eitaa logo
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
3هزار دنبال‌کننده
34 عکس
35 ویدیو
32 فایل
فهرست https://eitaa.com/fatemi8/100 محرم https://eitaa.com/fatemi8/484 فهرست روضه ومداحی کانال اصلی https://eitaa.com/fatemi222/6620 اشعارویژه سفر عتبات https://eitaa.com/fatemi414/277
مشاهده در ایتا
دانلود
گمان نمی کنم این روح پیکرم باشد تنی که مُثله شده در برابرم باشد گمان نمی کنم این تکه های پخش شده همان عموی رشید پیمبرم باشد بدن مگر بدن کیست این چنین شده است؟! اگر خدای نکرده برادرم باشد...! چرا عبای پیمبر نمی گذارد تا دوباره روشنی دیدۀ ترم باشد؟ ×× فدای خواهر مظلومه ای که نالان گفت: کنار کشتۀ گودال مو پریشان گفت: ×× گمان نمی کنم این زیر نیزه افتاده حسین فاطمه یعنی برادرم باشد تو را خدا بگذارید بوسه اش بزنم که قول می دهم این بار آخرم باشد کفن که نیست عبا نیست، بوریا هم نیست؟! بد است بی کفن این مرد محترم باشد برای آن که روی پیکرش بیاندازم نمی شود بگذارید معجرم باشد؟ لطیفیان 📍اشعارمداحی و مرثیه اهلبیت https://eitaa.com/fatemi222/6620
عمویم حمزه یاری با وفا بود حبیب و یاور دین خدا بود سپاهِ لشگرم را, بود رهبر شهیدان را امیر و شاه و سرور جوانمردی غلامِ حلقه گوشش فتوت بوده, مست و, جرعه نوشش شجاعت, عاشقِ مردانگی اش مروَّت, کرده عمری بندگی اش خدیجه, همسر و هم یارِ من بود ابوطالب, به شِعب, غمخوارِ من بود چو آن دو از برِ من, پَر کشیدند علی و حمزه, بر یاری دویدند علی دائم به حالِ پاسداری عمو می زد به دشمن, زخمِ کاری عمویم با غم و درد و محن, ساخت به راهِ عشقِ من دین و دلش, باخت به میدانِ قضا, سرلشگر من به وقتِ بی کسی, او یاورِ من به هر میدان, جلودارِ سپه بود نمک نشناس ها, او بی گنه بود به مثلِ حمزه, مظلومی ندیدم بسانِ عمه مغمومی ندیدم بگویید, دخترم زهرا بیاید دمی او عمه را یاری نماید الا ای راحتِ قلبِ پیمبر بگردان روی خواهر, از برادر در این شرحِ مصیبت, دل کجا رفت؟ کجا دل, غیرِ دشتِ کربلا رفت به صحرایی که چشمِ دختِ حیدر فتاده برگلی در خون شناور اگر اینجا صفیّه بوده نالان خدا داند, ندیده جسم عریان اگر شد جسم حمزه پاره پاره نشد پامال مرکب ها دوباره الّا «حیرانِ» در غم ها و ماتم مگو دیگر ز رنج و دردِ خاتم شاعر : حسین رضایی 📍اشعارمداحی و مرثیه اهلبیت https://eitaa.com/fatemi222/6620
گریزهای مداحی شهادت حضرت حمزه سید الشهدا علیه السلام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر بدن حضرت حمزه علیه السلام بعد از پایان جنگ احد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: کیست از احوال حمزه علیه السلام به ما خبر بدهد؟ حارث بن صمّه عرض کرد: من جای او را می دانم. وقتی به نزدیک او رسید و حال او را مشاهده نمود نتوانست آن خبر را به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برساند. پس حضرت فرمود: یا علی علیه السلام! عمویت را طلب کن. حضرت امیر علیه السلام آمد نزدیک حمزه علیه السلام ایستاد و ایشان هم تأمل نمود. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خود به جستجوی حمزه علیه السلام برآمد، وقتی حمزه علیه السلام را با آن حال مشاهده نمود حضرت گریستند و فرمودند: هرگز در مکانی نایستاده ام که بیشتر از اینجا مرا به خشم آورده باشد. حضرت ردائی که از بُرد یمانی بر دوش مبارکش بود بر روی حمزه انداخت، امّا آن رداء به اندازه قامت حمزه نبود پس آن را بر سر حمزه کشید و پاهایش را از علف و گیاه پوشانید و فرمود: اگر زنان عبدالمطلب اندوهناک نمی شدند او را چنین می گذاشتم که درندگان صحرا و مرغان هواگوشت او را بخورند تا روز قیامت از شکم آنها محشور شود. زیرا مصیبت هرچه عظیم تر است ثوابش بیشتر است.( منتهی الامال، ص۷۹) اشاره گریز: به روضه قتلگاه حضرت سیدالشهداء علیه السلام و آمدن حضرت زینب علیها السلام و بانوان حرم بالای بدن مطهر حضرت
وداع از مدینه 👇
مدینه، صفا بخش جان و دلم فراق تو مشکل ترین مشکلم دریغا که همچون نسیم سحر مرا زود بگذشت عمر سفر خداحافظ ای یک جهان باغ گل خداحافظ ای شهر ختم رسل خداحافظ ای غرق انجم شده خداحافظ ای تربت گمشده خداحافظ ای قبله گاه همه خداحافظ ای خانه ی فاطمه س خداحافظ ای شهر خیر البشر خداحافظ ای زخم گل میخ در خداحافظ ای ناله ی بی جواب خداحافظ ای چار قبر خراب خداحافظ ای شهر سوز و محن خداحافظ ای زادگاه حسن ع خداحافظ ای مسجد قبلتین خداحافظ ای جای پای حسین ع خداحافظ ای بهترین سرزمین خداحافظ ای قبر ام البنین خداحافظ ای بیت رب جلیل خداحافظ ای مهبط جبرئیل خداحافظ ای ناله ی آه آه خداحافظ ای محسن بی گناه خداحافظ ای درّ نایافته که نورت به هر سینه ای تافته خداحافظ ای اشک ها بر تو خون خداحافظ ای کوثر نیلگون الا ای خدا شاهد پاکی ات خداحافظِ ای چادر خاکی ات سلام خدا بر تن و روح تو به دست و به بازوی مجروح تو به قبر تو بس چشم انداختم در آغوش من بود و نشناختم محمّد ص، به لب های خندان تو به زخم سر و خون دندان تو زکوی تو من با چه حالی روم مبادا که با دست خالی روم به خون حسین ع و به اشک حسن ع دم مرگ بازآ به دیدار من چو عطشان باران ابر توام به هر جا روم گرد قبر توام
ببین این چهره ی زردم پُر از آه و پر از دردم مدینه جان پیغمبر دعا کن تا که برگردم خداحافظ مدینه ... به دردِ دل تو درمان دِه براتِ وصلِ جانان دِه اگر چه می روم لیکن دلم پیش تو جامانده خداحافظ مدینه ... تو کوی عاشقان بودی به ما دارُالامان بودی تو در این مدت کوتاه بهشت زائران بودی خداحافظ مدینه ... چو من عزم سفر دارم زِ غم ، چشمان تر دارم دلیلش این بُوَد ای خاک هوای تو به سر دارم خداحافظ مدینه ... مدینه با غم و آوا شدم از گوهرت جویا ولی آخر ندیدم من نشان از تربت زهرا خداحافظ مدینه ...
شعر: مرغ دل من گشته گرفتار بقیع قربان بقیع و اشک زوار بقیع شبها که در بقیع را می بندند من گریه کنم پشت دیوار بقیع امروز که قلب ما ملول است از ماتم زاده بتول است آیات غم عزیز زهرا پیدا ز مدینه الرسول است بر صلح حسن سلام و صبرش بر غربت او درد و قبرش از خون جگر وضو گرفتن وانگاه سراغ او گرفتن از داغ شکوفه های پرپر چون لاله به داغ خو گرفتن تا داغ حسن رسد به یادم سوزد به مصیبتش نهادم آن شمع که سوخت آب شد مرد چون لاله در آفتاب پژمرد تا دین خدا دوام یابد ده سال نشست و خون دل خورد با صبر محافظت ز دین کرد با صلح قیام آتشین کرد آن کوست بیان حق بیانش از آتش زهر سوخت جانش خونهای دلی که خورد یک عمر آورد به دامن از دهانش دین را ز خطر نجات بخشید با صلح به آن حیات بخشید ای ما به غم تو سوگواران بنشسته غمت به جان یاران سوزد دل ما که پیکرت شد از کینه خصم تیرباران
ورود به مکه👇
دیدگان باور ندارند این همه لطف و صفا عـشـق بـازی با خدای عاشـق مهر و وفا خـانه کـعـبه کجا و مـن کجا آنجا کجا به به از الطاف یزدان در حق صاحب جفا * کی کنم بـاور خدایا ایـن همه لطـف و صفا من که در حقت بسی کردم فقط جور و جفا من که در بد عهدی ام شـرمنده از درگاه تو ای خدا زیبنده باشد مر تو را صـدق و صفا * از ازل خـواندی هـزاران بـار ما را با وفا در جوابـت نه بـیاوردیم از روی جـفـا ما فـقـط یکبار گفتیم ای خدا و ای الـه با هزاران شـوق فرمودی اجـابت با وفا! * گفـتم آنَک با خـودم تا کی کنم جور وجفا لحظه ای بر خود بیا و محو شو از این صفا لـحـظه ای دردل بـگـفـتم ذکر لبـیک الـه تا به خویشم آمدم خود را بدیدم در صفا * کار ما نـبود خـدایا صـحبت از صـدق و صفا بس که در حقت بسی من کرده ام جور و جفا از ازل فـرمـوده بـودی تو ألـَـسـتَ رَبـّکُـم؟ گـفته ام قالـو بـلـی لکـن نـکـردم من وفـا *** تـا کـه پـوشـیدم لـباس و کسوت اهـل وفـا ناگـهان گشتـم خجل چون کرده بودم بس جفا غـبطه خـوردم مـن به حال آن لباس ساده چون بس که با خود داشت رنگ سادگی صدق و صفا
بندگانيم و به درگاه خدا آمده ايم چون فقيران به تمناى نوا آمده ايم ما كه گِرد يكى خانه طوافى داريم به گِدايى به سرِ خوان خدا آمده ايم ما نه مشتاق به سنگيم و نه وابسته به گِل به وصال تو به سر نى كه به پا آمده ايم آرزومندى و درويشى و بى سامانى جمع در ما و به اميد غنا آمده ايم كوله بار گنه از كوه صفا سنگين تر خالى از غير و در اين جا به پناه آمده ايم از سر خاكِ غريب حَسَن(عليه السلام) و امّ البنين(عليها السلام) خون جگر، شِكوه كنان، سوى خدا آمده ايم تا بگوييم گلستان خزان است بقيع از اُحد، وز سر قبر شهدا آمده ايم
هزاران بار استغفار کردم دوباره جرم خود تکرار کردم من آن کاهم که روی شانه‌ی خویش هزاران کوه عصیان بار کردم زبانم گفت من عبد تو هستم ولی با فعل خود انکار کردم تمام عمر گویی خواب بودم هوای نفس را بیدار کردم درِ جنت به روی خویش بستم ره دوزخ به خود هموار کردم مرا در اوج عزت آفریدی ولی افسوس! خود را خوار کردم به جای دوست با دشمن نشستم برای غیر، ترک یار کردم کجا کردم فرار از چنگ شیطان؟ کجا با نَفْسِ دون پیکار کردم؟ خدایا! عفو کن اکنون که من خود به جرم خویشتن اقرار کردم منم «میثم» که بستم با تو پیمان شکستم، باز استغفار کردم ✍ 📍اشعارمداحی و مرثیه اهلبیت https://eitaa.com/fatemi222/6620