eitaa logo
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
3هزار دنبال‌کننده
31 عکس
29 ویدیو
31 فایل
فهرست https://eitaa.com/fatemi8/100 محرم https://eitaa.com/fatemi8/484 فهرست روضه ومداحی کانال اصلی https://eitaa.com/fatemi222/6620 اشعارویژه سفر عتبات https://eitaa.com/fatemi414/277
مشاهده در ایتا
دانلود
کلیم اگر دعــاکند ، بى تو روا نمى شود مسیح اگر دوا دهد ، بى تو شفــا نمى ‏شود اگر جدایى اوفتد میان جسم و جـان من قسم به جان تودلم ، از تو جدا نمى ‏شود گریه اگر کنم همى ، بهر تو گریه مى ‏کنم ورنه زدیده ‏ام عبث ، اشک رها نمى ‏شود گِرد حرم دویده ‏ام، صفا و مروه دیده ‏ام هیچ کجا براى من کرب و بلا نمى ‏شود کسى که گشت گرد تو، گرد گنه نمى ‏رود پیرو خط کربلا، اهل خطا نمى‏ شود عمر گذشت و وا نشد ، راه زیارتت به من حاجت این شکسته دل، چرا روا نمى شود جز سر غرقه خون تو، که شد چراغ قافـله رأس بریده برکسى ، راهنما نمى‏ شود اى بدن تو غرقه خون،وى سروروت لاله گون با چه خضاب کرده ‏اى، خون که حنا نمی شود کرببلا و کوفه شد، سخت به عترتت ولى هیچ کجا به سختى، شام بلا نمى‏ شود چوب بدست قاتلت سوخت و گفت اینسخن جاى سر بریده در، طشت طلا نمى‏ شود سوز درون میثمت، بوده شرارى ازغمت ورنه ز شعرش این چنین،شوربه پانمى ‏شود شعر از : حاج غلامرضا سازگار &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
مِهر تو را،به عالم امکان نمی دهم این گنج پر بهاست من ارزان نمی دهم گرانتخاب جنّت وکویت بمن دهند کوی تو را به جنّت و رضوان نمی دهم نام تو را ، به نزد اجانب نمی برم چون اسم اعظم است به دیوان نمی دهم جان میدهم بشوق وصال تویاحسین تا بر سرم قدم ننهی جان نمی دهم ای خاک کربلای تو ، مُهرِ نمازِ من آن مُهر را به مُلک سلیمان نمی دهم مارا غــــلامی تو بود تاجِ افتـخار این تاج را به افسر شاهان نمی دهم دل جایگاه عشق توباشدنه غیرتو این خانه خداست به شیطان نمی دهم گرجرعه ای زآب فراتت شودنصیب آن جرعه رابه چشمه حیوان نمی دهم تا سر نهاده ام چو مؤیِّد بدرگهت تن ، زیــر بـار منّت دونان نمی دهم (سیدرضامویّد)
بی‌تو درون سینه‌ام ، ناله شرر نمی‌شود گریه صفا نمی‌دهد، اشک، گهر نمی‌شود سوز دل، آتش تبم، روز، سیه‌تر از شبم این شب تیره تا ابد، بی‌تو سحر نمی‌شود ای یم اشک‌ها کمت تا که نسوزم از غمت رزق حلال دیده‌ام، خون جگر نمی‌شود نیزه خصم چون قلم کرده به سینه‌ات رقم که پیش تیر، عاشقی چون تو سپر نمی‌شود از بدن تو بیشتر شد جگر تو ریش‌تر زخم زبان که مرهم داغ پسر نمی‌شود روی تو آفتاب دین، سنگ ستاره جبین خون که نقاب بر روی قرص قمر نمی‌شود غیر سر تو بر سنان، سری نگشته ساربان یتیم را که سایه‌بان، راس پدر نمی‌شود آتش خیمه بود بس، از چه نگفت هیچکس شـعله که بال طایر سوخته پر نمی‌شود ای شـرر تو آب من ، اشک غمت گلاب من محشر من، حساب من، بی‌تو به سر نمی‌شود درد غمت دوای من، خاک درت شفای تن شفای درد «میثمت» خاک دگر نمی‌شود شاعر:غلامرضا سازگار
ای زمین کربلا اى زمین کربلا، من یاسمن گم کرده ام سوسن و نسرین و یاس و نسترن گم کرده ام ای زمین کربلا، در زیر تیغ و نیزه ها هم گل و هم بلبل شیرین دهن گم کرده ام اى زمین کربلا، در این دیار پر بلا پیکرى صد چاک و بى غسل و کفن گم کرده ام اى زمین کربلا، من زینب غمدیده ام که حسینم را در این دشت محن گم کرده ام اى زمین کربلا، قلب پر از داغم ببین من چراغ لاله در صحن چمن گم کرده ام من غریب این دیارم، اى زمین کربلا که در اینجا، خسرو دور از وطن گم کرده ام آب شد شمع وجودم، ز آتش داغ حسین در بر پروانه، شمع انجمن گم کرده ام آنکه بودى خاتم ختم رسولان را، نگین من در این صحرا، ز جور اهرمن گم کرده ام
اِنِّی لَاَدعوُا لِمُومِنٍ یُذکَرَ مُصِیبَهِ جَدِّی اَلشَّهِید ثُمَّ یَدعُو لِیَ بِتَعجِیلِ الفَرَجِ وَالتَّاءیِیدِ آندم بریدم از زندگی دل کامد به مسلخ شمر سیه دل او می دوید و من می دویدم او سوی مقتل من سوی قاتل او می نشست و من می نشستم او روی سینه من در مقابل او می کشید و من می کشیدم او از کمر تیغ من آه باطن او می برید و من می بریدم او از حسین سر من غیر از او دل &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
و قسم‌ به تو که قلبم‌ با‌ اسمت‌ آرام‌ می شود... آقای‌‌ِ امام‌ حسین :)
◾ حکایت جانسوز سوارشدن زينب کبری سلام‌اللّه‌علیها بر شتر بی جهاز... ⚡️وقتیکه زينب کبری عليهاالسلام نظر به قتلگاه می‌کند و می‌فرماید: کجایید ای مَحرَمانِ من؟! راوی گوید: ثُمَّ أمَرَ ابنُ سَعدٍ (لَعَنَهُ اللّهُ) بِأنْ تَحمِلَ النِّساءَ عَلىٰ الْأقتابِ بِلا وِطاءٍ و حِجابٍ ▪️سپس ابن سعد (لعنت الله علیه) دستور داد زنان را بر شتران بی جهاز سوار کنند، پس شترها را نزدیک زنان آوردند و گفتند:زود بیایید و سوار شوید و ابن سعد دستور حرکت داد. زینب کبری عليهاالسلام چون این حالت را مشاهده نمود، فریاد برآورد: سَوَّدَ اللّهُ وَجهَكَ يا ابنَ سَعدٍ! في الدُّنيا و الآخِرَةِ.تَأمُرُ هٰؤلاءِ الٍقومِ بِأنْ يُرَكِّبونا، و نَحنُ وَدائِعَ رَسولِ اللّهِ صَلّىٰ اللّهُ عَلَيْهِ و آلِهِ ▪️خدا رویَت را در دنیا و آخرت سیاه کُنَد ای ابن سعد! تو به این مردان امر می‌کنی که ما را سوار کنند در حالی که ما امانت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستیم!؟ به آنها بگو: از ما دوری شوند تا ما خودمان سوار شویم. عمرسعد دستور داد تا لشکریان از شتران فاصله گرفتند. پس زینب کبری و أم کلثوم سلام الله علیهما جلو آمدند و هر یک از زنان و بچه ها را به اسم صدا زدند و در نهایت همه را سوار بر شتران کردند. همه زن ها و بچه ها سوار شدند تا اینکه جز زینب کبری سلام الله علیها کسی نماند. در این هنگام حضرت زینب علیهاالسلام نظری به سمت چپ و راست خود انداخت و کسی را جز امام سجاد علیه السلام ندید که از شدت بیماری نمی‌توانست سوار شود. پس نزدیک آن حضرت آمد و فرمود: ای برادرزاده! برخیز و با کمک من بر شتر سوار شو. 🔻امام سجاد علیهالسلام فرمود: عمه جانم! شما سوار شويد و من و اين جماعت را به حال خود واگذارید. حضرت زينب کبری عليهاالسلام نتوانست از امام علیه السلام نافرمانی کند،لذا برگشت تا سوار بر محمل شود. فَاِلْتَفَتَتْ يَميناً و شِمالاً، فَلَم تَرَ إلّا أجساداً عَلىٰ الرِّمالِ و رُؤوساً عَلىٰ الْأسِنَّةِ بِأيدِي الرِّجالِ، فَصَرَخَتْ، و قَالَتْ: وا غُربَتاه! وا أخاه! وا حُسيناه! وا عَبّاساه! وا رِجالاه! وا ضَيعَتاه بَعدَكَ يا أباعبداللّه ▪️پس به سمت راست و چپ خود نظر کرد و کسی را ندید جز اجسادی که بر روی ریگ و رمل بیابان افتاده بودند و سرهایی که بر روی نیزه در دست سپاهيان عمر سعد بود. پس فریادی کشید و فرمود: آه از غريبي...آه ای برادر...آه ای حسین من...آه ای عباس من... آه ای مَحرمان من... چقدر بعد از تو ما خوار و ذليل شدیم ای اباعبدالله... فَلَمَّا نَظَرَ الْإمامُ زَينُ الْعابدينَ عَلَيْهِ السَّلامُ إلىٰ ذٰلِكَ لَم يَتَمالَكْ عَلىٰ نَفسِهِ دونَ أن قامَ و هو يَرتَعِشُ مِنَ الضَّعفِ، فأخَذَ بِعَصاةِ يَتَوَكَّاُ عَلَيْها، و أتَىٰ إلىٰ عَمَّتِهِ، و ثَنىٰ رُكبَتُه،فأخَذَ لِيَركَبُها فَاِرتَعَشَ مِنَ الضَّعفِ،و سَقَطَ عَلىٰ الْأرضِ ▪️چون امام زین العابدین علیه السلام این حالت زينب کبری عليهاالسلام رامشاهده کرد، نتوانست کاری کند جز اینکه به سختی از جای برخاست و عصایی را به دست گرفت و از ضعف به خود می‌لرزید. پس خود را با همان حالت به کنار محمل زينب کبری عليهاالسلام رساند و زانو گرفت و فرمود: عمه جان! بیا و سوار شو! پس زينب کبری عليهاالسلام آمد تا سوار شود اما امام‌ سجاد علیه السّلام از شدت ضعف لرزید و با صورت به زمین خورد. فَلَمَّا رَآهُ الشِّمرَ (لَعَنَهُ اللّهُ) أتىٰ إلَيْه، و بِيَدِهِ سَوطٌ، فَضَرَبَهُ ▪️چون شمر (لعنة الله علیه) این حالت را دید، در حالی که تازیانه در دست داشت، به امام سجاد علیه السلام نزدیک شد و امام را با تازیانه زد. زين العابدين عليه السلام فریاد می‌زد؛ وا جدّاه! وا محمّداه! وا عليّاه! وا حسناه! وا حسيناه زينب کبری عليهاالسلام از مشاهده این صحنه گریه می‌کرد و به شمر می‌فرمود: وای بر تو ای شمر!به باقی مانده نبوت رحم کن . و دائمًا این را فرمود تا شمر از امام سجاد علیه السلام دست کشید. پس در این هنگام کنیز مُسنّی آمد نزد زینب کبری عليهاالسلام و او را سوار کرد. راوی گوید: من پرسیدم که آن پیرزن که بود؟ گفتند: آن پیرزن ،فضه، خادمه فاطمه زهرا علیهاالسلام بود. پس سپاه عمر سعد هر جور که بود امام سجاد علیه السّلام را بر یک شتر لاغری سوار کردند و پاهایش را هم از زیر شتر به هم بستند. 📚معالي السّبطين ج۲ ص۹۰ 📚وسيلة الدّارين ص۳۵۰ 📎 📎 📎 علیه السلام ↩️فهرست روضه ومداحی https://eitaa.com/fatemi8/100
از روی نیزه بر منِ غمگین نظاره‌ای حرفی، کنایه‌ای، سخنی یا اشاره‌ای پلکی بزن که حال حرم روبه‌راه نیست کافی‌ست بزم سوختگان را شراره‌ای سوسو بزن به سوی من، ای سوی دیده‌ام! در آسمان به‌جز تو ندارم ستاره‌ای دستم نمی‌رسد به سر نیزه‌ات اگر در دست زینب است گریبانِ پاره‌ای یک قتلگاه رفتی و صد قتلگاه من... گشتم به هر دیار حسین دوباره‌ای با هر تکانِ نیزه، تکان می‌خورد سَرَت جانا به گوش نیزه مگر گوشواره‌ای؟! پیشانی‌ات شکست که پیشانی‌ام شکست آیینه بی خبر نشود از نظاره‌ای جایش به روی صورت من درد می‌گرفت می‌خورد تا که بر رُخ تو سنگِ خاره‌ای بی پوشیه به پیش نگاه حرامیان جز آستین پاره نداریم چاره‌ای ✍ فهرست روضه ومداحی https://eitaa.com/fatemi8/100
📌 اشک گر خشکد دگر خون گریه‌ها باشد... ▫️ شنیدن می‌کُشد، گر ماجرایش کربلا باشد بمیرم، آنکه می‌بیند دگر حالش چه‌ها باشد ▪️ ببیند خیمه‌ها در هُرم گرما، کودکان تشنه دلیران اندکی اما حرامی تا کجا باشد ▫️ علی اکبر چو طوفان می‌زند بر قلبِ دشمن‌ها تَنی یک تکّه زد میدان، به میدان تکه‌ها باشد ▪️ چو قاسم رفت می‌دیدش قَدش حتی زِره نَبوَد عمو می‌آوَرد او را زِ میدان، مُجتبی باشد ▫️ علمداری ببیند خشمگین از مشکِ بی‌آبش رَوَد تا رود مشکش پُر کند، پُشتش دعا باشد ▪️ دو دستش در بیابان گم شود، مشکش ولی هرگز زَند تیری عدو بر مشک، آبش خون‌بها باشد ▫️ علی اصغر به شهدی آب جان گیرد ولی دشمن گلویش تَر کند با خون چو سر از تن جدا باشد ▪️ شَهی تنها ببیند رو‌به‌رویش ارتشی بی‌رحم هزاران زخم بوسد پیکرش چون آشنا باشد ▫️ بسوزاند به آتش خیمه‌ها را دشمنش حتی اسارت می‌برد اطفال و زن‌ها را، روا باشد؟ ▪️ ببیند مُنتقم با عمه‌اش دشمن چه‌ها می‌کرد بگوید اشک گر خشکد دگر خون گریه‌ها باشد ✍ حامی 📝 ؛
26.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| ببینید؛ روضه خوانی علامه بهلول 🔰قسمتی از اشعار میرزا یحیی مدرس اصفهانی در مصائب علیه السلام و خطاب به امام زمان علیه السلام/دیوان یحیی 🔰شها چو شیر خدا تیغ از نیام برآر پی حمایت دین شه انام بر آر ز آستین خدا دست انتقام برآر روان فرقه بی ننگ و عار و نام برآر به یاد پادشه تشنه کام گام برآر 🏴که گشت از ستم زاده زیاد قتیل کسی نگفت که محبوب داور است حسین کسی نگفت که سبط پیمبر است حسین کسی نگفت که فرزند حیدر است حسین کسی نگفت حسن را برادر است حسین کسی نگفت که زهراش مادر است حسین 🏴کسی نگفت که دخت رسول راست،سلیل لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش که تا برون نکند خصم بدمنش ز تنش چه شب لباس که شد خاک کربلا کفنش چه شد اساس که شد دشت نینوا وطنش هنوز روح تعلق که داشت بر بدنش 🏴نمود شمر چرا بهر کشتنش، تعجیل
به‌روشناییِ سلام بر تو که نوری و ذکری و ایمان سلام بر سخن حق، سلام بر "قرآن" به هفت آیه‌ی "سبع المثانی"ات سوگند تمام رحمت محضی، قسم به "الرحمان" معلّقات معلّق شد و به زیر آمد همین که نور تو آمد در آن زمان به میان خِرَد به عُمق تو هرگز نمی‌رسد دستش هزار معنی نازک شده‌است در تو نهان اگر که چهره بدون نقاب بنماید کُمیت عقل شود لنگ و عاجز و حیران نسیم جنت حق می‌وزد ز آیاتش بهشت را به تماشا نشین در این بستان خزان گذشت بر اوراقِ خَلق و کهنه شدند گذر نکرده بر اوراق او غُبار خزان به پیش هیبت "فاتوا بمثله" ، فُصَحا گرفته‌اند سر انگشت عجز را به دهان زبان به کام گرفتند جمله لال شدند چو گفت "فاستمعوا له و اَنصِتوا" ، یزدان بشر کجا و توان سخن چو او گفتن زبان هیچ بشر نیست مرد این میدان نگاه کن و بدان "اُنزل بعلم الله" اگر که بهتر از این هست هاتِ بالبرهان طناب اگر که بخواهی بیا که "انزلنا" طناب عرش الهی‌ست گشته آویزان نشسته‌اند همه انبیا بر این سفره به لقمه‌ای که بگیری از آن شوی لقمان فدای نثر روانش شود هزاران نظم که داده است پریشانی مرا سامان هزار عُمْر شده صرف فهم او و هنوز بدیع مانده معانی او و نحو بیان هزار فتنه بیاید، هزار فتنه رود به زیر سایه‌ی قرآن نمیشوم نگران * چنان پُر است کتاب خدا ز وصف علی شود علی، بشود این کتاب اگر انسان ببین به غیر علی کیست "باء بسم الله"؟! ببین شدست علی بر کتاب حق عنوان بدون نقطه چه معنا دهد کلام کسی؟! علی‌ست مُظهِر قرآن و معنی "تبیان" خطاب آمده "بلّغ" : "علی ولی الله" که در غدیر شود حق چو آفتاب عیان به برکت علی "اکملتُ دینَکُم" آمد که با ولایت او کامل است این بنیان خلافت است فقط لایق علی آری "لَقَد تَقَمَّصَها" دیگری که وای بر آن کسی که شیعه‌ی او نیست، غرق می‌گردد علی‌ست کشتی نوح و علی‌ست کشتی‌بان هر آنچه گفته نبی در حق علی وحی است مُطَهَّر است نبی از خطا و از هذیان بدون حُب علی، راه بدتر از چاه است به کعبه نه، که رسد آخرش به ترکستان علی الصباح قیامت خدات می‌پرسد چه شد که بعد نبی ، "اتبعتم الشیطان"؟! به حکم آیه "واتوا البیوتَ من ابواب" ز درب خانه نبی را فقط شوی مهمان علی‌ست باب ورودیِ عِلمِ پیغمبر گمان مکن که بُوَد شهر بی در و دربان علی‌ست سرّ "یدالله فوق ایدیهم" که اوست آیتِ عظمای حق به عالمیان علی‌ست علّت جمع ضمیر "انفسنا" به جز علی چه کسی بوده بر پیمبر جان؟ علی‌ست هادی امت پس از نبی به صراط صراط نیست برای مُحبّ او لغزان علی‌ست وجه خداوند "ذوالجلال" بلی در آن زمان که شود "کُلُّ مَن علیها فان" علی‌ست ساقی کوثر، علی‌ست رحمت محض و غیر اوست سرابی که "یَحسَبُ الظَمئان" علی‌ست صاحب علم کتاب و شاهد وحی کجاست عالم و جاهل به یکدگر یکسان؟! علی و فاطمه مصداق آن دو دریایند به جز حسین و حسن نیست "لُوء لُوء و مَرجان" قسم به آیه "تَبّت یدا" بریده شود دو دست هر که زند دست جز بر این دامان اگر‌که تیغ به رویم کشند می‌مانم نمی‌شوم ز مسیر غدیر، رو گردان به حشر گر‌که شفاعت کند گناه مرا ثواب می‌خورد آن روز غبطه بر عصیان بگیر دست مرا بیقرارِ نام توأم کویر خشک، منم من، تویی تویی باران فقط ترنم نام تو جان دهد ما را شبیه آبِ خنک در میان تابستان * سخن به آب رسید و ز غصه آب شدم عطش چه کرد که صار السماء مثل دخان رسیده است خطاب "ارجعی الی ربک" خدا کند نخورد سنگ بر لب و دندان فدای قاری قرآن که تشنه لب بود و نداد جرعه‌ی آبی کسی به آن عطشان آهای شمر تو را ذره‌ای طهارت نیست مزن بدون وضو دست خویش بر قرآن ✍حجت‌الاسلام فهرست روضه ومداحی https://eitaa.com/fatemi8/100
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی عروجت را گواهی می‌دهد این سِیْر عرفانی طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ می‌مانی در اوج غربت خود جرعه‌نوش قرب حق بودی قیامت بر سر نیزه سجودی بود طولانی سجودی که تو را می‌برد تا «قَوسَین أو اَدنی» سجودی در چهل منزل چهل معراج روحانی تو را آیه به آیه خواهرت زینب تلاوت کرد به روی رَحل نی از کربلا تا دِیْر نصرانی عجب حَجّی به جا آورده‌ای با حلق خونینت کدامین حج به خود دیده‌ست هفتاد و دو قربانی ✍ فهرست روضه ومداحی https://eitaa.com/fatemi8/100
گفت راوی که در سپاه یزید دل بدتر ز خاره* هم دیدم غارت مال دیده بودم من غارت گاهواره هم دیدم از غم و اضطراب، در طفلان گفت و گو با اشاره هم دیدم در پی کودکی به حال فرار ظلم چندین سواره هم دیدم آن چه دیدم به کربلا ز ستم من به کوفه دوباره هم دیدم بر در شهر کوفه با خورشید ماه دیدم، ستاره هم دیدم بر سر نی کنار چندین سر سر یک شیرخواره هم دیدم نه همین گوش‌های خون‌آلود مُشتِ پُر گوشواره هم دیدم پای سرهای روی نیزه به شام دف و چنگ و نقاره هم دیدم سخت‌تر ز آن‌چه شد به کرببلا من به دارالاماره هم دیدم ✍مرحوم استاد * سنگ خاره یا سنگ خارا فهرست روضه ومداحی https://eitaa.com/fatemi8/100
فلک بر عمة سادات، جسارت کِی رَوا باشد که هِجده محرم زینب، به روی نیزه ها باشد * ایام اسارت آل اله ، امام سجاد فرمودن امان از اسری عمه جانم زینب ، امشب به غم وغربت عمه سادات گریه کنیم ** بگو آیینة رویت، چرا خاکستری رنگست پذیرایی ز مهمانان، در این مهمانسرا سنگست دلم سوزد که لب تشنه سرت از تن جدا کردند عزیز جان من دیدی تورا از من جدا کردند مپرس از من چسان کوفی، ز ما کرده پذیرایی چو ماه نو خمیدم من، شده زینب تماشایی * وقتی کاروان به طرف کربلا حرکت میکرد خانم زینب کبری عباس داشت ، علی اکبر داشت ، قاسم داشت ، هیجده نفر محارمش مثل پروانه بدورش میگردیدن – یا صاحب الزمان آجرک اله فی مصیبت جدک الحسین – نیمه روز یازدهم محرم همه رو که سوار ناقه ها کرد یه نگاهی به طرف نهر علقمه ، یه نگاهی به طرف گودال قتگاه – کجایید برادران خوبم - دارن زینبو به اسیری میبرن – مگه بابام نفرمود هذه ودیعتو منّی علیه – زینب امانت من پیش شماست – باورت بود که در حال اسیری ببرند دختر فاطمه را در ملاء عام حسین صدا بزن حسین جان یا امام زمان سادات منو ببخشید – کاش مصیبت خانم زینب همین بود – شیخ مفید از زبان زید بن ارقم مینویسه دیدم سر مطهر ابی عبداله را بر نیزه تو کوچه های کوفه قرآن میخواند «اَم حَسِبت‌َ اَن‌َّ اَصحـَب‌َ الکَهف‌ِ والرَّقیم‌ِ کانوا مِن ءایـَتِنا عَجَبـا - آیا گمان کردی داستان اصحاب کهف و رقیم از نشانه های ما عجیب تر بود؟ » چهل منزل از این منزل به اون منزل خانم زینب کبری با سنان و حرمله و شمر همسفره – سر برادران و فرزندان و عزیزانش به نیزه ها – سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب * زمزمه کن حسین جان *** فهرست روضه ومداحی https://eitaa.com/fatemi8/100
مائیم و طفلانی بهم زنجیر کرده داغ اسیری هر دومان را پیر کرده * یا صاحب الزمان ایام اسارت آل الهِ * ما مانده ایم و کاروانی دل شکسته جمع یتیمانی که دشمن پای بسته در گوشه ای تیر سه شعبه اوفتاده نیزه شکسته روی جسمی ایستاده اینک سپاه ما علمداری ندارد جز زینب و سجاد یک یاری ندارد ارباب مقاتل نوشتن عمر سعد ملعون صبح روز یازدهم محرم دستور داد کاروان اسرا رو از کنار بدنهای شهدا عبور بدن – یا صاحب الزمان آجرک اله فی مصیبت جدک الحسین – چه گذشت به خاندان رسول خدا – الهی بمیرم وقتی نازنین بدن برادر پیدا کرد – گاهی صدا میزد أانت اخی ، انت ابن والدتی – گاهی صدا میزد برادرم - یوم علی صدر المصطفی و یوم علی وجه الثّری – یابن الحسن – اومدن با کعب نی و تازیانه – این خواهر تسلی دادن میخواد از برادر جدا بشه – علی القاعده باید صورت برادرو ببوسه – سر بالای نیزست . سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سر برادر زینب یا امام زمان منو ببخشید ، سادات مجلس - اینجا بدن بی سر برادر و دید زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست دم دروازه ی کوفه گرم خطبه خواندن بود – یه صدای آشنایی به گوشش رسید – سر از محمل بیرون آورد – دید سر برادر بالای نیزه قرآن میخوانه – برادرم خیال نمیکردم یه روزی برسه تو این شهر من خطبه بخوانم ، سر تو بالای نیزه قرآن بخوانه ( حسین جانم ) صدا بزن حسین حسین آرام جانم حسین حسین روح و روانم حسین حسین داروی دردم حسین حسین دورت بگردم -------------------------- نور خداست جلوه ی نورانی حسین بوسیده است نبی مهِ پیشانی حسین باشد حسین چراغ هدایت برای ما روشن نموده است ره روحانی حسین فهرست روضه ومداحی https://eitaa.com/fatemi8/100
روضهٔ بدادم زر، گرفتم در عوض جان چه جان، جانِ جهان به به چه ارزان اگرچه زر بدادم سر گرفتم به عالم زندگی از سر گرفتم همین دولت بسم در نشأتینم که من سوداگر رأس حسینم چو من سوداگری سودا نکرده که سودش عقل را دیوانه کرده زسودای سری سودا زدستم که گنج عالمین افتاده دستم ز روی گنج، گردی گر فروشم زیانکارم به فردوس ار فروشم چنان در ملک ترسایی به سیرم که عیسی را فرود آرم به دِیْرم اگر عیسی به چرخ چارمین است مرا سر برتر از عرش برین است از آنم سربلند از عرش برتر که سر بنهاده‌ام بر پای این سر ز راز این لب خشکیده ماتم مگر خضرم لب آب حیاتم و یا موسایم اندر طور سینا کز این سر نور حقّم در تجلا من آن بینم به رای العین از این نور که موسی را ز اَرْنی بود منظور اگر انجام ترسایی چنین است خوشا آئین من آئین دین است خداوندا من اکنون در کنشتم و یا در غرفه‌ی باغ بهشتم من از هر سرفرازی سرفرازم که مهماندار سلطان حجازم همی ناز ای مسیحا بر محمد حسین از کعبه سوی دِیْرت آمد تو ای بانوی مریم! تو کجائی که امشب بایدت بر دِیْرم آیی من آن ترسا و دیرم در کنشت است چرا مهمان من زیب بهشت است سری که سینه‌ی زهراست مهدش چرا دست من ترساست مهدش؟! ✍ مرحوم 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
روضهٔ در فکر گلی بودم و گلزار خریدم گل خواست دلم، خرمن و خروار خریدم   در گلشن فردوس برین هم نفروشند این طُرفه‌گلی را که من از خار خریدم   دیدم که به کف مایه و مقدار ندارم بهر دو جهان مایه و مقدار خریدم دیگر نکشم ناز طبیبان جهان را زیرا که دوای دل بیمار خریدم تا جلوه فروشد به جهان، گوشه‌ی دِیْرم با ذرّه، مهین مطلع انوار خریدم   در جلوه‌گری، غیرتِ خورشیدِ سپهر است ماهی که من از کوچه و بازار خریدم حیف است که با درهم و دینار بسنجم هر چند که با درهم و دینار خریدم   خاک دو جهان بر سر صرّافِ فلک باد! سر بود که با قیمت دستار خریدم سودایی از این‌گونه که دیده است به عالم؟ کم دارم و این دولت بسیار خریدم خلق دو جهان گر بخورد غبطه، عجب نیست چیزی که خدا بود خریدار، خریدم   شاید که چو من، راهبی اسلام برآرد چون رأس حسین از کفِ کُفّار خریدم در ماتمش از دیده، چرا خون نفشانم؟ آخر سر یار است ز اغیار خریدم   دیگر نکنم واهمه‌ی حشر که این سر شمعی‌ست که از بهر شب تار خریدم از سرّ حقیقت، مگر آگه شوم امشب زر دادم و گنجینه‌ی اسرار خریدم   ای دیده! تو را گر سر و سودای تماشاست آیینه‌ی صد عزّت و ایثار خریدم دوزخ دگری راست که دربست بهشتی امشب من از این لشگر خون‌خوار خریدم   «نظمی»! ز هنر هر چه به بازار جهان بود سنجیدم و این طبع گهربار خریدم ✍
روضهٔ به‌دشت ماریه کشتند امیر بطحا را بهم زدند همه روی ملک دنیا را رسیده امر بجائی که سبط پیغمبر مکان و منزل خود کرد دِیْرِ ترسا را در آن دمیکه به‌دِیْرِ یهود سُکنی کرد فتاده لرزه به نُه طاق ملک سکنا را به چرخ چار در آن لحظه جبرئیل رسید خبر نمود از این قصه‌اش مسیحا را که سبط ساقی کوثر در آن شب تاریک نمود رشک ارم منزل نصارا را چو کعبه اهل سماء چون طواف می‌کردند به‌دور آن سر خونین و ماه سیما را به نطق آمده قرآنِ ناطقِ داور بخواند آیه‌ی کهف و رقیم و حسنا را بگوش فاطمه تا که رسید صوت حسین بکند و ریخت ز سر زلف عنبراسا را فتاد شور قیامت به دِیْر نصرانی که خاکیان به‌زمین دید اشک زهرا را به‌حیرتم که پیمبر چگونه صبر نمود به دِیْر ارمنیان دید آل طاها را طناب ظلم به بازوی زینب کبرا دوشاخه در کف آن دختران رعنا را به جسم حضرت سجاد بود زنجیری که سوختی دل هر گونه سنگ خارا را خموش باش ((ذلیلا)) به دِیْر نصرانی مکن خراش جگرهای پاره پارا را ✍ مرحوم
روضهٔ ز کوفه آل یاسین بار بستند به محمل جمله با افغان نشستند به راه شام ویران بود دِیْری در آنجا معتکف یک اهل خیری یکی راهب بدان دیرش مکان بود ز رویش نور یزدانی عیان بود چه راهب ثانی اثنین مسیحی چه راهب تالی تلو ذبیحی چه راهب روز و شب سرگرم اذکار چه راهب نقطه‌ی حق‌جوی پرگار فراز بام آن دِیْر دل افروز بر آمد از قضا راهب یکی روز زهر سو بود سر گرم تماشا به صنع سرمدی خلاق یکتا که ناگه دید از یکسوی آن دشت ز مشرق شمس رخشانی عیان گشت ز پی طالع مه چندی منور همه چون بدر تابان مطهر پس آنگه دید راهب کوکبی چند همه دنبال هم بر بسته دربند به اطراف مه و خورشید کوکب گرفته شش جهت دیدی یکی شب جمال لا مکان را در مکان دید خدا را زاهد ترسا عیان دید سری چند همچو خورشید از بدن دور مشعشع رویشان چون سینه‌ی طور به پیشاپیش آن سرهای پر خون سری دید از همه در رفعت افزون زنان و دخترانی چندش از پی همه بر سر زنان از غربت وی به‌پای دِیْر او منزل نمودند ز پشت ناقه‌ها محمل گشودند فرود آمد ز دِیْر آن طینت پاک گشودی در بدان افواج بی باک بدیشان گفت لشکر از کجائید مرا واقف از این شورش نمائید شما را این تهاجم بی سبب نیست بگوئید این زنان و این سر از کیست به او گفتند آن خلق تبه کار چو باشد راهبا با این سرت کار کنون ما این عیال و این سران را همی این بسته پرها کودکان را که بینی روزشان را جمله چون شام اسیری می‌بریم از کوفه بر شام چو راهب این سخن زانها شنیدی میان دِیْر خود گریان دویدی گرفت از مخزنِ جان بدرهٔ زر به ایشان داد بگرفت آن جهان سر زری داد و سر جانان خریدی سعادت بین نگو ارزان خریدی به دِیْر آمد به‌روی خویش در بست پسِ زانو دمی در فکر بنشست گهی در ناله، گه در فکر بودی گهی گرم دعا، گه ذکر بودی به دور شمع سر، پروانه گردید ز خویشان جهان بیگانه گردید گشودی راهب عاشق زبان را که جوید شاید آن سِرِّ نهان را در اول گفت ای سر صفوتی تو ویا گنجور پاک رحمتی تو تو نوحی یا که ابراهیمی ای سر؟! و یا هستی ذبیحُ الله اکبر؟! توئی ای سر مگر موسی بن عمران که هست از قبطیانت دیده گریان؟! مسیحی ای سر این شورش صلیبت؟! عجب دارم از احوال عجیبت! تورا ای سر قَسَم اول به اسفار که آمد مر رسولان را ز دادار بحق حرمت تورات اقدس به انجیل و بدان سِفر مقدس تو ای سر از کدامین خاندانی ز بستان کدامین دودمانی؟ نشد زین گفته حلِّ مشکل او نروئیده ز شوره حاصل او دوباره گفت ای محبوب سرمد دهم سوگند ای سرور به احمد بحق بِنْ عم و دامادش ای سر بحق حضرت زهرای اطهر ز خاموشی مرا ای سر مرنجان دمی با من تکلم کن مرا جان چو بردی نام زهرا راهب عشق تجلی کرد هر سو ثاقب عشق به طورش جلوه کردی نور الله زخود بیخود شد آن مردِ دل آگاه ز هر سو دید صد موسی ابن عمران فتاده محو و مات اندر بیابان لب پُر خون آن سر شد چو گل باز تکلم کردن آن سر شد آغاز به افغان گفت کی شوریده ترسا اگر خواهی مرا باشی شناسا من ای راهب غریب این دیارم به دشت کربلا افتد گذارم جوانان مرا لب تشنه کشتند ز یارانم کسی راهب نهشتند تنم را در میان خون کشیدند سرم را از قفا عطشان بریدند ✍مرحوم
◼️ حکایت یک زن مِصری که در کوفه به تماشای اسرای اهلبیت و سرهای مطهر شهدای کربلا آمده بود ... در نقلی آمده است: وقتی که اسرای اهل‌بیت و سرهای مطهر را را نزد ابن زیاد ملعون بردند، مهمانانی از مصر که حدود هفده مرد و هفده زن بودند در دارالاماره بودند. ابن زیاد میخواست تا برنامه تفریحی خوبی براي آنان‌ برنامه ریزی کند. 🩸لذا به مردان آنان گفت: صبح که شد به زن هایتان بگویید که بیرون بروند و به تماشای اسرایی که برای یزید میبرند، بنشینند. مصری‌ها برای تفرّج بیرون آمدند و مردانشان یک طرف و زنانشان طرف دیگر ايستادند. ساعتی نگذشت که سرها و اسرا را آوردند. 🔹بین زنان مصری یک زن عاقله‌ای حضور داشت. این زن نزد محملی که جلوتر از بقیه محمل‌ها بود آمد و گفت: شما از کدام اسرایید؟ آن مخدره سکوت کرد و جوابی نداد. زن مصری سوال خود را سه بار تکرار کرد و باز آن بانو جوابی نداد.تا اینکه زن مصری گفت: فکر می‌کنم به شما بی احترامی شده است؟! 🩸خانمی که در محمل نشسته بود فرمود: أنا بنتُ اکرَمِ النّاس ▪️من دختر گرامی ترین مردمم. بعد خطاب به آن زن مصری فرمود: شما از کدام شهر هستید و آیا مسلمان هستید یا نه؟ آن زن مصری عرض کرد: از مصر آمدم و مسلمانم. آن مخدره فرمود: اگر مسلمانید به هنگام تشهد در نماز چه میگویید؟ آن زن گفت: «اشهد أن لا اله الا الله و أشهد ان محمدا رسول اللّه» آن مخدّره فرمود: محمد(صلي الله علیه وآله)آیا وصی‌ای داشت یا خیر؟ زن مصری عرض کرد: آری؛ وصی او، علی بن ابیطالب است. 🔹آن مخدره فرمود: من زينب دختر علیَم و پیامبر ،جدّ من و فاطمه زهرا مادر من است. آن زن مصری گفت: چرا شما را اسیر کرد‌ه‌اند!؟ علی بن ابیطالب پسری داشت به نام حسین که اخلاقی نیکو و پسنديده داشت و شنیده‌ام که پیامبر دائماً او را در کنار خود می‌نشاند و او را می‌بوسید؛ او کجاست؟ حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: تَرکناهُ بِاَرضِ کربلا جُثّةً بلا رأسِ و هذا رأسُهُ علی القَناة ▪️او را در کربلا رها کردیم در حالی که بدنی بی سر بود و این سر اوست که بر نیزه هاست. تا زن مصری این را شنید آمد تا پای نیزه‌ای که سر مطهر امام حسين عليه السلام بر آن بود و به آن نیزه دار گفت: گردنبندی دارم که هفت دانه قیمتی دارد. آن را به تو میدهم تا این سر را لحظاتی به من بدهی تا او را ببویم. آن مرد ملعون گردنبند را گرفت و نیزه متمایل کرد به سمت آن زن. آن زن مصری سر مطهر سیدالشهدا را میبویید و می‌گفت: برای پدر بزرگوارتان علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام سخت است سر شما را بر روی نیزه ببیند... در این هنگام سر مطهر به سخن آمد و فرمود: یا مصریّة! لِمَ لاتقولین: السلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ کربلا ▪️ای زن مصری! چرا نمی‌گویی: السلام علیک یا غریب کربلا ؟! 🩸راوی گوید: مردم که سخن آن حضرت را شنيدند شگفت زده شدند و در این هنگام سر مطهر این آیه را تلاوت فرمود: «اَم حسبتَ أَنَّ اصحاب‌ الکَهفِ و الرَِقیمِ کانوا مِن آیاتِنا عَجبا» ▪️( آیا گمان میکنی که اصحاب کهف و رقیم از نشانه های شگفت انگیز ماست؟!) «کهف ٩» 🔹زن مصری عرض کرد: سر مطهر شما شگفت انگیزتر و شگفت‌انگیزتر است. سر مطهر فرمود: بیرون آمدی تا به تماشای دختران و خواهرانم بنشینی؟! زن مصری عرض کرد: از درگاه خدا و شما عذرخواهم؛ فکر نمی‌کردم که این اسراء ، دختران و خواهران شما باشند. آن سر مطهر فرمود: لا بأسَ بكِ و أنتِ مُعذّرةٌ و بَشّرِی فإنّ قَصرکِ بمُجاور قَصر اُمّی فاطمة الزهراء سلام الله علیها ▪️حالا که عذرخواهی و پشیمان، قصر تو در بهشت کنار قصر مادرم فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها است. 📚بحرالمصائب ج۶ص۳۱۹ 📚مفتاح البکاء،برغانی،(نسخه خطی)
◾️ دیگر چه‌قدر عَمّه‌ام را هتک حُرمت می‌کنی؟! نقل کرده‌اند: وقتی که أسرای آل الله را وارد مجلس ابن زیاد کردند، آن‌قدر آن ملعون در دفعات مکرّر، عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها را به سُخره گرفت، که إمام سجاد علیه‌السلام رگ غیرت‌شان جوشید و‌ هر گونه بود به پا خواستند و خطاب به ابن زیاد ملعون فرمودند: إلیٰ کَمْ تَهتِکُ عَمّتی بَینَ مَن یَعرِفُها و مَن لا یَعرفها؛ قَطعَ اللّهُ یَدَیک و رِجلَیک. ▪️دیگر چقدر حُرمت عمّه‌ام را بین کسانی که او می‌شناسند و کسانی که او را نمی‌شناسند، پایمال می‌کنی؟! خدا دست و پایت را قطع کنَد! 📚المنتخب ج۲ص۴۶۶
◾️حکایت «یحیای‌شهید» که شجاعانه از أسرای آل الله در راه شام، دفاع کرد و در آخر به شهادت رسید... نقل کرده‌اند: وقتی که سرمقدس سیدالشهداء علیه‌السلام را به شام می‌بردند، در بین راه به موضعی به نام «حرّان» رسیدند. در آن منطقه بربالای تپه‌ای منزل مردی یهودی بود که اورا «یحیی حرّانی» می‌گفتند. یحیی به استقبال این جمعیت آمده و سرهای مقدس را مشاهده کرد؛ ناگهان نگاهش به سر مبارک امام حسین علیه‌السلام افتاد و دید که لب های مبارکش حرکت می‌کند؛ یحیی نزدیک آن سر رفت و شنید که این آیه شریفه را تلاوت می:کند: «وسَیَعلمُ الذین ظَلَموا أیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبون» 🩸یحیی‌ از دیدن این حالت تعجب کرد وپرسید این سر چه کسی میباشد؟ گفتند: سر حسین علیه‌السلام است. یحیی گفت : پدرش چه کسی بود؟ گفتند: علی بن ابیطالب علیهماالسلام. یحیی پرسید: مادرش چه کسی بود؟ گفتند: فاطمه دخترمحمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم. 🩸یحیی گفت: اگر دین جدّ حسین بن علی حق نبود من الان این معجزه را از سر او نمیدیدم؛ پس یحیی شهادتین گفت و عمامه خود را از سرش برداشت و آن را قطعه قطعه نمود و بین مخدرات تقسیم کرد و لباسی که به تن داشت را نزد امام زین العابدین علیه‌السلام فرستاد به همراه هزاردرهم که در موقع احتیاج مصرف فرماید. 🔹افرادی که مسئول نگهداری سرها بودند به یحیی نهیب زدند که این چه کارهایی است که انجام می‌دهی و چرا از دشمنان فرمانروای شام (یزید علیه اللعنة) حمایت می‌کنی؟ از این اسیران دور شو و إلا سر از بدنت جدا خواهیم کرد. 🩸پس یحیی به خادمان خوددستور داد که شمشیر اورا آوردند سپس تکبیرگویان به سمت آنها حمله نمود تا اینکه پنج نفراز آنها را به جهنم فرستاد و سرانجام به شهادت رسید. زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها به وقت شهادت نام او را پرسیدند و برایش دعای خیر نمودند. 🔹امروزه مرقد او در دروازه حراّن بین مردم مشهور است و به او «یحیی شهید» می‌گویند و دعا در آنجا مستجاب می‌گردد. 📚مخزن البکاء ص۸۱۷ 📚روضة الشهداء ص۳۶۷ 📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۰۸
◼️ شتران را رَم می‌دادند تا نوامیس سیدالشهدا علیه‌السلام بر زمین بخورند... نقل کرده‌اند: در زمان قیام مختار، «سهیل بن عَریف خزاعی ملعون» را به نزد مختار آوردند. مختار گفت: ای سهیل! تو آن نیستی که سیخ بر شتران می‌زدی تا رَم کنند و اهل بیت «سلام الله علیهم» از روی شتران بر زمین بیفتند؟ سهیل انکار کرد. مختار گفت: اگر صد مصحف بسوزانی که من باور نمی‌کنم! پس دستور داد تا انگشتان چهار دست و پای او را بریدند و در آفتاب انداختند تا به جهنم واصل شد. 📚مخزن البکاء، ص ٧۴٨