رزمندههای لبنانی سالها برای نبرد با ارتش اشغالگر اسرائیل با فرض قطع ارتباط با صور و نبطیه و حتا بیروت آموزش دیدهاند و رزمایش کردهاند. این یعنی قتل فرماندهان حرکت حزبالله در این روزها چیزی را در آن جا تغییر نمیدهد، و آوردگاه زمینی جنوب لبنان قتلگاه ارتش صهیونی خواهد شد...
جنگ زد و خورد است. اکنون که زدهییم باید تاب خوردن را داشته باشیم و بعدی را طوری بزنیم که حریف تاب زدن بعدترش را نداشته باشد...
نمیشود سالها اسلوب حضور کسانی چون مصطفی صدرزاده در جنگ در سوریه را ترویج کنیم و کسانی که اکنون پی تکرار آن در رساندن خویش به جبهههای جنگ در لبنان یا عراق یا یمنند را شماتت کنیم...
شیعه زمانی به قمهی خودزن تشیع صفوی شناخته میشد؛ شیعه اکنون به موشک نقطهزن تشیع مصطفوی شناخته میشود...
یکان نصر و عزیز مماس با مرز فلسطین با اسرائیل میجنگند و یکان بدر یک گام عقبتر پشت رود لیطانی است. یکان رضوان نیروی ویژه در لبنان است و یکان ذوالفقار در سوریه. من اگر جای حرکت حزبالله لبنان بودم یکان سلمان را در دل ایران سازمان میدادم...
انبوه آوارههای سوری را دیده بودم که در شمال تا جنوب لبنان ساکن شده بودند. با آواره شدن اهالی جنوب، آنها این بار باز از لبنان به سوریه آواره شدهاند...
تربیت ذهنی ما مشائی است که جنگ را یک تکانه میدانیم؛ که با فشردن دکمهاش شب آسوده به خانه باز گردیم. این تربیت اگر صدرایی بود جنگ را یک زنجیرهی تمامعیار تمامناشدنی میدانستیم...
کسی که چشم داشته باشد کش آمدن امت اسرائیل تا دل محیط عیان و رایان ایران را دیده است؛ امت اسرائیل، به زبان پارسی...
درستش شاید آن باشد که تمام نمازگزارهایی که فردا پای خطبههای جهاد ولی امر مسلمین میروند، کفنپوش به مصلای نماز جمعه بروند...
خبر بد برای ارتش پارهی اسرائیل آن است که اکنون در کمینگاه یکانهای منطقهیی نصر و عزیز در جنوب لبنان به گل نشسته است و هنوز مانده تا به کشتارگاه یکان ویژهی رضوان برسد...
ذوالفقار هم در ضاحیهی بیروت تمام شد؛ در پسآی سامان دادن به یکانهای رزم شیعیان بحرین تا بالا آوردن نخستین لشکر بسیجی از جمع ملیتهای امت در شام. و من هنوز در آن شبم که برای رزمندههای آن لشکر مادهی معنای جنگ را تدریس میکردم، و آن انتها پلاک میدادند و به پرواز میرفتند...
آن که در جنگ ما با کیان موقت اسرائیل، امریکای جهانخوار را از او تفکیک میکند همآنی است که درون این کیان صف بنیامین نتانیاهو را از صف دیگر آدمخوارهای صهیونی دو تا میداند...
حاج ذوالفقار حناوی که جا برایم بزرگ شد؟ آن جا که ایدههای دفتر سیاسی حرکت حزبالله لبنان دائر بر ذوب حرکت سرخ الوفاء در حرکت صورتی الوفاق در بحرین به دیوار خورد و آلخلیفه الوفاق را هم قلع کرد. ما هشدارش را داده بودیم. ذوالفقار خود سراغ الوفاء آمد و گفت: بیایید کار نظامی کنیم...
عملیات دوم موشکی، عملیات توابین بود؛ که خون سیدالشهدای مقاومت، سید حسن نصرالله، بیدارشان کرد...
موشک زدن به اسرائیلیها بی خون ریختن از امریکاییها، جلوی امت ابلیس در دریدن امت احمد را نمیگیرد...
عملیات موشکی اول و دوم ما از ایران به اسرائیل در قوارهی ملی بازدارنده بوده است و نه در قوارهی امی؛ اگر نه در پسآی آنها نباید شاهد شخم خوردن پی در پی ضاحیهی بیروت با سلاحهای سنگرشکن آمریکا و اسرائیل میبودیم...
مسألهی ایران با اسرائیل و امریکا مدتها است که دیگر گرفتن تقاص این و آن نیست، رفتن در جهاد تمامعیار است...
جنگ امی یعنی کنش دشمن در هر نقطه از پهنای امت به واکنش امالقرای آن منجر شود؛ و نه این که ما تنها در چهارچوبهای ملی با دشمن امت درگیر شویم...
اسرائیل آکادمیهای نظامی ما را در این جنگ نخواهد زد؛ اما کاش خودمان تا پیش از جنگ بعد این آکادمیهای ملی مدرن را بسته باشیم...
فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیکم. دشمن اگر از شما خون میریز با خون ریختن باید از او خونخواهی کنی تا از خونریزی دست بکشد...
دانشگاه امام حسین به همآن دلیلی به بنبست در معرفت و گسست از نهضت رسیده است که دانشگاه امام صادق طی سالها رسیده بود...
عملیات اول موشکی ایران به اسرائیل آن قدر دردناک نبود تا او را از تلاش برای شهید کردن سید حسن نصرالله باز بدارد؛ درست مانند عملیات دوم موشکی ایران به اسرائیل که اگر به قدرش دردناک بود از تلاش برای شهید کردن سید هاشم صفیالدین بازش میداشت...
سامانهی صوتی مصلا تعریفی نداشت. خطبهی عربی حضرت رهبر که شروع شد رادیوی گوشی را باز کردم. لحن آقا خسته بود. خطابش با عموم شیعههای لبنانی دلداری در عزاداری بود و با حرکت حزبالله الهامبخشی برای نوسازی؛ ظهر از صحن مصلای طهران امید میجوشید...