🔰سـال ۱۳۸۸ توفیق شد که در ماه رجب و ماه #شعبان، زائـر مـکه و مـدینه بـاشم. مـا مُحـرم شـدیم و وارد مـسجدالحرام شدیم. بعد از اتمام اعمال، به محل قرار آمـدم.
🔺روحانی کاروان به من گفت: سه تا از #خواهران
الـان آمدند، شما زحمت بکشید و این سه نفر را برای
طواف ببرید.
🔺خسته بودم، اما قبول کردم. سه تا از خانمهای جوان #کـاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آنها افتاد، #سرم را پایین انداختم.
یـک #حوله اضافه داشتم. یک سر حوله را دست خودم #گـرفتم و سـر دیـگرش را در اخـتیار آنهـا قرار دادم.
🔻گـفتم: مـن در طی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم بـهخاطر مـاه رجب شلوغ است. شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید.
🔺یـکی دو سـاعت بعد، با خستگی فراوان به محل قرار #کـاروان بـرگشتم. در کل این مدت، اصلاً به آنها نگاه نکردم و حرفی نزدم.
🔺وظـیفهای بـرای انـجام طواف آنها نداشتم، اما فقط برای #رضای خدا این کار را انجام دادم. در روزهایی که در مکه مستقر بودیم، خیلیها مرتب به #بازار میرفتند
و... امـا مـن بـه جای اینگونه کارها، #چندین بار برای
طـواف اقدام کردم. ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و
سـپس بـه نیابت #شهدا، مشغول شدم و از فرصتها بــــرای کـــسب مـــعنویات اســـتفاده کـــردم.
🔻در آن لـحظاتی کـه اعمال من #محاسبه میشد، جوان پـشت #مـیز بـه این موارد اشاره کرد و گفت: بهخاطر #طـواف خالصانهای که همراه آن خانمها انجام دادی، ثــواب #حــج واجــب در نـامه اعـمالت ثـبت شـد!
🔺بـعد گـفت: ثواب #طوافهایی که به نیابت از دیگران
انـجام دادی، #دو بـرابر در نـامه اعـمال خـودت ثـبت
میشود...
🔰اوایـل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز
صـبح در حـالی که مشغول زیارت #بقیع بودم، متوجه
شـدم کـه #مـأمور وهـابی دوربین یک پسر بچه را که
مـیخواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و بـه سرعت #دوربین را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحویل دادم.
🔺بـعد بـه انـتهای #قـبرستان رفتم. من در حال خواندن زیـارت عـاشورا بـودم که به مقابل قبر #عثمان رسیدم.
هـمان مأمور وهابی #دنبال من آمد و چپچپ به من نـگاه مـیکرد. یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و بـه فـارسی و بـا صدای بلند گفت : چی گفتی!؟ #لعن میکنی؟
🔻گـفتم: نـهخیر. دسـتم رو ول کن. اما او همینطور داد مـیزد و بـا سـر و صدا، بقیه مأمورین را دور خودش جـمع کـرد. در همین حال یکدفعه به من نگاه کرد و حـرف #زشتی را به #مولا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) زد.
🔺مـن دیگر سکوت را #جایز ندانستم. تا این حرف زشت
از دهـان او خـارج شـد و بـقیه #زائران شنیدند، دیگر
سـکوت را #جـایز نـدانستم. یکباره #کشیده محکمی به صورت او زدم. بلافاصله چهار مأمور به سر من ریختند
🔻و شـروع بـه زدن کـردند. یـکی از مـأمورین ضـربهی مـحکمی بـه #کـتف مـن زد که درد آن تا ماهها اذیتم مـیکرد.
🔺 چـند نـفر از زائـرین جـلو آمدند و مرا از زیر
دســت آنهــا #خـارج کـردند و سـریع #فـرار کـردم.
🔺امـا در لـحظات بـررسی اعـمال، مـاجرای درگـیری در قـبرستان بـقیع را بـه مـن #نشان دادند و گفتند: شما خـالصانه و فـقط بـه #عشق مولا علی (علیهالسلام) با آن مـأمور درگـیر شدید و کتف شما آسیب دید.
🔺برای هـمین ثواب #جانبازی در رکاب مولا علی (علیهالسلام) در نـــامه عـــمل شـــما ثــبت شــده اســت! (۱)
۱. الـبته ایـن مـاجرا نـباید دستاویزی برای برخورد با
مــــــأمورین دولــــــت #ســـــعودی گـــــردد.
____________________________
متن بالا از نرمافزار کتاب سه دقیقه در قیامت ست
https://cafebazaar.ir/app/com.threedaghighe.book/?l=fa
https://eitaa.com/fatemi5/2080
#آموزنده
کســی که از #ازدواج عقب افتــاده اگر صبور باشــد و خودش رو از #حــرام دور نگه دارد چقدر پیــش خداوند عــزیز خواهد بود
😥حضـــرت موسی از بچــگی خونه #فرعــون بزرگ شده بود وقتـــی از #عقیده اش خبــردار شدن #تهدیـدش کردن ؛ ســـوی شهر #مـــدین فرار کرد....
😱بزرگتـــرین #قـــدرت آن زمان #دشمـــن حضرت موســـی بود....
😰از دســت فرعون و دار و دستهاش به مدین پنـاه آورد هیـــچی نداشت حتی اولـین بارش بود که به شــهر مدین میرفـت....
🤔به نظـــر شما چنین کسی میتـواند در عرض 24 ساعت اونم با آن وضعــییت #ازدواج کــند...❗️
😞آنجا نه کس و کاری داشت نه چیـــزی نداشت که بخـــورد حتـی #پناهگاهی نـداشت و ....غریبـــ و آواره...
😢حضرت موسی رفت تک و تنها یه گوشه نشست دو تا #دختر زیبا و #با_حــیا نیاز به کمک حضرت موســی داشتند که گوسفـندانشان را آب بدهــد....
👌🏼حضـــرت موسی هم بـــدون اینکه حتی بهشون یک #نـــگاه بکند خییلی #مردانـــه به آنها کمک کرد فقط به خاطر #خدا و بــدون هیچ منتــی....
😔بعـــد از رفتن اونا حضرت موسی #دعــا کرد و فرمود؛ خدایا من بنـــده #فقـــیر و #گرســـنه تو هستم در #رحمـــتی به سویم باز کن.
😍 دخــتر شعیب نبی وقتی برگــشت به خانه نزد پدرش از #مردانـگی و #امانتـداری و #چشــم_پاکی و نیرومـندی موسی تعریف کرد
🤗حضــرت شعیب هم خیــلی زود دخترش را فرســتاد دنبال حضرت #موســی در حالی که آن دخــتر خیلی آرام و در اوج #حــیا گام برمیداشت...( تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ)
👌🏼و به او گفـــت پدرم دعوتت میکند تا مـــزد #سیراب کردن گوســفندانمان را بهتون بدهد....
☺️وقتـــی شعیب نبی موسی را دید و شرح حال زندگی ایشان را شنید دریافت که ایــشان خیلی #با_حیا و #قوی و #جــوان رعنایی است و به او پیشنهاد کــرد که یکی از دختــرانش را به نکاحش در بیــاورد...
😔حضرت مـــوسی گفت که من نه #سرپنـــاه دارم نه #پولـــی دارم و نه #کــاری...
👌🏼حضرت شـــعیب گفت که من بهت خانه میدهــم و یکی از دخترانم را به عقــدت در می آورم و تا 8 ســال دیگر برایم کار کن (چوپــانی) کن....😍
☺️ حضرت موسی کسی بود که از دســت فرعون فرار کرده و #غــریب و #بی_کــس و کار در شهری که تا به حال نرفته و بی پــول و بی سرپنــاه....
😳اصـــلا به فکرش نمیرســید که در عرض 24 ساعــت صاحب #همســری خوب و خــانه و کــار شود و حتی #داماد بزرگــوارترین مرد آن زمانه پیامبر شـعیب شود...
😍در اوج نا امــیدی بود که خـــداوند زندگیش را عـــ⚡️ــوض کرد....
😉این داســـتان زیبا در ســـوره قصص آمـــده....
❤️ #خـــواهران و #بـــرادرانم مطمئنا اگر خدا بخـــواهد در کمترین زمان زندگیت را عـــوض خواهد شد...
👋🏼 نا امـــید نباشید فقط کافیـــست مثل موسی #چشـــم_پاک و #امانتـــدار باشید آنوقت خداوند هم با بهتـــرین نعمتها و موقعیـــتها جوابت را خواهـــد داد....
🍃🌹🍃
@fatemi222