eitaa logo
تکلیف بزرگ
520 دنبال‌کننده
529 عکس
504 ویدیو
172 فایل
🔸ارتباط @alam_yalam_beanallaha_yara @ste_gonabad5 جهت #روشنگری واجب فراموش شده.و #مطالبه گری فهرست کلی: https://eitaa.com/fatemi5/2772
مشاهده در ایتا
دانلود
حق و باطل
عهد ابهی
امنیت
اشعار شهادت حضرت علی اکبر (ع) 👇👇👇👇 نقـش بـیـابـان دیـدم آخـر پـیـکـرت را از مـن نـگـیـر اکـبـر نـگـاه آخــرت را داغت تمام خیمه گاهم را به هم ریخت حـالا چـه گـویـم مـن جواب مادرت را مـن هـم شبیه خاک صحرا تشنه هستم بـالا بـگـیـر ای شـبه پـیغمبر سرت را دشمـن مـیـان مـقـتـلت بـا خنده میگفت حــالا بـیــا بــردار جـسـم اکــبـرت را فریاد بابا گفـتـنـت خـیلی ضعیف است از بس که خون پُر کرده راه حنجرت را گـفـتـم خـدایـا اسـتـجـابـت کـن دعــایـم از مــن نـگـیـر یـارب تـمـام کـربـلایم بـرخـیـز تـا تـنـها نـمانم عصر امروز ای اولـیـن ذبـح عـظـیـم در مـنــایـــم ای نــور دیـده پـیـش چشمم دلبری کن در بـیـن مـیدان بـاز کـاری اکبری کن خـیـلی عـلی دلـتـنگ روی مـصطفایم ای شــبـه پـیغـمـبـر کمی پیغمبری کن در پیش عـمه پا نکـش برخاک صحرا برخیز و در این عرصه کار دیگری کن داغ جـگـر سـوزت امـانــم را بـریــده از بس شـمـردم زخـمهای بی شمارت در خاک وخون افتادنت دیگر روانیست برخـیــز از جا عـمـه مـی آیـد کنارت ◼ التماس دعا
جلسة چهارم مقايسة شرايط زماني دو قيام حسيني و مهدوي / توسعة کفر در تمام ابعاد و شکل گيري استکبار مقدمه حادثه و قيام اجتماعي، در بستر يک سري شرايط اجتماعي رخ مي دهد. حادثة عاشورا و قيام حسيني و قيام و انقلاب مهدوي از اين اصل کلي مستثني نمي‌باشد. آن چه مهم است اين است که وقتي تاريخ و روايات را بررسي مي‌کنيم، مي‌بينيم که وقوع شرايط اجتماعي مشابه، باعث ايجاد اين دو قيام در گذشته و آينده مي‌شود. اين شرايط اجتماعي را که به وجود آورندة اين دو قيام است، در يک تقسيم بندي مي توان به سه سطح طولي تقسيم نمود : توسعة کفر در تمام ابعاد در جامعة اسلامي اين تغيير در جامعة اسلامي به عنوان ريشه‌اي‌ترين و بنيادي‌ترين تغيير در جهت انحراف جامعة اسلامي از اهداف شمرده مي‌شود و نقش اصلي را در اين چرخش و انحراف، حاکمان و خواص جامعه در سطوح مختلف به عهده دارند. گسترش جهالت ، ضلالت ، حيرت و بدعت در جامعة اسلامي اين چهار عنوان مرتبط با هم، در واقع ابزار و پياده نظام گسترش کفر در جامعه هستند و در واقع حاکمان و خواص چاره‌اي ندارند، به جز اين‌که از طريق گسترش اين‌ها کفر را در جامعه نهادينه نمايند. پس عامل گسترش آن‌ها در جامعه، خواص هستند، اما ظهور و بروز آن را در تودة مردم بايد جستجو کرد. اين‌ها هستند که امر و تشخيص حق از باطل را براي عوام مشتبه مي کنند. تبدل و دگرگوني ارزش‌هاي اخلاقي و مناسک فردي ـ اجتماعي گسترش خيانت ، دروغ ، بي اعتمادي ، بي نمازي ، ريا ، حرص ، بخل و... نتيجة طبيعي توسعة کفر و گسترش ضلالت و جهالت در جامعه است. مناسک و شريعت اسلامي اگر چه در جاي خود مهم است، ولي بود و نبود آن در يک جامعه علامت وجود کفر ، ضلالت و جهالت در آن جامعه نيست، يک جامعة اسلامي ممکن است با وجود به يدک کشيدن پسوند اسلامي، چنان کفر در نهاد آن رسوخ کرده باشد که عمل به مناسک و ارزش‌هاي اخلاقي نه تنها ارزش نباشد بلکه ضد ارزش تلقي شود و بالاتر ممکن است مذاق جامعه چنان تغيير کند که ضد ارزش را ارزش تلقي کند و اين همان تبدل و دگرگوني ارزش‌ها مي‌باشد. جالب است که بگوييم حاکمان و خواص جامعه متوجه تبدل ارزش‌ها هستند و با حرکت و موضع گيري ارادي خود، آن را ايجاد مي کنند، ولي تودة مردم تنها تأثير پذيرند و متوجه تغيير تدريجي در مذاق خويش نيستند. در اين بحث ما به تبيين محور اول؛ يعني توسعة کفر در تمام ابعاد جامعه مي‌پردازيم و آن را در شرايط اجتماعي دو قيام حسيني و مهدوي نشان مي‌دهيم، و در بحث‌هاي آينده به تبيين محور دوم و سوم از شرايط اجتماعي اين قيام خواهيم پرداخت. توضيح بيان: يک وقت سخن از کفر فردي است که اين مربوط به انکار وجود خدا در اعتقاد و انديشة انسان‌ها مي‌باشد. کفر و شرک در زمان قبل از بعثت، از اين نوع بود، کفر در جامعه، بالاتر از کفر اعتقادي و فردي است، به خصوص اگر يک جامعه با پسوند اسدالله باشد. اگر کفر فردي تنها يک بعد دارد ، کفر و باطل در اجتماع داراي سه بعد است: کفر و باطل در بعد قدرت و مناصب اجتماعي (کفر سياسي) : از اين کفر در فرهنگ قرآن با عنوان « طاغوت» از آن ياد شده‌است. [68] اين کفر در زمان ما در چهرة دمکراسي و حکومت مردم بر مردم ظاهر شده است، نه حکومت خدا و ولي خدا بر مردم. کفر و باطل در بعد ثروت و مال (کفر اقتصادي) : اين کفر در لسان قرآن، با عنوان «ملا» آمده ‌است. [69] و در زمان ما در چهره سرمايه‌داري و کاپيتاليسم بروز کرده است. کفر و باطل در مورد لذت و برخورداري هاي اجتماعي (کفر و باطل فرهنگي): از اين کفر در قرآن با عنوان « أتراف» نام برده شده و به کسي که در اين بعد کافر باشد (مترف) گفته مي‌شود [70]. اين کفر در زمان ما در چهرة اباحي گري ليبراليسم فرهنگي ، عرفان هاي نو ظهور، امانيسم و.... جلوه گري کرده است. اگر چه اين تقسيم را براي ابعاد کفر اجتماعي مي‌توان داشت ولي بايد گفت: غالباً اين سه بعد در يک جامعه در فرد يا افرادي جمع مي‌شوند و هميشه درگيري است و به مبارزه مي‌پردازد نه يک بعد سرمايه داري و يا قسمت خواهي و يا.... ظاهر سه بعد کفر و باطل ‌را در شرايط اجتماعي زمان قيام سيد الشهداه و قيام حضرت مهدي(عج) مي‌بينيم: باطل و کفر سياسي (طاغوت): در بعد سياسي و کفر در قدرت، مي‌بينيم که مناصب اجتماعي جامعة اسلامي را کساني چون يزيد که به سگ بازي ، بوزينه بازي ، نوشيدن شراب و هزاران فسق، فجور و فساد مبتلاست، به عهده دارند ، امام حسينه در پاسخ مروان (حاکم مدينه) که گفت : من تو را امر مي‌کنم با امير المؤمنين يزيد بيعت کني که خير دين و دنيا در اين است. فرمودند : «انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الأمّ‍َة براع مثل يزيد و لقد سمعت رسول الله يقول»: الخلافه محرمه علي آل ابي‌سفيان‌، فاتحه؛ فاتحة اسلام را بايد خواند آن‌گاه که امت دچار رهبر و پيشوايي چون يزيد شود و من
از زمان پيامبر شنيدم که فرمودند : حکمراني و خلافت بر آل ابي سفيان حرام است.» [71] حاکم طاغوتي اختصاص به يزيد و پدرش معاويه ندارد، بلکه مناصب اجتماعي و قدرت در سطوح پايين تر نيز به دست کساني چون عبيد الله بن زياد ، مروان و.... است و اين‌ها قدرت را در قضاوت ، مشاورت و.... به افرادي چون عمر و عاص، شريح قاضي و.... مي دهند و بهترين روش در توسعة کفر در بعد سياسي اين است که مناصب اجتماعي به کساني داده شود که سابقة نسبتا خوبي در اذهان مردم دارند يا بالاخره سابقه اي براي خود دست و پا کردند، کساني چون عمر‌بن‌سعد با پشتوانة سابقة پدرش سعد بن ابي وقاص و شريح قاضي که در زمان امير المؤمنين منصب قضاوت را به يدک مي‌کشيد. در توصيف شرايط قبل از قيام حضرت مهدي‌(عج) نيز، شرايط مشابهي در استقرار طاغوت و حاکميت کفر سياسي بيان شده است. در روايتي از پيامبر اسلام وارد شده، اولين چيزي که در جامعة اسلامي نقض مي‌شود حکومت و حاکميت ديني است. «لينقضن عر الاسلام عروة عروة..... و اولهن نقضا الحکم و آخر‌هن الصلوة»؛ ريسمان‌هاي اسلام يکي يکي نقض و پاره مي شود و اولين چيزي که نقض مي شود، حکومت و حاکميت ديني و آخرين آن‌ها نماز است. [72] جالب است که در اين روايات، نقض حاکميت اسلامي، ريشه و شروع نقض مناسک و اخلاق ديني دانسته شده است و از نماز به عنوان سر سلسله و ستون در بين مناسک ياد شده است، چرا که وقتي ولايت و حاکميت معصوم بر جامعه نقض شد ، نماز در اين جامعه تقرب به ابليس است نه تقرب به خدا. در برخي روايات نيز، پيامبر اسلام خطر پيشوايان گمراهي را بالاتر از هر خطري دانسته است [73] و از حکومت سفها بعد از خود خبر داده‌اند و نسبت به تبعيت از آن‌ها هشدار داده‌اند. [74] در برخي از روايات نيز دربارة سطوح مختلف مناصب اجتماعي قبل از قيام مهدوي سخن رانده شده و گفته شده ، حاکمان دروغ‌گو، وزراي فاجر، علماي منافق و... هستند [75] که حاکميت را بدست مي‌گيرند، چنان‌چه در زمان سيد الشهدا، اوباشي چون شمر ، شبث بن ربعي و.... حاکميت يافتند و کساني چون حجاج بعد از آن به مسند خلافت مسلمين در بخشي از جغرافياي اسلام رسيدند. خلاصه اين‌که شرايط اجتماعي در هنگام قيام مهدوي و حسيني مشابه است و مناصب اجتماعي و قدرت بدست منحرفين از دين مي‌باشند، کساني مانند اراذل و اوباش که با نام اسلام کافرانه حکمراني مي نمايند. و در اين جامعه محبوب مي‌شوند. [76] باطل و کفر فرهنگي: يکي از جلوه‌هاي کفر در حاکميت زمان قيام سيد الشهداه و حضرت مهدي‌(عج)، فرهنگ جامعه است. کفر در اين بعد در جهت گسترش فساد و فضيلت زدايي از جامعه است، به طوري که مذاق آحاد جامعة اسلامي را عوض نمايد و لذت قرب و عبوديت خداوند تبديل به لذت پرستش شيطان و اهوا شود. تحقق کفر در بعد فرهنگ جامعه به معناي توسعة لذت و شهوت مادي در جامعه است، به طوري که گناه، فسق و فجور در جامعه و بين تمام سطوح اجتماعي لذيذ شود و عبوديت خدا و لذت پرستش او از سکه بيفتد. براي گسترش اين کفر بايد انسان را در سطح دهان، شکم، خوردن و خالي کردن نگه داشت و بايد او را از خويش و از مفاهيم توحيد و ضد او (کفر) غافل کرد تا نتواند مرز توحيد و کفر را بشناسد و بايد لذت زودگذر گناه ، مي گساري و زن بارگي را به او چشاند. در روايتي از امام صادقه در مورد بني اميه در باب توسعة کفر در جامعه به اين مطلب اشاره شده است. امام صادقه مي‌فرمايد: «ان بني اميه اطلقوا تعليم الايمان و لم يطلقوا تعليم الکفر اذا احملوهم عليه ام يعرفوا»؛ همانا بني اميه آموزش ايمان به مردم را آزاد گذاشتند، ولي آموزش کفر و مفهوم ، مظاهر و ابعاد آن را آزاد نگذاشتند تا وقتي مردم را عملا به طرف کفر بردند، آن‌ها نتوانند تشخيص دهند». [77] امام صادقه نکتة عجيبي در اين روايت اشاره مي‌فرمايند و آن اين‌که براي شناخت چهرة حاکم اسلامي بايد مقابل آن، يعني چهرة حاکم طاغوتي نيز شناخته شود و براي اين‌که معناي صحيح و واقعي توحيد در جامعه فهميده شود، بايد کفر و ابعاد آن براي آن جامعه تبيين شود تا به اسم اسلام، حاکميت طاغوت را بر ذهن، قلب و عمل مردم سوار نکنند. جالب است بدانيم که کفر فرهنگي، تغيير مذاق جامعه و بردن جامعه به طرف اشراف و لذت‌جويي، تنها از طريق آموزش غلط به جامعه صورت نگرفت، بلکه حاکمان و خواص فساد و تباهي را به جامعه تزريق کردند، به طوري که فساد حکام اسلامي و جامعة اسلامي به خصوص در نيمة دوم قرن اول و قرن دوم باعث شد پايگاه اسلام، يعني مکه و مدينه در زمان بني اميه و بني‌عباس تبديل به مرکز فساد شود. دقيقا همان گسترش کفر فرهنگي که منجر به قيام سيد الشهدا شد و فسادي که در حاکمان و خواص چون معاويه، يزيد، خالد بن وليد، محمد بن اشعث و هم‌چنين در آحاد جامعة اسلامي مي‌بينيم، در توضيحات زمان قيام امام مهدي‌(عج) ديده مي‌شود. در روايتي از اميرالمؤمنينه زواياي مختلف گسترش کفر در بع
د فرهنگ جامعه بيان شده است: «..... و کانت الامراء فجره..... و استعلن الفجور و الاثم و الطغيان.... و تفقه لغير الدين»؛ حاکمان اصل فسق، فجور و فسادند و فجور و گناه و طغيان علني مي‌شود، تفقه نيز براي غير دين و دنيا صورت مي‌گيرد». [78] 48 کفر اقتصادي (ملا) کفر اقتصادي يكي ديگر از ابعاد کفر در جامعه است ، جامعة اسلامي مي‌تواند پسوند اسلامي بودن را به يدک بکشد، ولي ثروت و رفاه در آن جامعه حرف اول را بزند در طول تاريخ اسلام پول و ثروت يکي از ابزارهاي دست حاکمان براي خريد خواص جامعه و همراه کردن تودة مردم بوده‌است. خواص و عوام در زمان معاويه و يزيد، چشمشان پر است از زيبايي کاخ سبز معاويه و سکه‌هاي رنگارنگ آن. عمر‌‌‌‌بن‌سعد نيز كه مانند پدرش از ثروت زمان خلفا نتوانست بگذرد، نمي‌تواند از گندم ري و ثروت پنهان در خاک ري بگذرد و بر سر دو راهي از دست دادن گندم ري و سر حسين ، سر حسين را انتخاب مي‌کند. او و امثال او چون زبير و عبدالرحمن بن عوف از روش اقطاب خود در جبهة کفر و باطل تبعيت کردند. همة اين‌ها محصول توسعة کفر اقتصادي در جامعه هستند، زبير همان است که رسول خدا لقب « سيف الاسلام » را به سبب مجاهدتش بر سينة او نصب کرد، اما هموست که با زني هم دست مي شود و بر علي شمشير مي کشد و مدال خود را تبديل به شمشير نفاق مي‌کند، چرا که قبله‌گاهش شيطان و سجده گاهش دنيا و ملک بصره است. سعد و امثال او بالاتر از عبدالرحمن با تمام سوابق نمي‌تواند از شمش‌هاي طلا ، رمه‌هاي گوسفند و گله‌هاي اسب خليفه بگذرد، پس تکليف امثال عمر بن سعد معلوم است. دقيقا گسترش کفر در بعد ثروت، در زمان قيام مهدوي نيز مشاهده مي شود، مثلا در روايتي از پيامبر اکرمه در مورد تصرف مردم و حاکمان در بيت المال، قبل از قيام حضرت مهدي(عج) گفته شده: «و‌اتخذ الفي دولا ، و الزکاة مغرما و الامانة مغنما»؛ «بيت المال مسلمين مال شخصي شمرده مي‌شود ، زکات را از آن خود مي‌دانند و امانت را غنيمت مي‌شمارند.» [79] و در روايت ديگري تأثير توسعة کفر اقتصادي و ثروت اندوزي را تا انحراف عقيدتي و ايماني آحاد مردم متذکر شده است و ريشة اين انحراف عقيدتي را بهره بردن از عطاياي حاکمان جور مي شمارد؛ يعني مبدأ اين کفر را در جامعة حاکمان مي‌داند. پيامبر مي‌فرمايند :« طعام و ثروت حاکمان بعد از من ، هم چون ثروت دجال است، هر که از آن بخورد، قلبش منحرف مي‌شود». [80] [68] . بقره،آيه257. [69] . اعراف،آيه75. [70] . اسراء،آيه16. [71]. الفتوح، ج 5، ص 24. [72] . معجم احاديث امام المهدي، ج1، ح118،ص369. [73] . همان، ح 129، ص 407. [74] . همان، ح 119، ص 372. [75] . همان، ص 386، ح120 و يا ص 459، ح 147. [76] . همان، ص 460، ح 148،.... کان زعيم القوم أرذلهم. [77] . كافي، ج 2، ص 415. [78] . همان، ج 4، ص191، ح 673. [80] . همان، ج1،ح127،ص403. [79] .همان، ج1،ح148،ص 459.
👌
جلسة هشتم زمينه ها و شرايط ياري‌گري امام در دو قيام حسيني و مهدوي مقدمه کساني که مي خواهند در زمرة ياران امام معصوم قرار گيرند، بايد شرايط و زمينه هايي را در خود بسازند. قرار گرفتن در جبهة حسين و مهدي، احتياج به ساختن زمينه هاي معرفتي، روحي و رفتاري در انسان دارد و آنان که اين شرايط را در انديشه و عمل خويش به وجود نياورده‌اند و سلوکشان سال‌ها بر اساس اهداف امام نباشد، به او نخواهند پيوست. معيت و همراهي با امام احتياج به سه نوع سلوک در سه بعد وجودي انسان دارد و كساني كه در بزنگاه هاي تاريخ هم چون عاشورا و زمان، که اين سه سلوک را طي ننموده‌اند، در گِل خواهند ماند و از کاروان معصوم عقب خواهند افتاد. عبرت‌هاي عاشورا و ماندن عده اي از اين کاروان در سال 61 هـ . ق و پيوستن کساني در آن سال، مي تواند درسي براي منتظران مهدي باشد، کساني که عنوان شيعة مهدي را به يدک مي کشند و انتظار را رسم خويش مي نامند. منتظرين بايد زمينه ها و شرايطي را در سه بعد معرفتي، عاطفي و رفتاري خويش بسازند تا مانند بسياري از کاروان مهدي عقب نيفتند، ما در اين بحث ابتدا سه نوع نگاه را به معصوم ترسيم مي نماييم و سپس برخي از مهم‌ترين زمينه ها و شرايط ياري گري امام را با عبرت از عاشورا و نگاه به روايات مهدوي بر مي شمريم تا معناي انتظار را بهتر بفهميم. توضيح و بيان سه نوع نگاه به امام و معصوم در روايتي از امام صادقه مردم نسبت به اهل بيت و انتظار قائم به سه دسته تقسيم شده‌اند‌: کساني که با وجود محبت اهل بيت و معرفت به کلام آن‌ها، اهل اطاعت نيستند و محبت و انتظار آن ها تنها براي دست يابي به دنيا ست. آنان که علاوه بر محبت و معرفت از خواست آن‌ها در اطاعت کوتاهي نمي کنند، ولي همه اين ها دکاني براي بهره برداري از تودة مردم است. و آنان که هم محبت و معرفت دارند و هم اهل اطاعت هستند. «افترق الناس فينا علي ثلاث فرق ، فرقة احبونا انتظار قائمنا ليصبوا من دنيانا فقالوا و حفظوا کلامنا و قَصَّروا عن فعلنا فسيحشرهم الله الي النار ، و فرقة احبونا و سمعو ا کلامنا و لم يقصروا عن فعلنا، ليستاکلو ا الناس بنا فيمْلأ الله بطونهم نارا و يسلط عليهم الجوع و العطش و فرقة احبونا و حفظوا قولنا و اطاعوه امرنا و لو يخالفوا فعلنا فاولئک منا و نحن منهم». [129] ما در اين جا بر اساس اين روايت با نيم نگاهي بر جامعه، سه نوع نگاه به اهل بيت را مطرح مي‌کنيم: نگاه اشتباه الف) نگاه عاطفي و احساسي: اگر ما به پيامبر و اهل‌بيت تنها اين نگاه را داشته باشيم که در رحلت و شهادتشان اشکي بريزيم و عاطفه اي ابراز کنيم، اشتباه کرده ايم. اين يک نگاه عتيقه اي به آن‌هاست، در اين نگاه هيچ نقش اساسي در زندگي امروزمان براي آن ها قائل نيستيم و نقش تعليمي و هدايتي آن ها را فراموش کرده ايم کساني که اين نگاه را دارند، زندگي شان را بر اساس خود و الگو هاي ديگر سامان مي‌دهند و تنها در فشار و سختي زندگي و براي تخلية خود از افسردگي ها و فشار ها به معصوم رو مي‌آورند. اين نگاه فقط مخصوص ما نيست که 1400 سال از زمان معصوم دور افتاده ايم. بلکه کساني بوده‌اند‌ كه در زمان ولي خدا اين نگاه را داشتند مگر هزاران نفر بعد از دعوت کردن از حسين به او پشت نکردند؟ آن ها يا سکوت کردند، يا بر روي او شمشير کشيدند، اما بعد از ريختن خون ولي، در دشت نينوا چون مادرِ بچه از دست داده، گريبان چاک مي زدند. سخن زينب به آن ها چه بود؟ جز اين که شما پيرزني هستيد که کار بيهوده مي‌کند، از پنبه نخ مي ريسد و سپس آن چه رشته دوباره پنبه مي‌کند [130]. چرا روزي كه بايد به حسين، معارفش و دعوتش چنگ مي‌زديد پشت کرديد؟ اگر جمعي را با نام معصوم مي‌پذيريم، تنها به دنبال تخلية عاطفي خودمان نباشيم، اين‌که فقط اشکي بريزيم و سوزي داشته باشيم، (گرچه اين اشک ها را خدا بر مي دارد انشاءالله) ولي اين کفايت نمي کند. مهم اين است که يک تعلقي به ولي در ما ايجاد شود و ما را به آن ها پيوند دهد تا او را انتخاب کنيم و مقدّم بداريم. 80 ب) دست نايافتني بودن (من کجا و او کجا) گاهي نگاهمان به معصوم اين گونه است که آن‌ها بر قلة عبوديت نشسته‌اند و ما در پايين کوه تنها بايد نظاره‌گر آن ها باشيم. ما ظلمي که در مورد قرآن کرده‌ايم در مورد سيرة پيامبر و ائمة اطهار نيز مرتکب شده‌ايم. وقتي مي گويند پيامبر چنين بود مي گوييم: او پيامبر بود ، يا وقتي مي گويند علي چنين بود، مي گوييم: او علي بود، تو ما را با علي قياس ميکني؟ آن‌ها زآب خاک دگر و شهر و ديار دگرند. در اين نگاه تنها نظاره گريم و تنها به توصيف، تجليل و ذکر فضائل آن‌ها دل خوشيم، نه حرکتي و نه اقدامي به سوي اين قله مي‌کنيم و نه نمونه اي از آن ها بر مي داريم. يک عمر براي ما تاريخ و سيرة پيامبر مي‌گويند و براي ما درس نيست و يک عمر سيره معصوم را مي‌خوانيم، اما درجا مي‌زنيم که م
ا کجا و آن‌ها کجا. شايد اين نگاه توجيهي بيش نباشد براي اين که راحت باشيم و به غريزه خوش باشيم. به اين آدم ها، با اين نگاه بايد پاسخ داد: پيامبر، اميرالمؤمنين و سيد الشهدا (انسان‌هاي کامل)، اين ها مشخصات بشريت را با كمالات بالا دارند با کمالات اين ها مانند يک انسان گرسنه مي شود، غذا مي خوردند، احتياج به خواب دارند، غريزه جنسي دارند، اما همة اين ها را براي شکوفايي استعداد ها جهت داده‌اند. به ما وحي نمي شود، اما مي توانيم با دستورات و اقتدا به سيرة آن‌ها، با وحي همراه شويم. بله ما نمي‌توانيم به قلّه‌اي كه معصومه در آن به‌ سر مي‌برد برسيم ولي مي‌توانيم در دامنه حركت كنيم و رو به‌سوي آن قلّه گام برداريم، پس آن‌ها اگرچه در تمام ابعاد و با آن عمق دست يافتني نيستند، ولي ابعادي از شخصيت‌ آن‌ها و عمقي از وجود و مرام آن‌ها براي ما انسان‌هاي عادي قابل دسترس مي‌باشد. استادي مي‌گفت: جواني بود اهل عزاداري سيد الشهدا كه شوري در دل داشت، فرسنگ‌ها راه طي مي کرد تا خود را به مجلس حسين برساند. به گريه بر حسين و شفاعت او دل بسته بود. با هم همسفر شديم، مقصدمان مشهدالرّضا بود. در سفر خودش را برايم رو کرد. به او گفتم : محبت حسين و دست درازي به مال مردم ؟ عشق حسين و نگاه به نامحرم ! شيعة علي و بي تفاوتي به حال و روز مردم ! و اين ها چگونه با هم جمع مي شود ؟ در پاسخ گفت : ما کجا و آن ها کجا، توجيه خوبي بود براي رهايي از تکليف و چريدن بيشتر. به او گفتم : اشتباه ما اين است که فقط جايگاه رسول و ولي را مي بينيم که آن‌ها دست نايافتني هستد و برتر مي باشند، ولي فاصله خود را از آن ها و انسانيت خود فراموش کرده ايم. 1 ـ نگاه ناقص (نردبان دنيا) يک نگاه ديگر نيز مي توان به معصوم داشت. در اين نگاه رسول و اهل بيتش انسان‌هاي قادري هستند که قرار است ، نردبان خواسته ها و دنياي ما بشوند، کسي که تنها براي عدالت و رفاه با علي همراه شود ، نه براي خود علي، آگاهي و آزاديش، روزي ديگر به بهانه اي از او جدا مي‌شود. شمشير عدالت علي امروز و ديروز نمي شناسد و سر زياده خواهي و سهم طلبي طلحه و زبير را هم هدف قرار مي دهد. اگر ما از ولي خدا تنها دنيا و هوسمان را خواستيم، او را ابزاري بيش نپنداشتيم که بايد تمام راه ها را برايمان هموار کند تا به آن چه مي خواهيم برسيم، از رسول بايد کاري خواست که از ديگران نساخته نيست و آن تعليم اين است که چه بايد بکنيم و چه نبايد انجام دهيم. توسل و تمسک به آن ها تنها به اين نيست که نمک غذا، بند کفش و... را از آنها بخواهيم ما خودشان را بايد از آنها بخواهيم. اصلاً توسل اين است که از آن‌ها خودشان و پيمودن راه آن‌ها را بخواهيم‌، آن ها خود بلدند توشة اين راه‌ چيست، رفاه يا تنگي، راحتي يا سختي. با اين معني از توسل آن ها الگوي ما هستند، نه نردبان خواسته ها و معشوق‌هاي ديگرمان. حکايت آن‌هايي که مي‌خواهند ولي، همراه دنياي آن‌ها باشد نه آن‌ها همراه ولي، هم چون داستان سيد الشهداست با عبدالله بن مطيع عدوي وقتي حضرت به مکه مي رود تا حرکت و انقلابي در عالم ايجاد کند و انسان ها را احيا نمايد از، او مقصد حسين مي پرسد و به جاي اين که دعوت امام را به همراهي با او پاسخ گويد، از پسر فاطمه مي خواهد که : بمان تا از تو بهره بگيريم، ولي با امتناع و رويگرداني ايشان روبرو مي شود، پس از امام آخرين خواسته اش را مي خواهد و به حضرت مي گويد دعا کن اين چاه به آب برسد و با دعاي حسين چاه پر آب مي شود تا هميشه سر در چاه روزمره‌‌گي داشته باشد. [131] همان طور که آن سوار در عصر عاشورا و در هنگام تنهايي حسين، از او جدا شد (ضحاک بن قيس مشرقي) و سوار بر اسبي (که در ميان خيمه ها و دور از تير‌ها و نيزه‌ها محفوظ داشته بود)، بتاخت و از حسين رو برگرفت و برفت و توجيه هم داشت که با حسين بر نصرت بيعت کرده بود و در چنين شرايطي ديگر نصرتي وجود نداشت و مرگ بود و شهادت. پس بايد به سوي زندگي رفت و بايد براي خوردن و چريدن، مَشک کثافت دنيا را به همراه کشيد. سواره تاخت برداشت و خيمه زندگي تکراري را برافراشت. بنابراين در يک نگاه، ارتباط با معصوم تنها وسيلة تخلية فشارهاي رواني است و با يک زاويه ديد ، رسول و اهل بيت قابل الگو گيري نيستند، بلكه آمده اند تا دنياي ما را زياد کنند. 2 ـ نگاه درست (از همراهي تا هماهنگي) آن‌ها که خود را شناخته‌اند و به ضعف و ناتواني الگوهاي پيرامون خود پي برده اند، سيرة پيامبر و اهل بيت را قدر مي دانند و سعي مي کنند معصوم را الگو قرار بدهند. اين‌ها خود دو دسته هستند: الف) همراهي بعضي از اين‌ها گام‌هايي به سوي رسول و ولي بر مي‌دارند و سعي مي کنند در بخش‌هايي از زندگيشان راه معصوم را بروند. اين ها تا حدي مي خواهند با سيرة رسول هماهنگ شوند اين دسته خود متفاوتند، گروهي تنها نماز، روزه و عبادت رسول را مي‌گيرند و کاري به ايثار، انفاق وخدمت به خل
ق او ندارند و گروهي صلابت و استواري او را الگو قرار مي دهند و به رحمت و مهرباني اش توجه نمي کنند، گروهي اصلا نمي دانند پيامبر براي شادي و غم آن‌ها و شيوه رسيدن به آن و براي خواب وبيداري ، چشم و گوش و دست و زبان آن‌ها حرف‌هايي دارد. اين آدم ها از گسترش سيره رسوله يا اطلاع ندارند و يا قبوا ندارند. اينها نمي‌دانند پيامبره براي تک تک سلولها، گام‌ها، موضع گيري‌ها و براي فرد و اجتماع ما پيامي و برنامه‌اي دارد. 1 ـ کساني که با سير ه رسوله ناقص است و عظيم و فراگير نيست، هو من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزاً عظيماًه؛ [132] «هر کس خدا و پيغمبرش را فرمان برد قطعاً به رستگاري بزرگي نايل آمده است». مولوي داستاني آورده است مي‌گويد: مرد زاهدي بود که انواع فريضيه‌ها و کارهاي خوب را انجام داده بود و فقط جهاد مانده بود، به عده‌اي سرباز گفت اگر جنگ با کفار در گرفت مرا هم خبر کنيد به او خبر دادند که فرد آماده حرکت باش در چادر نشته بودند که خبر دادند دشمن حمله کرده است. همه به سرعت آماده شدند و رفتند، اما آقاي زاهد تا وقتي زره و شمشير را پيدا کرد و ورد و ذکرش را خواند، جنگ تمام شد، سرباز ها برگشتند، پرسيد چه شد؟ گفتند: رفتيم، کشتيم، کشته داديم و برگشتيم. ناراحت شد که جا مانده بود. کسي دلش به حال زاهد سوخت، اسيري چاق و چله در اختيارش گذاشت و گفت: تو او را ببر و گردن بزن. مرد زاهد اسير را برد تا گردن بزند، مدتي گذشت اما ديدند بر نگشت. بدنبالش رفتند ديدند مرد اسير روي او افتاده و دارد بيخ گلوي او را مي جود. اسير را کشتند و مرد زاهد را به خيمه آوردند. زاهد به هوش آمد قضيه را از او پرسيدند گفت: تا وقتي از اينجا رفتيم يک دفعه به صورتم نگاه کرد و يک پخ کرد و من ديگر چيزي نفهميدم. کسي که نماز و دعا را از ولي خدا ياد گرفته، اما دستگيري از مردم را رها کرده، به بخشي از دين چنگ انداخته و برخي را رها کرده، او نفهميد چرا امام حسن مجتبي‌ هاعتکافش را رها مي‌کند و بدنبال رفع نياز انساني حرکت مي‌نمايد. ب) هم‌آهنگي دسته‌اي از آدم‌ها به اين معرفت رسيده اند که پيامبر اکرمه و اهل بيته و براي آن‌ها الگو هستند. اينها سعي مي کنند به جاي اين‌که گامي يا گام‌هايي به سوي معصوم بردارند و با اين گزينشي برخورد کنند، با معصوم همراه شوند «و اللازم لکم لاحق»، آنکه با شما حرکت کند به شما مي پيوندد» اين‌ها معرفت و شناخت خدا را از رسوله و اهل بيته مي‌گيرند و در اين بعد با او هماهنگ مي شوند. پذيرش ولايت و الگو بردن رسوله به اين است که در تمامي حالات و حرکات از او و اوصيائش بهره بگيريم. آن‌ها خير و جود را براي ما انتخاب مي کنند و آدم رشد يافته و مئمن به انتخاب آنها مثبت نمي کنند، که خدا در قرآن مي فرمايد: «براي هيچ مرد و زن مؤمني سزاور نيست که چون خدا و پيغمبرش به کاري فرماني دهند، اختياري در برابر فرمان خدا داشته باشد.» تعداد در هر سه مرحله شناخت، احساس و عمل با رسول خداه همراه و هم‌پيمان شده است، او براي اين‌که به خود ظلم نکند و استعداد‌ها را از کف ندهد و انگشت حسرت بر دهان نگيرد، با رسول همراه مي شود و راهش را برمي‌گزيند. او همواره با زبان دل: اين آيه را تلاوت مي‌کند که هيوم يَعَضُّ الظالم علي يديْهِ يقول ياليتني اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسولِِ سبيلاً، يا ويلتي ليتني لم أتَّخِذ فلاناً خليلاًه [133]؛ «روزي است که ستمکار دست خود را از شدت حسرت به دندان مي گزد و مي گويد: اي کاش همراه رسول راهي برگزيده بودم اي واي بر من کاش فلاني را دوست خود نگرفته بودم». مقداد از جواني به رسول ه روي آورد، با پيام پيامبره او آشنا شد، آداب و احکام زندگي را از زبان چيد. او خدا را حقوق اعضايش را و وظايفش نسبت به خدا، خود و ديگران را از رسوله شنيد مقداد فهميد احساس و عاطفه اش را بايد خرج چه کسي کند، و غضب را کجا بايد به کار گيرد. اگر چه محب عليه بود امام اين عاطفه را در زمينة اطاعت معنا مي کرد. روزي که ريسمان در گردن حضرت علي هانداخته بودند و به طرف مسجد مي‌کشاندند، همراه با سکوت علي ه او هم به سکوت جام زهر مي نوشيد. در اين صحنه تاريخ، چشم در چشم عليه داشت و دست بر قبضة شمير و انتظار مي‌کشيد که زماني عليه دستوري بدهد تا او را اجرا نمايد. او همة دين را از نماز، روزه و شب بيداري گرفته تا جهاد و مبارزه با ظلم و خدمت به خلق و ... را از نبي اکرمه و جانشينش آموخت و در همة اين دستورات به آن‌ها اقتدا کرد هو ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهواه؛ [134] آن‌چه را رسول براي شما آورده بگيريد و اجرا کنيد و از آن‌چه منع کرده خودداري نماييد «اقتدار کننده به رسوله از معرفت و شناخت توشه دارد، از عشق و ايمان سهميه مي گيرد و به عمل و اقدام گره مي خورد. او در همة امور تسليم است. کسي از صاحب آل محمد مي پرسد چگونه است که اينقدر شما از سلمان فارسي ياد مي کنيد؟ حضرت فرمود: « سلمان فارسي نگوييد، بگويي
د سلمان محمدي و ادامه داد: سلمان خواست اميرالمؤمنينه را بر خواست خود ترجيح مي داد.» اين سه بعد وجود آدمي از هم جدا نيستند بر يک ديگر اثر مي گذارند. خلاصه اين‌که : ما نبايد همراهي با اهل بيته را در اشک ريختن براي آن‌ها، به خصوص سيد الشهدا محدود کنيم و نبايد انتظارمان را از آن‌ها در حد دنيا خلاصه کنيم، بلکه بايد با آن‌ها همراه و هماهنگ شويم و معرفت، احساس و اقداممان را با آن‌ها هماهنگ کنيم و حتي اشکمان نيز (چنان‌چه بر سيدالشّهدا مي‌گرييم و فقدان مهدي مي‌ناليم‌) همراه با معرفت باشد و از آن حرکت و تلاش بر خيزد. در پايان انواع و انگيزه هاي گريه بر سيد الشهدا را ترسيم مي کنيم که برخي عاطفة محض است و برخي از معرفت‌ها سرچشمه مي‌گيرد: ما گاهي گرفتار مکر شيطان مي شويم که مصيبت امام حسينه گريه ندارد، چرا که امام حسينه چيزي از دست نداده، مگر نشيده‌ايد هرچه او و ياران به شهادت نزديک‌تر مي شدند شاد و متبهّج مي‌گشتند. گاهي گريه مي‌کنيم ولي با گريه عقدة دل باز مي کنيم و نه بر رنج‌هاي سيد الشهدا که بر رنج‌هاي مشابه و غير مشابه خودمان اشک مي‌ريزيم. ما از دردهاي خودمان و سنگيني ظلمي كه تحمّل كرده‌ايم، بر امام حسينه اشک مي‌ريزيم ناله سر مي‌دهيم. ولي گاهي با معرفت و درک از ظلم و ستمي که در قتل حسينيه و غيبت مهدي(عج) رفته، مي‌سوزيم. ادب مصيبت‌داري را بايد آموخت و با معرفت از اشک بهره برد و با اشک رفعت گرفت. حرکتي که از عقده، غضب و عاطفه الهام بگيرد، با اشک پاک مي شود، ولي حرکتي که از معرفت و محبت الهام بگيرد، در زلال اشک و در صافي حق حق خالص‌تر مي‌گردد. [129] . معجم احاديث امام مهدي، ج 5 ،ص 125، ح 97 [130] . مضمون آيه 99 نحل. [131] . فرهنگ جامع سخنان امام حسين ص 339 . [132] . احزاب، آيه 71. [133] فرقان، آية27.28. [134] . حشر، آيه 7.
جلسة نهم شرايط و زمينه هاي ياري گري امام در قيام حسيني و انقلاب مهدوي مقدمه چنان‌چه در بحث گذشته وعده داديم ، بنا بود برخي از شرايط و زمينه‌هاي ياري‌گري امام در قيام سيد الشهدا و انقلاب حضرت مهدي(عج) توضيح دهيم در بحث گذشته به طور اجمالي همراهي و هماهنگي با امامه به عنوان شرط ياري‌گري امام‌ه دانستيم.در اين بحث نسبتا مفصل تر برخي از مهم ترين شرايط و زمينه‌ها را بر مي شماريم. توضيح و بيان تسليم و اطاعت يکي از زمينه‌هايي که انسان بايد در خود ايجاد کند تا توفيق نصرت و ياري گري امام را بدست آورد، تسليم همه جانبه در برابر ولي خداست همة ياران امامانه که اين توفيق را به دست آوردند، به نحو همه جانبه تسليم و مطيع ايشان بودند که اوج آن را در اصحاب سيد الشهدا و ياران حضرت مهدي(عج) مشاهده مي‌کنيم. در واقع مي‌توان گفت تسليم در برابر ولي خدا همان اعانت و مثبت اوست. کسي که در معرفت، ايمان و عمل به ولي خدا گره بخورد و با تقوا، تلاش، پاکدامني و .... به اعانت ولي خدا بپردازد، و در بزنگاه‌هاي اجتماعي آنجا که بايد در رکاب سيد الشهدا و مهدي قيام کند و جان بر کف بگذارد، کم نمي آورد و آن‌جا هم ولايت را پذيراست. اميرالمؤمنينه در جمله اي اعانت خويش را همان تسليم در برابر فرمان حق معرفي مي‌کند. «أعينوني بورع و اجتهادٍ و عفة و سداد»؛ [135] « مرا با ورع، پرهيزگاري، سعي و تلاش، عفت، مصونيت از شهوات، رفع نقص ها و پر کردن کسري هاي خويش ياري نماييد.» 1ـ اعانت ولي در ايجاد زمينه در خويش و برداشتن موانع و رزايل و عمل به مناسک است و اينهاست نصرت ولي در جهاد بر ضد کفر را نصيب آدمي مي‌کند. در مورد ياران حضرت مهدي(عج) اين‌گونه آمده است که «هم اطوع له مِنَ الأَمَةِ لِسيدها»؛ [136] «ياران مهدي(عج) در طاعت از ايشان ، از تبعيت کنيز از صاحبش پيشي گرفته‌اند». 2- «کدّادون مجِدّون في طاعته»؛ [137] «ياران مهدي(عج) در فرمانبرداري از حضرتش بسيار کوشا و مصمم هستند. » مفهوم تسليم در برابر ولي خدا عبارت است از: عدم تقدم و تأخر از ايشان در هيچ امري و همراهي با ايشان در همة امور. «اللهمَّ لا تَجعَلنا مِنَ الَّذينَ تقدموا فمرقوا و لامن الذين تأخِروا فَمُحِقُوا و اجعلنا مِنَ النُمْرِقَةِ الاوسط»؛ «خدايا ما را از کساني قرار مده که بر اماممان مقدم شديم که از دين خارجيم و از کساني هم که از ايشان عقب افتادند قرار مده تا نابود و هلاک شويم ، خدايا ما را از گروه وسط قرار بده.» [138] از منظر ديگر تسليم در برابر امام ه را مي توان به تولي نسبت به آن‌ها در تمام امور و تبري از دشمنان ايشان دانست. ما مراحل تولي و تبري را در زيارت جامعه مي توانيم اين‌گونه ترسيم نمائيم: 1ـ‌ مقام نظر و اعتقاد: مومن بکم و بما آمنتم به کافر بعدوکم و بما کفرتم به 2ـ مقام تصميم‌گيري و عمل: موال لکم و لأوليائکم ، مبغض لاعدائکم و معادلهم 3ـ جديت در دو مرحلة اعتقاد و تصميم، مبارزه در راه اين‌ دو همراه ولي: محقق لما حققتم ، مبطل لما أبطلتم، سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم. 4ـ اعلام غايت مقاومت و پايداري در اعلام تبري و تولي : با اشاره به مراحل سه گانة پيش ؛ يعني تسليم قلبي و اعتقادي «قلبي لکم مسلم» تبعيت در مقام اراده و تصميم «و رأيي لکم تبع» آمادگي در صحنة کارزار و ياري رساني «و نصرتي لکم معّدة» نتيجه اين مراحل زنده شدن دين به واسطة ائمة اطهاره: «حتي يحيي الله دينه بکم». تمام اين مراحل تولي و تبري که نتيجه اش تسليم همه جانبه است، در شهداي کربلا ظهور و بروز داشت. اگر کساني چون زهير ابن غين قسمتي از عمر خويش را در مرحله اول (نظر به اعتقاد) لغزيدن ، بازگشتند و به مقام مثبت امام نائل شد. ما نيز مي‌گوييم‌: «يا سيدي و مولاي ان کان لم يجبک بدني عند استغاثتک ولساني عند استنصارك فقد آجا بک قلبي و سمعي و بصري و رأيي و هواي علي التسليم لخلف النبي المرسل» [139] در روايت مهدوي نيز به تولي و تبري به عنوان خصوصيت منتظرين پرداخته شده است. پيامبر اسلامه: «طوبي لمن ادرک قائم اهل بيتي و و هو مقتدٍ قبل قيامه و يتولي وليّه»؛ [140] و در حالي‌که در غيبت ايشان و قبل از قيام به او اقتدا مي کند و پيروان و دوستداران را دوست دارد و با دشمنان ايشان دشمنند، اين‌ها رفيقان و صاحبان دوستي منند. بنابراين روشن مي شود که انتظار نه احتراز و گوشه نشيني است و نه به تنهايي اعتراض و شوريدن بر ضد ظلم، بلکه انتظار، خودسازي و تلاش براي ساختن ديگران است. در واقع انتظار همراهي با معصومه در همة مراحل است ، انتظار تنها يک حالت نيست بلکه عمل و حرکت ، عبادت و قيام و... هست. انتظارآمادگي در ذهنيت و روحيه ، طرح و تدبير ، تربيت و سازندگي و... است، انتظار يعني تسليم بر عهدي که با وليّ بسته‌ايم؛ يعني کارهايي که به عهدة امام است، عهده‌دار باشيم. مالک، علي را نمي گفت که بايست تا اندامت را ببينم، م
ي‌رفت تا رنج علي‌ه را کم کند و باري از دوش او بردارد. حتي اگر فرسنگ‌ها از هم دور شوند و سال‌ها همديگر را نبينند که آنها در جدايشان باهمند و جمعند. مؤمنان معدود ليک ايمان يکي جسمشان محدود ليکن جان يکي جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جان‌هاي شيران خداست مراتب تسليم در برابر ولي خدا: 1- تسليم روحي و قلبي امام صادق ه مي‌فرمايد: «إذا رأيت القائم أعطي رجلاً مأْة ألف و أعطي آخر درهما فلا يَکْبُر في صدرک فانّ الأمر مُفَوّض إليه»؛ آن‌گاه که با قائم مواجه شدي، در حالي‌که به کسي صد هزار درهم و به ديگري يک درهم داد، در قلبت سنگين نيايد، چرا که امور به او واگذار شده است» [141]. 2- تسليم عملي (اطاعت در عمل) پيامبره: «القائمُ مِن ولدي... مَن أطاعَهُ فَقَد أطاعني». [142] در اين‌جا وجوه تسليم عملي در برابر ولي خدا را فهرست‌وار بيان مي‌کنيم: 1ـ تسليم در برابر ولي خدا به اطاعت، تمسک ،اقتداو اهتمام. «يأتي علي الناس زمان يغيب عنهم إمامهم ، فقلتُ له ، مايصنع الناس في ذالک الزمان؟ قال: يتمسکون بالامر الذي هم عليه حتي يتبين لهم»، زراره مي‌گويد ، امام صادقه فرمود: بر مردم زماني خواهد آمد که امامشان غايب است، پس از ايشان سؤال کردم: مردم در اين زمان چه وظيفه‌اي دارند؟ امام فرمود: در اين موقع بايد به آنچه از دين مي‌شناسند تمسک جويند. [143] 2ـ تسليم در برخورد با سخنان ولي خدا و نقل آن‌ها 3ـ تسليم در برابر أمر و نهي صريح ولي خدا 4ـ تسليم در برابر افعال ولي خدا 5 ـ تسليم در برابرابتلا و بلاي ولي خدا 6 ـ صله، بخشش و هم‌چنين زيارت نسبت به ولي خدا از وجوه تسليم در برابر او 7ـ نصرت و اعانة ولي خدا از وجوه تسليم در برابر او 8 ـ ذکر اهل بيت و فضائل آن‌ها از وجوه تسليم استقامت و ثبات قدم در زيارات مربوط به اعمال ماه محرم مي‌خوانيم‌: «اللّهم اني اسئلک الثبات في الامر و العزيمة علي الرشد»؛ «خدايا من از تو درخواست مي کنم ثبات در امر ولايت و مصمم بودن بر رشد را بر من عنايت کني». [144] يکي از خصوصيات ياران سيدالشهداه و حضرت مهدي(عج) ثبات قدم آن‌ها در راه هدف مي باشد و اين باعث مي شود تا پايان با ولي خدا بمانند. کساني که سال‌ها در مسير حق ثبات قدم داشتند، در بزنگاه ها و هنگام جهاد نخواهند لغزيد. ثبات قدم در مسير حق احتياج به يک مقدمه‌اي دارد و آن ثبات قلبي و ايماني در مسير حق مي باشد. کساني که ايمانشان عاريه اي است و دين و ايمان در وجودشان رسوخ نکرده و داخل نشده است، ثبات قدم نخواهند داشت. اين‌ها هم‌چون طرح بن عدي، عبدالله‌مشرقي، عبيدالله بن حرجعفي و... به بهاي ناچيزي امام خويش را مي‌فروشند و او را تنها مي گذارند. اما امثال عبدالله‌بن‌عميرکلبي و خانواده‌اش ثمرة سال‌ها ثبات وحي و قلبي در مسير حق را در کربلا مي‌چينند چون دين در انها داخل شده، نه آنها در دين. [145] امام صادق‌ه در مورد ثبات و قوت قلبي مؤمن در دين مي‌فرمايد: «اِنَّ المُؤمِنَ أشَدَّ مِن زبر الحَديد انَّ زبر الحديد إذا ادخَلَ النّار تغيّر و اِنَّ المؤمِنَ لوقُتِل ثم نُشر ثم قُتِلَ لم يَتغيّر قلبه»؛ «همانا مؤمن سخت‌تر از پاره‌هاي آهن است، چرا كه پاره هاي آهن آن‌گاه كه داخل آتش شود تغيير مي‌كند، ولي مؤمن اگر كشته شود آنگاه زنده شود و دوباره كشته شود، قلبش تغييري نمي‌كند». [146] گويا اين روايت در شأن اصحاب سيدالشّهدا صادر شده است. آن شب كه ولي خدا به آن‌ها اذن ترك معركة عاشورا را داد، ولي آنها يكي پس از ديگري برخاستند و گفتند اگر ما را بكشند، بسوزانند، خاكسترمان را به باد دهند و دوباره زنده كنند و هفتاد بار چنين كنند ما دست از تو برنمي‌داريم. در مورد ياران حضرت مهدي(عج) نيز داريم كه: «رهبانَُ بالليل ليوثٌ بالنّهارِ كانَّ قُلوبِهِم زبر الحَديد»؛ «عابدان شب و شيران روزند، قلب هايشان هم‌چون پاره‌هاي آهن است.» [147] در برخي از روايات، ثبات بر دين در دوران غيبت و حيرت مورد تأكيد قرار گرفته است، دوراني كه مانند دوران سيدالشهدا تشخيص حق مشكل است. برخي مسلّح به ايمان و مؤيّد به تأثيرات الهي هستند. اميرالمؤمنين بعد از آن‌كه بر حتمي بودن ظهور و حجت خدا تأكيد مي كند، مي فرمايد : «...... و لكِن بعدُ غيبَة و حِيرة فَلا يَثبت فيها علي دينه الاّ المُخلّصينَ المُباشِرونَ لِروحَ اليَقين الذينَ أخذَ اللهِ ميثاقِهِم بِوِلايتنا و كُتِبَ في قُلوبِهِم الايمان و أيديهُم بِروحٍ منه.» [148] منتظر واقعي در مسير ولايت به اهل بيت ثابت قدم است و پاي مي فشارد و اگر چه زمان ظهور را درك نكند ولي تا دم مرگ ثابت قدم است. چنين منتظري افضل از كسي است كه درك حكومت حضرت را كند. چنين منتظري جوّگير نيست، بلكه حق‌محور است و حق را در اكثريت جستجو نمي كند. او همانند ياران سيدالشهدا توجهي ندارد كه چند نفر جزء جبهة حق‌اند، بلكه آن‌چه برايشان مهم است مردن و ماندن در كنار ولي خدا و در
ركاب اوست. كسان زيادي بودند كه از ترس محدود بودن جبهة حق، به كوفيان پيوستند، با اين‌كه حق را مي شناختند و با حسين آشنا بودند. امام صادقه «مَن ماتَ مِنكُم علي أمرِنا هذا فهُوَ بِمَنزِلَة مَن ضَرَب فُسطاطه الي رواق القائم بل بِمنزلة مَن يًضربُ مَعَه بسيفه، بل بمَنزلة مَن استُشهد معه، بل بِمَنزلةُ مَن استشهد معَ رسول اللهِ». [149] اين حديث مي‌گويد كه انتظار در پرتو استقامت و پافشاري بر ولايت اهـل بيـت مـعـنـا دارد (علي أمرنا). نتيجة اين ثبات قدم و استقامت در راه هدف، يكي صبر است ، چنان‌چه بسياري از ياران سيد الشّهدا چون حبيب و.... زمان اميرالمؤمنين و امام حسنه دندان بر جگر گذاشتند و در برابر سكوت و صلح امام تسليم بودند و در ده سال امامت امام حسينه در زمان معاويه چنين كردند. ديگري جهاد و مجاهده است، چنان‌چه همين افراد وقتي زمان قيام شد، به ياري و مجاهده در ركابش پرداختند. اميرالمؤمنينه مي‌فرمايد: «... أما اِنّ الصابر في غيبَته علي الأذي و التكذيب بِمَنزلة المُجاهِد بالسيف بيَن يَدي رسول الله»؛ «آگاه باشيد كه صبر كننده در غيبت حضرت مهدي(عج) بر مشكلات و اذيت و تكذيب همانند جهاد كننده در پيشاپيش پيامبر است.» [150] از اين روايت روشن مي شود كه آنان‌كه در زمان اميرالمؤمنين و امام حسن در مقابل سكوت و صلح ايشان تسليم بودند و در زمان غيبت امام از جامعه صبر پيشه كردند، اگر چه زمان قيام سيدالشهدا را درك نكردند، ولي حكم مجاهد در ركاب ايشان را دارند. بصيرت اجتماعي كساني كه مي خواهند در جامعه حركتي بكنند و در انزوا نمانند، احتياج به بصيرت اجتماعي دارند. اين‌ها بايد بتوانند حق را از باطل بشناسند و در مقابل شبهات كمر خم نكنند. اين‌ها بايد بدانندكه هميشه، باطل خود را خالص و بدون نقاب عرضه نمي‌كند، بلكه باطل هميشه نقاب حق بر چهره مي‌زند و به گونه‌اي با حق مخلوط مي‌شود كه مشتبه شود و تودة مردم را به اشتباه و حيرت بيندازد. بصيرت در حركت و موضع گيري اجتماعي آن‌گاه بيش‌تر لازم است كه غفلت و حيرت جامعه را فرا گرفته و ارزش‌ها وارونه شده‌اند و اين فضاي غبار آلود و خواب‌كننده چشم هاي خواص و عوام، در زمان سيد الشهدا و حضرت مهدي(عج) وجود دارد. در مورد زمان قيام مهدي(عج) از اميرالمؤمنين هنقل شده است كه: «... يخرج علي حين غفلة مِنَ النّاس»؛ «حضرت مهدي(عج) وقتي قيام مي‌كند كه غفلت مردم را فرا گرفته.» [151] مهم‌ترين شكل بصيرت اجتماعي، بيداري در برابر شبهات است. آن‌جا كه خواص جامعه هم‌چون طلحه و زبير، سعد ابي وقاص، عبدالرّحمن بن عوف، شريح و..... با آن همه سوابق و فضايل در جبهة باطل يزيد خيمه زدند، بصيرت باعث مي شود عده اي اندك در جبهه حسينه قرار بگيرند. آنها به وضعيت گذشته و سوابق آدم‌ها نگاه كنند، به موضع گيري و وضعيت آن‌ها در زمان حال مي‌نگرند. امام صادقه مي‌فرمايد: «العالَم بِزمانه لا تهجَم عليه اللوابس»؛ «آن‌كه به زمان خويش آگاه است، شبهات به او هجوم نخواهند كرد». [152] عاقل كسي نيست كه به دنبال منفعت خويش مي‌رود، بلكه عاقل آن است كه با شناخت زمان، ولي خدا را با ولي شيطان اشتباه نمي‌كند و به قصد تقرّب به خدا به سينة ولي خدا زخم نمي زند. امام عليه: «علي العاقل أن يَكونُ عارفاً بِزَمانه» [153]. تذكر و تمسّك به دين و ولايت و دور كردن شهوات از نفس، بهترين وسيلة بصيرت در درون انسان است كه همة ياران سيدالشّهدا اين‌گونه بودند و سخن رسول خداه در مورد حسين‌ه و شهادت او مرتب در گوششان طنين انداز بود. «اِنَّ الَّذينَ اتقوا اِذا مَسَّهم طائِف مِن الشّيطان تذكروا فاذاهُم مُبصرون»؛ [154] «آنان‌كه تقوا پيشه كردند، هنگامي كه با گروهي از شياطين مواجه مي‌شوند، متذكر مي‌شوند، در اين هنگام به بصيرت مي‌رسند». در اين آيه تقوا و تذكر زمينه ساز بصيرت دانسته شده است. كساني كه بصيرت اجتماعي دارند، در تشخيص وظيفه عجله نمي كنند و كندي به خرج نمي دهند، آن‌ها اهل تلاش اجتماعي (سعي) و سرعت هستند. [155] نمي‌گذارند بزنگاه كربلا بگذرد و امام حسين‌ه به مسلخ برود و آن پرچم قوابين را به دوش كشند و از قافلة امام حسين‌ه عقب بمانند و امام حسنه را متهم نمي‌كنند كه چرا قيام نمي كني. بعد از تأمّل با سرعت حركت مي كنند. پيامبره به اميرالمومنين همي‌فرمايند: «يا علي ثلاثة تحت ظلّ العرش يوم القيامه...رجلٌ بَلَغَه أمرٌ فلم يتقدّم فيه و لم يتأخّر حتي يعلمَ أنّ ذلك الامرلله رضيً أو سَخَط»؛ «اي علي، سه كس روز قيامت زير سايه عرش هستند ... مردي كه با امر و وضعيتي برخورد كرده ولي تا نداند آن امر مورد رضايت يا غضب خدا است گامي جلو و عقب نمي گذارد». [156] در فتنه‌ها و حيرت زمان غيبت نيز بايد با تأمل حركت كرد و آب به آسياب دشمن نريخت و بين دوست و دشمن اشتباه نكرد و كفر جهاني را با امت هاي مستضعف اشتباه نگرفت و امّت مسلمان را با سردمداران به ظاهر اسلامي كه سر در آ
خور غرب دارند، اشتباه نكرد. تمام توصيفاتي كه از زمان غيبت براي ما شده است، براي ايجاد بصيرت است. اگر ما بخواهيم رسالتي كه ايرانيان در زمان ظهور ترسيم نموده‌اند، انجام دهيم بايد حركت نماييم و اين حركت عمومي احتياج به بصيرت عمومي نسبت به دشمن ، شيوه هاي او در جنگ رواني و آشوب نسبت به دوست دارد. اميرالمؤمنين در حديثي مي‌فرمايد: «فانما البصير مَن سمع فتفكر و نَظَر فأبصر و انتفع بالعبرثم سلك جُدداً واضحاًيتجنّب فيه الصُرْعة في المعاوي»؛ «بصير آن است كه مي‌شنود آن‌گاه تفكر و بررسي مي‌كند پس بصيرت به خرج دهد و از عبرت هاي گذشته بهره مي‌برد و بعد از همة اين‌ها جاده‌هاي روشن را طي مي‌كند و از حركت در مهلكه‌ها اجتناب مي‌نمايد». [157] مرگ آگاهي يكي از زمينه‌هاي ياري گري امامه مرگ آگاهي و اشتياق به مرگ و ملاقات خداست. كسي حاضر است جان خويش را در ركاب سيدالشّهدا فدا كند كه دنيا برايش تنگ شده باشد و مرگ را ادامه زندگي ببيند نه از بين برنده آن‌ها با مرگ رشد مي‌كنند. 99 كسي كه آمال و آرزوهايش را در اين دنيا مي بيند و نهايت هدف او رسيدن به دنيا ست، منتظر مجاهد نيست اميرالمؤمنين تعبيري دارند راجع به متقين در خطبة همام كه خيلي تعبير عجيبي است كه اين ها اگر سرپوش اجل رويشان نبود، يك آن قرار نمي‌گرفتند «لولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقرّ أرواحهم في اجسادهم». [158] آدمي به اندازه‌اي كه توسعه پيدا مي‌كند، دنيا برايش تنگ مي‌شود، دنيا زندان مي‌شود و اين به خاطر عنصر ايماني است كه در او شكل گرفته، يعني بزرگ‌تر از دنيا شده، دنيا برايش تنگ است دنيا براي كافر گشاد او چيزي نمي‌خواهد، آن‌چه را كه مي‌خواهد حيّ و حاضر دارد، مي‌بيند تازه برايش زياد هم هست. پيامبر اكرمه مي‌فرمايد: «تحفه المؤمن الموت، تحفة مؤمن مرگ است». [159] در فرهنگ سيدالشّهدا و ياران ايشان، هم‌چنين منتظرين حضرت مهدي(عج) سعادت، مرگ در راه خداست نه زندگي با پذيرش ظلم و كفر. امام حسين در سخني مي‌فرمايد: «انّي لا أري الموت الاّ السعادة ولا الحياه مع الظالمين الاّ برماً»؛ «من مرگ در راه خدا را سعادت مي دانم و زندگي با ظلم را نكبت و هلاكت مي‌دانم». [160] در رجز‌هاي اصحاب سيدالشّهدا سخن از استقبال نيزه‌ها و شمشيرهاست. در روايتي از پيامبره ايشان بعد از ترسيم هجوم دشمنان به امت خويش در زمان غيبت و مغلوب شدن امت، علت را اين‌گونه بيان مي‌كند: «... يُنتَزعُ المهابة مِن قلوب عدوّكم و يجعل في قلوبكم الوهن، قلنا وما الوهن؟ قال: حُبِّ الحياة و كراهية الموت»؛ «ترس از قلوب دشمنان شما مي رود و سستي در قلوب شما قرار مي گيرد، از حضرت سؤال شد، سستي چيست ؟ فرمودند : حبّ زندگي و فرار از مرگ». [161] تمنّاي مرگ براي كساني است كه ولايت خدا و اولياي خدا را بدست آورند و مرگ براي زندگي آن‌ها دريچه‌اي و ادامه‌اي است، نه از بين برنده كه لذّت ها را بسوزاند و كاخ آرزوها را خراب كند. خداوند خطاب به يهود مي‌گويد: هإن زعمتم أنكم اولياءالله مِن دون الناس فتمنّوا الموت إن كنتم صادقينه. [162] حياتي كه با حيات ‌محمد و آل محمد پيوند بخورد، مرگ آن را نمي‌سوزاند و بن‌بست ندارد، چرا كه مرگ استمرار زندگي، انقلاب زندگي و حياتي وسيع‌تر است و اصحاب سيدالشهدا همه با مرگشان ماندگار شدند. كساني كه مرگ پيش چشمشان اين‌گونه است از بلا استقبال مي‌كنند و با بلاء سلوك مي يابند و بلا و ابتلاي اجتماعي است كه نهفتة آدم ها را رو مي كند و آدم ها را از يكديگر جدا مي سازد و بين حبيب ابن مظاهر و سليمان ابن صرد خزاعي فاصله مي اندازد. با عبادت، عمل، حرف آدم‌ها ارزش‌گذاري نمي‌شوند، چگونگي برخورد با بلا و ابتلا، خالص و ناخالصي را برملا مي‌كند. [135] . نهج البلاغه، نامه 45. [136] . بحارالانوار، ج 52، ص 308. [137] . همان، ص 311. [138]. بحارالانوار، ج25، ص 320. [139] . كامل الزيارات، ص 230. [140] . بحارالانوار، ج 52، ص 130. [141]. معجم الاحاديث الامام المهدي، ج 5، ص 76، ح 936. [142]. همان ، ج1 ، ص267،ح80 [143]. همان ،ج5،ص64،ح924 [144] اقبال الأعمال ، اعمال ماه محرم،ص24 [145] اشاره به ايه «يدخلون في دين الله أفواجا» [146]. سفينه البحار، ج1 ، ص 147. [147]. بحارالانوار، ج52 ، ص 386. [148]. معجم الاحاديث الامام المهدي، ج4، ص 92. ح 619. [149]. همان، ج5، ص 105، ح 961. [150]. همان، ج4، ص 27، ح 711. [151]. همان، ص 51. [152]. الحياْة، ج1، ص 104. [153]. معجم الاحاديث الامام المهدي [154]. سوره اعراف، آيه 201. [155]. ساع سريع نجي (نهج البلاغه، خطبه 16). [156]. شرح ابن ابي‌الحديد، ج9،ص158 [157]. همان، ج9،ص158 [158]. نهج البلاغه، خطبه 193. [159]. نهج الفصاحة، ص75،ح340. [160]. لهوف، ص69. [161].معجم احاديث الامام المهدي، ج1،ص337،ح112 [162] سوره جمعه، آيه6.
بسم الله الرحمن الرحیم ❇️خصوصیات حادثه عاشورا: 1-بزرگی : ◾️مصیبت عاشورا ابعاد گوناگونی دارد؛ برخلاف آن چه اهل می گویند این حادثه، حادثه ای و محدود است که در یک نقطه مشخصی اتفاق افتاده و از نظر هم به حسب ظاهر عمر کوتاهی داشته و در کمتر از یک روز، جنگ به پایان رسیده است؛ 👈این حادثه از عظمت خاصی در عالم برخوردار است. 👇👇 1-یکی از خصوصیات این حادثه، و بزرگی آن است 2-خصوصیت دوم آن این حادثه است. 👈حادثه، حادثه ای و با جلالت است؛ به طوری که کل عالم با این حادثه درگیر است. در زیارت عاشورا مکرر خوانده ایم: «یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِکَ [بِکُمْ ] عَلَیْنَا وَ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ الْإِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ مُصِیبَتُکَ فِی السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ». 👌مصیبت به واسطه تو بر ما عظمت و جلالت یافته، نه اینکه مصیبت تو فقط بر ما عظمت دارد، بلکه این مصیبت برای همۀ ها بزرگ است. 👌بنابراین، این حادثه به حسب حادثه ای محدود است، ولی همۀ ، ملکوت عالم، آسمان و زمین با این حادثه درگیر هستند. در جای دیگریی از این زیارت می خوانیم: «مُصِیبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیَّتَهَا فِی الْإِسْلامِ وَ فِی جَمِیعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ [الْأَرَضِینَ ]» 👌 مصیبتی است که برای اسلام بسیار سنگینی بود. این مصیبت بر همۀ آسمان ها و زمین سنگینی می کند. 2-گریستن همه عالم: 👈 در روایات ما هست که همۀ بر وجود مقدس سید الشهدا(علیه السلام) گریسته اند. از عالم ملک، از گیاهان و و حیوانات تا جمادات، هم چنین عالم ملائکه و انسان و ، همه و همه بر حادثه عاشورا گریسته اند. 👈این احادیث سخن کسانی است که ملک و عالم را می دیدند. 👌حرف بی حساب و کتابی نیست. آن چه در عالم واقعیت داشته، بیان می کردند. 👈 چشمی می خواهد که بتواند حجاب ملک را بزند و ببیند تمام عالم، ملک و ملکوت در این حادثه مبتلا و گرفتار هستند. 👈روایات ما بیان می کند، های دریا، پرندگان و جمادات گریسته اند. 👈در روز عاشورا هر را که برمی داشتی، از زیر سنگ خون می جوشیده. 👌شاید این حادثه ، حادثه ای نیست که همه بتوانند با چشم سر ببینند. 👈آن هایی هم که اهل ، این حادثه را مشاهده می کردند که چطور در مصیبت سید الشهدا(علیه السلام) می گرید. 👌این نکته هم قابل توجه است که بعضی این گونه دلالت می کند که حیوانات، و جمادات گریه کرده اند و این ها را حمل بر می کنند. 👈 می گویند گریه حقیقی نبوده، در حالی که این ماجرا واقعیت داشته است. همۀ موجودات عالم اند؛ ولو اینکه ما آن ها را درک نکنیم. ◾️ارتباط عالم با ﷼ولی خدا 🌹خداوند می فرماید: 👌«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ».[3] 🌹همۀ مخلوقات تسبیح گوی خدا هستند، ولو اینکه ما گوش شنیدن این تسبیح را نداشته باشیم. آن هایی که به این مقام رسیده و این برای آن ها برداشته شده، ملائکه و جمادات و نباتات را می شنیدند. 👈وقتی زبان به ذکر باز می کردند، در و دیوار با آن ها می شد. این واقعیتی است که همۀ عالم زنده است و تسبیح خدا را می گوید. 👈همۀ عالم ارتباط با ولی خدا دارد. لذا در مصیبت خدا همۀ عالم درگیرند. 👈همۀ عالم مبتلا هستند و همه در فقدان سید الشهدا(علیه السلام) گریسته اند، گرچه این گریه ها است. 👈شما عنایت دارید ما الان می کنیم، چه اتفاقی میفتد؟ 👈 حادثه ای پیش می آید؟ 👈عواطف ما تحریک می شود و به دنبال عاطفه ها، آثاری در ظاهر ما، در ما پیدا می شود. اشک از چشم ما جاری می شود. حالت جسم ما تغییر می کند. ما به این، بکا و گریه می گوییم. 👌حالا موجودی که از بیرون نگاه می کند و با عواطف انسانی همراه ، می فهمد که ما گریه می کنیم؟ 👌گیاهان و نباتات هم همین طورند. ما چون راهی به آن ها نداریم، این ها را حمل بر مجاز می کنیم. درحالی که این سخن خداست، سخن اولیای خداست. === ◾️ماجرای درخت: 👈ماجرای درختی را که در زرآباد است شنیدید. الان شاید این درختِ سرِ پا و به کیفیت قبلی نباشد، اما تقریباً از است که در روز عاشورا از این درخت خون جاری می شد. 👈 این نقل یک نفر و دو نفر نیست. بسیاری دیده و نقل کرده اند. این حادثه ای است که گاهی در نباتات آشکار می شود؛ وگرنه همۀ نباتات این طورند.
👈مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی می گویند: 👌خونِ مثل خون این درخت، است. آن خونی که گفته شده نجس است، خون است، نه این خون ها، مثل خون نباتات. 👈بنابراین همه گریسته اند . مُلک عالم، ملکوت عالم، به خصوص آن هایی که بیشتر اهل بوده اند، مثل عالم ملائکه، آن ها بیشتر با مصیبت سید الشهدا(علیه السلام) درگیرند. 👌در روایت هست، سید ابن طاووس نقل می کند: وقتی حادثه عاشورا پیش آمد، ای در ملکوت عالم به پا شد که خدایا یک بنده مثل سیدالشهدا(علیه السلام) داری و این هم این گونه مورد تجاوز و ستم دشمنان قرار گرفته. 👈 خدای متعال سیمای مقدس امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را به نشان داد و فرمود: 🌹«فَقالَ اللَّه عَزَّوَجَلَّ: بِذلِکَ الْقائِمِ انْتَقِمُ مِنْهُمْ». 🌹به واسطه این وجود مقدس و نورانی، انتقام این حادثه را می گیرم. آن گاه ملکوت عالم# آرام شد. ====== ◾️ملائکه در روز عاشورا: 👈در روایات متعددی در کامل الزیارات و غیر کامل الزیارات است که روز عاشورا ملائکه فوج می آمدند که از سیدالشهدا(علیه السلام) برای حضرت اجازه بگیرند. 👈حضرت نمی پذیرفت. چهار هزار ملک از ناحیه خدای متعال اذن گرفتند و برای نصرت حضرت آمدند، منتها دیر رسیدند. وقتی رسیدند که کار تمام شده بود. 👈 زمانی رسیدند که سید الشهدا(علیه السلام) به شهادت رسیده بود. 👈نقل است که این چهار هزار ملک در کربلا و تا ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) آن جا هستند تا در کنار حضرت باشند. 👈عجیب این است که این چهار هزار ملک، صبح و شب مشغول هستند. این یعنی چه؟ این حادثه هزار و چند صد سال قبل اتفاق افتاده و این ها هنوز گریه می کنند. 👈در روایتی در کامل الزیارات نقل شده که آن قدر این ها بر امام حسین(علیه السلام) گریه می کنند که وقتی ملائکۀ روز و شب پستشان عوض می شود و جایشان را تغییر می دهند، می خواهند با این ها بیایند و صحبت کنند؛ این ها طوری مشغول عزاداری هستند که وگو با این ملائکه نیست. ◾️گریه انبیا ء برای عاشورا 👌تقریباً همۀ انبیای اولوالعزم به نحوی با ماجرای امام حسین(علیه السلام) آشنا بودند و بر این گریستند و از این گریه متنعّم و بهره مند بودند. 👈. بی دلیل پیغمبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گریه نمی کند. خدای متعال برای انبیایش روضه سید الشهدا(علیه السلام) را خوانده است. 👌نقل است خدای متعال با اشاره، یک روضه برای (علیه السلام) خوانده است. 👌سه روز جناب زکریا(علیه السلام) در را به روی خودش بست و مشغول عزاداری شد و با احدی صحبت نکرد. 👈بعد هم از خدای متعال تقاضا کرد که خدایا یک فرزند به من عطا کن که فوق العاده باشد. 👈محبت او را در دل من قرار بده و به من توفیق بده این فرزند در راه تو به شهادت برسد و من در مصیبت نبی خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر وجود مقدس سید الشهدا(علیه السلام) شریک بشوم. 👈خدای متعال چند حرف برای او نقل کرده. جبرئیل(علیه السلام) فرمود: «کهیعص». همین پنج حرف. کربلا و یزید و عطش، سید الشهدا(علیه السلام) و صبر سید الشهدا(علیه السلام) و شهادت سیدالشهدا(علیه السلام). ذکریا(علیه السلام) سه روز غذا نخورد و در را به روی خودش بست و مشغول عزاداری شد. ◾️شعر محتشم: این شعری که روی کتیبه ها می نویسند و در مُحرم بر در و دیوارها می زنند، اشعار محتشم است. اشعار ارزشمندی است. محتشم شاعری است که در اواخر قرن نهم می زیست. مهم ترین شعری که دارد، همین ترجیع بند است که برای امام حسین(علیه السلام) دارد؛ گرچه دیوان مفصلی دارد. آن گونه که نقل است این اشعار را به اشارت نبی خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفته است. حضرت در خواب به او گلایه کرده اند، تو که شعر می گویی، چرا برای فرزند من مرثیه نمی گویی. گفت: آقا! نمی توانم. حضرت فرمودند: این طور بگو باز این چه شورش است که در خلق عالم است. نقل است که محتشم بیدار شد و این اشعار را گفته: باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است. یکی یکی مصیبت ها را گفته و بیان کرده. ماجرای گریۀ ماهی ها و پرنده ها که در روایات آمده، بسیار زیبا به نظم آورده است. در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است واقعاً این طور است. همه گریسته اند. حتی یک بیتی است که من آن را در دیوان وی ندیدم، ولی در کتابی درباره تشرّفات محضر امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) نقل شده، محتشم اشعارش را گفت تا به این جا رسید. (اعتقاد امامیه این است که صفاتِ مخلوق در خدا نیست. روایات فراوانی داریم که مواظب باشید خدا را به مخلوقاتش تشبیه نکنید. در روایات فراوان آمده که مواظب باشید بین تعطیل و تشبیه حرکت کنید. نه معرفت خدا ر ا تعطیل و نه خدا را تشبیه کنید.) مضمون آن این بود که خدای متعال غصه دار است. پیداست که می خواست
◾️قلب هستی عزادار حسین علیه السلام: 👈در روایات متعددی هست که عرش هستی که همۀ هستی قائم به اوست، قلب مقدس و نورانی نبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که محور همۀ عوالم است. 🌹«وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ».[5] 🌹آن هایی که تحمل ولایت حضرت را دارند، چهار ملک و انسان هستند. 👌داستانی از عالمانی که به کمال رسیدند: 🔺از مرحوم علامه طباطبایی نقل شده که فرمودند بین علمای شیعه، سه نفر به رسیدند که عبارتند از: 1-سیدبن طاووس، 2-مرحوم بحرالعلوم 3-و ابن فهد حلی. 👌مرحرم بحرالعلوم شخصیت فوق العاده ای بود. این عالم جلیل القدر تشرّفات فراوانی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) داشته. 👈نقل شده مرحوم عراقی در دارالسلامشان نقل کردند که بحرالعلوم کنار حضرت نشسته بود. 👈مرحوم زین العابدین از مرحوم بحرالعلوم سؤال کرد: 👈 آقا! می شود خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) برسید؟ شما خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) شرفیاب شدید؟ 👈ایشان فرمود: اگر من چنین ادعایی کردم، تو مرا تکذیب کن. 👈بعد رو به این شاگرد خصوصی اش کرد و فرمود: چطور بگویم نمی شود امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را ببینید، در حالی که حضرت مرا در گرفته. ماجرای ایشان معروف است. 👌 می گوید می آمدم نجف، گذرم به مسجد افتاد. حضرت را زیارت کردم. مرا صدا کردند و فرمودند: سید مهدی! بیا جلو. من ترسیدم. حضرت فرمودند: بیا. رفتم و مرا در آغوش گرفتند. اشعار بسیار خوبی هم در مراثی اهل بیت دارند. مضمون اشعار محتشم را به زبان عربی سرودند. بیت آخر بحرالعلوم نیز مضمون شعر محتشم را دارد. 👈ماجرای عاشورا، ملکوت عالم را پر کرده و این مصیبتی بزرگ است. 👈 وجود مقدس امیر المؤمنین علی(علیه السلام) می فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ».[6] هفت اقلیم را بدهند و بگویند یک پوست جو از دهان یک مورچه به ناحق بگیر، نمی گیرم. ◾️گریه معصومین برای حسین علیهم السلام: 👈ابن عباس نقل می کند حضرت در ماجرای گذرشان به کربلا افتاد. در این سرزمین خوابشان برد. وقتی بیدار شدند، به شدت گریه کردند. گفتند: چه خبر است؟ 👈حضرت فرمود: خواب دیدم اینجا دریای خون است و حسین(علیه السلام) من در این خون دست و پا می زند. 👈به امام سجاد(علیه السلام) عرض کردند: آقا! شما چقدر می کنید؟ حضرت 35 سال بعد از عاشورا زنده بودند. 👈 در این سال ها همواره گریه می کردند. آب می دیدند، کودک می دیدند، بزرگ می دیدند، پیر می دیدند، گریه می کردند. به حضرت عرض کردند: 👈 آقا! چقدر گریه می کنی؟ یک حادثه ای اتفاق افتاده و دیگر تمام شده است. حضرت یعقوب(علیه السلام) پیغمبر خدا بود، پیغمبر خدا کارهایش معصوم است. کاری که حتی ترک اولی باشد، از انبیا سر نمی زند. از چهارده معصوم که هیچ. از انبیاء هم مشکل سر نمی زند، حتی ترک اولی. 👈فرمودند: چه می گویی؟ یک فرزندش از جلوی چشمش پنهان شد، سال ها گریه کرد تا آنکه چشم هایش سفید شد. البته دیگران را نمی فهمیدند و مرتب یعقوب را سرزنش می کردند؛ 👈 «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکینَ».[7] 👈یعقوب هم دست برنمی داشت. آن ها او را مسخره و سرزنش می کردند، ولی یعقوب دست برنمی داشت. می فرمود: «قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَى اللَّه».[8] 👈با خدا در میان می گذارم. شما چه می فهمید من برای چه گریه می کنم؟ شما خیال می کنید 👈من برای یک کودک گریه می کنم؟ این طور نیست. مسئله، مسئله محبت ولیِّ خداست. مسئله، مسئله بلای ولی خداست، نه مسئله یک کودک. نمی شود بگوییم خدا با انسان چه می کند. چه بر سر انسان می آورد. اگر کسی به محبت خدا رسید، معلوم می شود این محبت با انسان چه می کند. 👈روایت اول: در روایت نورانی هست که فرمود: «إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّهِ وَ کَانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْیَا کَأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ وَ إِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حُبِّ اللَّهِ فَلَمْ یَشْتَغِلُوا بِغَیْرِهِ».[9] 🌹وقتی مؤمن از دنیا برود، رفعت پیدا می کند. شیرینی محبت خدا را می چشد. وقتی شیرینی محبت خدا را چشید و با خدا قاطی شد، رفتارش غیر می شود. رفتارش نزد اهل دنیا قابل قبول نیست. یک طور دیگری رفتار می کند. وقتی اهل دنیا به او نگاه می کنند، می گویند قاطی دارد. نمی توانند تحمل کنند. شیرینی محبت خدا در کام این ها زنده شده. به غیر خدا نیستند. اهل دنیا که نگاه می کنند، می گویند این ها مجنون اند.
2⃣روایت دوم: 👈در روایت است موسی کلیم(علیه السلام)، چهل شبانه روز طور رفته، چون به او وعده دیدار داده بودند. 👈چهل شبانه روز در انتظار این وعده و چیزی نخورد و نیاشامید؛ یک وعده دیدار به او داده بودند. 👈می گویند یک کسی ادعای محبت می کرد؛ داشت. 👈بعد از مدت ها محبوبش به او وعده ملاقات داد. فلان جا می آیی، فلان ساعت، سر شب؛ سر شب آمد، این هم از دور او را می پایید. نشست، نشست، نشست. دم صبح برد. آمد یک مشت ریخت در دامنش و رفت. تو برو گردو بازی کن، تو از محبت چه می فهمی؟ 👌 محب که خوابش نمی برد. آدم محب سر موعد خوابش می برد؟ حالا کمی دیر شد. به تو وعده داده اند، باید غافل شوی؟ باید خوابت ببرد؟ 3⃣روایت سوم: 🌹در روایات هست که خدای متعال می فرماید: می گوید کسی که بگوید من خدا را دوست دارم و شب . مگر محبوب از گفت وگو با محبوبش سیر می شود؟ 👈بدش می آید که شب می خوابد. محبت ولی خدا، دیگری از محبت است. 👈 اصلاً از این نوع محبت ها نیست. انسان را زیر و رو می کند. 👈 اکسیر است. اگر آن محبت آمد، این محبت طریق مصیبت است. 👈یکی از ریشه های ، محبت است. محبت، مصیبت را در دل انسان ایجاد، منتقل می کند. 👈به میزان محبتی که انسان پیدا می کند مصیبت می شنود. وقتی کسی به می آید، آدم می شود؛ وقتی کسی از دنیا می رود، غصه می خورد. این صفت است. گفته اند زاهد باشید. محبت ولیِّ خدا خوب است و آدم را می کند. 👈 اصلاً هم به محبت دنیا ربطی ندارد. لذا کسی که محبت امام حسین(علیه السلام) در دلش آمد و اهل این شد، به میزان درجه اش، هزار سال دیگر هم که بگذرد، گریه می کند. 👈عاشورا تمام شدنی نیست. مگر عاشورا برمی گردد؟ قیامت هم که بیاید، مگر عاشورا برمی گردد؟ بالاخره این جنایات واقع شده. لذا 👌در روایت هست، آن هایی که برای امام حسین(علیه السلام) عزاداری می کنند، یک عده شان در دور امام حسین(علیه السلام) حلقه می زنند. 4⃣روایت چهارم: 🌹در کامل الزیارات هست، مردم در محشر حساب و کتاب پس می دهند. این ها دور امام حسین(علیه السلام) هستند. آن چنان غرق در کرامت خدا هستند که هرچه پیغام از بهشت برایشان می آید که بلند شوید، می گویند نه نمی شود. 🌹به یعقوب(علیه السلام) می گویند: یک بچه ای نه بود و چهل سال قبل او را در چاه انداختند و تو هنوز گریه می کنی؟! فرمود: 👌«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ».[10] 👌این خاصیت محبت است. یوسف(علیه السلام) پیراهن را داد و گفت کنعان ببرید و به چشم پدر بمالید تا بینا شود. همین که پیراهن را در مصر از صندوق بیرون آوردند و به دست برادرها دادند، یعقوب(علیه السلام) در کنعان می گوید: «قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ».[11] اگر مرا متهم نکنید، اگر نگویید است، دارم بوی یوسف(علیه السلام) را می شنوم. محب این گونه است. 👈جابر در اربعین به کربلا آمد. یک نقل این است که می گوید دیدم نزدیک قبور که رسید، نشست روی زمین و هی ها را برمی دارد و می بوید. به یک نقطه ای که رسید، خاک را برداشت و بویید و خودش را روی خاک ها انداخت. 👈 آن قدر گریست تا غش کرد. متوجه شد مرقد مطهر سید الشهدا(علیه السلام) است. 👈 اگر محبت امام حسین(علیه السلام) بیاید، آدم می فهمد، گریه برای امام حسین(علیه السلام) بس است یا بس نیست. 👈میان عاشق و معشوق رمزی است چه داند آنکه اشتر می چراند؟ 👈به امام سجاد(علیه السلام) می گویی گریه نکن؟ تو چه می فهمی امام سجاد(علیه السلام) چه می کشد. فرمود: یک فرزندش از جلو چشمش دور شده بود، ولی مگر یک فرزند بود؟ ولیِّ خدا بود، محبتِ ولی خداست. این محبتِ دیگری است.
5⃣روایت پنجم: 👈در روایت هست جناب (علیه السلام) آنقدر گریه کرد که کور شد. خدا نور چشمش را به او برگرداند. دوباره گریه کرد و کور شد. خدا باز نور چشمش را به او برگرداند. دوباره نابینا شد. برای بار سوم که نابینا شد، طبق نقل دارد که خدا به او وعده داد و گفت اگر از جهنم می ترسی، امنیت می دهم. اگر بهشت می خواهی، تضمین کرد کنم. کسی که امام حسین(علیه السلام) را می شناسد، فقط چشم را می خواهد که برای امام حسین(علیه السلام) گریه کند. به امام سجاد(علیه السلام) می گویند: بس است. آیا بس است؟ اگر تا قیامت هم برای امام حسین(علیه السلام) گریه کنیم، هیچی گریه نکرده ایم. اگر بر اثر مصیبت امام حسین(علیه السلام) گریه کنیم تا جان بدهیم، کار مهمی نکرده ایم. به خیمه های امام حسین(علیه السلام) هجوم بردند، بعد از اینکه کار را یک سره کردند و پیروز شدند. خوب پیروز شدید دیگر، دست بردارید. نمی شود بگویی شیطان در عاشورا چه کرده. همۀ شهوات را در عاشورا آورده. امام حسین(علیه السلام) با تمام توان، عبادت و شیطان با همۀ توان، شهوات را یک جا جمع کردند. او غضب ها را پدید آورده و امام حسین(علیه السلام) صبر کرده است. طرف مقابل: در زیارت جامعه می خوانیم: «یَشْفِی أَبْنَاءُ الْعَوَاهِرِ غَلِیلَ الْفِسْقِ مِنْ وَرَعِکُمْ».[12] این ناپاکان و ناپاک زادگان، سوزش فسق خودشان را از ورع شما تشفّی دادند. هرچه شما اهل وَرَع بودید، آن ها اهل فسق بودند. این ها شعله های فسقشان را با انتقام گیری از ورع شما تشفی می دادند. هرچه امام حسین(علیه السلام) پاک بود، این ها ناپاک بودند. حالا می شود آدم گریه نکند؟ می شود بگوییم بس است؟ اگر کسی نفهمد که هیچ؛ ولی اگر کسی بفهمد، باید در مقابل این مصیبت ها گریه کند. حالا می شود بفهمیم چرا حضرت زینب(سلام الله علیها) پیر و استخوان هایش آب شده بود؟ چرا قدش خمیده بود؟ هیچ بعید نیست این نقل درست باشد. وقتی حضرت به مدینه برگشت؛ نقل شده که عبدالله ابن جعفر، حضرت زینب(سلام الله علیها) را نشناخت. سراغ حضرت زینب(سلام الله علیها) را می گرفت. به خاطر اینکه مصیبت هایی که حضرت زینب(سلام الله علیها) دیده، مصیبت های سنگینی بوده است. آن مصیبت با محبت معنا می شود. انسان به میزان محبت، مصیبتِ ولی خدا را می چشد. اگر چشید، چیز نابی است. اگر مصیبت آمد، خودِ مصیبت در وجود انسان غوغا و انسان را نورانی می کند. محبتی که حضرت زینب(سلام الله علیها) به امام حسین(علیه السلام) داشت، محبتی است که اصحاب و اهل بیت به امام حسین(علیه السلام) داشتند. آن ها مصیبت امام حسین(علیه السلام) را می فهمیدند. ==== ذکر مصیبت نقل هست روزی که وارد کربلا شدند، بنا شد خیمه ها را بزنند. درخواست حضرت زینب(سلام الله علیها) این بود که خیمه مرا بالای بلندی بزنید. حضرت خیمه ها را بر خلاف رسم خیمه ها را در گودی زدند، ولی خیمه حضرت زینب(سلام الله علیها) را روی بلندی زدند. روز عاشورا دائم میدان را می دید. لذا شنیدید وقتی امام حسین(علیه السلام) بر بالین حضرت علی اکبر(علیه السلام) آمد، وقتی آن صحنه سنگین پیش آمد، یک دفعه دیدند یک بانوی بلند بالایی از خیمه ها بیرون آمد و هی فریاد می زند: «یا اخیا، و ابن اخیا». وقتی حضرت سید الشهدا(علیه السلام) به میدان رفت. هی می آمد بیرون را نگاه می کرد و دوباره برمی گشت به خیمه. یک لحظه دیگر صدای امام حسین(علیه السلام) را نشنید؛ آمد بالای بلندی نگاه کرد و دید واویلاست. حضرت در گودی قتلگاه روی زمین افتاده و مجروح شده است. حضرت در محاصره تیرها بود. === نقل است با هر نفسی که می کشید، خون از زره حضرت بیرون می زد. دشمن حضرت را محاصره کرده بود. دید همه دارند به امام حسین(علیه السلام) حمله می کنند. آن هایی که اسلحه ندارند، دامن ها را پر از سنگ کردند و امام حسین(علیه السلام) را سنگ باران می کنند. این مصیبت های عظیم با حضرت زینب(سلام الله علیها) چه می کند؟ در گودی قتلگاه آمد و موانع را کنار زد و نمی دانم چه دید که با تعجب صدا زد: «انت اخی؟ أ أنت ابن والدتی»؟ دید بدن سر ندارد. یک عضو سالم در بدن نمانده است. نقل است سی صد جراحت بر این اندام وارد شده بود. غیر از اینکه این بدن زیر سم اسب ها رفته بود؛ حتی لباس کهنه را غارت کردند. سپس حضرت زینب(سلام الله علیها) روضه خواند. ابتدا برای اینکه گلایه از خدا نشده باشد، کفران و ناسپاسی نباشد، دست ها را زیر بدن برد. این بدن پاره پاره را روی دست گرفت و عرض کرد: خدایا این قلیل قربانی را از آل رسول بپذیر؛ سپس یک گفت وگو با رسول خدا دارد: «یا محمداه! صلى علیک ملائکة السماء هذا الحسین مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتک سبایا».[13] این کشته فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست این کشتی شکسته به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)! این همان حسینی است که جایش روی دوش شما بود؛ این همان حسینی است که او را در آغوش می گرفتی؛ این همان عزیزی است که جایش روی سینه تو بود. او را غرق در بوسه می کردی. حالا ببین یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)! یک عضو سالم برایش باقی نگذاشتند. بدنش غرق در خون است. یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ببین لباس هایش را غارت کردند. یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله سلّم) ببین دارند دختران تو را به اسارت می برند. سپس یک روضه برای امام حسین(علیه السلام) خواند. یک طوری روضه خواند که حتی حیوانات هم گریه کردند. اشک از چشم شترها جاری شد. «بأبی من لاغائب فیرتجى ، ولاجریح فیداوى ! بأبی من نفسی له الفداء! بأبی المهموم حتّى قضى ! بأبی العطشان حتّى مضى ».[14] ای به فدای آن آقایی که جراحت هایش، زخم هایی که بر بدنش وارد شده، التیام پذیر نیست؛ به فدای آن آقایی که سفرش برگشت ندارد؛ به فدای آن عزیزی که وقت رفتن تا دم آخر لبانش تشنه بود؛ به فدای عزیزی که تا آخرین لحظات غصه ها روی دلش سنگینی می کرد. آن قدر گریه کرد، آن قدر در گودی قتلگاه برای امام حسین(علیه السلام) روضه خواند که دیدند حضرت سکینه(سلام الله علیها) صدا می زند: «بابا پاشو ببین دارند عمه ام را می زنند». چون چاره نیست، می روم و می گذارمت ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد ای نسیم سحری بندگی من برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم ======== پی نوشتها: [1]. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، ص 458، أول زیارت عاشوراء معروفه است ...، ص458. [2]. همان. [3]. الإسراء : 44. [4]. مقالات، جمعی ازنویسندگان، ص534، عاشورا، عقبه انتظار...، ص 533. [5]. الحاقة : 17. [6]. نهج البلاغه، ص346. [7]. یوسف : 85. [8]. یوسف : 86 . [