اینجــا نگــــارخـــانـۀ گـــلهــای پـرپـر است
اینجـــا بهشـت ســرخ بدنهای بیسـر است
حیـــران ستــــادهاید چـــــرا ای بنــیاســد
امـــــروز روز دفــــــن عــــزیــــز پیمبــر است
مــن میشنـــاسم ایــن شهـدا را یکییکی
ســـرهـــایشان اگـــرچـه بـریده ز پیکـر است
ایــن پیکــــر حبیـب بـــــوَد، ایــن تـــن زهیر
این مسلم بن عوسجه، این عون وجعفر است
ایــن پیکـــری کــــه مــانده بـه گودال قتلگاه
قـــــرآن آیـــــهآیـــۀ زهــــــرای اطهـــر اسـت
ایـــن زخـــمها کــه مـانده بر این نازنین بدن
آثــــار تیــــر و نیـــزه و شمشیر و خنجر است
دارد دو زخـــم بــــر کمــــر و بــر جگــر نهان
زخمـــی کـــه هـــر دو بـاعث قتل مکرر است
داغ بـــــرادر آمــــــده یـــک زخــــم بــر کمر
زخمـــی کـــه مــانده بر جگرش داغ اکبراست
نتـــوان شمــرد زخـم تنـش را به دیـد چشم
از بس کـــه جـــای زخم روی زخم دیگر است
ایـــن پیکــــر گسیختـه از هم از آن کیست؟
ایــن اسـت آن علــی که شبیـه پیمبــر است
چیـــزی نمــــانــده از بـــــدن پــارهپــارهاش
زخــم تنـش ز پیکـــــر بـــابـا فـــزونتـر است
ایــــن جســــم پــارهپـارۀ دامــاد کربـلاست
کـــو را عروس، نیـزه و شمشیر و خنجـر است
پیـــراهـن زفــــاف، زره گشتــــه بـــر بــدن
بــــاران تیــــر: لالـــه، حنـا خـون حنجر است
یک کشته دفن گشته همین پشت خیمهها
نامش علیست ذبح عظیم است واصغر است
بــــا هـــم کنیــد رو بــه سـوی نهـر علقمـه
آنجــــا تـــن شـــریف علمــــدار لشکــر است
دست و ســرش جـــداست ولـی مثـل آفتاب
در مــوج خـــون بـــه دشت بلا نورگستر است
«میثم!» مزار این شهدا در دل است و بس
زیـــرا کـــه دل مقـــام خداونـد اکبــر است
دارد دلم بهانه گودال قتلگاه
داغ دلم نشانه ی گودال قتلگاه
بی بال و پر دوباره به معراج می رود
تا عرش بی کرانه ی گودال قتلگاه
دلتنگ حال روضه ی گودال گشته باز
سر می نهد به شانه ی گودال قتلگاه
گشته به پا، به شور و نوا، مجلس عزا
در بزم عاشقانه ی گودال قتلگاه
زینب به نوحه خوانی و زهراست سینه زن
با دختری، میانه ی گودال قتلگاه
می خواند او به ناله که: خنجر به دست، شد
آن بی حیا روانه ی گودال قتلگاه
آتش به جان عالم و آدم فتاده از
غم های نازدانه ی گودال قتلگاه
آورده در خروش همه کائنات را
این "روضه ی زنانه" ی گودال قتلگاه
حالا دگر زمین و زمان گریه می کند
در محفل شبانه ی گودال قتلگاه
شد شعله ور دل و خاکسترش نماند
از سوز مادرانه ی گودال قتلگاه
ذکر "غریب مادر" زهرا هنوز هست
محزون ترین ترانه ی گودال قتلگاه
بوی غم بوی جدایی بوی هجران می رسد
کربلا آغوش خود وا کن که مهمان می رسد
ناقه ام در گل نشته چاره ای کن یا حسین
دیر اگر آیی کنارم، بر لبم جان می رسد
حاجی زهرا علم کن خیمه هایت در منا
زین عطش آباد بوی عید قربان می رسد
خاک سرخ این بیابان بوی مادر می دهد
گوش کن آوای محزون حسین جان می رسد
گو فرات بی مروت این قدر هو هو مکن
کودک شش ماهه ای با کام عطشان می رسد
کمتر از ده روز دیگر بی برادر می شوم
روزگار عشق بازی ها به پایان می رسد
در همان لحظه که ترکیب رخت پاشد ز هم
از حرم زینب به گیسوئی پریشان می رسد
کمتر از ده روز دیگر از فراز نیزه ها
درچهل منزل به گوشم صوت قرآن می رسد
قافله سالار زینب گو شبی بر ساربان
وقت خاتم بخشی دست سلیمان می رسد
وای از هنگامهٔ وصلی که یک نیزه سوار
رو به رو با خواهری پاره گریبان می رسد
من به محمل سر برهنه تو به روی نیزه ها
نالهٔ وا غربتا تا عرش رحمان می رسد
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
اینجــا نگــــارخـــانـۀ گـــلهــای پـرپـر است اینجـــا بهشـت ســرخ بدنهای بیسـر است حی
خیمه گاه
اینجــا نگــــارخـــانـۀ گـــلهــای پـرپـر است
https://eitaa.com/fatemi8/417
روضه و مرثیه:
سه بار گربه امام بر برادر
https://eitaa.com/fatemi8/374
سعی کن نوکر دربار تولا باشی
https://eitaa.com/fatemi8/381
چقدر نام تو زیباست اباعبدالله(عاشورا)
https://eitaa.com/fatemi8/394
عالم همه محزون و پریشان حسین است
شام غریبان
https://eitaa.com/fatemi8/396
هجوم موجِ بلا را به چشمِ خود دیدم
https://eitaa.com/fatemi8/398
ای خدا شب شده و من چه کنم..مسلم
https://eitaa.com/fatemi8/400
ورود_به_کربلا
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
https://eitaa.com/fatemi8/402
ورود_به_کربلا
آه از آن ساعت که سبط مصطفی
https://eitaa.com/fatemi8/404
مرا که دانه اشک است، دانه لازم نیست.رقیه
https://eitaa.com/fatemi8/382
منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم.رقیه
https://eitaa.com/fatemi8/383
🔸ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم
https://eitaa.com/fatemi8/384
دید زینب چون به دشت کربلا
https://eitaa.com/fatemi8/385
علی اکبر
https://eitaa.com/fatemi8/386
حضرت عباس
https://eitaa.com/fatemi8/387
روز عاشورا
دارم به سرهوای تو
https://eitaa.com/fatemi8/389
اربعین
https://eitaa.com/fatemi8/390
نام تو زیباست .شب عاشورا
https://eitaa.com/fatemi8/388
اربعین
https://eitaa.com/fatemi8/391
تا تو بودی
https://eitaa.com/fatemi8/109
خیمه گاه
اینجــا نگــــارخـــانـۀ گـــلهــای پـرپـر است
https://eitaa.com/fatemi8/417
دارد دلم بهانه گودال قتلگاه
https://eitaa.com/fatemi8/418
بوی غم بوی جدایی بوی هجران می رسد
https://eitaa.com/fatemi8/419
هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله
ایــن قافله تــــا کربلا دیگــر نـــدارد فاصله
از کعبه گِـــل آمده، تـــا کعبه دل می رود
این کاروان غم فزا، منزل به منزل می رود
یک زن میان محملی، بر ناقه در تاب و تب است
عبـاس و اکبــر دور او، ایـن زن خدا یا زینب است
هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله
ایــن قافله تــــا کربلا دیگــر نـــدارد فاصله
لحظه به لحظه می شود درد و غمش در دل فزون
گویـد حسینش زیــر لـب انّا الیه راجعون
نجمه نمی گیـــرد نگــاه از روی ماه قاسمش
با اشک حسرت میزند شانه به موی قاسمش
هر دم به گوشم می رسد آوای زنگ قافله
ایــن قافله تــــا کربلا دیگــر نـــدارد فاصله
در مهد آغوش رباب، رفته علی اصغر به خواب
بوسد گلـــوی نــاز او، امّــا دلــش در اضطراب
وقتی رقیه پــرده محمل بـه بالا می برد
دل می برد از قافله چون نام بابا می برد
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
کاروان کربلا
https://eitaa.com/fatemi8/425
گشته دارُ العزا،همه ی عالمین
کربلایی شده،کاروان حسین
یا حسین یا حسین...
با دلی غمزده،بهر این کاروان
قل هوالله و هَم،فَدخُلوها بخوان
یا حسین یا حسین...
زینب اینجا شود،مضطر و نیمه جان
آه از مَقتل و،چَشم نا مَحرمان
یا حسین یا حسین..
روزی اینجا شود،شور محشر به پا
سر قرآن رود،به روی نیزه ها
یا حسین یا حسین..
بین گودال خون،با غمی بی کران
میشود مادری،زین عزا نوحه خوان
یا حسین یا حسین...
کاروان کربلا
https://eitaa.com/fatemi8/426
افتاده ای برای چه از پا؟ بلند شو
خوردم زمین کنار تو, از جا بلند شو
لشکر به قامت خم من خنده می کند
شد علقمه محلِّ تماشا, بلند شو
لب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است
گوید رباب؛ حضرت دریا بلند شو
مادر فتاد روی زمین گفت: “یاعلی”
تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو
یک جور می دهیم جواب سکینه را
باشد… بیا به خیمه تو حالا… بلند شو…
من قول می دهم که به رویت نیاورد
که خالی است مشک تو سقّا, بلند شو
اکنون که خوانده ای تو برادر حسین را
خواهر بگو به زینب کبری, بلند شو
امّ البنین نیامده, زهرا که آمده
بی دست من, به خاطر زهرا بلند شو
رضا رسول زاده
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوایِ وصل بی بال و پرم کرد
به من گفتی صبوری کن صبوری
صبوری ترفه خاکی بر سرم کرد
آی ..
خدایا زینبم تنها و بی کس
کَسِ بی کس به فریادِ دلُم رس
خدایا من همان محمل نشینم
من همونی ام که وقتی نسیم پردۀ محملُ کنار زد ، گوشۀ چادرم پیدا شد . حسینم برا عباسم اخم کرد ( زبانِ حال ) عباس مگه نمی بینی نسیم پردۀ محملُ کنار زده .. حالاببین به چه روزی افتادم .. حالا ببین به چه روزی افتادم .. معجرم اینطرف .. خِماره ام اون طرف ..
چنان در خیمه ها آتش به پا شد
که دامن ها پناهِ شعله ها شد
به عمقِ جانِ من این غم چنان شرار افروخت
در آن دیار دلِ خیمه ها برایم سوخت ...
ایام هفتۀ دفاعِ مقدس ، یادی کنیم از همۀ گذشتگان ، شهدا ، امام شهدا ..
خیمه ها میسوزد و شمعِ شبِ تارِ عزاست
کربلا .. ماتم سراست ..
مجمعِ پیغمبران در قتلگاهِ کربلاست
کربلا .. ماتم سراست
از تل زینبیه زینب صدا می زد حسین
با قامتی خمیده زینب صدا می زد حسین
رنگی ز رخ پریده زینب صدا می زد حسین
هر جا به هر بهانه زینب صدا می زد حسین
در زیر تازیانه زینب صدا می زد حسین
بالین جسم عباس زینب صدا می زد حسین
پاشیده شد گل یاس زینب صدا می زد حسین
کنار نعش اکبر زینب صدا می زد حسین
قاتل چو بر مقتل رسید زینب صدا می زد حسین
تا حنجر شه را برید زینب صدا می زد حسین
در خیمه گاه در قتلگاه زینب صدا می زد حسین
در کوفه و شام بلا زینب صدا می زد حسین
آتش افتاده بر خیمه گاهم
می رود تا فلک سوز آهم
عصر فردا تو با دیده ی خون
می شوی زائر قتلگاهم
وای غرق خون پیکرها- وای ناله ی مادرها
وای روی نیزه سرها
وای یااباعبدلله(ع)
*
می کنی جان خواهر نظاره
روی نی راس هجده ستاره
می زنی عصر فردا تو زینب(س)
بوسه بر حنجر پاره پاره
وای کودکی مه پاره وای مادری بیچاره
وای غارت گهواره
وای یااباعبدلله(ع)
*
روی نیزه ببینی سرم را
غرق دریای خون پیکرم را
می بری همره خود به کوفه
کهنه پیراهن مادرم را
وای می روی تو از حال- وای در کنار گودال
وای ناله های اطفال
وای یااباعبدلله(ع)
از خیمه ها میکشد آتش زبانه
امان از ضرب سیلی و تازیانه
کودکان آواره با ناله و آه
حجت بن الحسن آجرک ا
واویلا واویلا واویلا واویلا
در فکر قتل و غارت دشمن دین است
در خیمه ای سوزان زین العابدین است
میگرید از غم هجر ثارُالله
حجت بن الحسن آجرک ا
واویلا واویلا واویلا واویلا
وای من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی روی نی پریشان شد
وسط چند خیمه ی سوزان
خواهری دل شکسته حیران شد
وای من چادری به یغما رفت
بانویی معجرش در آتش سوخت
مرد بیمار این حرم تنهاست
نیمه ای از بسترش در آتش سوخت
شعله و دود تا فلک می رفت
کربلا هم سقیفه ای دارد
به لب کُند تیغ خرده نگیر!
هرکه اینجا وظیفه ای دارد
عاقبت هرچه بود، با سختی
سرخورشید را جدا کردند
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از درهم وطلا کردند
مرد خورجین به دست با سرعت
سمت دارالعماره می تازد
مرد خوش قول ِ کوفه با جیبی
مملو ازگوشواره می تازد
باد تند خزان چه سوزی داشت!
چند برگی ز لاله ای گم شد
در هیاهوی زیور زینب
گوشوارِ سه ساله ای گم شد
وای از هق هق النگوها
آسمان هم به گریه افتاده
درشلوغی ِ عصرعاشورا
حرمله یاد هدیه افتاده
حرف خلخال را دگر نزنید
درد ِسرسازمی شود به خدا
دختران تازه یادشان رفته
زخم ها باز می شود به خدا
سرعباس را به نیزه زدند
تا ببیند چه بر حرم رفته
تا ببیند نگاه یک لشگر
سمت بانویی محترم رفته
زمین کربلا این جاست زینب!
null
زمین کربلا این جاست زینب!
دیار پر بلا این جاست زینب!
تحمل می کنی؟ گویم برایت
فراق ما دو تا این جاست زینب!
صدایی آشنا آید به گوشم
که مادر قبل ما این جاست زینب!
چه سرهایی شکسته بین این دشت
مسیر انبیا این جاست زینب!
برای خواب پنجاه سال پیشت
دم تعبیرها این جاست زینب!
همان جایی که گفته «امّ أیمن»
زمین نینوا، این جاست زینب!
بزن بوسه تمام سینه ام را
ضریح مصطفی این جاست زینب!
همان جایی که قرآن ها بیفتد
به زیر دست و پا این جاست زینب!
ببین نرمیِ زیر حنجرم را
فرود نیزه ها این جاست زینب!
ببین این مهره های محکمم را
ذبیحاً بالقفا این جاست زینب!
تمام خاک این صحرا خریدم
همه سرّ خدا این جاست زینب!
به مسلخ پا گذاریّ و ببینی
غسیلاً بالدّماء این جاست زینب!
مبادا معجر از سر وا نمایی
عدوی بی حیا این جاست زینب!
حنا از خون به گیسویت بگیری
حجاب کبریا این جاست زینب!
نگاهت آب را شرمنده می كرد
null
نگاهت آب را شرمنده می كرد
دل مهتاب را شرمنده می كرد
سرت وقتی به پهلو روی نی رفت
سر ارباب را شرمنده می كرد
قلم در نام سقّا موج می زد
زِ غصّه قلب دریا موج می زد
تنت را زیر و رو كردند ، آری
كه خون در چشم زهرا موج می زد
دو دستت بال جبریل امین شد
نگاه آسمان ، محو زمین شد
بنازم این مقام و منزلت را
كه زهرا بهر تو ام البنین شد
به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود، دیر رسیدم من
سر تو دعوا بود ناله کشیدم من
سر تو رو بردن، دیر رسیدم من
یه گوشهی گودال مادرو دیدم من
که رفته بود از حال، دیر رسیدم من
صدا زدی من رو خودم شنیدم من
صدای رگهات بود دیر رسیدم من
افتان و خیزان و نفس بریدم من
پیرهن و بردن دیر رسیدم من
اینجا محلّ ناله و آه است
ای اهل عالَم این خیمه گاه است
سالار زینب سالار زینب…
اینجا پیچیده ناله زهرا
آه و واویلا آه و واویلا
سالار زینب سالار زینب…
اینجا با سوز و با دیده تر
مادری گوید لالایی اصغر
سالار زینب سالار زینب…
اینجا هنوزم همه طفلان
اَلعَطَش گویند با کامِ عطشان
سالار زینب سالار زینب…
اینجا هنوزم غم بُوَد غالِب
آید صدای اسبِ بی صاحِب
سالار زینب سالار زینب
📝شب عاشورا بود آخر شب بود داشتم بر می گشتم از مجلس روضه ، سر چهار راه رسیدم خیلی خلوت بود، دیدم یک بابایی جلویم را گرفت از بوی دهانش فهمیدم مست است ، گفت آثا سید کجا داری می روی؟ گفت هیچی از مجلس آمدم دارم می روم خانه ام. گفت مگر ما دل نداریم؟ برای ما روضه نمی خوانی؟ گفتم اگر روضه می خواهی مجلس روضه هست بیا ما آنجا روضه می خوانیم و گوش کن. گفت نه حاج آقا ما همین جا می خواهیم روضه گوش بدهیم. گفت اینجا که نمی شود بیا مجلس روضه من آنجا برایت روضه هم می خوانم.
شب عاشورا بود دیگر. بعضی از این لات و لوت های قدیم مرام داشتند مثل بعضی از این نامردهای الان نیستند که شب عاشورا گاهی موقع ها قرار پارتی می گذارند اصلا انگار نه انگار چیه چه خبر است؟
گفت حاج آقا من همین جا می خواهم برایم روضه بخوانی . این بنده خدا دید نمی تواند از او خلاص بشود خواست بهانه بیاورد این را از سر خودش باز بکند گفت ما عادتمان این است که وقتی می خواهیم روضه بخوانیم بلاخره یک منبری صندلی باید رویش بنشینیم روضه بخوانیم اینجا سر چهارراه چکار بکنم؟ گفت بیا پشتم بنشین. این سید بزرگوار گفت حالا می نشینم دوکلمه می گویم شرش را می کنم. نشست شروع کرد سلام به امام حسین دادن:
💠السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح اللتی حلت بفنائک..
یکمرتبه دید منبرش دارد می لرزد یک مقدار دیگر ادامه داد دید به شدت دارد تکان تکان می خورد که دیگر نمی تواند بنشیند سریع سلام را تمام کرد وایساد دید این بنده ی خدا بلند شد صورت خیس از اشک گفت آقا سید ممنونتم ، ممنونتم ، آقا سید خانه ت کجاست من تا در خانه برسانمت این موقع شب نگهت داشتم شاید خلوت است کسی اذیتت کند بیایم تا در خانه مواظبتم. گفتم نه خودم می روم گفت نه من تا در خانه می رسانم. گفت آمد تا در خانه ی ما آن آخر که می خواست خداحافظی کند یک چیزی گفت من را آتش زد و رفت ؛
با همان صورت اشکی گفت : که آقا سید سوال دارم ازت ، گفت بپرس ، سوالم این است که خدا منبر امام حسین را می سوزاند؟ من امشب منبر امام حسین شدم خدا منبر امام حسین را هم می سوزاند؟ گفتم نه عزیزم نه تو دست توی دست امام حسین دادی ، خود آقا دیگر نگهت می دارد. پاک آمدی جلو صاف برو جلو.
استاد عالی
چون نوبت ميدان رفتن به شخص اباعبداللّه رسيد ابتدا چند نفر از سپاه دشمن به جنگ حضرت آمدند ولى آمدن همان بود واز بين رفتن هم همان .
از اينرو پسر سعد فرياد كرد چه مى كنيد؟! اين پسر على است روح على در پيكر اوست شما با كى داريد مى جنگيد؟! با او تن به تن نجنگيد ديگر جنگ تن به تن تمام شد.
در اين هنگام دشمن دست به نامردى جديدى زد.
سنگ پرانى ، تير اندازى !
جمعيتى در حدود سى هزار نفر مى خواهند يك نفر را بكشند از دور ايستاده اند تير اندازى مى كنند يا سنگ مى پرانند، در حالى كه همين هاوقتى كه الا عبداللّه (ع ) حمله كرد درست مثل يك گفت روبا ه كه از جلوى شيرى فرار مى كنند فرار كردند.
البته حضرت حمله را خيلى ادامه نمى داد براى اينكه نمى خواستع فاصله اش با خيام حرمش زياد شود. چون ((غيرت حسينى )) اجازه نميداد كه تا زنده است كسى به اهل بيتش اهانت كند.
مقدارى كه حمله مى كرد و آنها را دور مى ساخت برمى گشت مى امد در آن نقطه اى كه آن رامركز قرار داده بود آن نقطه ، نقطه اى بود كه صدا رس به حرم بود.
(يعنى اهل بيت اگر حسين را نميديدند ولى صدايش را مى شنيدند) و اين براى اين بود كه به زينبش سكينه اش ، بچه هايش اطمينان بدهد كه هنوز جان در بدن حسين هست .
وقتى كه مى امد در آن نقطه مى ايستاد آن زبان حشك در آن دهان خشك به حركت مى امد و مى گفت : لا حول ولا قوة الا باللّه العلى العظيم .
يعنى اين نيرو از حسين نيست اين خداست كه به حسين نيرو داده است . هم شعار توحيد مى داد هم به زينبش خبر مى داد:
كه زينب جان ! هنوز حسين تو زنده است .
او به خاندانش دستور داده بود كه تا من زنده هستم كسى حق ندارد بيرون بيايد لذا همه در داخل خيمه ها بودند.
اباعبداللّه (ع ) دوباره براى وداع به خيمه ها آمد، يك بار آمد وداع كرد و رفت بار ديگر وقتى بود كه خودش را به شريعه فرات رساند و خواست كمى اب بنوشد.
در اين حال كسى صدازد: حسين ! تو مى خواهى آب بنوشى ؟! ريختند به خيام حرمت !
ديگر آب نخورد و تشنه برگشت .
آمد براى باردوّم با اهل بيتش وداع كند رو كرد به انها و فرمود:
اهل بيت من ! مطمئن باشيد كه بعد از من اسير مى شويد ولى بكوشيد كه در مدت اساذتتان يك وقت كوچكترين تخلفى از وظيفه شرعيتان نكنيد، مبادا كلمه اى به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد ولى مطمئن باشند كه اين پايان كار دشمن است . اين كار دشمن را از پا درآورد، بدانيد كه خدا شما را نجات مى دهد و از ذلت حفظ مى كند.
اهل بيت خوشحال شدند و اين با رنيز با او خداحافظى كردند و به امر آن حضرت از خيمه ها بيرون نيامدند.
بعد از مدتى يك دفعه باز صداى شيهه اسب اباعبداللّه را شنيدند خيال كردند كه حسين براى بار سوّم آمده است تا با آنها خداحافظى كند ولى وقتى كه بيرون آمد ندد اسب بى صاحب ابا عبداللّه را ديدند.
دور اسب را گرفتند هر كدام سخنى با اين اسب مى گفت ، طفل عريز اباعبداللّه مى گفت :
اى اسب ! من از تو نك سوال مى كنم آيا پدرم كه مى رفت با لب بشنه رفت ؟
من ميخواهم بفهمم كه آيا پدرم را با لب تشنه شهيد كردند يا در دم آخر به او يك جرعه آب دادند؟
در اين جا روضه اى منسوب به امام زمان است ، كه حطاب به حسين (ع ) مى گويد:
جد بزرگوار! اهل بيت تو به ام رشما از خانه بيرون نيامد ند اما وقتى كه اسب بى صاحبت را ديدند مو ها را پريشان كردند و همه به طرف قتلگاه تو آمدند.
(حكايتها و هدايتها در آثار استاد شهيد آية الله مرتضى مطهرى)
حماسه حسينى ، ج 2، صص 215-212
جون در مدينه غلام و برده بود، حضرت على (ع ) او را از صاحبش خريد و به ابوذر غفارى بخشيد، او درخدمت ابوذر بود، و پس از شهادت ابوذر در تبعيدگاه ربذه ، در خدمت امام حسن (ع ) بود، و پس از شهادت امام حسن (ع ) در خدمت امام حسين (ع ) بود، و همراه كاروان حسينى از مدينه به سوى كربلا آمد.
جون ، در روز عاشورا به حضور امام حسين (ع ) آمد و اجازه رفتن به ميدان براى جنگ با دشمن را طلبيد، امام به او فرمود:
((اى جون ، تو بخاطر آسايش در زندگى ، به ما پيوسته اى ، اينك آسايشى در ميان نيست ، اجازه دارى كه از اينجا بروى و خود را از معركه نجات دهى )).
جون خود را روى دو پاى امام حسين عليه السّلام انداخت و پاهاى آن حضرت را مى بوسيد و مى گفت : ((اى پسر پيامبر! آيا سزاوار است كه من در رفاه ، كنار سفره شما بنشينم و اكنون شما را رها سازم ، بدن من بدبو، و خاندانم ناشناخته ، و رنگ بدنم سياه است ، به من لطفى كن ، آيا مى خواهى شايستگى بهشت را نيابم و در نتيجه بدنم خوشبو، و سفيد و خاندانم شريف نگردند؟! سوگند به خدا از شما جدا نمى شوم ، تا خون سياه من با خون شما درآميزد)).
وقتى كه امام حسين (ع ) آمادگى جون را دريافت ، به او اجازه رفتن به ميدان را داد.
جون چون قهرمانى بى بديل به سوى ميدان تاخت و همچنان پياپى بر دشمن حمله مى كرد و مى جنگيد، به گونه اى كه بيست و پنج نفر را به هلاكت رساند، سپس به شهادت رسيد.
امام حسين (ع ) به بالين او رفت و در كنار جسد پاك و بخون طپيده اش اين دعا را كرد: ((خدايا چهره جون را زيبا، و پيكرش را خوشبو گردان و او را با محمد و آلش (ع ) محشور فرما و بين او و محمد و آلش آشنائى بيشتر عطا كن )).
به بركت دعاى امام ، آنچنان بدن پاكش خوشبو شد، كه در قتلگاه ، بوى خوش پيكر او خوشبوتر از مشك و عنبر به مشام مى رسيد.
و از امام سجاد (ع ) نقل شده فرمود: ((آن قبيله اى كه پيكرهاى شهداى كربلا را دفن كردند، بعد از ده روز، بدن جون را يافتند كه بوى مشك از آن ساطع بود)).
اين بود حماسه يك غلام سياه ، و سرانجام درخشان و نورانى او.
استاد محمد مهدی اشتهاردی
داستان دوستان