eitaa logo
منبرک فاطمی
6.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
978 ویدیو
1.4هزار فایل
✔️ مباحث قرآنی، اخلاقی،داستان ✔️اهلبیت ومناسبتهامذهبی ✔️احکام کاربردی،پاسخگو ✔️مرثیه و مداحی ✔️عفاف وحجاب ✔️جهادتبیین ✔️فرزندآوری ✔️مهدویت ✔️شهدا ✔️نماز ✔️ هدیه به مادرم @a_f_133 🔺فهرست + تبلیغات شما و... https://eitaa.com/fatemi222/6618
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰سـال ۱۳۸۸ توفیق شد که در ماه رجب و ماه ، زائـر مـکه و مـدینه بـاشم. مـا مُحـرم شـدیم و وارد مـسجدالحرام شدیم. بعد از اتمام اعمال، به محل قرار آمـدم. 🔺روحانی کاروان به من گفت: سه تا از الـان آمدند، شما زحمت بکشید و این سه نفر را برای طواف ببرید. 🔺خسته بودم، اما قبول کردم. سه تا از خانم‌های جوان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آن‌ها افتاد، را پایین انداختم. یـک اضافه داشتم. یک سر حوله را دست خودم و سـر دیـگرش را در اخـتیار آن‌هـا قرار دادم. 🔻گـفتم: مـن در طی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم بـه‌خاطر مـاه رجب شلوغ است. شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید. 🔺یـکی دو سـاعت بعد، با خستگی فراوان به محل قرار بـرگشتم. در کل این مدت، اصلاً به آن‌ها نگاه نکردم و حرفی نزدم. 🔺وظـیفه‌ای بـرای انـجام طواف آن‌ها نداشتم، اما فقط برای خدا این کار را انجام دادم. در روزهایی که در مکه مستقر بودیم، خیلی‌ها مرتب به می‌رفتند و... امـا مـن بـه جای اینگونه کارها، بار برای طـواف اقدام کردم. ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سـپس بـه نیابت ، مشغول شدم و از فرصت‌ها بــــرای کـــسب مـــعنویات اســـتفاده کـــردم. 🔻در آن لـحظاتی کـه اعمال من می‌شد، جوان پـشت بـه این موارد اشاره کرد و گفت: به‌خاطر خالصانه‌ای که همراه آن خانم‌ها انجام دادی، ثــواب واجــب در نـامه اعـمالت ثـبت شـد! 🔺بـعد گـفت: ثواب که به نیابت از دیگران انـجام دادی، بـرابر در نـامه اعـمال خـودت ثـبت می‌شود... 🔰اوایـل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صـبح در حـالی که مشغول زیارت بودم، متوجه شـدم کـه وهـابی دوربین یک پسر بچه را که مـی‌خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و بـه سرعت را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحویل دادم. 🔺بـعد بـه انـتهای رفتم. من در حال خواندن زیـارت عـاشورا بـودم که به مقابل قبر رسیدم. هـمان مأمور وهابی من آمد و چپ‌چپ به من نـگاه مـی‌کرد. یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و بـه فـارسی و بـا صدای بلند گفت : چی گفتی!؟ می‌کنی؟ 🔻گـفتم: نـه‌خیر. دسـتم رو ول کن. اما او همینطور داد مـی‌زد و بـا سـر و صدا، بقیه مأمورین را دور خودش جـمع کـرد. در همین حال یکدفعه به من نگاه کرد و حـرف را به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) زد. 🔺مـن دیگر سکوت را ندانستم. تا این حرف زشت از دهـان او خـارج شـد و بـقیه شنیدند، دیگر سـکوت را نـدانستم. یکباره محکمی به صورت او زدم. بلافاصله چهار مأمور به سر من ریختند 🔻و شـروع بـه زدن کـردند. یـکی از مـأمورین ضـربه‌ی مـحکمی بـه مـن زد که درد آن تا ماه‌ها اذیتم مـی‌کرد. 🔺 چـند نـفر از زائـرین جـلو آمدند و مرا از زیر دســت آن‌هــا کـردند و سـریع کـردم. 🔺امـا در لـحظات بـررسی اعـمال، مـاجرای درگـیری در قـبرستان بـقیع را بـه مـن دادند و گفتند: شما خـالصانه و فـقط بـه مولا علی (علیه‌السلام) با آن مـأمور درگـیر شدید و کتف شما آسیب دید. 🔺برای هـمین ثواب در رکاب مولا علی (علیه‌السلام) در نـــامه عـــمل شـــما ثــبت شــده اســت! (۱) ۱. الـبته ایـن مـاجرا نـباید دستاویزی برای برخورد با مــــــأمورین دولــــــت گـــــردد. ____________________________ متن بالا از نرم‌افزار کتاب سه دقیقه در قیامت ست https://cafebazaar.ir/app/com.threedaghighe.book/?l=fa https://eitaa.com/fatemi5/2080
کســی که از عقب افتــاده اگر صبور باشــد و خودش رو از دور نگه دارد چقدر پیــش خداوند عــزیز خواهد بود 😥حضـــرت موسی از بچــگی خونه بزرگ شده بود وقتـــی از اش خبــردار شدن کردن ؛ ســـوی شهر فرار کرد.... 😱بزرگتـــرین آن زمان حضرت موســـی بود.... 😰از دســت فرعون و دار و دسته‌اش به مدین پنـاه آورد هیـــچی نداشت حتی اولـین بارش بود که به شــهر مدین می‌رفـت.... 🤔به نظـــر شما چنین کسی می‌تـواند در عرض 24 ساعت اونم با آن وضعــییت کــند...❗️ 😞آنجا نه کس و کاری داشت نه چیـــزی نداشت که بخـــورد حتـی نـداشت و ....غریبـــ و آواره... 😢حضرت موسی رفت تک و تنها یه گوشه نشست دو تا زیبا و نیاز به کمک حضرت موســی داشتند که گوسفـندانشان را آب بدهــد.... 👌🏼حضـــرت موسی هم بـــدون اینکه حتی بهشون یک بکند خییلی به آنها کمک کرد فقط به خاطر و بــدون هیچ منتــی.... 😔بعـــد از رفتن اونا حضرت موسی کرد و فرمود؛ خدایا من بنـــده و تو هستم در به سویم باز کن. 😍 دخــتر شعیب نبی وقتی برگــشت به خانه نزد پدرش از و و و نیرومـندی موسی تعریف کرد 🤗حضــرت شعیب هم خیــلی زود دخترش را فرســتاد دنبال حضرت در حالی که آن دخــتر خیلی آرام و در اوج گام برمیداشت...( تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ) 👌🏼و به او گفـــت پدرم دعوتت می‌کند تا مـــزد کردن گوســفندانمان را بهتون بدهد.... ☺️وقتـــی شعیب نبی موسی را دید و شرح حال زندگی ایشان را شنید دریافت که ایــشان خیلی و و رعنایی است و به او پیشنهاد کــرد که یکی از دختــرانش را به نکاحش در بیــاورد... 😔حضرت مـــوسی گفت که من نه دارم نه دارم و نه ... 👌🏼حضرت شـــعیب گفت که من بهت خانه میدهــم و یکی از دخترانم را به عقــدت در می آورم و تا 8 ســال دیگر برایم کار کن (چوپــانی) کن....😍 ☺️ حضرت موسی کسی بود که از دســت فرعون فرار کرده و و و کار در شهری که تا به حال نرفته و بی پــول و بی سرپنــاه.... 😳اصـــلا به فکرش نمیرســید که در عرض 24 ساعــت صاحب خوب و خــانه و کــار شود و حتی بزرگــوارترین مرد آن زمانه پیامبر شـعیب شود... 😍در اوج نا امــیدی بود که خـــداوند زندگیش را عـــ⚡️ــوض کرد.... 😉این داســـتان زیبا در ســـوره قصص آمـــده.... ❤️ و مطمئنا اگر خدا بخـــواهد در کمترین زمان زندگیت را عـــوض خواهد شد... 👋🏼 نا امـــید نباشید فقط کافیـــست مثل موسی و باشید آنوقت خداوند هم با بهتـــرین نعمتها و موقعیـــتها جوابت را خواهـــد داد.... 🍃🌹🍃 @fatemi222