eitaa logo
دانلود
بهشت عدن کجا و صفای تربت تو قیاس ذره کجا و بسیط رحمت تو مشام اهل دل ازعطر اشک مست شود دمی که غنچۀ لب گل کند به مدحت تو چگونه اشرف مخلوق آبرو می‌یافت اگر اراده نمی‌کرد حق به خلقت تو تمام عمر چو خورشید فیض می‌بخشد اگر به ذره بیفتد نگاه رحمت تو ز چشم فاطمه فردا نهان نمی‌ماند دلی که گشت نهانخانۀ محبت تو هنوز رنگ شفق مانده سرخ تا که مگر در التهاب بسوزد به پاس حرمت تو حدیث درد تو را چون شنیدم از مادر ز کودکی شدم‌ای دوست غرق محنت تو مرا به مجلس سوگ تو داد مادر شیر که عادت است مرا گریه در مصیبت تو چه کار کرده‌ای ای روح گریۀ زینب که ریخت اشک پیمبر گه ولادت تو تمام ترسش از این است آذری نکند بمیرد و نرسد عاقبت به ساحت تو شاعر:حسین آذری &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
آیم به قتـــــــــلگاه که پیدا کنم تو را امشب وداع هــــجرت فردا کنم تو را جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان با شوق و اضطراب تمـــــنّا کنم تو را در حـــیرتم که از چه بجویم نشان تو نی سر،نه پیرهن،زچه پیدا کنم تو را؟ برگـــیرمت ز خاک و ببوسم گلوی تو خود نوحه مـادرانه چو زهرا کنم تو را ریزم به حلق تشنه‌ی تو اشک چشم خویش سیراب ، تا که ای گل حمرا کنم تو را دشمن نداد آبت اگر غم مخور حسین صحــــــرا ز آب دیده چو دریا کنم تو را ای آن که داغ های جگرسوز دیده ای اکنون به اشک دیده مـــداوا کنم تو را خواهم که سیر بینمت امّاحسین من کـــوصبروطاقتی که تماشا کنم تو را؟ شمع تو گشته ام که بسوزم برای تو از عشق خویش قبله‌ی دل ها کنم تو را هر جا روم لوای عـــــــزایت به پا کنم ماتم ســـــــرا ، سراسر دنیا کنم تو را خون خداست خون تو پامال کی شود ؟ در شــام و کوفه محکمه برپا کنم تو را گوئی حسان که می‌شنوم از گلوی او هر چیـز خواهی از کرم اعطا کنم تو را &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
حتماً این را شنیده‌اید (حالا این را بشنوید) حبیب یک‌مرتبه در کوفه در محله بنی‌اسد با میثم تمار به همدیگر برخورد کردند. حبیب با میثم تمار، هر دو صاحبان سرّ بودند. میثم از صاحبان سرّ امیرالمؤمنین بود. خیلی سال قبل از بحث کربلا و این ماجراها با هم برخورد کردند. درحالی‌که جمعیت هم نشسته بود، حبیب گفت: (مرحوم شیخ محدث قمی این را در کتاب منتهی الْآمالش هم آورده است. در خیلی از این کتاب‌ها موجود است.). خرما فروشی را می‌بینم که به جرم محبت علی و اولاد علی او را دار می‌زنند. اشاره به میثم تمار داشت (میثم تمار خرمافروش بود). میثم هم گفت: یک پیرمرد سرخ‌رویی را می‌بینم که به جرم حمایت از پسر پیغمبر سرش را در کوفه می‌گردانند. از قبل می‌دانستند! این دو نفر رد شدند. رشید حجری آمد. (رشید حجری هم از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین بود)، رسید و از اطرافیان سؤال کرد که این دو نفر را ندیده‌اید؟ گفتند: بله دیدیم، آن‌ها آمدند و دروغ‌هایی به یکدیگر گفتند و رفتند (به همین تعبیر). یکی گفت که: او را در کوفه دار می‌زنند، آن‌یکی هم گفت: سر دیگری را در کوفه می‌چرخانند. رشید گفت: عجب! خدا میثم را رحمتت بکند، نگفت به آن کسی که حامل سر حبیب هست صد درهم بیشتر می‌دهند؟ او هم از آن جا گذشت. جمعیت گفتند: این که از آنها هم دروغگوتر و بدتر بود. از قبل می‌دانستند. خودشان را آماده کرده بودند! منبع:✍🏼پایگاه اینترنتی طلبه یار www.talabeyar.ir
نرم افزار زیارت ثواب زیارت علی
۰