eitaa logo
نفوس مطمئنه
370 دنبال‌کننده
797 عکس
528 ویدیو
65 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید فاطمی رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/979 🌸🌸🌸 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
👇 خود را مخاطب این تذکر رهبر معظم انقلاب می‌دانست که فروردين سال ۱۳۸۹ در ديدار نوروزي با شماري از مسئولان فرموده بود:👈 «از لحظه لحظه روزهاي مسئوليت من و شما سؤال خواهد شد... از ما سؤال مي‌كنند در فلان قضيه مسئوليت‌تان چه بود؟ جزئيات مسئوليت را بايد بدانيد. اگر ندانيم، سؤال مي‌‌كنند كه چرا نمی‌‌دانستي مسئوليت اين است؟ چه طور غفلت كردي؟ وقتي كه بدانيم، حالا اين مسئوليت را چطور ادا كرديد؟ طول مي‌كشد تا شرح بدهيم، تا بيان كنيم، تا عذر بياوريم و همه بدهكاريم». حاج قاسم، شخصیت بسیار مهمی بود و توجیه داشت اگر شتابان با خودروهای شاسی بلند ضدگلوله عبور کند و آن قدر درگیر مسائل کلان باشد که مسائل جزئی دور و بر را نبیند. اما او مسلمان بود و پیام پیامبر اعظم (ص)، همواره در دل و جانش طنین انداز: « مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم». یکی دو سال قبل از شهادت، در گرگ و میش صبح (حوالی پنج بامداد) و در روزی بارانی به محل کارش می‌رفت که متوجه خانواده‌ای کنار بلوار شد؛ خانواده‌ای پناه گرفته زیر چادری فرسوده. از حسین‌ پورجعفری خواست که توقف کند. 👈صاحب خانه جواب‌شان کرده بود. اما این‌جا  چه می‌کردند؟ «گفتیم مسیر سپاهی‌هاست، شاید کسی به داد ما برسد». حاج قاسم به پورجعفری گفت «به حاج باقر خبر بده یک وانت بیاورد و اسباب و اثاثیه این بندگان خدا را بار بزند». بعد از آن هم، با شهردار تماس گرفت و بعد از شرح ماجرا گفت: «این بندگان خدا مستاصل هستند؛ وضع‌شان این طوری است. هر طور شده همین امروز برای‌شان یک سرپناه فراهم کن. همین امروزها!». شاید برخی مسئولان فراموش کنند، اما او این تذکر رهبر انقلاب آویزه گوشش بود که؛ «مردم، عائله ما مسئولان هستند».... باران می‌بارید. سلیمانی، کلی مشغله و ماموریت مهم داشت. اما کدام کار، مهم‌تر از غمخواری و خدمت به مردم؟!
در آخرین ساعات زندگی دنیوی‌اش، باز هم از بلوغ و رسیدن گفت: 👈 به روایت ستاد لشکر فاطمیون؛ «سردار سلیمانی روز پنج شنبه، ۱۶- ۱۷ ساعت قبل از شهادت، فرماندهان همه گروه‌های مقاومت در سوریه را جمع می‌کند و از ۸ صبح تا ۱۵ بعد از ظهر با آنها جلسه می‌گذارد... سپس عازم بیروت و آخرین دیدار با جناب سید حسن نصر‌الله می‌شود... ساعت ۲۱ شب، دوباره به دمشق برمی‌گردد تا همان شب به عراق برود». به او می‌گویند «حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نروید!». لبخند می‌زند و می‌گوید «می‌ترسید شهید بشم؟!». سر گفت‌و‌گو باز می‌شود. هر‌کس نکته‌ای می‌گوید... دوباره سکوت می‌شود. حاج قاسم، آرام و شمرده‌ می‌گوید: «میوه وقتی می‌‌رسه، باغبان باید بچیندش، اگر روی درخت بمونه، پوسیده می‌شه و خودش میفته». سپس، به برخی حاضران اشاره می‌کند و می‌گوید:«‌اینم رسیده‌ ست، اینم رسیده ‌ست». ساعت ۱۲ شب، هواپیما از دمشق به بغداد پرواز می‌کند... این معراج، انتخاب مردی است که چند سال قبل گفته بود: 👈 «دوست دارم طوری شهید شوم که همه ذراتِ بدن من را متاثر کند و چیزی از من باقی نماند؛ دوست دارم مثل آقای حکیم (که پیکرش در انفجار بمب متلاشی شد) شهید شوم».