#سالگرد_شهادت_ابراهیم_همت
۱۷ اسفند سالگرد شهادت فرمانده محبوب و دوست داشتنی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، سرلشگر بسیجی، حاج ابراهیم همت را گرامی میداریم .
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆وقتی یک #بسیجی_واقعی از مذاکره میگوید..
🌹شهید همت: با کفر سرمیز مذاکره نشستن خصلت قاسطین و ناکثین و مارقین است؛ نه خصلت مؤمنین و متقین
📆۱۷اسفند، سالروز شهادت محمدابراهیم همت
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹کلام اخلاقی از شهید همت
@BayaneNab-گِله امام زمان به شهید سید اسد الله مدنی.pdf
194.2K
🌷سیره شهدا🌷
🔺موضوع 👇👇🔺
🔖 امام زمان به شهید سید اسد الله مدنی 🔖
🌷 یک شب در نجف پشت شهید مدنی نماز خواندنم. وقتی مسجد خلوت شد، دیدم شروع کرد به گریه کردن . . .
📎 #شعبان
📎 #سیره_شهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سردار سلیمانی: شهید همت سوار بر موتور -نه سوار بر بنز ضدگلوله- به صورت ناشناس به شهادت رسید و تا ساعتها کسی نمیدانست او همت است...
♦️امروز سالگرد شهادت محمدابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) هست
🕊شادی روحشان صلوات
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
حاوی صحنه دلخراش
😔شهید مدافع حرم که در حین
احوالپرسی تصـــــویری با پدر ومادر
خــــودش از ناحیه سر هدف گلوله
تک تیرانداز داعشی می شود.
❤️شهدا شرمنده ایم
✾•🌿🌺🌿•✾🆔 @fatemi222
✳️ چرا سلام کردی؟!
🔻 آخرین بار که آمده بود، شب ساعت ۱۱ بود که قدم میزدیم. یک مرد ناشناسی بود که نه من او را میشناختم و نه مصطفی. یک دفعه سلام کرد؛ یارو یک دفعه جا خورد گفت علیکم السلام، سریع جواب سلام داد و رفت. بعد گفتم مصطفی چرا سلام کردی؟ برگشت گفت: حدیث داریم در آخرالزمان مردمی که همدیگر را نمیشناسند به هم سلام نمیکنند. گفتم بگذار سلام کنم تا جزو این مردم نباشم.
📚 از کتاب #در_مکتب_مصطفی | جستاری علمی دربارهٔ سیرهٔ تربیتی شهید مدافع حرم سید مصطفی صدرزاده
https://eitaa.com/fatemi222/12485
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞موشن گرافی شهید
#رفیق_شهید
#سینماهویزه
#روز_شهید_۱۴۰۲
#مهمانی_خدا_میزبانی_شهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
✋فهرست احکام روزه
🌸🍃﷽🍃🌸
✋احکام عددی روزه
🔺وقت نيت روزه سه گونه است
https://eitaa.com/ahkam31/830
🔺روزه بر ۱۱ گروه واجب نیست
https://eitaa.com/ahkam31/829
🔺هشت مورد فقط باید قضاشود
https://eitaa.com/ahkam31/835
🔺شش فرق نماز و روزه
https://eitaa.com/ahkam31/834
🔺سه مورد روزه باطله ولی نباید خورد
https://eitaa.com/ahkam31/833
🔺پنج نوع افطار
https://eitaa.com/ahkam31/832
🔺هشت نوع روزه واجب
https://eitaa.com/ahkam31/831
🔺سه نوع غسل هاى واجب در رابطه با نماز و روزه
https://eitaa.com/ahkam31/837
🔺سه نوع كفاره مبطلات روزه
https://eitaa.com/ahkam31/838
🔺نه باطل کننده روزه😂
https://eitaa.com/ahkam31/841
🔺 احکام عددی روزه
https://eitaa.com/ahkam31/836
🔻احکام روزه
https://eitaa.com/fatemi222/5273
🔻فطریه
https://eitaa.com/fatemi222/3147
🔺مبطلات روزه
https://eitaa.com/ahkam31/379
🔺مباحث پزشکی و روزه
https://eitaa.com/ahkam31/380
🔺ترک روزه
https://eitaa.com/ahkam31/382
🔺سکوت حرام
https://eitaa.com/ahkam31/770
✅احکام بانوان در ماه مبارک رمضان
https://eitaa.com/ahkam31/855
✅رساله ماه مبارک
https://eitaa.com/ahkam31/874
🎐 #مکتب_حاج_قاسم | #حاج_قاسم
🏷غایت خلقت جهان،پرورش انسانهایی است که دربرابر شدائد بر هرچه ترس و شک وتردید وتعلق است غلبه کنند و حسینی شوند.
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
انس با قرآن تا آخرین لحظه زندگی در سیره شهید علی ماهانی
در شب عملیات والفجر ۳، موقع عبور از میدان مین، پای علی آقا رفت روی مین و از مچ قطع شد. چند نفر را گذاشتم تا ایشان را به عقب منتقل کنند.
امدادگر ها می گفتند: نگذاشت به عقب منتقلش کنیم.
می گفت: بچه هایی که حالشان بد است را منتقل کنید. به زور تا آخر میدان مین آوردیمش.
وقتی زمین گذاشتیمش با آرامشی عجیب قرآنش را از جیبش در آورد و شروع به تلاوت قرآن کرد.
راوی: حمید شفیعی
کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی،
✋شهدا و قرآن
https://eitaa.com/fatemi48/280
شهید صیاد شیرازی برای ایجاد صمیمیت با فرزندان از قرآن کمک میگرفت
بابا اخلاقش خیلی جدی و محترمانه بود. از آن طرف هم همیشه سرش شلوغ بود. همین باعث شده بود که رابطه مان مثل خیلی از پدر و دخترها نشود. خودش هم این را متوجه شده بود.
یک صدا روز صدایم کرد. رفتم توی اتاقش. جلوی پایم بلند شد. خیلی سرخ شدم. گفت: مریم جان! از فردا بعد از نماز صبح به مدت ۴۵ دقیقه می نشینیم و با هم صحبت می کنیم.
چهل و پنج دقیقه اش عجبیب نبود. در طی این مدت به برنامه مریزی های دقیقه ای اش عادت کرده بود.
گفتم: درباره چه موضوعی؟
گفت: در هر موضوعی که دلت بخواهد.
صبح وقتی رفتم اتاقش. بابا سوره عصر را خواند و منتظر شد تا من صحبت کنم؛ اما من آنقدر خجالت می کشیدم که خودش فرمان را گرفت دستش. این برنامه همه روزه مان بود. کم کم من هم یخم باز شد و صحبت می کردم.
در همین برنامه صبحگاهی می رفتیم بیرون دور می زدیم. نان می گرفتیم و برمی گشتیم. قبلا گواهی نامه رانندگی گرفته بودم. خودش می نشست کنار دستم تا دست فرمانم خوب شود.
این برنامه این قدر ادامه پیدا کرد که آن شرم و خجالت تبدیل به صمیمیت شد.
چقدر شیرین بود. تازه پدرم را پیدا کرده بودم.
راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید
کتاب خدا می خواست زنده بمانی ؛ کتاب صیاد شیرازی،
✋شهدا و قرآن
https://eitaa.com/fatemi48/280
انس با قرآن در سیره شهید احمد کشوری
آرزوی قلبی احمد تجلی آیات قرآن در زندگی و حکومت بود.
برش اول:
روز ۲۲ بهمن بود. وقتی خبر سقوط نظام ستم شاهی به گوش مان رسید، در پادگان مرزی پیرانشهر تبعید بودیم. با شنیدن خبر بچه ها به مجشمه شاه حمله کردند و با بستن طناب آن را زیر پا انداخته تکه تکه اش کردند. احمد قطعه ای از گوش مجسمه را برداشت و خطاب به من گفت: این تکه از گوش شاه را برداشتم تا یادم باشد مردم می توانند توی گوش استبداد سرود آزادی بخوانند. من هم تکه ای از بینی را به نشان بینی بر خاک مالیدن پهلوی برداشتم.
وقتی مراسم صبحگاه شروع شد، احمد قرآن کوچکش را باز کرده و شروع به تلاوت کرد. به یاد صبحگاه های پایگاه کرمانشاه افتادم که پر از هلهله مارش نظامی و موسیقی های ناهنجار بود. احمد همانجا گفت: دلم می خواهد روزی به جای این موسیقی های بی محتوا آیات قرآن را در مراسم صبحگاه بخوانم.
آرزوی قلبی احمد محقق شده بود.
برش دوم:
احمد همیشه دلش با قرآن بود. بعد از انقلاب هم در برخی پروازها، احمد با صوت دل نشین شروع به تلاوت قرآن می کرد. با آن که منطقه نظامی بود و احتمال خطر وجود داشت، همه بالگردها بی سیم ها را روشن کرده بودند و به صدای تلاوت احمد گوش می دادند و لذت می بردند.
راوی: غلام رضا شه پرست و علی محمد آزاد
کتاب خانه ای کوچک با گردسوزی روشن؛ خاطرات شهید احمد کشوری؛
✋شهدا و قرآن
https://eitaa.com/fatemi48/280
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نماهنگ شهيد|🌹ياران چو غريبانه
بمناسبت 22اسفند روز شهدا
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
#شهیدانه 🕊🕊
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت...
😭😭
#حسین_خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌹شهید ماه اسفند؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
🌹سهم خانواده من
🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🌹 بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
🌹شهیدعبدالحسین برونسے
🌹تولد:۳ شهریور ۱۳۲۱ڪدڪن تربت حیدریه
🌹شهادت:۲۳ اسفند ۱۳۶۳شرق دجله
🌹مزار:مشهد
🌹سِمَت:فرماندهے تیپ هجدهم جوادالائمه شادی روحش صلوات
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
⚫ آیا میدانستیدشهید محمد جواد تند گویان وزیر نفت ایران دوازده سال تمام در یک سلول انفرادی بعثی های کثیف بسر برد!؟
طوری که فقط به اندازه ای جا داشت که میتونست بشینه وحتی نمیتونست دراز بکشد..و
نمیدونست الانش چه ساعتی وچه موقع از روز وشب وماه وساله؟ !!😭
الان بهاره یا پاییز ؟
الان روزه یاشب؟
وهر روز بلا استثناء با شکنجه شروع میشده....
اونم چه شکنجه ای!؟
که در اثر شکنجه زیاد گردنش صدوهشتاد درجه میچرخیده...
واین آخرین شکنجه اون بوده که منجر به شهادت این وزیرجوان و برومند سرزمین اسلامی امان شد!
تنها مونسش کتاب قرآنی بوده که یک سرباز عراقی برایش آورده بوده وتمام سربازهای عراقی که نگهبان این بودن باشنیدن صوت قرآنش شیفته اش شدند.
وبعد از شهادتش کتابها در وصفش نوشتند؟!
اینها رو ما راحت مینویسیم
وخیلی سر سری میخونیم
وراحت از کنارشون رد میشیم.
اما لحظه ای فکر نمیکنیم
دوازده سال به والله خیلی زیاده...
دوازده سال... ۱۴۴ ماه!
یک بچه رو چقدر زحمت میکشیم تا دوازده سال بشه؟
حالا فکر کنیم دوازده سال نتونی یک لحظه دراز بکشی ونفهمی روزه یاشب؟.. خون شهداراپایمال نکنیم...
🌹 🌹
🌷 شهید دانشگر
[ شهید عباس دانشگر در قسمتی از
دستنوشته خود میگوید :
میخواهم عوض بشوم ؛
همه ی زندگی ام را عوض بکنم . .
میخواهم آن کسی باشم که دوست دارم
نه آن چیزی که یک ذهن ِمریض از من
ساخته است .
هرگز از تاخیر و دیر شدن به آرزوهایم
نا امید نمیشوم
زیرا بخشش ِالهی به اندازه نیت است.]
... به زادگاهش رفتم.
پدرش سررسید سال ۱۳۹۴ شهید را به من داد
وقتی برنامه عبادی اش را دیدم بر خود لرزیدم.
✓ مداومت بر نماز شب(حداقل سه رکعت
نماز شفع و وتر)
✓ خواندن هرروز حداقل یک صفحه
قرآن با تفسیر
✓ مناجات حضرت امیرالمومنین(علیهالسلام) و
زیارت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
✓ ذکر روز چند مرتبه...
ما حرف زدیم و شهدا عمل کردند.
خداوند متعال به درجاتش بیفزاید و او را با اولیاءش محشور فرماید.
▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️شهید باکری : فرمانده باید بگه نیروی من بیا نه نیروی من برو.
🔹موردی که امروز ما شاهد آن هستیم و در جامعه مردم رو اذیت میکنه باند بازی هست، باند بازی هایی که گاها حتا کافیست شما تشابه فامیلی داشته باشید یا هم شهری باشید چه برسد که برادر یا خانواده طرف باشد، شهید باکری حتا برای آوردن پیکر برادر خود نیز پارتی بازی نکرد.
چه داستان عجیبی است این خانواده باکری، سه برادر شهید سه برادر مفقودالاثر...
یادی کنیم شهیدان باکری را با فاتحه
۲۴ اسفند،سالروز شهادت مهدی باکری فرمانده تیپ عاشورا🇮🇷
📣شما هم انتشار دهید...
🍀 با ما همراه باشید👇
🍃🌹🍃
@fatemi222
📌 روایت آخرین ساعات شهادت مهدی باکری از زبان شهید قتبرلو
🔷️ روایت سردار شهید محمد قنبرلو آخرین ساعات شهادت مهدی باکری: «دشمن تا روی سیل بند رسید و من به برادر باکری گفتم: به خاطر اسلام شما برگردید ، دیگر خواهش کردن من تا حد گریه رسیده بود که قبول کرد سکان دار تنها قایق باقی مانده که زخمی شده بود را به عقب ببرد
◇ رفت و سریع برگشت ،هرچه مدارک در جیب داشت را به داخل دجله انداخت
◇ با خوشحالی برادران را به مقاومت، دعا خواندن و سرودخوانی تشویق کرد. گاهی تکبیر می گفت، لحظاتی امام زمان(عج) را صدا می زد، انگار می دانست که شهید خواهد شد
◇ در یک لحظه ترکش کوچکی به بدنم اصابت کرد که او آمد و آر.پی.جی را از من گرفت
◇ هرکسی زخمی می شد را به داخل قایق می بردیم، آقا مهدی پی در پی تیراندازی می کرد که یک دفعه ناله ضعیفی کشید و به رو به زمین دراز کشید، با عجله او را برگردانده و در بغل گرفتم.
◇ دیدم که از پیشانی او خون بیرون می آید. هرچه او را صدا زدم ، فقط نگاهم می کرد.
◇ با قایق به همراه مهدی، سایر شهدا و زخمی ها به طرف نیروهای خودی در شرق دجله حرکت کردیم
◇ دشمن قایق را زیر رگبار گرفت و با شلیک یک آر.پی.جی موتور قایق آتش گرفت،بنزین داخل قایق شد و آتش همه قایق را در برگرفت.
◇ ما که به داخل آب پرتاب شده بودیم، با یک دنیا غم و درد سوختن برادر باکری و دیگر مجروحان را مشاهده کردیم، در حالی که نمی توانستیم کاری انجام دهیم
#شهید_مهدی_باکری
#شهید_محمد_قنبرلو
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587
#عروسى_خوبان
🌷بعد تفحص شهدای منطقهی علمیاتی كربلاى ۵ و انتقال شهدا به استانها و شهرستانهاى مربوطه؛ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪﯼ خانواده ﺷﻬﯿﺪی ﺧﺒﺮ ﺑﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎیید ﺍﺳﺘﺨﻮﻧـﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪﺗﻮنو ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ…. ﺩﺭ ﺯﺩﯾﻢ. ﺩﺧﺘﺮ خانومی ١٩ تا ٢٠ساله ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭﻭ واﮐﺮﺩ. ﮔﻔﺘم: ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ شهید بزرگوار نسبتی دارید؟ چطور مگه؟ ﺑﺎﺑﺎﻣﻪ. ﮔﻔﺘﻢ: پیکرﺷﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ، میخوان ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻇﻬﺮ ﺑﯿﺎﺭنش. زد زیر گریه و گفت: یه ﺧﻮاهشی ﺩﺍﺭﻡ. ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍین ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻩ؛ میشه به جای ظهر پنجشنبه، شب جمعه بیاﺭﯾﺪﺵ....؟!
🌷....شب جمعه ﺗﺎﺑﻮتو ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮنا، بردﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺩﺭﺱ. ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ؛ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﻭ ﭼﺮﺍغونی کردن، ﺭﯾﺴﻪ ﮐﺸﯿﺪن. کوچه ﺷﻠﻮغه و مردم ﻣﯿﺎﻥ و میرﻥ. ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮ و پرسیدیم: ﺍﯾﻨﺠﺎ چه ﺧﺒره؟! گفتند: ﻋﺮﻭسی ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾـﻦ ﺧﻮنه است. ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ؛ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﻭﯾﺪ ﺗـﻮ ﮐﻮﭼﻪ و داد میزد: ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ کجا میبريد؟ بابامو كجا میبريد؟ ﻧﺒﺮﯾـﺪش. برگردونيد. یه عمر ﺁﺭﺯﻭم بود که ﺑﺎﺑﺎﻡ بیاد ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩی ﻋﻘﺪم باشه. ﻣﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ؛ ﺑﺎﺑﺎمو ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ. بابامو بیارید.
🌷پیکر باﺑﺎی شهیدﺷﻮ ﺑﺮﺩﯾم داخل خونه. نشست کنار تابوت تیکه اﺳﺘﺨﻮوﻥ باباشو دور تا دوﺭ ﺳﻔﺮﻩﯼ ﻋﻘﺪ مرتب چید. بعد گشت استخوون دست باباشو برداشت. يا زهرا سلام الله علیها کشید رو سرش و گفت: بابا جون، باباجون، ببین دخترت عروس شده.... عاقد: برای بار سوم میپرسم؛ عروس خانوم وکیلم؟ صورت گذاشت روی استخوانهای بابا؛ گفت: با اجازه پدرم، بله....
#راوى: جانباز شيميایى هفتاد درصد سید حمزه حسینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌹فهرست خاطرات شهدا
https://eitaa.com/fatemi222/4587