🌿بهش گفتم: پسرم! حالا می موندی، بعد از تمام شدن دانشگاهت میرفتی.
محمدرضا گفت: مادر! صدای هل من ناصر ینصرنی امام حسین علیهالسلام رو الان دارم میشنوم، بعد شما میگین دو سال دیگه برم؟ شاید اون موقع دیگه محمدرضای الان نبودم...
آخرین باری که تماس گرفت، گفت:
مادر! دعا کن شهید بشم.
گفتم: برا شهید شدن باید اخلاص داشته باشی.
محمدرضا گفت: این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی ندارم...
📚منبع: مجموعه خاطرات مدافعان حرم، ج١، به نقل از مادر شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#امام_حسین #اخلاص
🌿اوایل جنگ توی ارتفاعات گیلانِ غرب بودیم پاسگاه و جادههای مرزی دست عراق بود.
با حسرت ابراهیم گفتم:
یعنی میشه مردم ما راحت تر از این جاده عبور کنند و به شهر شون برن؟
ابراهیم لبخند زد و گفت: چی میگی؟ روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر میکند...
۲۰ سال بعد وقتی مردم از همان جاده میرفتن کربلا، یاد حرف ابراهیم افتادم...
📚منبع: کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۲۷
#امام_حسین #کربلا #اربعین
#شهید_ابراهیم_هادی
🌱
🔰 شبی که حاج قاسم کنار بعثیها خوابید!
رفتیم پیش حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله، گفتم: این تانک هایتان را نمیفرستید بروند جلو؟ گفت: اینها مال ما نیست، با کمی تأمل هر دو بلافاصله متوجه شدیم که اینها عراقی هستند.😐
پس از پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران، رژیم بعث عراق با نقض آتشبس از مرزهای جنوبی حملات مجددی را آغاز کرد و از سوی دیگر منافقین با پشتیبانی صدام از غرب کشوراقدام به عملیات فروغ جاویدان کردند که در ایران به عملیات مرصاد موسوم شد.✌️
سردار جعفر اسدی که در محورهای جنوبی همراه با لشگر 41 ثارالله کرمان و حاج قاسم سلیمانی در مقابل دشمن میجنگید خاطره جالبی را از آن دوران روایت کرده است:یادم هست که [در محور اول عملیات مشترک دشمن] در نزدیکی شلمچه تا صبح با بعثیها یک جا خوابیدیم! نماز صبح را که خواندیم شروع کردیم گردانها را آماده کنیم که بروند به طرف مرز، یک مقدار که هوا روشن شد یکی از برادران رزمنده گفت که این تانکهای لشکر 41 ثارالله را هم بگویید با ما بیایند جلو، گفتم کدام تانکها؟! گفتند همینها که اینجا ایستادهاند. من نگاه کردم دیدم چندین تانک و نفربر ایستادهاند جلوی ما.‼️
رفتیم پیش حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله، گفتم: این تانک هایتان را نمیفرستید بروند جلو؟ گفت: اینها مال ما نیست، با کمی تأمل هر دو بلافاصله متوجه شدیم که اینها عراقی هستند.😐
من از فرمانده گردان پرسیدم: اصغر کجا میروی؟ گفت: داریم میرویم گروهان آخری را سوار کنیم برویم جلو. گفتم: بگو پیاده شوند. گفت: برای چی؟ گفتم: با کی میخواهی بجنگی؟ گفت: میخواهیم برویم توی مرز آنجا که بعثیها هستند. گفتم: این بعثیها. گفت: نه بابا؟! اینها مال لشکر 41 است. گفتم: نه، اینها بعثی هستند!😄 بعد از نماز صبح که هوا روشن شده بود ما فهمیدیم که آنها بعثی هستند که دیشب تا صبح در نزدیکی هم خوابیدیم، از بس که آنها خسته بودند و ما هم خسته شده بودیم تا دیر زمانی میجنگیدیم و درگیر بودیم و شب به این منطقه آمدیم و از هوش رفته بودیم.😂
حالا صبح بلند شدیم برای نماز که بعد نیروها را بفرستیم بروند جلو دیدیم بعثیها بغل دستمان هستند. همان جا درگیر شدیم؛ درگیری بسیار سنگین و تنگاتنگ که الحمدلله موفق شدیم از مرز بیرونشان کرده و خاکریزهای مرزی را ترمیم بکنیم. پدافند را بردیم آنجا گذاشتیم و جیبهای 106 را مستقر کردیم.✅
#محرم
مکتب #امام_حسین علیه السلام
#حاج_قاسم
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
کیفش را باز کردن و تا دیدن
کتاب هایی مربــوط به دین،
ویک عبا داخلشه فریـــاد زدن...
طلبه ست! بیشتر بزنیدش!:)😔💔
#آرمـٰانعلـیوردی🌸🍃
#امام_حسین🌸🍃
https://eitaa.com/fatemi48