
پس من مانند خدایم و امامانم ؛
#دلم را بزرگ می کنم
و دیگران را می بخشم. 👌
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
🔰در مـیان روزهـایی که #بررسی اعمال آنها انجام شد،
🔺یـکی از روزهـا بـرای من خاطره ساز شد. چون در آن وضــعیت، مــا بــه #بـاطن اعـمال آگـاه مـیشدیم
.
یــعنی #مــاهیت اتــفاقات و عـلت بـرخی وقـایع را
مـیفهمیدیم.
چـیزی کـه امـروزه به اسم #شانس بیان
مـیشود، اصـلاً آنـجا مـورد تـأیید نـبود، بـلکه تمام
اتـفاقات زنـدگی به واسطه برخی #علتها رخ میداد.
روزی در دوران #جــوانی بـا اعـضای سـپاه بـه اردوی
#آمـوزشی رفـتیم. کـلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو بـه شـب رسـید، نـمیدانید کـه چقدر بچههای
هـم دوره را #اذیـت کـردم. بیشتر نیروها #خسته بودند
و داخـل #چـادرها خـوابیده بودند، من و یکی از رفقا
مـیرفتیم و بـا #اذیـت کـردن ، آنها را از خواب بیدار میکردیم!
برای همین یک #چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و
ما را از #بقیه جدا کردند.
➕شـب دوم اردو بـود کـه بـاز هـم بقیه را #اذیت کردیم
و سـریع بـرگشتیم #چـادر خـودمان که بخوابیم. البته
➖بـگذریم از ایـنکه هرچه #ثواب و اعمال خیر داشتم، به خــــــاطر ایـــــن کـــــارها از #دســـــت دادم!
وقـتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم
یــــک نــــفر ســــر #جــــای مـــن خـــوابیده!
مـن یک #بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با
دو عدد پتو، برای #خودمیک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
🔻چادر ما #چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای
مـن خوابیده، فکر کردمیکی از بچهها میخواهد من
را #اذیـت کـند، لـذا همینطور که #پوتین پایم بود، جلو
آمـــدم و یـــک #لــگد بــه شــخص خــواب زدم!
یـکباره دیـدم #حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود
از جا پرید و #قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟
➖وحـشت کـردم. سـریع از چـادر آمـدم بیرون. بعدها
فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای ایـنکه مـرا اذیت کنند، به #حاج آقا گفتند که این جای
🔻حــــــاضر و آمــــــاده بــــــرای شـــــماست!
امـا لـگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش بــه قــلبش بــود و یــک دســتش بــه پـشتش!
🔺حـاج آقا آمد از چادر بیرون و با#عصبانیت گفت: الهی #پـات بـشکنه، مـگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
جـلو رفـتم و گفتم: حاج آقا #غلط کردم. ببخشید. من
بـا کسی دیگه شما را #اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود
که پوتین پایم کردم و ممکن است #ضربه شدید شود.
خـلاصه اون شـب خـیلی #معذرت خواهی کردم. بعد
بـه حـاج آقـا گفتم: شرمنده، شما بروید بخوابید، من
تـو مـاشین مـیخوابم، فقط با اجازه #بالش خودم رو
برمیدارم.
چـراغ بـرداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو
بـرداشتم، دیـدم یـک #عـقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!
حـاج آقـا هـم داخـل شـد و هر طوری بود عقرب رو
کـشتیم.
🔻حـاجی نـگاهی به من کرد و #گفت: جان مرا
نـجات دادی، امـا #بد لگدی زدی، هنوز درد دارم. من
هـم رفـتم داخـل ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام
شد و برگشتیم.
🔺روز بـعد، مـن در حـین #تـمرین در باشگاه ورزشهای
رزمـی، پـایم شـکست. اما نکته جالب توجه این بود
کـه مـاجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح
#جزئیات نوشته شده بود.
🔺جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب #مأمور بود که
تـو را بکشد، اما #صدقهای که آن روز دادی، #مرگ تو را به عقب انداخت!
🔺هـمان لـحظه فـیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. یام
افتاد عصر همان روز، #خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کـه هـمسایه ماست، خیلی مشکل مالی دارد. هیچی بـرای خـوردن نـدارند. اجازه دارم از پولهایی که کنار
🔺گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ گفتم: آخه این پولها
بـرای خـرید #مـوتور اسـت. امـا عیب نداره. هر چقدر
مـیخواهی بـه آنهـا بـده. جوان گفت:
➖صدقه #مرگ تـو را عـقب انـداخت. امـا آن روحانی که لگد خورد؛
ایـشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را
مـیخورد.
🔺ولی به نفرین ایشان، پای تو هم شکست.
بـعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم
اشاره کرد.(۱)
الـبته ایـن نکته را باید ذکر کنم: «به من گفته شد که
صـدقات، #صـلهرحم، نـماز جماعت و #زیارت اهل بیت
عـلیه الـسلام و حـضور در جـلسات دینی و هر کاری
کـه #خـالصانه بـرای رضای خدا انجام دهی جزو مدت
عـمرت حـساب نـشده و بـاعث طـولانی شـدن #عمر
میگردد.»
۱. آیـه ۲۹ سـوره فـاطر مـیفرماید:
🔺«کسانی که کتاب الـهی را تـلاوت مـیکنند و نـماز را بر پا میدارند و از
آنـچه بـه آنهـا روزی دادهایـم پنهان و آشکار انفاق
مـیکنند، تجارت(پرسودی) را امید دارند که نابودی و
کساد در آن نیست.»
یـا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودهاند: صدقه
دادن، #هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه
دهــــنده از مــــرگ بــــد رهــــایی مـــییابد
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
🔰در مـیان روزهـایی که #بررسی اعمال آنها انجام شد،
🔺یـکی از روزهـا بـرای من خاطره ساز شد. چون در آن وضــعیت، مــا بــه #بـاطن اعـمال آگـاه مـیشدیم
.
یــعنی #مــاهیت اتــفاقات و عـلت بـرخی وقـایع را مـیفهمیدیم.
چـیزی کـه امـروزه به اسم #شانس بیان
مـیشود، اصـلاً آنـجا مـورد تـأیید نـبود، بـلکه تمام اتـفاقات زنـدگی به واسطه برخی #علتها رخ میداد.
⭕️روزی در دوران #جــوانی بـا اعـضای سـپاه بـه اردوی #آمـوزشی رفـتیم.
کـلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو بـه شـب رسـید، نـمیدانید کـه چقدر بچههایهـم دوره را #اذیـت کـردم. بیشتر نیروها #خسته بودند
و داخـل #چـادرها خـوابیده بودند، من و یکی از رفقا مـیرفتیم و بـا #اذیـت کـردن ، آنها را از خواب بیدار میکردیم!
🔹برای همین یک #چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از #بقیه جدا کردند.
➕شـب دوم اردو بـود کـه بـاز هـم بقیه را #اذیت کردیم و سـریع بـرگشتیم #چـادر خـودمان که بخوابیم.
🔹 البته بـگذریم از ایـنکه هرچه #ثواب و اعمال خیر داشتم، به خــــــاطر ایـــــن کـــــارها از #دســـــت دادم!
🔹وقـتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یــــک نــــفر ســــر #جــــای مـــن خـــوابیده!
مـن یک #بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای #خودمیک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
🔻چادر ما #چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای مـن خوابیده، فکر کردم یکی از بچهها میخواهد من
را #اذیـت کـند، لـذا همینطور که #پوتین پایم بود، جلو آمـــدم و یـــک #لــگد بــه شــخص خــواب زدم!
👈یـکباره دیـدم #حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و #قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟
➖وحـشت کـردم. سـریع از چـادر آمـدم بیرون. بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای ایـنکه مـرا اذیت کنند، به #حاج آقا گفتند که این جایحــــــاضر و آمــــــاده بــــــرای شـــــماست!
👈امـا لـگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش بــه قــلبش بــود و یــک دســتش بــه پـشتش!
🔺حـاج آقا آمد از چادر بیرون و با#عصبانیت گفت: الهی #پـات بـشکنه، مـگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
جـلو رفـتم و گفتم: حاج آقا #غلط کردم. ببخشید. من بـا کسی دیگه شما را #اشتباه گرفتم.
اصلاً حواسم نبود که پوتین پایم کردم و ممکن است #ضربه شدید شود.
خـلاصه اون شـب خـیلی #معذرت خواهی کردم. بعد بـه حـاج آقـا گفتم: شرمنده، شما بروید بخوابید، من
تـو مـاشین مـیخوابم، فقط با اجازه #بالش خودم رو برمیدارم.
چـراغ بـرداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو بـرداشتم، دیـدم یـک #عـقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!
حـاج آقـا هـم داخـل شـد و هر طوری بود عقرب رو کـشتیم.
🔻حـاجی نـگاهی به من کرد و #گفت: جان مرا نـجات دادی، امـا #بد لگدی زدی، هنوز درد دارم.
من هـم رفـتم داخـل ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم.
🔺روز بـعد، مـن در حـین #تـمرین در باشگاه ورزشهایرزمـی، پـایم شـکست. اما نکته جالب توجه این بود
کـه مـاجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح #جزئیات نوشته شده بود.
🔺جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب #مأمور بود که تـو را بکشد، اما #صدقهای که آن روز دادی، #مرگ تو را به عقب انداخت!
🔺هـمان لـحظه فـیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. یام افتاد عصر همان روز، #خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کـه هـمسایه ماست، خیلی مشکل مالی دارد. هیچی بـرای خـوردن نـدارند. اجازه دارم از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
🔺 گفتم: آخه این پولها بـرای خـرید #مـوتور اسـت.
امـا عیب نداره. هر چقدر مـیخواهی بـه آنهـا بـده. جوان گفت:
➖صدقه #مرگ تـو را عـقب انـداخت. امـا آن روحانی که لگد خورد؛
ایـشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را مـیخورد.
🔺ولی به نفرین ایشان، پای تو هم شکست.بـعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد.(۱
الـبته ایـن نکته را باید ذکر کنم: «به من گفته شد که صـدقات، #صـلهرحم، نـماز جماعت و #زیارت اهل بیت
عـلیه الـسلام و حـضور در جـلسات دینی و هر کاریکـه #خـالصانه بـرای رضای خدا انجام دهی جزو مدت
عـمرت حـساب نـشده و بـاعث طـولانی شـدن #عمرمیگردد.»
۱. آیـه ۲۹ سـوره فـاطر مـیفرماید:
🔺«کسانی که کتاب الـهی را تـلاوت مـیکنند و نـماز را بر پا میدارند و از
آنـچه بـه آنهـا روزی دادهایـم پنهان و آشکار انفاق
مـیکنند، تجارت(پرسودی) را امید دارند که نابودی وکساد در آن نیست.»
یـا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودهاند: صدقه دادن، #هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه
دهــــنده از مــــرگ بــــد رهــــایی مـــییابد.
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
🔰در مـیان روزهـایی که #بررسی اعمال آنها انجام شد،
🔺یـکی از روزهـا بـرای من خاطره ساز شد. چون در آن وضــعیت، مــا بــه #بـاطن اعـمال آگـاه مـیشدیم
.
یــعنی #مــاهیت اتــفاقات و عـلت بـرخی وقـایع را
مـیفهمیدیم.
چـیزی کـه امـروزه به اسم #شانس بیان
مـیشود، اصـلاً آنـجا مـورد تـأیید نـبود، بـلکه تمام
اتـفاقات زنـدگی به واسطه برخی #علتها رخ میداد.
روزی در دوران #جــوانی بـا اعـضای سـپاه بـه اردوی
#آمـوزشی رفـتیم. کـلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو بـه شـب رسـید، نـمیدانید کـه چقدر بچههای
هـم دوره را #اذیـت کـردم. بیشتر نیروها #خسته بودند
و داخـل #چـادرها خـوابیده بودند، من و یکی از رفقا
مـیرفتیم و بـا #اذیـت کـردن ، آنها را از خواب بیدار میکردیم!
برای همین یک #چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و
ما را از #بقیه جدا کردند.
➕شـب دوم اردو بـود کـه بـاز هـم بقیه را #اذیت کردیم
و سـریع بـرگشتیم #چـادر خـودمان که بخوابیم. البته
➖بـگذریم از ایـنکه هرچه #ثواب و اعمال خیر داشتم، به خــــــاطر ایـــــن کـــــارها از #دســـــت دادم!
وقـتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم
یــــک نــــفر ســــر #جــــای مـــن خـــوابیده!
مـن یک #بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با
دو عدد پتو، برای #خودمیک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
🔻چادر ما #چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای
مـن خوابیده، فکر کردمیکی از بچهها میخواهد من
را #اذیـت کـند، لـذا همینطور که #پوتین پایم بود، جلو
آمـــدم و یـــک #لــگد بــه شــخص خــواب زدم!
یـکباره دیـدم #حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود
از جا پرید و #قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟
➖وحـشت کـردم. سـریع از چـادر آمـدم بیرون. بعدها
فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای ایـنکه مـرا اذیت کنند، به #حاج آقا گفتند که این جای
🔻حــــــاضر و آمــــــاده بــــــرای شـــــماست!
امـا لـگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش بــه قــلبش بــود و یــک دســتش بــه پـشتش!
🔺حـاج آقا آمد از چادر بیرون و با#عصبانیت گفت: الهی #پـات بـشکنه، مـگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
جـلو رفـتم و گفتم: حاج آقا #غلط کردم. ببخشید. من
بـا کسی دیگه شما را #اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود
که پوتین پایم کردم و ممکن است #ضربه شدید شود.
خـلاصه اون شـب خـیلی #معذرت خواهی کردم. بعد
بـه حـاج آقـا گفتم: شرمنده، شما بروید بخوابید، من
تـو مـاشین مـیخوابم، فقط با اجازه #بالش خودم رو
برمیدارم.
چـراغ بـرداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو
بـرداشتم، دیـدم یـک #عـقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!
حـاج آقـا هـم داخـل شـد و هر طوری بود عقرب رو
کـشتیم.
🔻حـاجی نـگاهی به من کرد و #گفت: جان مرا
نـجات دادی، امـا #بد لگدی زدی، هنوز درد دارم. من
هـم رفـتم داخـل ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام
شد و برگشتیم.
🔺روز بـعد، مـن در حـین #تـمرین در باشگاه ورزشهای
رزمـی، پـایم شـکست. اما نکته جالب توجه این بود
کـه مـاجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح
#جزئیات نوشته شده بود.
🔺جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب #مأمور بود که
تـو را بکشد، اما #صدقهای که آن روز دادی، #مرگ تو را به عقب انداخت!
🔺هـمان لـحظه فـیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. یام
افتاد عصر همان روز، #خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کـه هـمسایه ماست، خیلی مشکل مالی دارد. هیچی بـرای خـوردن نـدارند. اجازه دارم از پولهایی که کنار
🔺گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ گفتم: آخه این پولها
بـرای خـرید #مـوتور اسـت. امـا عیب نداره. هر چقدر
مـیخواهی بـه آنهـا بـده. جوان گفت:
➖صدقه #مرگ تـو را عـقب انـداخت. امـا آن روحانی که لگد خورد؛
ایـشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را
مـیخورد.
🔺ولی به نفرین ایشان، پای تو هم شکست.
بـعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم
اشاره کرد.(۱)
الـبته ایـن نکته را باید ذکر کنم: «به من گفته شد که
صـدقات، #صـلهرحم، نـماز جماعت و #زیارت اهل بیت
عـلیه الـسلام و حـضور در جـلسات دینی و هر کاری
کـه #خـالصانه بـرای رضای خدا انجام دهی جزو مدت
عـمرت حـساب نـشده و بـاعث طـولانی شـدن #عمر
میگردد.»
۱. آیـه ۲۹ سـوره فـاطر مـیفرماید:
🔺«کسانی که کتاب الـهی را تـلاوت مـیکنند و نـماز را بر پا میدارند و از
آنـچه بـه آنهـا روزی دادهایـم پنهان و آشکار انفاق
مـیکنند، تجارت(پرسودی) را امید دارند که نابودی و
کساد در آن نیست.»
یـا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودهاند: صدقه
دادن، #هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه
دهــــنده از مــــرگ بــــد رهــــایی مـــییابد
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•