✋مهندس خانه دار
وقتی می اومد خونه دیگه نمی ذاشت من کار کنم.زهرارو می ذاشت روی پاهاش و بادست به پسرمون غذامی داد.می گفتم:یکی از بچه ها رو بده به من با مهربونی م یگفت: نه، شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی.مهمون هم که می اومد پذیرایی با
خودش بود.
دوستاش به شوخی می گفتند: مهندس که نباید تو خونه کار کنه!م یگفت:من که ازحضرت علی)ع( بالاتر نیستم.مگه به حضرت زهرا )س( کمک نمی کردند؟
برشی از زندگی شهید حسن آقاسی زاده
#خاطرات_شهدا
#سبک-زندگی_خانواده
https://eitaa.com/fatemi48/386
✋ظرف ها رو شست
آنوقت ها که آقای چمران دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش.ازش حساب می بردم. یه روز رفتم خونه شون. دیدم پیش بند بسته و داره ظرف می شوره.
با دخترم رفته بودم.ایشون بعدازاینکه ظرف ها رو شست ،اومد و با دخترم بازی کرد، با همون پیش بند..
خاطره ایی از زندگی شهید دکتر چمران
منبع:مجموعه یادگاران،ج یک،ص 31
#خاطرات_شهدا
#سبک-زندگی_خانواده
https://eitaa.com/fatemi48/386
✋عشق خانواده
پدر علاقه ی شدیدی به مادرم داشت.بعد از شهادتش، از هم رزمانش شنیدیم که وابستگی بیش از حدی به خانواده اش داشت و همیشه دوست داشتند راز این دلبستگی را بدانند.
این علاقه حتی دربین همرزمانش در سوریه هم پیچیده بود.همیشه به ما سفارش می کرد که به مادرتان احترام بگذارید و دست و پای مادرتان را ببوسید.دوستت دارم را خیلی به مادرم می گفت.
برشی از زندگی شهید مدافع حرم شهید حسین رضایی
#خاطرات_شهدا
#سبک-زندگی-خانواده
https://eitaa.com/fatemi48/386
✋علیا مخدّره
ولی الله توی خانه علیا مخدّره صدایم می زد.هیکل درشتی داشت و من ریزه بودم.
خیلی متواضع بود تا حدی که کفش هایم را جلوی پایم جفت می کرد.می شنیدم که به طعنه می گویند:آقاولی الله کفشای این جوجه روبرایش جفت می کنه. آخه، ظاهرش خیلی خشن به نظر می آمد.باورشان نمی شد. باور نمی کردند که چقدر اصرار داره به
من کمک کنه.او بسیار حساس بود و روحیه بسیار لطیفی داشت.
راوی:همسر سردار شهید ولی الله چراغچی
#خاطرات_شهدا
#سبک-زندگی-خانواده
https://eitaa.com/fatemi48/386
✋لباس شستن
وقتی به خانه برمی گشت پابه پای من درآشپزخانه کار می کرد،غذا می پخت.
ظرف میشست.حتی لباس هایش را نمی گذاشت من بشویم. می گفت لباس های کثیف من خیلی سنگین است؛ تونمی توانی چنگ بزنی.بعضی وقت ها فرصت شستن نداشت.
زود بر می گشت. بااین حال موقع رفتن مرا مدیون می کردکه دست به لباس ها نزنم.در کمترین فرصتی که به دست می آورد، مارامی برد گردش.
برشی از زندگی شهید رضا دستواره
#خاطرات_شهدا
#سبک-زندگی-خانواده
https://eitaa.com/fatemi48/386
✋جبران محبت
وقتی به خانه می آمد، من دیگر حق نداشتم كار كنم!بچه راعوض می كرد،شیر برایش درست می كرد، سفره را می انداخت و جمع می كرد، پا به پای من می نشست لبا سها را می شست، پهن می كرد، خشك می كرد و جمع می كرد!
آن قدر محبت به پای زندگی می ریخت كه همیشه به او م یگفتم:درسته كه كم می آیی خانه، ولی من تا محبت های تو را جمع كنم، برای یك ماه دیگروقت دارم!نگاهم می كرد و می گفت: تو بیش تر از این ها به گردن من حق داری!
برشی از زندگی شهیدحاج محمدابراهیم همت
راوی همسرشهید
#خاطرات_شهدا
#سبک-زندگی
#خانواده
https://eitaa.com/fatemi48/386