28.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢⭕️💢
✡️ دروغ چهارم: فلسطینیها با اختیار وطن خود را ترک کردند!
💥 کتاب «ده دروغ مشهور دربارهٔ اسرائیل» نوشتهٔ #ایلان_پاپه است و در آن به بررسی ده گزارهٔ مشهور اما نادرست دربارهٔ اسرائیل پرداخته است.
@samen_emam_sadegh
📙 خوانش کتاب دکل
#قسمت_شصتونهم
دستاورد درخشان بعدی این است که انقلاب، عیار معنویت و اخلاق را در فضای عمومی جامعه به گونه ای چشمگیر افزایش داد. خیلیها امروز از اوضاع فرهنگی و انحراف و فساد اخلاقی جوانها در جامعه گلایه دارند که البته گلایه شان بجاست اما اگر با وجود این حجم از بی اخلاقی و فساد در جامعه به این نتیجه برسیم که پس چه فرقی با زمان شاه و پهلوی کرد و این انقلاب، کاری برای اخلاق، فرهنگ و معنویت مردم نکرد حرف نادرستی است. ببینید بچه ها! ما اولاً در مقام مقایسه با دوران پهلوی داریم حرف میزنیم. ثانیاً داریم جریان و حرکت اصلی جامعه و نظام را مطرح میکنیم که بخلاف زمان رژیم طاغوت چنین جهت گیری و دغدغه ی معنوی و اخلاقی از سوی ساختار حکومت و رژیم در جامعه وجود نداشت شما کافی است فقط یک نگاه اجمالی به فضای آن دوران بیندازید از محتویات کتب، مجلات، روزنامهها و فضای حاکم بر صداوسیما و سینما و تئاتر که مظهر فساد و تصاویر مستهجن و شهوت و غریزه جنسی بود تا داخل کاخ شاه که خود شاه مملکت و هم همسر و اطرافیانش غرق در شهوت رانی بودند. اما اگر منصفانه نگاه کنیم با شروع انقلاب اتفاق و پدیده ی مهمی رخ داد. البته فراموش نکنیم که این پدیده مبارک را رفتار و منش امام خمینی در طول دوران مبارزه و پس از پیروزی انقلاب بیش از هرچیز رواج داد؛ رفقا حرف ما این است هرچند دست تطاول تبلیغات و بی بندوباری در طول دوران پهلویها به آن یعنی اخلاق و معنویت، ضربه های سخت زده و لجنزاری از آلودگی اخلاقی غربی را به درون زندگی مردم متوسط و بخصوص جوانان کشانده بود ولی رویکرد دینی و اخلاقی در جمهوری اسلامی دلهای مستعد و نورانی به ویژه جوانان را مجذوب کرد و فضا به سود دین و اخلاق دگرگون شد. به طور مثال، مساجد و فضاهای دینی رونقی بی سابقه گرفت. آن زمان چیزی به نام اعتکاف به گوش مردم
نخورده بود اما بعد از انقلاب صف نوبت برای اعتکاف از هزاران جوان و استاد و دانشجو و زن و مرد چشمها را خیره کرد آن زمان اصلا کار جهادی، رنگ نداشت، اما پس از دوران پهلوی صف نوبت برای کار مخلصانه ی جهادی و بدون مزد و حقوق برای اردوهای جهادی و جهادسازندگی و بسیج سازندگی از هزاران جوان داوطلب و فداکار آکنده شد. نماز و حج و روزه داری و پیاده روی زیارت و مراسم گوناگون دینی و اتفاقات واجب و مستحب در همه جا به ویژه میان جوانان رونق یافت و تا امروز، روز به روز بیشتر و باکیفیت تر شده است. اینها معنایش چیست؟ آیا با مقایسه ای که نسبت به قبل میکنیم این معجزه نیست؟ خروج از فضای لجن زاری که خود رژیم و حکومت سابق، مولد و مروّج آن بود و داخل شدن در فضای نورانی که آماده برای رونق معنویت و اخلاق است، یک هجرت زیبای قرآنی است که من و شما باید قدرش را بدانیم و شب و روز شکرش را بجا آوریم. پدربزرگها و مادربزرگهای ما باید یادشان باشد که برای شرکت در مجلس روضه باید مخفیانه و از روی پشت بام منازل، به دور از چشم مأموران حکومتی رفت و آمد میکردند آن زمان اصلاً مراسمات قرآنی فراگیر ترویج مفاهیم قرآن، مراسمات وسیع مثل شب قدر و عزاداریهای پرشور، نماز جمعه و سبقت گرفتن مردم برای کمک به محرومین و آسیب دیدگان زلزله و سیل وجود نداشت خب اگر اینها را با چشم واقع بین نگاه کنیم که مصادیق بیشتری دارد واقعاً به معجزه بودنشان پی خواهیم برد. چرا که اینها همه درست در دورانی اتفاق افتاده که سقوط اخلاقی روزافزون غرب و پیروانش و تبلیغات پرحجم آنان برای کشاندن مرد و زن به لجن زارهای فساد اخلاق و معنویت را در بخشهای عمدهی عالم منزوی کرده است؛ و این معجزه ای دیگر از انقلاب و نظام اسلامی فعّال و پیشرو است.
اما بچه های عزیز در این قسمت از بحثم میخواهم از فضای دیگری که تجلّیگاه این معجزه و پدیدهی مهم بود، حرف بزنم و آن هم فضای جبهههای جنگ تحمیلی بود که به مثابهی گنجی است که تا ابد میتواند سرمایهی رشد و هدایت و چراغ راه نسلهای آینده ی ما باشد. مجاهدتهای جوانان در میدانهای سخت از جمله دفاع مقدس، با ذکر و دعا و روحیهی برادری و ایثار همراه شد و ماجراهای صدر اسلام را زنده و نمایان در برابر چشم همه نهاد پدران و مادران و همسران با احساس وظیفه ی دینی از عزیزان خود که به جبهههای گوناگون جهاد می شتافتند دل کندند. و سپس آنگاه که با پیکر خون آلود یا جسم آسیب دیده ی آنان روبه رو شدند مصیبت را با شکر همراه کردند اینها همه صحنه های فوق العاده زیبا و روح نوازی بود که در تاریخ ما ثبت شده است. باید اعتراف کرد که شهدا و معارف جنگ نه تنها سرمایه ای برای ادامه ی راه جوانهای ما شدند، بلکه عامل رسوخ مفاهیم انقلاب اسلامی در دل ملت ها گردیدند....
🍃ادامه دارد...
📙 خوانش کتاب دکل
#قسمت_هفتاد
بچه ها توصیه ی جدی من به شما عزیزان این است که حتماً تاریخ جنگ خاطرات شهدا، جانبازان و اسرا را مطالعه کنید. آیا میدانستید دشمن در صدد این است که شما از معارف جنگ و شهدا مطلع نشوید؟ و متأسفانه برخی در داخل کشور میخواهند یاد آن روزها را از خاطر ملت ایران ببرند. کسانی هستند در داخل که از تکرار اسم جنگ و مناطق جنگی خرمشهر و شلمچه و دوکوهه عصبانی میشوند به نظر شما چرا یک عده از مسئولین غربگرا و لیبرال ما دنبال این هستند که نام شهدا را از کتاب دانش آموزان و تابلوهای کوچه و خیابان جمع کنند؟ چون میدانند شهدا چه اکسیری دارند و میدانند که مسیر شهدا راه میان بری است که جوان این مرز و بوم را انقلابی میکند چون میدانند شهید، قدرتی دارد که به فضای جامعه روح جهاد و ایثار میدمد. آنها میدانند و میبینند وقتی یک تابوت شهید در کوچه و خیابان شهر میچرخد و تشییع میشود، خون استکبارستیزی و روحیه شهادت طلبی در رگهای جامعه جریان پیدا میکند و حیات مجدد به جامعه میبخشد. یاد و خاطره ی شهدا سکوی پرواز به سوی معنویت و ارزشهایی چون شجاعت، اخلاص، صدق و صفا و «ما میتوانیم» است. لذا دشمن میخواهد با فراموشی یاد و خاطره شهدا و معارف جنگ، نقاط قوت شما جوانها از چشم خودتان پوشیده بماند و هرگز نفهمید که چه ارزشهایی و چه تواناییهایی در شما وجود دارد. شما باید بدانید که جنگ چه بود و چگونه جوانهای ما بدون سازوبرگ حسابی، بدون تواناییها و پیش آمادگیهایی که معمولاً برای جنگ لازم است رفتند و چه کردند. نمونهی کوچکش عملیات والفجر هشت است که همه ی نظامیان دنیا عبور از رودخانه ی اروند را یک حرکت نشدنی و باورنکردنی می دانستند، به چند جهت؛ یکی اینکه ماهواره های آمریکایی برای عراق کار میکردند و به عراق اطلاعات میدادند و نقل و انتقال و تجمّع نیروهای ما را ثبت میکردند و بلافاصله به عراق اطلاع میدادند اما ما با شیوه های عجیب و غریب دهها هزار نیرو را بدون اینکه دشمنان متوجه شوند تا پای اروند آوردیم از طرفی اروند که به آن اروند وحشی میگفتند، دو جریان صدوهشتاد درجه ای کاملاً مخالف همدیگر داشت که در اثر مد دریا ایجاد میشد و فضای وحشتناکی را برای عبور از آن ایجاد میکرد. خب، ببینید بچهها با این اوضاع بسیار سخت، رزمندگان ما با اعتماد به نفس و باور به وعدهی نصرت الهی و با روحیه ی جهاد و شهادت طلبی اروند وحشی را مسخّر و رام خود ساختند و از آن عبور کردند و منطقه ای را فتح کردند که دنیای آن روز متحیر شد.
یکی از بچه ها دستش را بالا گرفت و گفت حاج آقا! قبول دارید نسل جوان آن روز با امروز فرق دارد و اگر باز چنان موقعیتی پیش بیاید جوانهای ما جلو نمی روند؟ گفتم بارک!الله سؤال بجایی پرسیدی جواب من این است: بعضیها با دیدن یک ناهنجاری در یک پسر یا دختری در خیابان یا در محیطی، فوراً قضاوت میکنند که نسل جوان ما از بین رفت نه، اصلاً چنین نیست. زمان جنگ هم این ناهنجاریها را داشتیم بچه ها این تردید افکنی ها کار دشمن است این را بدانید که نسل جوان ما نسل جوان مؤمن است. در آزمونهای دشوار است که میشود یک ملت را شناخت. یک روزی در شهریور ۱۳۲۰ چند لشکر از شرق و چند لشکر از غرب وارد کشور شدند و چندتا هواپیما در آسمان پیدا شد نیروهای نظامی آن روز کشور از پادگان ها هم گریختند؛ نه فقط در جبهه ها نماندند بلکه آنهایی هم که در پادگان بودند خزیدند در خانه ها و خودشان را مخفی کردند، اما یک روز هم همین ملت ساعت ۲ بعد از ظهر وقتی امام اعلام کردند که مردم بروند پاوه را از دست دشمن خارج کنند شهید مصطفی چمران نقل میکند به مجرد اینکه پیام امام از رادیو پخش شد ما که در محاصره دشمن بودیم احساس کردیم که دشمن دارد شکست میخورد و بعد از چند ساعت، سیل جمعیت به سمت پاوه راه افتاد این همان مردمند. مهم این است که مردم به هویت خودشان واقف هستند و خود را شناختهاند پس این در ذهن شما خطور نکند که آن نسل یک نسل دیگری بود و آن فضا و آن ارزشها برای ما دست نیافتنی است نه اصلاً چنین تصوّری نداشته باشید. مگر الآن شما مدافعان حرم را نمیبینید؟ در حالی که از طرف نظام، فراخوان برای جنگ نزده اند اما داوطلبانه و با اصرار خودشان میروند سوریه و عراق؛ یعنی جوانهای همین مملکت با وجود همین تهاجم فرهنگی، روحیه جهاد و شهادت طلبی دارند و از دل همین آلودگیهایی که در شهرها میبینیم امثال شهید محسن حججی بیرون میآید که خونش صدها هزار دل جوان را هدایت و منقلب میکند. اگر چشمها را باز کنیم همین الان هزاران صحنه را خواهیم دید که جوانان نسل امروز آماده هستند و دارند از جان و مال و تمام تعلقات خود میگذرند تا یک خراش به صورت این نظام و انقلاب نیفتد.
https://eitaa.com/fatemieh_1401
🍃 ادامه دارد...
#کنفرانس مهدی اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
امشب قصد دارم دو تا نکته کوتاه در مورد قدرت ایران و عملیات وعده صادق و همچنین نگرانی عده ای از مردم در مورد عملکرد گشت ارشاد مطالبی عرض کنم
🔴 یادم میاد روزی که عرض کردم ما پرقدرت ترین کشور نظامی دنیا هستیم خیلی ها به این حرف بنده خندیدن ولی امشب میخوام بهتون ثابت کنم که ما چگونه به این نقطه بازدارندگی رسیدیم
💢روسیه به عنوان دومین ارتش قدرتمند دنیا بعد از چند ماه جنگ با اکراین کاملا شکست خورد و اگر ایران به دادش نمیرسید قطعا ناتو و اوکراین رپسیه رو نابود میکردن
اما الان با حمایت ما روسیه مقابل کل ناتو و اوکراین ایستاده
این یعنی قدرت💪
🔴سرزمینهای اشغالی یکی از کشورهای کوچیک دنیاست که در عریض ترین حالت ممکنش صد کیلومتر عرض داره که فاصله سمت غربی استان سمنان ما یعنی آرادان تا غربی ترین نقطه استان سمنان یعنی میامی ٢٨۵ کیلومتره
در کمترین عرضش هم ٩ تا ١۵ کیلومتر عرض داره که فاصله تهران تا کرج دو سه برابر این مقداره
💢اسرائیل که خودش رو جزو هفت قدرت نظامی دنیا میدونه هنوز نتونسته از پس یک گروه کوچکی مثل حماس بربیاد
و اگر آمریکا ازش حمایت نکنه یک هفته هم دوام نمیاره
💢کشورهای مصر و اردن وسوریه و ... در جنگ با اسرائیل بیشتر از ۶ روز نتونستن دوام بیارن
💢انگلیس و فرانسه و آلمان هم که تو یمن و کمک رسانی به اسرائیل نشون دادن که عددی نیستن
بزرگترین معامله تسلیحاتی قرن توسط عربستان انجام شد
💢٨ سال تمام اینها یمن رو با مجهزترین ادوات شخم زدن ولی یمن روز به روز به کمک ایران قوی تر شد
این یعنی قدرت💪
🔴 کل دنیا گفتن بشار اسد باید برود ولی ایران و سیدعلی فرمودن که باید بماند و اسد ماند
این یعنی قدرت💪
🔴 عراق درگیر داعش شد
آمریکا اومد پایگاه زد
الان حاکم عراق کیه ؟ ما یا آمریکا ؟
ما بودیم که داعش رو زمینگیر کردیم با اون همه قدرتش
این یعنی قدرت💪
🔴 ما یک گروه مقاومت به نام حزب الله در لبنان درست کردیم که تو جنگ سی و سه روزه پوزه اسرائیل رو به خاک مالید
این یعنی قدرت💪
🔴 ما در عملیات وعده صادق دو نوع موشک قدیمی و یک نوع پهپاد بسیار پیش پا افتاده رو استفاده کردیم
🔻پهپاد ١٣۶
🔻موشک کروز پاوه
🔻موشک بالستیک عماد
اینها از بس قدیمی بود ما باید از رده خارج میکردیمشون تا نسل جدید موشکها رو در انبار جایگزین اون بکنیم
ولی با این حال این پهپادها و موشکها از ٧ لایه پدافندی عبور کردن و به هدف برخورد کردن
💢 بن گویر وزیر امنیت اسرائیل اذعان میکنه دو پایگاه ما کاملا نابود شده و سربازان زیادی کشته شدن
💢در عوض اسرائیل و آمریکا و انگلیس و اردن همه تجهیزات گران قیمت و مدرنشون رو استفاده کردن تا این موشکهای قدیمی ما رو بزنن
💯اونها نتونستن اطلاعاتی پیرامون قدرت موشکی ما بدست بیارن
ولی ما کاملا پدافندشون رو شناسایی کردیم و نقاط قوت و ضعفشون رو بدست آوردیم
💯از طرفی هم تمام سیستم پدافندیشون رو خالی کردیم
خودشون آمار دادن که فقط برای دفاع از موشکهای ما ١/٣۵ میلیارد دلار هزینه کردن
١ میلیارد دلار هم آمریکا هزینه کرده
💢اردن و انگلیس هم بماند
ما با ده درصد توان موشکی و آفندی خودمون حمله کردیم اونا با صد درصد پدافند خودشون اومدن پای کار ولی باز شکست خوردن
این یعنی قدرت💪
🔴 اسرائیل در دیدگاه جهانیان جوری جا انداخته بود که یک ابرقدرت نظامی است که کسی نمیتونه باهاش تقابل کنه
💢ولی عملیات وعده صادق نشون داد که اسرائیل بدون حمایت آمریکا و انگلیس و فرانسه و اردن نمیتونه از خودش حفاظت کنه
❌دوره اسرائیل بعد از عملیات وعده صادق تموم شد
به پایان اسرائیل سلام کنید
این یعنی قدرت💪
🔴 قدرت یعنی وقتی ما اعلام میکنیم میخواهیم حمله کنیم کل اسرائیل میریزن فروشگاهها رو غارت میکنند از ترسشون و فرار میکنن تو پناهگاه زندگی میکنند
اونوقت در عوض تهدید اسرائیل مردم ایران میریزن شمال ، جاده چالوس بسته میشه و ملت میرن جوج خوری😁
💢در سه ماه گذشته چیزی بالغ بر ١۶ هزار موشک به اسرائیل شلیک شده و برخورد کرده
این یعنی قدرت💪
✅ آی مردم عزیزم
نگذارید عده ای خود تحقیر غرب زده این همه قدرت رو با کار رسانه ای حقیر کنند
به جرأت میگم قوی ترین ارتش جهانی داره شکل میگیره
همه حواسها به یمن باشه
🔴 و اما موضوع بعد ...
در چند روز گذشته نگرانی هایی از نحوه برخورد گشت ارشاد در فضای مجازی در حال انتشاره
🔻اولا به جرأت میگم گشت ارشاد فقط با زنان و دختران بی حجابی برخورد میکنه که وضعیت وحشتناکی دارند
https://eitaa.com/fatemieh_1401
بارها دیدم حتی با شل حجابها هم کاری ندارند
اول تذکر میدن 🌹
بعد که اون زن یا دختر بی حجاب شروع به مقاومت یا توهین میکنه باهاش برخورد میکنند
💯 اینها باید از سطح جامعه جمع بشن
ما نباید در مسئله حجاب کوتاه بیاییم
بازم میگم ما باید از ظرفیت امر به معروف و نهی از منکر بدنه مذهبی هم استفاده کنیم
💢اگر الان جلوی اینها نایستیم قطعا سنگرهای بعدی رو فتح خواهند کرد
الان هم دارند با سلاح رسانه این طرح رو تخریب میکنند
💯 ما باید پشت سر نیروی انتظامی بایستیم
💯 باید کار رسانه ای قوی بکنیم در تقابل اینها
💯 نگذارید با وایرال کردن دو تا کلیپ تو فضای مجازی زیرآب این طرح رو بزنند
✅ الان زمان نگران شدن نیست
زمان حمایت کردنه
خداوکیلی برای یکبار هم که شده به جای نگران شدن ، شروع کنید به تولید محتوا در مورد حمایت از نیروی انتظامی
والله اگر سفت و محکم بایستید اینها عقب نشینی خواهند کرد
💯 ظرفیتهای مردمی باید بیاد پشت نیروی انتظامی
💯 اگر اونها کار رسانه ای میکنند شما هم کار رسانه ای بکنید
✅ شک نکنید اگر مقاومت کنید پیروز خواهیم شد و بساط بی حجابی جمع میشه
❌دیگه یک عده با وقاحت تمام دارن تو خیابون راه میرن ، کاملا لختن
با اینها اگه برخورد نشه فردا آمار تجاوز تو کشور زیاد میشه ،آمار جرم و جنایت بالا میره
💯 اگر بساط اینها از کف جامعه جمع نشه
جامعه رو به لجن میکشن
✅ مردم هوشیار شدن
دیگه بخاطر حجاب کف خیابون نمیان
فقط باید مراقب کار رسانه ای دشمن باشیم که به بهانه گشت ارشاد گسل های اقتصادی رو فعال نکنه برای آشوب های خیابونی
💯 دولت موظفه وضع اقتصادی رو ساماندهی کنه وگرنه به بهانه حجاب از همین سوراخ گزیده خواهیم شد
💯 اگر هر کدوم از ما یک عکس نوشت یک کلیپ یک متن در حمایت از این طرح تولید کنیم فضای مجازی پر میشه از این حمایت ها
💯 اگر اونها دو تا رفتار بد گشت ارشاد رو وایرال میکنند ما هم هزار تا رفتار خوبشون رو وایرال کنیم
💯 خدا کنه این ویروس خود تخریبی جبهه انقلابی زودتر از بین بره تا کمتر خودمون ، خودمون رو تخریب کنیم
به اسم جذب حداکثری دارن فضا رو برای کار رسانه ای دشمن آماده میکنند
❌نگذارید این اتفاق بیفته
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
https://eitaa.com/fatemieh_1401
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری: شخصیت جناب عبدالعظیم برای اغلب مردم ناشناخته است، ایشان هم یک شخصیت علمی بود، هم یک شخصیت جهادی بوده و هم محدّث است.
🏴 ۱۵ شوال، سالروز رحلت محدث عالی مقام سیدالکریم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) را تسلیت می گوییم.
https://eitaa.com/fatemieh_1401
فضائل علوی:
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام خودشون رو اینچنین معرفی میکنند:
منم باعث شرافت زمین و آسمان منم نور عظمت خداوند ، منم مبداء و غایت وجود ، منم بهترین خلائق ، منم وحدانیت کبری ، منم امیر خدا بر خلائق ، منم باب ایمان ، منم کعبه خداوند ، منم سنگین کننده ترازوی اعمال ، پس من را خدا نگویید و بعد هر چه خواستید در فضائل من بگویید . من با روح عظمت تایید شدهام ، منم صاحب لوح محفوظ ، منم ناظر بر دو مشرق و دو مغرب ، همانا آنچه بر فراز فردوس و آنچه زیر زمین هفتم است را میدانم ، منم وارث دانش خدا ، منم خورشید فضیلت ، منم آنکه بدیلی ندارد . ( ۳)
منابع:
.۱ 📚 بحارالانوار جلد ۵۷ صفحه ۱۹۹
.۲ 📙 بحارالانوار جلد ۲۶ صفحه ۳۰۱
.۳ 📕 مشارق انوار الیقین صفحه ۲۶۰
.۴ 📙 اصولی کافی جلد ۱ صفحه ۸۸
https://eitaa.com/fatemieh_1401
نکته روز:
یکی از مسائلی که یک مومن در این روزگار باید بهش توجه کنه نماز اول وقته
بلاشک هرچقدر نمازت اول وقت مشکلات زندگیت حل میشه و گره از گرفتاریهات باز میشه
پیامبر (ص): «بنده ای نیست كه به وقت های نماز و جاهای خورشید اهمیت بدهد، مگر این كه من سه چیز را برای او ضمانت می كنم: برطرف شدن گرفتاری ها و ناراحتی ها، آسایش و خوشی به هنگام مردن و نجات از آتش.»
https://eitaa.com/fatemieh_1401
📚 #کاردینال
📖 #قسمت_هشتاد_و_یکم
✍ #م_علیپور
*امیر
دختر خاله م " اعظم " که حکم خواهر بزرگترم رو داشت با همون لحن مهربون و لهجه دارش با صدای بلند گفت :
- به به بالاخره عروس خانم هم اومدن ...
زنا شروع کردن به کِل کشیدن! خانم مقدم که به اصرار مامان مجبور شده بود لباس مجلسی بخره و به آرایشگاه بره وارد.
خودم و جمع و جور کردم و کت شلوار جدید دامادی بدجور تو تنم احساس غریبی میکرد!
اونقدر که به صدا در اومده بود و ازم خواهش میکرد که فقط یه کم شبیه داماد های واقعی رفتار کنم.
خانم مقدم که انگار از منم خجالتی تر بود با اون لباس سنگین و کار شده و آرایشی که هیچوقت نداشت ، سرش رو به سنگ فرش دوخته بود!
به آرومی کنارم نشست سرش رو نزدیکم آورد ، آروم دم گوشم گفت :
- آقا شهریار و نامزدش اومدن!
با ناباوری سرم رو بالا بردم و توی چشم هاش نگاه کردم و پرسشگر پرسیدم :
- شهریار خودمون رو میگی؟!
در حالی که سعی میکرد جلوی فک و فامیلایی که چشم از تازه عروس و دوماد برنمیداشتن طبیعی رفتار کنه با لبخند نمایشی گفت :
- آره همین الان دم ورودی دیدمشون!
با عجله از جام پاشدم و از خانم هایی که سد راهم بودن عذرخواهی کردم و به حیاط باغ وارد شدم.
باغ آقا بزرگ اونقدر بزرگ نبود که لازم بشه دنبال مهمون غریبه بگردم!
سمت چپ ته باغ یه پسر کت شلواری که از قضا مثل من کت سفید هم تن زده بود نمایان شد!
مشغول روبوسی با بابا بود ...!
با عجله و تعجب فراوان خودم رو بهش رسوندم و با دیدن دستی که آتل گرفته وبال گردنش بود نگاش کردم و گفتم :
- تو اینجا چکار میکنی پسر؟!
با دیدن من یهو به سمتم برگشت و خواستیم همدیگه رو بغل کنیم که بی هوا به دست مصدومش برخورد کردم.
فریادش به هوا رفت و داد زد :
- آخ آخ چیکار میکنی؟ قطع عضوم کردی بابا ... بغل و ماچ و بوسه نخواستیم!
خندیدم و اینبار محتاط تر در بغلش کردم و گفتم :
- اینجا رو چطوری پیدا کردی؟
بادی به غبغب انداخت و در حالی باند دستش رو مرتب میکرد جواب داد :
- چی فکر کردی داداش؟ من مویرگی با خانواده خودت و زنت در ارتباطم! از داداشت لوکیشن رو گرفتم!
در حالی که کنار هم روی صندلی مینشستیم گفتم :
- با چی اومدی روز عیدی؟!
شهریار ابرویی به نشانه موفقیت بالا داد و گفت :
- من که گفتم مویرگی آشنا دارم دادا ...
اما از شوخی بگذریم " صدف خانم " یه بار گفته بود دختر خاله ش توی دفتر حمل و نقل کار میکنه و هر وقت دنبال بلیطی چیزی باشه خیلی زود براش پیدا میکنه.
من دیدم دم عیدی از دست اون یاجوج و ماجوج دیوونه شدم ...
گفتم شهریار فایده نداره تو که شکست عشقی هم خوردی ، دختره فعلاً قصد ازدواج نداره ؛ حداقل به بهونه ی بلیط هواپیما یه پیام بهش بده بلکه سر صحبت رو باز کردی و ...
خلاصه که پیام دادم و قربون حکمت خدا که زود جواب داد و بلیط رو اوکی کرد!
خودمم جون تو کف بُر شدم ها؟ آخه دم عیدی بلیط گیر شاه هم نمیفته ... اما گیر آقا شهریار اومد! دیگه خراب رفیقیم دلم نیومد تو این مراسم هم تنهات بزارم!
این پدر زن عوضیت ترسیدم کار دستت بده!
راستی ندیدمش نیومده؟!
سری تکون دادم و با لبخند به آقای مقدم که از دور به سمت مون می اومد نگاه کردم و گفتم :
- اتفاقاَ خیلی از دیدنت خوشحال شده چون که پشت سرته و داره میاد!!
شهریار چهره در هم کشید و گفت :
- ای بر خر مگس معرکه لعنت!!
چهره م رو طبیعی کردم و گفتم :
- نگفتی صدف خانم چطور همراهت اومد؟!
شهریار در حالی که جلوی آقای مقدم از جاش پا میشد گفت :
- دم عیدی با خانواده برای زیارت مشهد اومده بودن ظاهراً ، دیگه وقتی فهمید مراسم شماست خودش رو رسوند و گفت چند ساله مراسم عروسی نرفته و دوست داره رسم و رسومات اینجا رو هم ببینه!
قبل از تموم شدن حرفش آقای مقدم پیش دستی کرد و به سمت شهریار اومد و با لبخند گفت :
- به به ... پارسال دوست امسال آشنا ...!
ظاهراً همه ی خوبان اینجا جمع شدن.
شهریار که مشخص بود کاملاً زورکی آقای مقدم رو بغل میکنه جواب داد :
- سلام از ماست ... بله ماشاالله همه ی خوبان اینجا جمع شدن. احوالتون چطوره؟
همچنان که اون دو نفر مشغول چاق سلامتی بودن به بقیه ی حضار نگاهی انداختم ...
فامیل های نزدیکی که سابق بر این اعتقاد داشتن بچه زرنگ فامیل به هیچ دردی نمیخوره و عرضه ی بالا کشیدن دماغش رو هم نداره ؛ الان داماد نماینده مجلس شده بود!!!
نیازی به حرف زدن نبود ... برق حسادت توی چشمهاشون کاملاً مشخص بود!
ته دلم نیشخندی زدم و با خودم فکر کردم :
- وای به اون روزایی که ندونسته یکی رو دیدم و به حالش غبطه خوردم و هیچوقت از مکنونات قلبی که داشت با خبر نبودم ...
مثل من که الان دل شوره ی عجیبی داشتم!
و دلم میخواست این لباس و هر چیزی که باعث میشد از این جمع متفاوت باشم رو بریزم دور ...
تا فقط کمی احساس آرامش بکنم!
👇https://eitaa.com/fatemieh_1401
توی افکارم بودم که یهو با شنیدن صدای " صدف خانم " که دسته گل خیلی بزرگی دستش بود نیم متر از جا پریدم ...
- سلام ... حالتون چطوره تبریک میگم!
داشتم سلام علیک میکردیم که یهو آقای مقدم متوجه ما شد و نزدیکتر اومد و رو به شهریار گفت :
- به به ... پس معلومه این دو تا رفیق گرمابه و گلستان ، تو سال جدید تصمیم گرفتن که با هم قاطی مرغا بشن!
صدف عابدینی که انگار با دیدن آقای مقدم حتی از شهریار هم ناراحت تر بود ، برای حفظ ظاهر گفت :
- بله دیگه دلم نیومد شهریار جان رو تنها بفرستم ...
شهریار که با شنیدن اسمش با پسوند " جان " حسابی کیف کرده بود جواب داد :
- عزیزم اون دسته گل رو بده نگه دارم سنگینه ... تو چرا هنوز قسمت خانم ها نرفتی؟!
صدف خانم داشت دسته گل بزرگ رو با اون کفش های پاشنه دار حمل میکرد و گفت :
- منو اشتباه راهنمایی کردن ... رفتم خونه باغ اون وری ... آخ آخ ... وای ....
یهو پاشنه بلند کفشش به لباس بلندش گیر کرد و قبل از اینکه دسته گل به شهریار برسه ، مستقیم تو بغل آقای مقدم فرود اومد!!
آقای مقدم شروع به خندیدن کرد و گفت :
- ظاهراً این دسته گل به بنده رسید ...
چطوره همینجا یه خانم بیرجندی هم برای خودم بگیرم؟!
صدف که حسابی خجالت کشیده بود با عجله دسته گل رو از دست آقای مقدم گرفت و گفت :
- فکر نکنم خانومتون چندان هم عقیده باهاتون باشن ...!
رو به صدف عابدینی قسمت خانم ها رو نشون دادم و راهنماییش کردم!
شهریاری سری به نشونه ی تاسف تکون داد و آروم رو به من گفت :
- مردم رو برق میگیره ما رو ...! یه کم خنگ میزنه کلاً ... اما دختر خیلی خوب و مهربونیه!
آقای مقدم که مشخص بود کاملاً حرفای شهریار رو شنیده بود گفت :
- از من که سن پدر شما رو دارم این نصیحت رو قبول کن که زن هر چی خنگ تر بهتر! اصلاً مرد باهوش هیچوقت دنبال زن باهوش نمیگرده.
زن مثل گُله ... فقط باید دید و بویید و لذت برد!
در حالی که از این تفکرش به شدت بدم اومده بود ، دست رو شونه ی من گذاشت و با خنده گفت :
- البته من پیشاپیش از اینکه هُدی رو بهت دادم عذرخواهی میکنم! فکر نمیکنم تا آخر عمرت هم بتونی دختر ریزبین و سختگیری مثل دختر من رو پیدا کنی!!
عمو نادر رو به جمعیت گفت :
- آقایون همگی بفرمایید که قراره شام تقسیم بشه!
صدای موسیقی محلی بیشتر از قبل شنیده شد و روی میز مشترکی کنار آقای مقدم نشستیم.
شهریار رو به من گفت :
- تو چرا اینجا ور دل ما نشستی؟ پاشو برو پیش خانومت الان تنهاست!
با تردید از جام پاشدم و سینی غذاهای سفارشی رو جلوی آقای نماینده مجلس و شهریار گذاشتن ...
شهریار در حالی که رون مرغ رو جدا کرده بود و میخواست توی دهنش بزاره با تاکید گفت :
- پاشو برو دیگه ...!
داشتم به سمت سالن خانم ها میرفتم که حس کردم صدای کسی بین صدای موسیقی و سر و صدای شام خوردن محو شد.
سرم رو برگردوندم که بفهمم اون صدا از کجا بود؟!
یهو آقای مرادی ، همسایه کناری رو دیدم که از ته باغ به سمت ما می اومد و داشت چیزی میگفت که صداش بین موسیقی خفه شده بود ...
با عجله به سمت موسیقی رفتم و ازشون خواستم صداش رو کم کنن!
اینبار صدای آقای مرادی که به شدت نفس نفس میزد با اندک جوونی که براش مونده بود گفت :
- آقای نعمتی ... سوخت ... خونه تون سوخت ... !
https://eitaa.com/fatemieh_1401
ادامه دارد ...
#م_علیپور
📚 #کاردینال
📖 #قسمت_هشتاد_و_سوم
✍ #م_علیپور
*امیر
رفتم در اتاق تا به مامان بگم آقای مقدم و مهری خانم میخوان برن ، تا ازشون خداحافظی کنن.
اما با صدای بابا که داشت مامان رو دلداری میداد متوقف شدم :
- خانم جان! دو روزه که داری آبغوره میگیری ... دیگه نمیخوای تمومش کنی؟!
مامان با صدای بغض آلودی که خنجر به قلبم میزد با اشک جواب داد :
- چطور میخوای جوش و غصه نخورم ها ...؟ نکنه یادت رفته که آجر به آجر اون خونه رو به سختی و بی پولی و نداری روی هم گذاشتیم؟
چه روزا و چه شبایی که نخوردیم و نپوشیدیم تا اون خونه ساخته بشه و بچه هامون از آب و گِل در بیان ...
والا که حق مون نیست این دم پیری آلاخون والاخون بشیم در خونه ی مردم و تازه دنبال وام و بیمه بریم و بیایم که محض رضای خدا کمک کنن باز از - 0 - همه چی رو شروع کنیم ...!
باباصداش رو آروم تر کرد و با محبت جواب داد :
- من اون اشک هات رو مثه سرمه به چشمم میکشم خانم ... چطور یادم میره اون روزایی که ماموریت پشت ماموریت تو و این ۳ تا بچه رو ول میکردم و میرفتم و تو یه بارم آخ نگفتی ...
یه بارم نگفتی آقا داری میری پول گذاشتی یا نه؟
هی ... یادمه یه بار فراموشم شد پول بزارم.
برگشتم دیدم دستگاه بافندگی همسایه رو قرض کردی و داری لیف و شال و کلاه برای در و همسایه میبافی تا خرج خودت و بچه ها رو جور کنی و یه وقت حتی دنبال من نگردی که زنگ بزنی و به روم بیاری که پولی تو خونه جا نذاشتم ...
همون شب که رسیدم تو و بچه ها خواب بودین.
خودم رو آماده کرده بودم یه دل سیر دعوا کنی ، با خودم گفتم شاید اصلاً به قهر خونه عموحاجی رفتی که هیچ خبری ازت نشده ...
در اتاق رو باز کردم دیدم تو پای دستگاه بافندگی و بچه ها پای درس و مشق شون خوابتون برده !
منقلب شدم و از در اتاق زدم بیرون ، آخه یهچیزی گلوم رو فشار میداد و داشتم خفه میشدم،
رفتم تو آشپزخونه که یه چیکه آب بخورم تا بلکه اون بغض لعنتی رو قورت بدم ...
اما چشمم خورد که فرشِ سوراخ و مندرس توی آشپزخونه عوض شده ... نو شده!
یادمه چندباری گفته بودی اگه پولی چیزی دستت موند یه قالی برای آشپزخونه بگیریم ، خوبیت نداره مهمون بیاد سوراخ فرش ۱۵ سال پیش رو ببینه!
همونجا عرق شرم رو پیشونیم نشست و بغضی که داشت خفه م میکرد سر باز کرد و نشستم رو همون فرش تازه ، زار زار گریه کردم !
گفتم خدایا خودت شاهدی که من نخواستم کم بزارم اما اگه کم شد و دل این زن رو شکستم خودت بهم رحم کن دستم رو بگیر نزار بیشتر شرمنده شون بشم ...!
حالا هم گردن من از مو باریک تره خانم ...
هر چی بگمحق داری اما بدون یه بلایی عظیمی توی راه بوده که خدا با ضرر مالی ختم بخیرش کرد.
هر چی هم ناراحتی و غصه داری نزار خدای نکرده زبونت به شکایت و کفرخدا باز بشه ...
تو همون دخترعمویی هستی که من پای سجاده ناغافل دیدمت و یه دل نه صد دل بهت دل و دینم رو باختم ...
نزار اگه زندگیمون رو از دست دادیم ، دین و انصاف مونم از دست بدیم.
من باز میشینم این آجرها رو دونه دونه بالا میبرم و با هر دونه ش خدا رو شکر میکنم که تو رو دارم ... ۳ تا پسر مثه شاخ شمشاد داریم !
حتی برای دونه به دونه ی برگِ درخت های توی حیاط هم خداروشکر میکنم که نسوختن و هنوز پابرجان!
یهو بابا بدون خبر در اتاق رو باز کرد و با دیدن من که پشت در بودم و اشک تو چشمام جمع شده بود نگاهی بهم انداخت ...
از خجالت فال گوش وایسادن خودم یهو سلام دادم.
بابا مثه همیشه عین یه کوه معرفت حتی به روم نیاورد و گفت :
- خوب شد اومدی پسر ... فکر کنم این پدرخانومت دیگه وقت رفتنشه!
خدا خیرش بده که امروز خیلی کارمون رو جلو انداخت و ان شاالله که وام و خسارت بیمه هم جور میشه!
خانم پاشو خانواده آقا مقدم میخوان برن ها ...؟
با هم به سمت حیاط باغ آقابزرگ رفتیم.
آقای مقدم و مهری خانم داشتن با دخترشون پچ پچ میکردن که با دیدن ما حرفاشون رو قطع کردن.
بابا رو به آقای مقدم با خوش اخلاقی گفت :
- خیالتون راحت باشه که مثل جفت چشم هامون مراقب دخترتون هستیم ، هُدی خانم دیگه دختر ما هم هست ...
آقای مقدم دست بابا رو به گرمی فشار داد و گفت :
- اگه شما به جای خونه باغ پدری ، به خونه جدید این دو تا جوون که نزدیکترم هست میرفتین ، خیالمون راحت تر بود!
بابا با اطمینان رو به آقای مقدم جواب داد :
- این خونه هم مدتی طولانی که تنها افتاده و ماه به ماه کسی فرصت نمیکرد بهش سر بزنه!
الانم دیگه بهترین وقته که تا خدا کمک میکنه خونه خودمون رو سر پا کنیم ، یه کم به اینجا هم برسیم!
آقای مقدم و مهری خانمحسابی بابت زحمات این چند روز تشکر کردن و میخواستن سوار ماشین بشن که شهریار و صدف خانم که برای پیاده روی رفته بودن هم از دور نمایان شدن ...
شهریار با نیشخند روبه آقای مقدم گفت :
- کجا به سلامتی ...؟!
👇https://eitaa.com/fatemieh_1401