امت را که ملی بفهمی میگویی: از چه ایران موشک نمیزند؟ نمیفهمی که موشک فلسطینی موشک امت است، موشک لبنانی موشک امت است، موشک عراقی موشک امت است، موشک یمنی موشک امت است، موشک ایرانی موشک امت است؛ و امت اسماعیل از روز نخست نبرد امت اسرائیل را زیر موشک برده است...
کل طول مدت خسوف از مسجدهای اهل سنت این جا در محلهی راهبه خاتون در اعظمیهی بغداد صدای مراسم بلند بود؛ جدای نماز آیات، سورهی واقعه میخواندند و ذکرهای دیگر؛ دلم خواست؛ کاش شیعی و سنی در بغداد این همه از هم بریده نبودند...
حرکت روی جادهی قدس در مرز عراق و اردن در طریبیل باز کردن یک جبههی تازه برای جنگ با اسرائیل است؛ با این تفاوت که روی این محور نخست با پیشمرگ اسراییل، سلطنت طاغوت اردن، نرم تا سخت میجنگیم تا برسیم به خود اسرائیل در آن سوی نهر اردن...
شیخ سنی داشت خط و ربط شیوخ الانبار را میگفت و حمید پی کاغذ و قلم میگشت. شروع به نوشتن که کرد گفت: مدیر پروندهی عراق [مؤسسهی مرصاد] اکنون در لبنان است. هادی را میگفت و تخصص حمید اردن است. به ذهنم میرسید: پس این تبیینچیها چه طور جرأت میکنند هر روز کارشناس یک تخصص باشند...
رفقای قم به هماین زودی برای حرکت ما در عراق تعاون هم بر پا کردهاند. شیخ محمد پیام داده است برخی دوستان مشترک پیگیر سرکشی و پشتبانی از خانوادههایی شدهاند که مردشان هفتهها است در بغداد تا طریبیل درگیر کار در مرز عراق و اردن است...
میگوید: کانال مدرسهی وتر را دنبال میکنم و میخوانم؛ همآن جوان عراقی عاشق ابراهیم هادی. میپرسم: فارسی مگر میدانی؟ میگوید: از مترجم رایان استفاده میکنم. میگویم: فارسهایی که به زبان فارسی آن را میخوانند نیاز به مترجم دارند چه رسد به عربهای پشت مترجم...
این زن به رویم هم آورده است که رفتارم با رفقای رزمنده نسبت به دیگران دور و نزدیک تبعیض دارد. امشب پیش از آن که ابوالهدی به مسجد بیاید داشتم هماین را به حمید توضیح میدادم. دوسیهی رزمندههای اهل جهاد جدا است...
الصلاة خیر من النوم را کسانی به اذان صبح اضافه کردهاند که اهل نماز شب و تهجد در سحر نبودهاند؛ یعنی تا خود حي علی الصلاة به رختخواب چسبیده بودند و از زیر پتو در نمیآمدهاند...
شیخ میگوید: در بغداد کنار پیچ دجله از کار شما در صفر مرز طریبیل حالشان خوش است. میگویم: برای هماین است که به اسم نام برده بودند که فلانی خط قرمز ما است؟ شیخ میگوید: پیرمردها دیگر دل و دماغ جسارتهای جوانانه را ندارند...
آن جوان تنها چند کلمه فارسی میداند. پدرانش اهوازی بودهاند و سد سال پیش به بغداد آمدهاند. قهرمانش؟ ابراهیم هادی...
آن سالها که یکی پس از دیگری از این زن جواب رد میگرفتم چیزی برایش نوشته بودم: از تو برایم دستهایت کافی است، و طنین نرم صدایت. و این روزها هر وقت که میشود، میدانم که شنیدن صدای او دلتنگیم را بیشتر میکند و کمتر نمیکند. هماین است که زنگ نمیزنم و مینویسم و میخواند...
جای حاج سعید قاسمی در طریبیل خالی است؛ نخستین بار هفت سال پیش در ظهر اربعین نخستین گامها از عتبهی کربلاء به طرف عتبهی قدس را آمدیم و در میدان الزهراء تجمع کردیم. حاج، نخستین سخنران شریانهای سرخ بیاده بود که اکنون از فلوجه و رطبه گذشته و به صفر مرز عراق و اردن رسیده است...
طی سالها روی شریانهای سرخ بیاده، به طرف قدس، در قلب کربلاء از حرم حر در یک فرسنگی عتبه نتوانستیم به غربتر بیاییم و تنها ابتدای جادهی الانبار را لمس کردیم. هماین است که خوشحالیم از رسیدن به انتهای این جاده، سد فرسنگ جلوتر در طریبیل، خیلی برای رفقای تازهوارد معنادار نیست...
چه چیزی دو هفته است که جوانهای عراقی را پشت مرز اردن، در برهوت طریبیل نگه داشته است؟ رؤیا؛ رؤیای شکستن مرز و رسیدن به قدس. این همآن چالش ما در عراق و لبنان و سوریه و یمن و بحرین و حتا ایران است؛ سپاه مدتها است که در دادن رؤیا به بسیجیها دچار اشکال است؛ رؤیاپردازی، معنابخشی...
روایت هم اگر نمیگفت باز معلوم بود کربلاء جای ماندن نیست؛ بس که این شهر محزون و مکروب است. نجف اما نقطهی مقابل است؛ و الصبح اذا تنفس گویا در شأن طلوع ایوان حرم نازل شده است. یعنی پا به شهر که میگزاری برنامهی مقیم شدن در آن از نو روی میزت میآید...
از فاو که پیاده به کربلاء میآمدیم دوازده روز نخستش به نیت رسیدن به نجف بود و با شوق پیش میرفت و دو روز آخر با حزن به کربلاء میرسیدیم؛ و نجف اگر در میانهی راه نبود کار بسی سخت بود. امسال احساسم این بود که رسیدن به کاظمیه در میانهی راه قم تا کربلاء هماین خاصیت را دارد...
حسین در نجف مجاور شده است و آن قدر نزدیک که برای نماز صبح، قبله را با دیدن جهت منارههای حرم از پنجرهی اتاق محاسبه میکردم. دیشب از این برایش میگفتم که شاخصم در خرید این خانه در قم آن بوده است که پیاده بتوان از آن تا حرم خانم آمد و هر بار نیم ساعت در راهم...
زائر بیاده، آستانهی عتبه را تا در خانه و تا آخرین کرانهیی که در آن گام میزند توسعه میدهد. ایدهی مشخص ما آن بود که تولیت حرم مطهر از بسنده به قلب عتبه به تولیت عروق سیاه و سرخ منتها به آن و به تمشیت جادههای بیاده باید توسعه بیابد...
روی محور بغداد به طریبیل به عمان به بیتالمقدس اگر ما از عراق مقاومت وارد اردن سلطنتی و فلسطین اشغالی نشویم آنها وارد خواهند شد. دیروز کسی میگفت اسرائیل پس از صحرای سینا پی اسکان آوارههای فلسطینی در بیآبانهای الانبار است...
در شام قرمهسبزی پیدا میکردم و میخوردم؛ در عراق این جا و آن جا به فارسی صحبت کردن زائرها گوش میکنم. اثر تسکینی هر دو در غربت بسی جواب است...
از درگاه تفتیش که رد شدم بوق زد. برگشتم و کمربندم را هم در آوردم و زیر دشداشه شلوار را خاکی دید. پرسید: انت من حشد؟ میگویم: حشد عراقی است. میگوید: های زی عسکری؟ میزنم به همآن خط: با این لباس کوهنوردی میکنیم. طرف در کفی عراق تجربهیی از کوهنوردی ندارد و شل میدهد...