eitaa logo
نفوس مطمئنه
587 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
815 ویدیو
108 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید عارف(فاطمی) 🌸رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 🌸داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 🌸روایتگری شهدا https://eitaa.com/fatemi48/979 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 🌺 نقشه‌ی هوشمندانه شهید چمران برای فریب دشمن ♦️ وقتی کنسروها رو پخش می‌کرد ، گفت: دکترچمران گفته قوطی خالیِ‌کنسروها رو دور نریزین و سالم نگه دارید... بعد هم خود دکترچمران اومد با کلی شمع... توی هر قوطی یه شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفته... شب شمع‌ها رو روشن کردیم و قوطی‌ها رو فرستادیم رویِ اروند... عراقی ها هم فکر کردند غواصه که حرکت می‌کنه ؛ تا صبح آتیش می‌ریختند رویِ قوطی ها و مهمات هدر می دادند... . 🌹خاطره‌ای از زندگی سردار شهید دکتر مصطفی چمران ✍منبع: یادگاران۱ « کتاب شهید چمران » ، صفحه ۵۲ ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587 🌷 ┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
🔸این خاطره رو تمام راننده‌ها باید بخونن... |حاج حسین خرّازی می‌خواست بره فاو. ماشین رو برداشت و رفت ... ساعتی بعد دیدم داره پیاده برمی‌گرده. گفتم: چی شد؟! چـرا نرفتی؟! ماشینت کو؟! حاجی‌گفت: داشتم رانندگی می‌کردم که اطلاعیه‌ای از رادیو پخش شد؛ مثل اینکه مراجعِ تقلید فرمودند رعایت نکردنِ قوانینِ راهنمایی و رانندگی حرامه ، منم یه دستم قطع شده و رانندگی‌کردنم با یک دست خلاف قانونه ، تا این حکم رو از رادیو شنیدم ، ماشین رو زدم کنارجاده ؛ برگشتم تا یه راننده پیدا کنم منو ببره فاو... 👤خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی 📚منبع: سالنامه سرداران عشق 1388 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
| امام‌خمینی(ره) فرمود: تنگه‌ی چزابه را تنگه‌ی علیمردانی بنامید... |یه تنه کار یک گردان رو انجام می‌داد. فرمانده گردان بود اما سنگر نداشت، زیر آتش دشمن تمام قد بالای خاکریز می‌ایستاد و می‌جنگید. اونقدر آرپی‌جی زده بود که از گوش‌هاش مدام خون می‌یومد. بدنش پر از ترکش بود، اما از پا نمی‌نشست. برا اینکه ماسه‌ها جلوی سرعت عملش رو نگیره، با پای برهنه روی خاکریز راه می‌رفت. یک آرپی‌جی هم مدام روی شونه‌اش بود. امکانات جنگی‌مون کم بود. شهید علیمردانی برنامه‌ریزی کرده بود که بچه‌ها طوری عمل کنند که دشمن احساس کنه تعداد ما به اندازه چند لشکر است و خط پر از نیرو است. (روای: آقای یل‌پور ) بچه­ ها آن قدر جنگیده بودند که دیگر توان نداشتند. تعداد شهدا بسیار زیاد بود و فقط چند نفر باقی مانده بودند. دشمن، آنقدر آتش می­‌ریخت که نمی­‌تونستیم در سنگر ایستاده راه بریم. حتی نمازمون رو نشسته می­‌خوندیم؛ اما ایستاده و استوار توی خط راه می­‌رفت. شهدا رو می­‌بوسید و چشم­اشون رو می‌­بست و اونا رو کنار خط می­‌برد. یادم میاد یه بار گفتم: فرمانده! دستور عقب نشینی نمی­دین؟ خندید و گفت: چرا عقب نشینی؟ ما در نقطه‌ی حساسی از تاریخ هستیم و چشم امید امام و سی میلیون ایرانی به ما دوخته شده؛ ما باید ایستادگی کنیم. امام­مان پیام داده که چزابه نباید سقوط کند و ما باید استقامت کنیم. (راوی: خمسه صالح‌شریف) حضرت امام خمینی (ره) بعدها با شنیدن وصف رشادت‌های این سردار بزرگ خراسانی، فرمودند: تنگه چزابه را تنگه علیمردانی بنامید. (راوی: خانم بذری؛ نویسنده کتاب شهید)
|بعثی‌ها عکس شهید علیمردانی رو در حال لگد شدن در روزنامه چاپ کردند... |یک روزنامه‌ی عراقی به دستمون رسید که یه عکس قابلِ تأمل رو داخلش چاپ کرده بودند. توی صفحه­‌ی نخست این روزنامه، عکسی از سربازان بعثی چاپ شده بود که داشتند عکس شهید علیمردانی رو لگد می‌کردند. تیتر روزنامه هم این بود: علمیردانی جُند الخمینی؛ عَدی الصدام حسین [یعنی علیمردانی سرباز خمینی؛ دشمن صدام حسین] وقتی روزنامه رو به شهید علیمردانی نشون دادم، خندید. بهش گفتم: خلاصه مراقب خودت باش که صدام حسین به خونت تشنه‌ست. 👤راوی: خمسه صالح‌شریف ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ✅داستان‌های شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280
|وقتی امام‌رضا علیه‌السلام عنایت فرمود و مین‌ها عمل نکرد... |روز اعزامِ شهیدعلیمردانی به جبهه؛ رفتم راه آهن برا خداحافظی. شهیدعلیمردانی بهم گفت: این دفعه آخره و برگشتی در کار نیست؛ ان شاا... شهید میشم بهش گفتم: این‌همه جبهه رفتی؛ می‌خوام چیزی رو برام بگی که تا حالا به کسی نگفتی؟ گفت: یه مطلب بهت میگم اما تا زنده‌ام برا کسی تعریف نکن: " توی عملیاتِ فتحِ ارتفاعاتِ الله‌اکبر؛ وقتی شب بهمراهِ نیروهام به میدان مین برخوردیم؛ دیدم هیچکاری نمی‌تونیم کنیم و حتی فرصت خنثی کردن مین‌ها رو هم نداریم. آهسته از نیروها فاصله گرفتم و برگشتم سمت حرم امام رضا(ع)؛ به ایشون متوسل شدم و عرض کردم: آقا جان! اینها بچه‌های مشهد هستند؛ ما جز شما کسی رو نداریم.‌‌.. یک آن انگار صدایی میان آسمان و زمین پیچید و گفت: فلانی! امشب این مین‌ها عمل نمی‌کند... سریع به سمت نیروها رفتم و به آنها گفتم: این مین‌ها خنثی شده و معبر برای عبور باز شده... بعد خودم جلوی همه شروع به حرکت کردم و از میدان مین گذشتیم، بدون اینکه حتی کوچکترین اتفاقی بیفته... یادمه بعد از عملیات، دوباره با نیروها توی مسیر برگشت، به همون میدان مین رسیدیم؛ عده‌ای از بچه‌ها گفتند: چرا ایستادی و از میدان رد نمیشی؟ بهشون گفتم: این میدان مین قرار بود دیشب عمل نکنه... بعد با عده‌ای از دوستان مشغول خنثی سازی میدان مین شدیم. بعد از اینکه تعداد خیلی زیادی از مین‌ها رو خنثی کردیم، تازه تونستیم از اونجا عبور کنیم... 👤 راوی: سردار احمدی؛ دوست شهید ✅داستان‌های شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280
🔸با خواندنِ این خاطره، از مدلِ انفاق شهید خدری شگفت‌زده خواهید شد... |خیلی کم اتفاق می‌افتاد که حقوقِ ماهانه‌ش رو بیاره خونه. به محض اینکه از سپاه حقوق می‌گرفت، می‌رفت سراغِ فقرا و همه‌ش رو بینِ اونا تقسیم می‌کرد. اونقدر به انفاق علاقمند بود که از وسایلِ مورد نیازش هم می‌گذشت. یه موتور داشت که عصای دستش بود. یه روز دیدم داره پیاده برمی‌گرده خونه. ازش پرسیدم: موتورت کجاست؟ خندید و گفت: بنده خدایی برا رفت و آمدِ خانواده‌اش وسیله‌ نداشت؛ موتورم رو دادم بهش... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عیسی خِدری 📚 منبع: بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس؛ به نقل از پدر شهید ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "✅داستان‌های شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280