#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
چه جوری خاطره هام یادم بره
سنگای به روی بام یادم بره
سی سالِ دیگم اگه گریه کنم
محاله بازارِ شام یادم بره
*
خرابه برامون آشیونه بود
ماجرای غربتِ زمونه بود
حرفی از گرسنگی نمیزنم
توی "شام" شامِ ما تازیونه بود
*
آتیشِ قلبِ کباب حرمله بود
باعث رنج و عذاب حرمله بود
توی راه رباب به آب لب نمیزد
مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود
*
کسی میشه ببینه و جون نده؟
آه و ناله شو به آسمون نده؟
میدیدم ربابو گِریه ام میگرفت
دستاشو بسته بودن تکون نده
*
سنگِ غم شکسته بال و پرم و
تا دیدم آتیش و اهلِ حرم و
روزی صدبارمیمیرم زنده میشم
که گذاشتم توی خاک خواهرم و
شاعر: #محمدحسین_مهدی_پناه
@dobeity_robaey
روزی که پیکرم را بر روی ناقه بستند در یک لحظه جدایی قلب مرا شکستند
آنجا غریب و تنها بودم میان اعدا دیدم که عمه ام را به تازیانه بستند
من اینچنین جدایی هرگز ندیده بودم همه نعش و عزدار هر دو به خون نشستند
امام سجاد طفل صغیر می دید گریه می کرد ، آب می آوردند وضو بگیرد گریه می کرد ، اگر اسیری می دید احترامش می کرد ، اگر می دید گوسفندی را ذبح می کنند گریه می کرد ، می فرمود : آبش دادید یا نه ؟ آری آقا ، ما مسلمانیم با گریه می فرمود :عده ای هم در کربلا می گفتند ما مسلمانیم ولی بابای من لب تشنه کشتند .
هر وقت یاد شهر شام می افتاد گریه می کرد . آقا چرا اینقدر گریه می کنی ؟ ( آقا شرح می داد ) می فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام شدیم ما را عصر رساندند به مجلس یزید ، آقا خیلی راه نیست چرا اینطور ؟
فرمود : ما را سر هر کوچه و بازار نگ می داشتند تا این مردم ما را نظاره کنند ما را از محله یهودیان بردند آن ها به ما سنگ می زدند عزیزان پیغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه های شام جای دادند
تو این خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد ، سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد .
لاله سرخ شهادت تن تب دار من است چشمه فیض خدا چشم گهر بار من است
حافظ خون و پیام شهدای ره دین لب گویای من و دیده خونبار من است
داغ یک دشت شهید و غم یک خیل اسیر این همه بار گران بر تن تب دار من است
دشمنم بسته به زنجیر و ولی غافل از آن که بر انداختن ریشه او کار من است
پای در سلسله و دست به دامان وصال دشمن از بی خردی در پی آزار من است
پرچم نهضت خونین شهیدان امروز گر چه بر دوش من و عمه افکار من است
صبر را بین که در این مرحله از وادی عشق سخت بیمارم وا و باز پرستار من است
خواهر کوچک من همچو گلی پرپر شد اشک طفلان ز غمش شمع شب تار من است
ازغم اکبر و اصغر جگرم می سوزد آه از این غم که خداوند خبر دار من است
روزی که پیکرم را بر روی ناقه بستند در یک لحظه جدایی قلب مرا شکستند
آنجا غریب و تنها بودم میان اعدا دیدم که عمه ام را به تازیانه بستند
من اینچنین جدایی هرگز ندیده بودم همه نعش و عزدار هر دو به خون نشستند
امام سجاد طفل صغیر می دید گریه می کرد ، آب می آوردند وضو بگیرد گریه می کرد ، اگر اسیری می دید احترامش می کرد ، اگر می دید گوسفندی را ذبح می کنند گریه می کرد ، می فرمود : آبش دادید یا نه ؟ آری آقا ، ما مسلمانیم با گریه می فرمود :عده ای هم در کربلا می گفتند ما مسلمانیم ولی بابای من لب تشنه کشتند .
هر وقت یاد شهر شام می افتاد گریه می کرد . آقا چرا اینقدر گریه می کنی ؟ ( آقا شرح می داد ) می فرمود : اول صبح بود وارد شهر شام شدیم ما را عصر رساندند به مجلس یزید ، آقا خیلی راه نیست چرا اینطور ؟
فرمود : ما را سر هر کوچه و بازار نگ می داشتند تا این مردم ما را نظاره کنند ما را از محله یهودیان بردند آن ها به ما سنگ می زدند عزیزان پیغمبر را وارد مجلس نا محرم کردند ، ما را خرابه های شام جای دادند
تو این خرابه یکی از خواهران من آنقدر گریه کرد ، سراغ بابا را گرفت خواهر چشم انتظار من با لبان تشنه و شکم گرسنه جان داد .
لاله سرخ شهادت تن تب دار من است چشمه فیض خدا چشم گهر بار من است
حافظ خون و پیام شهدای ره دین لب گویای من و دیده خونبار من است
داغ یک دشت شهید و غم یک خیل اسیر این همه بار گران بر تن تب دار من است
دشمنم بسته به زنجیر و ولی غافل از آن که بر انداختن ریشه او کار من است
پای در سلسله و دست به دامان وصال دشمن از بی خردی در پی آزار من است
پرچم نهضت خونین شهیدان امروز گر چه بر دوش من و عمه افکار من است
صبر را بین که در این مرحله از وادی عشق سخت بیمارم وا و باز پرستار من است
خواهر کوچک من همچو گلی پرپر شد اشک طفلان ز غمش شمع شب تار من است
ازغم اکبر و اصغر جگرم می سوزد آه از این غم که خداوند خبر دار من است
شامیان اشک عزیزان خدا را دیدند
جای همدردی بر آل علی خندیدند
عوض رخت سیه جامۀ نو پوشیدند
همه در پای سر خون خدا رقصیدند
کینۀ کهنۀ خود را به علی نو کردند
سر هر کوچه بنیفاطمه را هو کردند
سر مصباحِ خدا راهبر قافله بود
خنده وعشرت و شادی وکف و هلهله بود
سنگ بر فرقِ سر و برکف پا آبله بود
سر اصغر روی نی، روبروی حرمله بود
کودکان با نَفَسِ سوخته فریاد زدند
ناله بر زخمِ تن سیدِ سجاد زدند
شام در چشم بنیفاطمه شام آمده بود
سنگها بر سرشان از لب بام آمده بود
دختر فاطمه در محضر عام آمده بود
همره دختر زهرا سه امام آمده بود
نالهها بود که از سینه رها میکردند
هر سه بر زینب مظلومه دعا میکردند
شام ما را به سوی بزم شراب آوردند
بهر دلجویی اطفال طناب آوردند
ساغر مِی عوض ظرف گلاب آوردند
ستم و محنت و اندوه و عذاب آوردند
زجرها در ملأ عام به ما میدادند
دستهدسته همه دشنام به ما میدادند
پسر هند شرر بر جگرت زد دیدی
زخمها بر روی زخم دگرت زد دیدی
خنده بر سوز دل و چشم ترت زد دیدی
خیزران بر لب خشک پدرت زد دیدی
تو که از خاک درت خلق، عزیزی ببرند
خواهرت را ز چه باید به کنیزی ببرند
کاروان اربعین سه روز کنار قبر ابی عبدالله عزاداری کردند ، امام سجاد دید اگر این زن و بچه بیشتر بمانند هلاک می شوند . دستور داد بار شتران را ببندند از کربلا به طرف مدینه حرکت کنند وقتی بارها را بستند ، آماده حرکت شدند همه با ناله و فریاد جهت وداع کنار قبر امام حسین (ع) جمع شدند ، سکینه قبر بابا را در آغوش گرفت ، گریه می کند صدا زد :
اَلا یا کربلا نُودِعکِ جِسماً بَلا کَفَنٍ وَ غُسلٍ دَفِینا
ای زمین کربلا ! بدنی را در تو به ودیعه گذاردیم ، که بدون غسل و کفن مدفون شد .
اَلا یا کربلا نُودِعکِ رُوحاً لِاَحمَدَ وَ الوصِیِّ مَعَ الاَمِینا 1
ای کربلا کسی را در تو به یادگار نهادیم که او روح احمد و وصی اوست .
نقل می کنند : حضرت رباب آمد خدمت امام سجاد ، گفت : آقا من خواهش از شما دارم آقا به من اجازه بده کربلا بمانم آخر نمی توانم قبر حسین را تنها بگذارم ،حسین زهرا کسی را ندارد ، آنهایی که می گویند : رباب یک سال ماند شب و روز برای مصائب حسین گریه می کرد روزها می آمد در برابر آفتاب می نشست، زیر سایه نمی رفت هر چه می گفتند : اجازه بدهید سایبان درست کنیم زیر سایبان گریه کنید . می گفت : آخر من دیدم بدن حسین زیر آفتاب بود
🔸شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید
ای وای... ای وای...
من نمیدونم چی به آقا گذشته
🔸شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید
🔸ساز با ناله ی ذریه زهرا نزنید
یا صاحب الزمان
🔸سر مردان خدا را به سر نیزه زدید
🔸مرد باشید، دگر سنگ به زن ها نزنید
امان از اون شبی که...
ما رو دم دروازه شام نگه داشتند...
شهر رو آذین بندی کردن...
گفتن خارجی ها میخواهند وارد بشن
تا وارد شهر شام شدیم ..
هرکس هر چی بدست داشت...
به ما میزد...
یکی با سنگ میزد...
یکی خاکستر میریخت...
یکی خارجی میگفت...
ای وای ای وای .....
🔸به زنان سنگ اگر بر سر بازار زدید
🔸دختران را به کنار سر بابا نزنید
یا صاحب الزمان منو ببخشید...
🔸علی و فاطمه در بین شما ایستادند
خدا لعنتشون کنه...
🔸پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید
صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله
-
دريا به ديده تر من گريه ميکند
آتش زسوز حنجر من گريه ميکند
سنگي که ميزنند به فرقم زنان شام
برزخم تازه سر من گريه ميکند
از حلقه هاي سلسه خون ميچکد چو اشک
زنجير هم به پيکر من گريه ميکند
وقتي زدند خنده به اشکم زنان شام
ديدم سه ساله خواهر من گريه ميکند
ده مرتبه: بِعليّ بنِ الحسين
يه کودک سه چهار ساله بود توکربلا امام باقر.چه صحنه هاي دلخراشي رو ديد.
ياد دارم که کربلا بودم
از غريبي چه ناله ها کردم
جسم جدم ميان مقتل بود
با رقيه چه گريه ها کردم
ده مرتبه: بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ
ده مرتبه: بِجَعفَر بنِ مُحَمَّدٍ
ده مرتبه: بِموُسي بنِ جَعفَر ٍ
خادم حرم امام رضا ميگفت.وقتي ماها يه حاجتي رو ازآقا طلب ميکنيم غذاي خودمونو ميديدم به يکي از زوار.
اومدم توصحن.لباس خادمي حضرت بتنم بودوظرف غذا تودستم .ديدم يه پيرزني داره ميره داخل حرم.دويدم ولي بهش نرسيدم.نگاه کردم سمت در.
ديدم يه آقايي با بچه اش داره ميره بيرون ازحرم.به دلم افتاد غذاروبدم به بچه اش.خودمو رسوندم بهش.سلام کردم.جواب داد.
گفتم اين غذاي امام رضاست.مال شما.همونجا روزمين نشست.بلند بلند گريه ميکرد.گفتم چي شده.گفت الان کنار ضريح داشتم زيارتنامه ميخوندم.
بچم گفت من گرسنمه.گفتم صبرکن ميريم هتل غذا ميخوريم.ديدم خيلي بي تابي ميکنه گفتم باباجان ما مهمون امام رضاييم.اينجاهم خونه امام رضاست.از امام رضابخواه.
بچه رو کرد به ضريح گفت امام رضا من غذا ميخوام.الان شما غذاي حضرتو آوردي دادي به اين بچه.
يا امام رضا.تو ولي نعمت مايي.ما سرسفره تو مهمونيم آقا.نکنه دست رد به سينه من گنهکاربزني قربونت برم.
ده مرتبه: بِعليِّ بنِ مُوسي
ده مرتبه: بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ
ده مرتبه: بِعَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ
ده مرتبه: بِالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ
اي يادگار فاطمه مارا توياد کن
آقا بيا وشيعه خود را توشاد کن
ازما که گوييا به تو خيري نمي رسد
پس خود به لب دعاي فرج را زياد کن
عالم پر است از ستم و ظلم دشمنان
دنياي خسته را تو پراز عدل و داد کن
آقا تورا قسم به اسيري عمه ات
فکري به انتقام ز آل زياد کن
سوال کردن ازآقا اون چه مصيبتيه که شما صبح وشام براش خون گريه ميکني؟ .مصيبت جدغريبتون حسينه.فرمود اگه حسينم بود براين مصيبت خون
گريه ميکرد.فرمود مصيبت عموتون عباسه.فرمود اگه عباسم بود خون گريه ميکرد.پس چه مصيبتيه آقاجون.فرمود مصيبت اسيري عمه مون زينبه.
يا الله.سادات منو ببخش.شب عليه.وقتي ميخواست بي بي بره زيارت قبر پيغمبر علي مقابل حسن و حسين دوطرف زينب راه مي افتادن.اميرالمومنين
دوان دوان ميرفت مشعل ها را خاموش ميکرد.سوال کردن آقاجان چرا اين کارو ميکنين فرمود نميخوام چشم نامحرم به جمال دخترم زينب بيفته.يا علي آقاجان
کجا بودي کربلا ببيني .. ...واي واي ...امشب هر چي ميخوايي از امام زمان بخواه. دوان دوان خودشو رسوند تو گودي قتلگاه.يه نگاه کرد.پاهاي
زينب ديگه رمق نداره.نشست .استادمون ميفرمود ايني که شنيدين زينب شمشير شکسته رو کنار زد نه نه .
دونه دونه شمشير و نيزه شکسته هارو از تو بدن حسين بيرون کشيد.يا الله .يا بقيه الله منو ببخش آقا .راوي ميگه ديدم زينب لب هارو گذاشت به رگ هاي بريده اباعبدالله
يا حسين .....يا حسين ..
ده مرتبه: بِالحُجَّةِ.
التماس دعای مخصوص از دوستان خودم دارم
#شب_یازدهم_محرم
#روضه_اسارت_اهلبیت_علیهم_السلام
#شام_غریبان
متن روضه 1
🔸عالم همه محزون و پریشان حسین است
🔸شام است ولی شام غریبان حسین است
شام غریبان حسینه...
شب یتیمی بچه های حسینه...
شب بی برادری زینبه...
امشب مصیبت خیلی سنگینه...
امشب زمین و آسمان برا حسین گریه میکنند...
دیگه روضه خون نمیخواهی...
زیر لب آروم آروم بگو...
وای غریب حسین...
وای مظلوم حسین...
@roze14
🔸از خـون جگـر لالـه فشـانید کـه امشب
🔸در مقتل خون، فاطمه مهمان حسین است
امشب مادرش فاطمه میاد کربلا...
🔸زینب نگهش بر قـد خمگشتۀ زهرا
🔸زهرا نگهش بـر تن عریان حسین است
هی به بدن بی سر حسینش نگاه میکنه...
ناله میزنه...
اشک میریزه...
@roze14
میگه وای غریب مادر حسین...
وای مظلوم مادر حسین...
🔸اگر کشتند چرا آبت ندادند
🔸چرا زآن دُرّ نایابت ندادند
حسین جان...
🔸اگر کشتند چرا خاکت نکردند
🔸کفن بر جسم صد چاکت نکردند
خواهرها.. امشب با مادرش زهرا هم ناله شید...
با زینب کبری هم ناله شید...
خدا میدونه امشب زینب کبری چه حالی داره...
🔸امان از دل زینب
🔸چه خون شد دل زینب
الله اکبر...
در نصف روز...
جلو چشماش...
همه عزيزانش رو سر بریدند...
🔸چه خون شد دل زینب
خدا به داد دل زینب برسه...
چه حالی داره وقتی میبینه...
یه طرف بدن بی سر حسینش...
توی گودی قتلگاه...
یه طرف دستهای قلم شده عباسش..
کنار شط فرات...
یک طرف بدن قطعه قطعه علی اکبر...
یه طرف بدن فرزندانش غرقه در خون روی زمین کربلا...
یه طرف دیگه هم خیمه های سوخته و...بچه های یتیم سیلی خورده...
@roze14
خدایا چکار کنه زینب...
با اينهمه مصیبت...
🔸چه خون شد دل زینب
این زن و بچه های یتیم رو جمع کرده... داخل یه خیمه ی نیم سوخته...
هم پرستار امام سجاده...
هم زن و بچه های یتیم رو آروم میکنه...
مجسم کن...
هر کدوم از این بچه ها یه زبانحالی دارند...
اما... همه درد دل هاشون رو به زینب میگن...
یکی میگه عمه جان زینب بابام حسین کجاست...
وقتی میرفت خیلی تشنه بود...
آیا بهش آب دادند یا نه...
یکی میگه خانوم جان زینب...
عمو جانم عباس کجاست..
یکی میگه زینب، ببین گهواره علی اصغر خالیه...
امان... امان...
یکی جای تازیانه ها رو نشون میده...
یکی صورت سیلی خورده اش رو نشون میده...
یکی ميگه عمه جان زینب نبودی ببینی من آتیش گرفته بودم...
🔸امان از دل زینب
🔸چه خون شد دل زینب
چی کشید زینب...
از یک طرف مصیبت برادر...
از طرفی هم مصیبت اسارت...
امام سجاد فرمودند...
شام غریبان, اونقدر مصیبت برا عمه ام زینب سنگین بود...
دیدم عمه جانم نماز شبش رو نشسته خواند...
(رايتها تلک الليله تصلي من جلوس)
منبع: فاطمه الزهراء بهجة قلب المصطفي. ص 641.
زبان حال خانوم زینب کبری است...
🔸سه غم آمد به جانم هر سه یکبار
🔸غریبی و اسیری و غم یار
آخ... برادر خوبم حسین...
🔸غریبی و اسیری چاره داره
🔸ولی آخر کشد ما را غم یار
الا لعنت الله علی القوم الضالمین
-
خودم دیدم که صحرا لاله گون بود
زمین از خون یاران غرقه خون بود
خودم دیدم فضاى آسمانها
پر از انا الیه راجعون بود
خودم دیدم که نور چشم زهرا
جراحات تنش از حد فزون بود
خودم دیدم که بر هر برگ لاله
نوشته این سخن با خط خون بود
گلى گم کرده ام میجویم او را،
به هر گل میرسم میبویم او را
خودم دیدم گلوى اصغرش را
خودم در بر کشیدم اکبرش را
اگر چه از کنار نهر علقم
زگریه منع کردم خواهرم را
خودم دیدم که زهرا ناله میکرد
خودم دیدم سرشک مادرم را
مکن منعم اگر با اینهمه داغ
زنم بر چوبه محمل سرم را
گلى گم کرده ام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
خودم دیدم که دلها مرده بودند
خودم دیدم همه افسرده بودند
خودم دیدم کبوترهاى معصوم
همه در زیر پر، سر برده بودند
خودم دیدم که گلهاى نبوت
زبى ابى همه پژمرده بودند
همان جایى که فرزندان زهرا
بجرم عشق سیلى خورده بودند
گلى گم کرده ام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
گل من یک نشان در بدن داشت
یکى پیراهن کهنه به تن داشت
دستی رسید بال و پرم را كشید و رفت
از بال من شكسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم كه تازه بود
با یك اشاره روی لباسم چكید و رفت
قربون غریبیت برم آقاجان،
بدكاره ای
الله اكبر،الله اكبر،چقدر جسارت رو برد بالا،زن بدكاره فرستاد تو زندان برا موسی بن جعفر،اُف برتو روزگار
بدكاره ای به خاك مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت
از روزنه در نگاه كردن،دیدن زن بدكاره صورت رو خاك گذاشته،هی می گه خدایا غلط كردم،این كی بود من اومدم سراغش،چرا اینقدر صداش دل و زیر رو می كنه
بدكاره ای به خاك مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگیم را شنید و رفت
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی كه بود
الله اكبر اصلاً نمی تونم این بیتها رو وا كنم،می دونم بدون اینكه توضیح بدم،ناله شو می زنی
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی كه بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت
راضی نشد به بالش سختی كه داشتم
زنجیر های زیر سرم را كشید و رفت
بچه سیدا نشون بدن غیرتی ناله می زنن،تو این یه بیت
وقتی كه
خاك تو دهنم،ان شاءالله این تكه تاریخ دروغ باشه
وقتی كه نام فاطمه را از لبم شنید
یك حرفی از كنار دهانش پرید و رفت
هرچی می خوای منو بزنی بزن،اسم مادرم رو درست ببر،تو رو خدا دو بیت می خونم و می شینم با تو گریه می كنم،حواست با منه
از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت
اما چه خوب شد كفنم را كسی نبرد
تا زیر نیزه ها بدنم را كسی نبرد
می خوام روضه رو از زبون حضرت معصومه بخونم،وقتی مثل فردا شب،اما رضا یه لحظه از مدینه رفت،از نظرها غایب شد،حضرت معصومه دیگه برادر رو ندید،مدتی زیادی انتظاره برادر رو كشید،بعد از دقایقی برگشت بی بی یه نگاهی به داداش انداخت،دید سر رو آشفته است،موها پریشونه،لباس ها همه غرق خاكه،كجا بودی داداش،چرا منو تنها گذاشتی رفتی،یه نگاه به خواهرش كرد،گفت خواهر فقط یه جمله بگم،دیگه منتظر نباش،دیگه انتظار بابامونو نكش،خودم رفتم بدن غرق خونش رو داخل خاك گذاشتم،یه جایی ببرمت هر كی تاحالا ناله نزده،عقده ی دلش وا بشه،می خوام بگم دختر منتظر بابا بوده،همتون اهل روضه اید،دختری كه چهارده سال هی اومدن خواستگاری گفت:نه،قبول نمی كنم بابام زندانه،باید بابام آزاد بشه،اینقدر صبر كرد،آخرش خبر باباشو براش آوردند،می خوام یه جمله بگم،كاشكی تو خرابه هم خبر بابا رو می آوردند،كجای دنیا دیدید،برای دختر منتظر،سر بریده باباشو ببرند،حسین..........
#امام_کاظم
چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست
لایق برای دیدنش فردای محشر نیست
زندان عقول ناقص مستان قدرت بود
زندان مکانی هست که موسی بن جعفر نیست
حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد
تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست
زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند
آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست
از روزه هایش، «روضه» ی شلاق بدتر بود
از درد هایش ،ضعف جسمانیش بهتر نیست
خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند
تابوت او دست کم از شمشیر و خنجر نیست
**
در روز عاشورا برای اشک ثارالله
قطعا دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست
در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم!
این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟
اسلام را در روز روشن زیر پا بردند
شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست
زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی
می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست
علی اصغر یزدی
@deabel
چاه زندان قتلگاه یوسف زهرا شده چشم یعقوب زمان در ماتمش دریا شده
اختران اشک جاری ز آسمان دیده گر چون نهان ماه رخش در هالۀ غم ها شده
بس که جانسوز است داغ آن امام عاشقان در عزایش غرق ماتم خانۀ دلها شده
ای طرفداران قرآن و شریعت بنگرید موسی جعفر شهید مکتب تقوا شده
او نه تنها تازیانه خورده از دست ستم صورتش نیلی ز سیلی چون رخ زهرا شده
نالۀ جانسوز معصومه ز دل بر خاسته در مدینه دختری بی بابا شده
ابوالعتاهیه مدتها در مجلس هارون الرشید حاضر نمی شد ، اما روزی باشاره هارون ، جعفر برمکی او را به مجلس هارون آورد از ابوالعتاهیه خواستند اشعاری بخواند ، اشعاری خواند اول هارون را به نشاط آورد ، بعد ابوالعتاهیه اشعار دیگری خواند هارون را بشدت متأ ثرساخت . گفتند : ابو العتاهیه چی می خواهی ؟
گفت : هارون نه مال می خواهم ، نه مقام می خواهم ، من آزادی امام موسی بن جعفر را می خواهم که سالها گوشۀ زندان است هارون اجازه بده آقا را آزاد کنند ، بچه هایش در مدینه منتظرند ، برگۀ آزادی موسی بن جعفر را گرفت خیلی خوشحال است . الحمد الله دل پیغمبر و زهرا را شاد کردم . فردای آن روز ابوالعتاهیه به طرف زندان می رفت دید جنازه ای را چهار نفر می آوردند ، پرسید این جنازه ی کیست ؟ گفتند : جنازۀ موسی بن جعفر امام هفتم شیعیان است .
نمی دانم شنیدستی بدوران که شاهی جان دهد در کنج زندان
فلک بودی دگر در ترکشت تیر ؟ کی دیده شه بمیرد زیرزنجیر
نظاما آفرین بر اهل بغداد تن شه را بروی جسر بنهاد
ولی جدش برهنه در بیابان غلظ گفت بزیر سمِّ اسبان1
کاری کردند که خواهرش زینب وقتی آمد گودی قتلگاه از روی تعجب صدا زد : آیا تو حسین منی ؟
هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید
تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید
مُرد اگر کنج قفس،طایر بشکسته پری
یاد از مردن زندانی بغداد کنید
چون به زندان به ملاقات محبوس روید
از عزیز دل زهرا و علی یاد کنید
کُند و زنجیر گشائید،زپایش دم مرگ
زین ستمکاری هارون،هه فریاد کید
چار حمال، اگر نعش غریبی ببرند
خاطر موسی جعفر، همه امداد کنید
تا دم مرگ،مناجات و دعا کارش بود
گوش بر زمزمه آن شه عباد کنید
پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش
پش شما گریه بر آن کشته بیداد کنید
نگذارید که معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید
#حضرت_رقیه_س_شهادت
ندیدی اشک، زِ چشمم، مدام میآمد؟
چگونه، دخترکت، سویِ شام، میآمد؟
اگرچه بی پر و بالم، بگو که یادت هست
سه سالهات، همهجا، با مقام میآمد؟
به غیرتِ تو، پدر، برنخورد، آنجا که
رقیه، داشت، به بزمِ حرام، میآمد؟
تو رویِ نیزه و من در تمامِ طولِ مسیر،
فقط به روی لبم، این کلام، میآمد:
قسم به جانِ تو بابا، گرسنه خوابیدم،
"زِ خانهها، همه بوی طعام، میآمد"
شاعر: #عادل_حسین_قربان
#حضرت_رقیه_س_شهادت
ای یوسف رسیده به کنعان من،سلام
بابایی عزیزتر از جان من،سلام
ای دلخوشی این دل پر غم،خوش آمدی
بابا، به این خرابه ی ماتم خوش اومدی
دیدم چِقَدر حالت عمه عجیب شد
تو آمدی!...خرابه پر از بوی سیب شد
منّت سر شکسته ی دختر گذاشتی
وقتی به روی دامن من سر گذاشتی
@hosenih
حالا به موی مختصرت شانه می زنم
با دست کوچکم به سرت شانه می زنم
وضع لب و دهان تو تغییر کرده است
یک تکّه خیزران به لبت گیر کرده است
بابا ندیده ای که چه زجری کشیده ام
من روی خار تیز مغیلان دویده ام
زلفم به دست باد مخالف کشیده شد
این ارث فاطمه است که قدّم خمیده شد
از روی مپرس که نیلی شده پدر
یاست کبود ضربه ی سیلی شده پدر
این معجرم که پاره و خاکی و نخ نماست
سوغات غارت حرم بی پناه ماست
این نیزه دارها چه گلی که نکاشتند
بر نی سر عموی مرا کج گذاشتند
کار رقیه ی تو پدرجان تمام شد
تا نوبت مصائب پردرد شام شد
نا محرمان به راه حریم تو سد زدند
بر پهلوی سه ساله ی تو بد لگد زدند
ما را میان خنده ی انظار برده اند
ما را کشان کشان سر بازار برده اند
@hosenih
دیدم که شامیان حرامی دریده اند
دیدم که معجر از سر عمه کشیده اند
دیدم بساط مستی بزم شراب را
آن چشم شور دشمن خانه خراب را
با داغ صحنه ای جگرم پاره پاره شد
حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد
امشب کنار پیکر بی جان من بمان
یک فاتحه برای گل پرپرت بخوان
شاعر: #بردیا_محمدی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
شبی که عشق به دستش عنان راحله داشت
ز راه دور یتیمی نظر به قافله داشت
@hosenih
دلش به همره آن کاروان سفر میکرد
ز کاروان اسیران اگرچه فاصله داشت
ز رنج و درد غم او هم اینقدر گویم
به پای کوچک و مجروح خویش آبله داشت
به جرم عشق چو مادر ز خصم سیلی خورد
وگرنه کار کجا او به جنگ و غائله داشت
چو دید فاطمه را سر نهاد بر پایش
ز دست دشمن ظالم به مادرش گله داشت
شبانه زینب مظلومه بهر گمشدهاش
دعا به درگه حق در نماز نافله داشت
@hosenih
زیارت حرمش رار ز حق طلب می کرد
که از رقیه «وفائی» امید این صله داشت
شاعر: #سیدهاشم_وفایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_مدح
فریاد گلوی خستگان است رقیه
یک پنجره رو به آسمان است رقیه
چون کوه، علمدار قیام گریه ست
بانوی همیشه قهرمان است رقیه
شاعر: #حسن_کردی
@dobeity_robaey
#حضرت_رقیه_س_شهادت
هرگز نمیروم پی دلدار دیگری
خار است در کنار تو هر یار دیگری
چون مصطفی که بر سر زانو تو را نشاند
بر زانویت مرا بنشان بار دیگری
خاری کشیدم از کف پا و دوباره رفت
در پای غرق آبله ام خار دیگری
@hosenih
از کوچه ها که میگذرم باز میرسم
با اضطراب و گریه به بازار دیگری
شلاق و ضرب سیلی و....از حال من مپرس
آزار دیده ام پس از آزار دیگری
تنها به زخم گوشه ی چشمم نظر نکن
دارم کنار زخم سر آثار دیگری
حاشا نمیشود اگر این چشمهای تار
مانده به زیر معجرم اسرار دیگری
از نیزه دیده ای چه گذشته است بر سرم
بی فایده است نزد تو انکار دیگری
بعد از کشیده ضربه ی بسیار میخورم
تا میخورم دوباره به دیوار دیگری
خوب است این که آمده ای کم نمیشود
از گیسوی رقیه ی تو تار دیگری
زخم سرم شمرده شد از زخمهای پا
رو میکنم برای تو طومار دیگری
زجر است مثل قنفذ و خولی مغیره است
هر خار خشک نائب مسمار دیگری
حالا که دیر آمده ای بیشتر بمان
یعنی زمان به من بده مقدار دیگری
همراه خود مرا ببر از این خرابه شهر
امشب حواله ام نده دیدار دیگری
@hosenih
جز آیه ی صلابت و توحید و صبر نیست
در چشم کوثر تو نوشتار دیگری
یک شهر یک طرف من غمدیده یک طرف
جز سیلیام نبود طرفدار دیگری
وقتی که مانده از تو دو زخم لب...ازلبم
جز بوسه بر لبت نرسد کار دیگری
شاعر: #محمدعلی_بقایی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
به دخترت که غم و غصه بیکران دارد
بگو که چند ستاره در آسمان دارد
تمام دخترکان رفته اند و خوابیدند
رقیه نیمه ی شب تازه میهمان دارد
@hosenih
بغل گرفتمت و از تو بوسه میخواهم
ولی چرا لب تو طعم خیزران دارد
تو تشنه کشته شدی من گرسنه ام امشب
سرت برای چه اینقدر بوی نان دارد
از آن شبی که زمین خوردم از روی ناقه
همیشه دختر تو درد استخوان دارد
بلایی بر سر شیرین زبانت آوردند
برای حرف زدن لکنت زبان دارد
@hosenih
در ازدحام سر کوچه ها مشخص شد
چقدر شام؛ زن و مرد بد دهان دارد
■
و دشمنان تو بابا به خویش میگفتند
مگر که دختر کوچک چقدر جان دارد
شاعر: #محمدحسن_بیات_لو
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#مناجات_با_خدا
#حضرت_رقیه_س_شهادت
صدای گریه شنیدی اگر صدای من است
مرا بزن به مرامت قسم سزای من است
دلت شکسته از این بنده ی نمک نشناس
دلت شکسته، دلیلش فقط خطای من است
@hosenih
بدی من که به دردت نمی خورد اما
تو خوبی ات همه جوره گره گشای من است
فدای رحمت و مهمان نوازی ات که فقط
عنایتت سبب این برو بیای من است
هر آن که گفت بگو مونس و پناهت کیست؟
همیشه گفته ام آن مهربان خدای من است
تمام حاجتم این ماه، دیدن نجف است
نجف مزار علی، شاه و مقتدای من است
دلیل اشکِ سر سفره، وقت افطارم
لبان تشنه ی ارباب با وفای من است
نجات چیست؟ رسیدن به کشتی ارباب
حسین راه نجات است و ناخدای من است
که گفته روزی من نیست دیدن حرمش
به دست دختر او رزق کربلای من است
@hosenih
فدای اشک رقیه که با پدر می گفت:
چه خوب شد که سرت سهم گریه های من است
گرسنه مانده ام اما غذا نمی خواهم
چرا که کنج خرابه، کتک غذای من است
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e