خيلى مطالعه داشت و در همه زمينه ها اطّلاعات عجیبی داشت . خیلی از دعاها را حفظ کرده بود.
نماز خواندنش عجیب تر بود و دیده بودم بارها که در قنوتِ نمازش، دعاى كميل مى خواند. وقتی در دعای کمیل به این فراز از دعا (لا یمکن الفرار من حکومتک ) که می رسید از خود بی خود می شد و به پهنای صورت نورانیش اشک می ریخت !!!
در برابر مشكلات بسيار خونسرد عمل مى كرد و وقتى عصبانى مىشد سوره «والعصر» مى خواند.
آن قدر خوش برخورد بود كه نیروهای بسيجى دوست داشتند اسمشان در کنار او باشند .
آقا مصطفی می رفت روی خاکریز و رو به قبله که دقیقاً روبرو ، و در تیررس دشمن بعثی بود می ایستاد و اذان می گفت .
من بارها با فریاد می گفتم مصطفی عراقی ها می زنند ! خیلی خونسردانه برمی گشت و می گفت من دارم اذان می گویم؛ تو منو می ترسونی ؛ تا لحظه ای که اذان بگویم کسی جرأت زدن من را ندارد ! می پرسیدم چرا روی خاکریز ؟ در جواب می گفت : بگذار ببینند و بشنوند صدای اذان ما را آن ها هم بایستند به نماز و بدانند که دارند با جماعتی مسلمان می جنگند !
در سرزمین سوزان منطقه پاسگاه زید، صبح روز بعد از عملیات که دمای هوا بالای 45 درجه بود ، پا برهنه رفت و آمد می کرد ! می گفتم آقا مصطفی چرا پا برهنه ؟ جواب عجیبش این بود که مگر یادت رفته دیشب خون بچه اینجا ریخته شده و اگر مجبور نبودم هرگز کفشی در پایم نمی دیدی ! که این سرزمین همه جایش مقدس است .
علی پیراسته همرزمش
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊🌹 همه #می_آییم_تا از این خونهای شهید مدافع حرم پاسداری کنیم ....
🍃🌹🍃
@fatemi222
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 کشف پیکر مطهر شهید در شب ۲۲ بهمن امسال با ندای #الله_اکبر بچه های تفحص شهدا
♦️منطقه عملیاتی والفجر ۱
ذره ذره استخوانهایش فردای قیامت از ما سوال خواهد کرد؟
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌺نعمت انقلاب ...
♦️مرد با همسر و فرزندش در حال عبور از پل معلق اهواز بودند.
از روبرو دو سرباز آمریکایی مست ! به طرف آنها می آمدند.سرباز آمریکایی با چشمان دریده به زن خیره شده و تلوتلوخوران به سمتش می آمد.گویا قصد بدی داشت؛ مرد جلو رفت تا از ناموسش دفاع کند؛ دعوا شد.مردم جمع شدند؛ پاسبان های ایرانی هم بودند!! سربازهای مست، مرد را از بالای پل به رودخانه انداختند. مردم با عصبانیت از پاسبان ها خواستند تا آنها را دستگیر کنند؛ گفتند: ماحق دستگیری و محاکمه آنهارا نداریم!! (بخاطر قانون کاپیتولاسیون)پدر جلوی چشم زن وبچه اش غرق شد
دو سرباز آمریکایی بلندبلند میخندیدند و دور می شدند
مادر و فرزند نرده های پل را گرفته بودند و هق هق کنان می گریستند
🔴 37 سال بعد
♦️"شما وارد محدوده آبهای جمهوری اسلامی ایران شده اید.بدون مقاومت تسلیم شوید."این صدای بلندگوی قایق سپاه ایران بود که به طرف تفنگداران امریکایی در نزدیکی یک جزیره ایرانی می آمد...
وقتی شناورهای ایرانی به قایق امریکایی رسیدند،آنها با ترس و خفت، دستها را بالا بردند. و برای همیشه تصویر درازکشیدن سربازان امریکا در مقابل ایران را به صفحه رسانه ها کشاندن
🍃🌹🍃
@fatemi222
امروز از مسیر حمیدیه به سمت اروند عازم هستیم با دانشجوها.
دلاورردیهای شهید غیور اصلی در اتوبوس گوشی از آنها به دانشجویان ارائه شد
با رمز یا فاطمه الزهرا.
۱_در اروند کوسهها فرصتی برای ماندن نمیگذارند
۲_تا کربلا دو ساعت راه است .
رقص آب دلها را زیر و رو میکند.
پیکر صدها شهید غواص این آب را متبرک کرده است.
غواص سر طناب را رها کرده مگر ما بیصاحب است سر طناب را به حجت بن الحسن سپردهام تا خودش هدایت کند
۳_با غافلگیری ضربه محکمی به دشمن وارد شد.
البته
سیمهای خاردارهای حلقوی عمق ۱۵ و عرض ۵۰۰ متر فرمانده گزارش داد: وضعیت ما بسیار بد است.
۴_عبور ۸۰۰ بار نیروها جهت تفحص کار عجیبی بود که اتفاق افتاد
۵_اینجا محلیست برای خواستن، خواستن به نحو شهدا شهدا چه خواستهاند .
پیام آنها بشارت است.
پیام را باید شنید تطهیر گوش یکی از کارهایی است که برای شنیدن پیام آنها لازم است.
نفی ترس و اندوه
۸_والفحر ۸ مصادف با فاطمیه بود میروند تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.
غبار دلت را به اروند بسپار غواصانی که لب تشنه در آب شهید شدند
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
مهمان شهدا هستیم نه فقط گدای در خانه شهدا
۱_مقتل شهدا دارالشفای انسانهای آزاده است.
چشم به نخلا که میافتد یاد کربلا میافتیم که البته نزدیک کربلاست.
۲_در کمال ناباوری دشمن عملیات انجام شد.
هیچ نیروی نظامی تا به حال اجازه عبور از اروند بخود نداده بود این حماسه و قدرت ایمان و توکل بچهها بود.
دشمن به خرمشهر اومد و به سمت بهمنشیر و آبادان حرکت کرد ولی جرات نکرد از اروند ورود پیدا کند.
۳_تازه غواصها که عبور کردن اون طرف تازه وارد سیم خارداریهای خورشیدی و مینها رسیدند.
از رودخانه که ضد تانک و تانک و تیربار نمیشود یا خودت ببری ،فقط یک سلاح ساده میشود.
تازه رسیده به دشمنی که آماده و مسلح و دست روی ماشه است.
۴_سالها میگذرد از صدای گریه و خنده بچهها در حاشیه اروند.
جاذبه حقیقت و شجاعت آنها ما را به اینجا رسانده است و الا همه زمین و زمان با هم برابر هستند و تفاوتی بین آنها نیست.
اینجا دنبال چی هستید که بغض فرونشسته شما به غلیان درآمده است.
دجله و فرات اومدن تبدیل به یک اروند شدند یاد علقمه و نقلهای سربریده.
یاد کربلا و تشنگی شهدای کربلا میافتیم.
۵_کنار اون کانال آب روضه عباس بخونی نمیشه امام زمان حضور پیدا نکنه.
دشمن حتی در زمانی که در خرمشهر در محاصره هستند نمیتوانند از اروند عبور کنند.
در این آب مواج تنها راه نجات تمسک به اهل بیت است و واقعاً اهل بیت همان کشتی نوح هستند که هر کس سوار بر این کشتی شود نجات پیدا میکند.
۶_این موجها یاد ابتلاات است که آنها را امتحان کنه تا بهترین را بندگان را انتخاب نماید..
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
اگر پشت مشکلات زندگی گیر کردی باید بدانیم قدیم بعضیا با ذکر از روی آب عبور میکردنددوحالا توکل براو...
۱_قبل از عملیات هوا بارانی شد و خط دشمن در غفلت کامل به سر میبرد..
نگهبانان در خواب بودند و غواصها ورود پیدا میکنند و فرمانده تیپ دشمن را در حال استراحت اسیر میکنند.
شما که آماده باش بودید و نورافکن روشن داشتید : ما شما را ندیدیم تا دیشب ۱۰۰٪ آماده باش بودیم بعد از این وضع هوا لغو آماده باش زدیم.
۲_روح معنوی شهداست که در کمال مظلومیت رفتند و امروز ما را دعوت کردند تا آنها را تماشا کنیم..
آرامش بچهها رو در ارتباط با خدا میتوان مشاهده کرد.
۳_اما مردانه در پاتکها جنگیدند بسیجی رو در دکل فشار قوی برق گذاشت تا روزها رصد کنه اطلاعات رو برسونه.
بگیرین چطوری با دشمن باید روبرو شد
۴_دختر میگه مامانم نمیگذاشت عازم راهیان شه : بسیجیها سر شما را از راه به در میبرند.
حال دلم اینجا گیر کرده دلم هوای کربلا کرده
سر کوچه عکس شهید بود بهش گفتم امشب خودت مادرم راضی کن.
شب اومد بخوابم گفت مامانت راضی شد.
صبح مامانم گفت دخترم خواستی بری
برو
هو الذی انزل سکینة فی قلوب المومنین
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
#پیام_شهید
گفتند:
آقا ابراهیم چرا جبهہ رو ول
نمیکنے بیایے دیدار امام؟
گفت:
ما رهبرے را براے تماشا نمیخواهیم
ما رهبرے را براے اطاعت میخواهیم.
🌷شهید ابراهیــم هادے
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
✋
#شهیدی_که_براثر_شیمیایی_شدن_به_شهادت_رسید🖤🌹
🌹از زبان دوستش↓
من و منوچهر معمولا" نیمکت نشین اخر کلاس بودیم.معلم ما خانمی بود که بدون #حجاب و با ظاهری نامناسب در کلاس حضور پیدا می کرد.
چون شهید صدای خیلی قشنگ و رسا و دلنشین داشت،💫 معلم همیشه به او می گفت که کتاب را بخواند.
منوچهر میگفت:شرطی دارد و آهسته به معلم گفت.خانم معلم ناراحت شد و قبول نکرد.
❌چون شرطش با حجاب شدن معلم بود، و شهید هم دیگر هیچوقت کتاب نخواند.🌷
او با شهید محمد حسین یوسف الهی🌹 و چند تن دیگر، در عملیات والفجر۸ با انفجار راکت، شیمیایی شدند🖤
آنها به سختی با یک قایق از اروند گذشتند و وارد منطقه عملیاتی شدند هنوز چیزی نرفته بودند که حال شمس الدینی به هم میخورد چون اولین مشکلی که برای یک مصدوم شیمیایی پیش می آید تهوّع است🖤
او بر اثر انفجار راکت های شیمیایی تمامی سینه و ریه هایش حالتی سوخته پیدا میکند🖤 و بیمارستان برای او کاری نمیتواند انجام دهد
🥀 منوچهر را برای درمان به آلمان میفرستند و او در هواپیما به محض رسیدن به آلمان تمام میکند
🖤و در آن لحظه شربت#شهادت را مینوشد🕊️🕋
🌷شهید منوچهر شمس الدینی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✋
#شهیدی_که_ازبی_کسی_برای_آب_نامه_می_نوشت 😔
🍁غواص شهيد: يوسف قرباني – معاون گروهان خط شکن
🌹شهید «یوسف قربانی» در خانوادهای مستضعف در زنجان متولد شد. یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر حادثهای از دنیا رفت،یوسف و برادرش را با همه دردها و رنجهایشان تنها گذاشت.بعد همراه برادرش به تهران رفت. با پیروزی انقلاب و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان مستضعف امام پا به عرصه انقلاب گذاشت.در همین سالها برادر یوسف در حادثهای درگذشت.
همرزم یوسف میگوید: هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد. با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هر روز...یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، داخل آب ریخت.چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم. کسی را ندارم که!!!
او سرانجام در عملیات کربلای پنج، در شلمچه به شهادت رسید. چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عجالله.
🌷#شهید یوسف قربانی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
👈#طرح_مربع
🌺 نقشهی هوشمندانه شهید چمران برای فریب دشمن
♦️#متن_خاطره
وقتی کنسروها رو پخش میکرد ، گفت: دکترچمران گفته قوطی خالیِکنسروها رو دور نریزین و سالم نگه دارید... بعد هم خود دکترچمران اومد با کلی شمع... توی هر قوطی یه شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفته... شب شمعها رو روشن کردیم و قوطیها رو فرستادیم رویِ اروند... عراقی ها هم فکر کردند غواصه که حرکت میکنه ؛ تا صبح آتیش میریختند رویِ قوطی ها و مهمات هدر می دادند...
.
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید دکتر مصطفی چمران
✍منبع: یادگاران۱ « کتاب شهید چمران » ، صفحه ۵۲
#شهیدچمران #ابتکار #هوشمندی
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587 🌷
┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
~🕊
#تلنگر💥
.
.☘#شهیـد بیدارت میڪند
🥀#شهیـد دستت را میگیرد✋🏻
☘شهیـد #شهیـدت مےڪند اگر که
🥀 بخواهی
☘فرقـی نمی ڪند...
🥀" فڪه " و " #اروند"
☘یا " دمشق " و "#حلب"
🥀 یا " صعده "و " #صنعا "
🌻...و این را بــدان:هرکسی
🌾 با یڪ #شهیدی خو گرفت
🌻روز #محــشــــــر آبــــرو از او گرفت
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#روایت_حبیب
شهیدی که قرارش را دشت کربلا گذاشت ...
تیر خورده بـود و با پیکری زخمـی
بههمراه رفیقش سوار قایقی بودند،
که دشمن قایقشان را هدف قرار داد
و مجبور شدند به داخل آب بروند ،
و آب خروشانِ ارونـد حجت الله را
با خودش بُرد ....
دوستش که شهید نشد، نقل میکند:
که در آخریـن لحظات کـه آب داشت
او را می بُرد ، دستش را بلند کـرد و
فریاد زد: « دیدار ما دشت کـربلا »
پیڪر مطهرش بعد از چند روز در
حاشیه اروند پیدا و شناسایی شد
و در گلزار ملامجدالدین شهر ساری
به خاک سپرده شد...
رزمنده گردانمسلمبنعقیل(ع)
لشکر ویژه ۲۵ کربـلا
شهادت : ۲۳ بهمن ۱۳٦٤
عملیات والفجر هشت
#شهید_حجتالله_محسن_پور
#روحش_شاد_باصلوات
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷 #والفجر۸ | #اروند_کنار
🌊 دجله ... فرات ...کارون ...
همه با هم یکی شده بودند
تا اروند خروشان را بسازند
و میزان عزمِ مردان این سرزمین را
محک زنند !
📍باد و باران ...
دلهـا را می لرزاند ...
حال آنکه آنها "سر" سپردند و
"دل" به آب زدند ...
سالک که باشی راه می سازی
و تا خـدا امتداد می دهی !
اسمش را هرچه میخواهی بگذار
بگذار ... " والفجـر ۸ "
⏱ تاریخ عملیات: ۲۰ بهمن ۱۳۶۴
💡 رمز : یا فاطمه الزهرا (س)
📌 منطقه : شبه جزیره فاو
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری | #اروند_کنار
🔻 تا حرف عشق میاد وسَط دل خودشو گُــم میکنه..؛
شــبیه اَروَنــــد میشه و همش طــلاتــم میکنه..؛
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🍃
⭕️ بايد زمستان باشد
#اَروند رود باشد
#غواص باشى
شب باشد
دستهايت بسته
و۳۰ سال بعد برگردی
تا بدانى #كربلاى۴ يعنى چه!💔🥀
صلواتى بفرستيم براى #غواصان خمينى
که اسیر خاک نشدند و دل به دریا زدند.../
#کربلای_چهار
#عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مادر یک شهید غواص است
از ماهی متنفر است...😔
سوم دی ماه سال 1365 بود که غواصان ما به اروند زدند و در عملیات کربلای ۴ مظلومانه به شهادت رسیدند..
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️نوجوان 16 سالهای که امام جماعت حاج قاسم بود
حاج حسین کاجی - راوی دفاع مقدس:
🔹حسن یزدانی نوجوان 16 سالهای بود که 34 بار به اروند زده و عملیات شناسایی انجام داده بود؛ خبر شهادتش را که به حاج قاسم دادند گفت شب قبل، امام جماعت ما بود.
🔸میپرسیدند چه فرمولی به کار بردید که از اروند وحشی عبور میکنید؟ گفتم مثبت خدا شدن! بچههایی که چند سال میدیدند خرماها روی زمین میریزد و بر نمیداشتند چون مال مردم بود؛ عقیده داشتند اگر خرمای شبههناک بخورند نمیتوانند از اروند بگذرند.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
#خاطره
وقتی وارد سنگر دیدبانی شدم، او را دیدم داشت با دوربین منطقه را نگاه می کرد.
سلام کردم، جوابم را داد، بدون این که به من نگاه کند. با خنده گفتم:
«منم ،محمد مهدی، تحویل بگیر.»
بدون اینکه نگاهش را برگرداند، گفت :
«مهدی جان ناراحت نشو، نمی توانم چشم از منطقه و دشمن بردارم.»
تازه فهمیدم که چرا گزارش های دیده بانی او این قدر مورد توجه فرماندهان قرار می گرفت، ساعتها بدون حرکت، در سنگر می نشست و تحرکات دشمن را زیر نظر می گرفت.
حتی برای اینکه مواضع دشمن را بهتر شناسایی کند، بیش از سی مرتبه عرض اروند را شنا کرده بود، تا به خط عراقی ها برسد، منطقه را شناسایی کند و برگردد.
راوی: همرزم شهید حسن یزدانی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره
وقتی وارد سنگر دیدبانی شدم، او را دیدم داشت با دوربین منطقه را نگاه می کرد.
سلام کردم، جوابم را داد، بدون این که به من نگاه کند. با خنده گفتم:
«منم ،محمد مهدی، تحویل بگیر.»
بدون اینکه نگاهش را برگرداند، گفت :
«مهدی جان ناراحت نشو، نمی توانم چشم از منطقه و دشمن بردارم.»
تازه فهمیدم که چرا گزارش های دیده بانی او این قدر مورد توجه فرماندهان قرار می گرفت، ساعتها بدون حرکت، در سنگر می نشست و تحرکات دشمن را زیر نظر می گرفت.
حتی برای اینکه مواضع دشمن را بهتر شناسایی کند، بیش از سی مرتبه عرض اروند را شنا کرده بود، تا به خط عراقی ها برسد، منطقه را شناسایی کند و برگردد.
راوی: همرزم شهید حسن یزدانی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
آنچه امروز نقل شد خاطراتی از ارون رود بود بعد از رفتن اروند رود به محل شهادت شهید زرقام حر انقلاب رفتیم و حالا به سمت شلمچه حرکت میکنیم👇
✋ خون شهید پاکه یا نجس؟
🍂پیرمردی خوش سیما و کوشا توی مقر بود. خیلی زحمتکش و دلسوز بود. همه جور کارای خدماتی و تدارکات تا تخلیه شهدا به پشت جبهه رو انجام میداد. روز آخری که اونجا بودیم ، یه لنکروز پر از پیکر پاک شهدا به مقر رسید و نیاز بود جنازه ها به ماشین دیگه ای منتقل بشه. ساعتی نبود که آمبلانسا و لنکروزا تعدادی شهید و زخمی رو نیارن مقر. دشمن وجب به وجب منطقه رو با گلوله های سنگین توپ و خمپاره شخم میزد. پیرمرد بچه ها رو صدا زد و تعدادی رفتیم کمکش کنیم. یکی از بچه بسیجیا از من پرسید حاج آقا خون شهید نجسه یا پاک. من گفتم : شهید طهارت معنوی داره ولی خون نجسه فرقی نمی کنه خون شهید باشه یا ادمای معمولی.
🍂پیرمرد سریع حرف منو قطع کرد گفت نه خون شهید پاکه. میخاستم ادامه بدم و دلیل بیارم که به من اشاره کرد چیزی نگم. منم به احترام سن و سالش ساکت شدم و ادامه ندادم. کار که تمام شد منو کناری کشید وگفت: پسرم، اینا جگرگوشه های مردمند و سریع باید تخلیه بشن و بدست خونواده ها برسن. معلوم نیست یه وقتی اتفاقی نیفته و دشمن پاتک نکنه و این جنازه ها بمونن. گفتم درسته ولی توی این شرایط نماز خوندن با بدن و لباس خونی ایرادی نداره و باطل نیست. گفت بله ولی بعضی از بچه ها احتمال داره احتیاط کنند و وسواس بخرج بدن و از ترس خونی شدن لباس و بدنشون تعلل کنند و تاخیر تو کار تخلیه پیکر شهدا صورت بگیره. گفتم حق باشماست.
🍂اونجا فهمیدم همه چیز درس خوندن و احکام ظاهری نیست. گاهی مصالحی وجود داره که انسان ناچاره#مصلحت اندیشی بکنه. بعضی وقتا با خوم فک می کنم واقعا افرادی که اینجور خدماتو تو جبهه انجام میدادند چه اجر و پاداشی پیش خدا داشتند. جهاد همش اسلحه بِدَس گرفتن و جنگیدن نیست. خیلیا بودند که ارزش کارشون بیشتر از رزمنده هایی بود که در خط مقدم می جنگیدند. اگه زحمات اینا نبود اصلا رزمنده ها نمی تونستند توی#خط_مقدم بجنگند و مقاومت بکنند. اون روزا شلمچه کربلای ایران بود و خاکِ جای جای این منطقه با خون شهدا و زخمیا معطر و تزیین شده بود. ای کاش مسئولین قدر این مجاهدتا و خونایی که نهال انقلاب رو بارور کرد و این امانت رو به گردن آنها سپرد، بدونند و به پاس آن مجاهدتا و خونا ، بجای نزاعهای مخرب و مال اندوزی و چسبیدن به کرسی های ریاست ، صادقانه به این ملت شریف و نجیب#خدمت کنند و نزارند کمر مردم زیر بار گرونی و تورم شکسته بشه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✋دوازده ساعت مُردم تا زنده بمونم !
💎نگاهی به پشت سر کردم دیدم قشنگ کانال و خاکریز پیداست و تموم اون ساعات رو فقط حدود صد و پنجا،دویس متری بیشتر فاصله نگرفته بودم و با روشن شدن هوا و طلوع آفتاب براحتی در دید و تیرس دشمن بودم. فهمیدم با هر حرکت جزيی مثل دیشب گلوله بارونم می کنن و همینجا#آرامگاه ابدیم میشه. لذا در تصمیمی سخت و برای حفظ جونم از طلوع تا غروب آفتاب بیحرکت موندم و پیش خودم می گفتم اونا که منو می بینن، بزار فک کُنن کشته شدمو و دیگه بسمتم شلیک نکنن.
امروز که هفتم بهمن سال ۱۳۹۷ است. دقیقا در سالروز آن روز طولانی، پشت لپ تابم دارم این خاطره رو می نویسم و چه تصادف عجیبی که بدون برنامه ریزی قبلی این اتفاق افتاد و الان و در حالیکه در کمال#آسایش و ارامش هستم، با همون حس و حال هفتم بهمن ۱۳۶۵ دارم خاطره اون روز رو برای شما روایت می کنم.
💎گاهی بیاد اون ساعات طولانیِ سکونِ مطلق ،لحظاتی انگشتم رو از روی صفحه کلید برمی دارم و به فِکر فرو میرم که عجب دنیایی داریم و آیا این منم. همونیکه برای حفظ جونش ، تنها و بی کس مجبور بود دوازده ساعت خودشو به حالت مرگ بزنه و جلو چشم بعثیا دراز بکشه؟ این منم که از یکسو در هوای آزاد وطنم نفس می کشم و لذت میبرم و از سوئی دیگر، شاهد انواع بی عدالتی و تبعیضی هستم که از طرف غرب پرستان و مرفهین بی درد بر مردم رنج کشیده ی وطنم تحمیل شده ؟
💎بگذریم که درد بسیار است و من امروز بعد از گذشت ۳۲ سال از اون روزِ طاقت فرسا و طولانی و دقیقا همانند اون روز فقط و فقط باید مثل یه مُرده شاهد این وقایع تلخ باشم و کاری از دستم برنیاد. اون روز اگر کوچکترین حرکتی می کردم توسط دشمن آبکش میشدم و امروز اگر صِدام به مخالفت با اشرافیگری دولتی و تبعیض ناروا و تشدید روزافزون فاصله طبقاتی بلند بشه ،آبروم آماجِ تیرای زهرآگین تهمتای رنگارنگ و انگ افراطی گری ؛ بیسوادی و دلواپسی احمقانه میشه. برگردم به روایتگری اون روزا که خودِ شما روایتگر امروزتان هستید و وارد شدن من به این فاز، تنها ناخنک زدن به زخمی است که در قلبتون وجود داره و من اونا تازه می کنم.
🔻دوازده ساعت مرگ🔻
💎بسختی خودمو کشوندم داخل نیزارِ کم پشتی که نزدیکم بود و فقط نصف بدنمو میپوشوند و در حالیکه بخشی از بدنم کاملا پیدا بود ، به حالتی که عراقی ها تصور کنند من یکی از شهدا هستم ، یه روز تموم صورتم رو روی زمین مرطوب و نمناک شلمچه گذاشتمو منتظر فرا رسیدن شب شدم. دشمن هم با این تصور که جنازه ای اونجا افتاده دیگه به سمتم شلیک نکرد. گر چه گلوله های توپ و خمپاره همچنان در اطرافم منفجر می شدن و ترکشا از هر سو بِسمتم روونه میشدن.با رسیدن آفتاب بالای سرم احساس کردم وقت#نماز_ظهر شده. وقتی مطمئن شدم وقت نمازه ، با همون حالت و بی وضو و تیمم نمازمو خوندم. حرکات رکوع و سجده رو با اشاره ی چشمام انجام میدادم و می دونستم همیجوریم خدا قبول می کنه. خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتر است و تا همین جاشم منو از میون هزاران گلوله ی ریز و درشت بسلامت به اینجا رسونده بود. خدایی که یه بار دیگه به من فرصت داده بودم تا در خلوتی دو نفره با او حرف بزنم. نمازمو که خوندم ملتماسه برای رهایی از این وضع#دعا کردم.
💎هر آن منتظر بودم بچه بسیجیا سر برسن و با عقب روندن دشمن منو با خودشون ببرن. تمامی این افکار ناخوداگاه تو ذهنم خلق میشد و با اونا دقایق و ساعات طولانی بین مرگ و زندگی رو می گذروندم. اینکه در آن روز چه بر من گذشت و چه افکاری تو ذهنم مرور میشد و چگونه درد و سوزشِ زخمایی که با ورود نمک شوره زار به داخلشون چه حالی به من می داد و بیحسی نیمه زیرین بدن و سوز سرما و تنهایی رو با چه زبونی براتون توصیف و روایت کنم ، از عهده خودمم خارجه و نمیدونم با چه واژه هایی اونارو بیان کنم. اما همینقدر میتونم بگم چیزی مافوق توانایی و تحمل بشر در شرایط عادی بود و شاید تنها دست تقدیر و مشیت الهی بر این بود که بتونم تحمل کنم و بمونم و#روایتگر روزای سختی باشم که بر فرزندان خمینی گذشت...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯