eitaa logo
تیـ‌پ فـاطمیون🌼!'
148 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
428 ویدیو
5 فایل
#گمنامے که فقط برای شہدا نیست!' میتونے شھـید زنده باشے(: اما یه شرط داره☁💜 باید فقط برای خدا ڪار کنے! همسایھ مونہ!' @donyaeroooshan313 بھ گوشیم📞!' https://harfeto.timefriend.net/16324124018001 خادم کانال و ادمین تب🌼!' https://eitaa.com/Yamahdii_313z
مشاهده در ایتا
دانلود
یاصبور و یا صبّار...!
همه‌یِ شهر پر از بویِ خداست، عابرى گفت که این مطلق‌ِ نادیده کجاست؟ شاپرک پر زد و با رقصِ خود آهسته سرود: چشمِ دل باز کن، این بسته به اَفکار شماست!🦋💙
-شهید‌مطهری‌میفرمان: طبع‌عالَم‌بردرستی‌وصداقت‌است..
ست ایموجے 💖😌 🐣🌱 🙃🕊 🍄✨ 🌨💙 🍓🥤 🍒☎️ 🎈🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🌿💜🌿💜🌿💜• «بہ‌قلم:سیده‌زهرا‌نورۍ،آیناز‌غفارۍ‌نژاد» در آینه به زخم روی گونه‌ام چشم دوختم، خیلی سطحی بود. بی خیال زخمم شدم و از اتاق خارج شدم. فکرم درگیر اون دختر و خانم مسن بود. از پشت شیشه نگاهی به دختر انداختم، روی تخت دراز کشیده بود و دست راستش رو بر روی پیشونی‌اش گذاشته بود. وارد اتاق شدم. با شنیدن صدای در هراسون از روی تخت بلند شد. فکر کنم من رو به یاد نیاورد چون چشماش رنگ نگرانی گرفت. لبخند اطمینان بخشی به روش پاشیدم و کنارش نشستم اما باز هم توی چشمای آسمونی رنگش ترس و نگرانی موج می زد. دستم رو بر روی دستش قرار دادم. - سلام خوشگل خانوم. چند ثانیه بدون هیچ صحبتی به صورتم خیره بود و بعد با صدایی دو رگه لب زد. + س ... سلام. از پاسخش لبخند محوی روی لبم نشست. - خوبی عزیزم؟! در جواب سرش رو به نشونه علامت مثبت بالا و پایین کرد. - میتونم بپرسم که اسم قشنگتون چیه؟! نگاه گذرایی بهم انداخت. + دریا. لبخندم پر رنگ تر شد. - چه اسم قشنگی، با چشمات همخونی داره! در تمام مدت سرش پایین بود و هیچی نمی گفت. - نمی خوای از خودت بگی؟! + چی بگم؟! - خب اینکه چند سالته؟ اهل کجایی؟ اصلا هرچی دوست داری بگو. با همون سر افتاده گفت: + نوزده سالمه و قزوینی هستم. - بهت نمی خوره نوزده سالت باشه! + سرطان پیرم کرده. - نه، منظور من این نبود. اتفاقا فکر می کردم هفده یا شانزده سالته. تو از من سوالی نداری؟ خیلی سریع پاسخ داد. + نه سوالی ندارم. اَبرویی بالا انداختم. - هر جور راحتی. اما این رو بدون که اگر از من سوال نپرسی، مجبوری به سوالاتم پاسخ بدی. نگاهی بهم انداخت که یعنی زود شَرت رو کم کن! از اونجایی که پرو تر از این حرف ها بودم دوباره سر صحبت رو باز کردم. ... •💜🌿💜•
•🌿💜🌿💜🌿💜• «بہ‌قلم:سیده‌زهرا‌نورۍ،آیناز‌غفارۍ‌نژاد» نگاهی بهم انداخت که یعنی زود شَرت رو کم کن! از اونجایی که پرو تر از این حرف ها بودم دوباره سر صحبت رو باز کردم. - کلا قزوین زندگی می کنید یا اصالتاً قزوینی هستید؟! دستی به صورتش کشید و کلافه گفت: + قزوین زندگی میکنم‌، چون هر روز حالم بدتر می شد اومدیم شیراز که خانم دکتر یزدانی ویزیتم کنن. همین جا بودیم که حالم بد شد و بستری شدم. با مهربونی لب زدم. + ان شاءالله هرچه زودتر سلامتیت رو به دست میاری. سرش رو بالا آورد، لبخند تلخ و پوزخند نمایی زد. - به بهبودیت امیدی نداری؟! + نه. - راستش رو بخوای پروندت رو چک کردم. سرطانت خوش خیمِ چرا نا امیدی؟! و اینکه درصد بهبودی سرطان تیروئید تا سرطان های دیگه خیلی بالاتره. نفسی از روی کلافه‌‌گی سر داد. + منم آخرش میمیرم، مثل آقام. - پدرتون بر اثر چی فوت کردند؟! + آقام هم سرطان تیروئید داشت. - پس ارثیه! ببین دریا جان ما همگی بنده های خدا هستیم، خدا بنده هاش رو در شرایط سخت امتحان میکنه. سرطان که پایان زندگی نیست، امتحانی از جانب خداوند هستش، تو با صبر، توکل و امید به خدا می تونی این بیماری رو شکست بدی. ما اینجا بیمار سرطانی کم نداشتیم. بعضی هاشون وقتی متوجه شدند که سرطان دارند زندگی رو باختند، گوشه گیر و افسرده شدند. اما داشتیم افرادی رو که با امیدواری و اعتماد به خداوند این بیماری رو شکست دادند. سکوت رو اختیار کرد و سرش رو پایین انداخت. با شنیدن صدای خانم کریمی چشم از دریا گرفتم. - جانم خانم کریمی؟! = خانم دختر عمتون تماس گرفتن با شما کار دارند. - خیلی خب الان میام. رو به دریا کردم و بلند شدم. - خب دیگه با اجازت برم. ولی خیلی خوب به حرف هام فکر کن‌، یاعلی. از اتاق خارج شدم اما صداش باعث شد به عقب برگردم. + خانم. - جانم. + ا ... اسمتون چیه؟! - ماهور هستم، ماهور تابش. از اتاق خارج شدم و به سمت پذیرش قدم برداشتم. تلفن رو برداشتم و با لحن خون گرمی لب زدم. - سلام بر تازه عروس، احوال شریف‌! اتفاقی افتاده این موقع روز تماس گرفتی؟! صدای خیلی آرومش درون تلفن پیچید. + سلام ماهور. زنگ زدم بگم که صدرا اینجاست. فعلا نیا که قصد رفتن نداره و میخواد باهات صحبت کنه. خودکار رو بر روی برگه گذاشتم و دستی به پیشونیم کشیدم. - ای ‌خدا! چرا زبون آدمیزاد حالیش نمیشه! بهش نگی بیمارستان هستما! مثل اون دفعه راه میوفته میاد اینجا آبرو ریزی میکنه. + نه حواسم هست، گفتم با دوستات رفتی بیرون. - خیلی خب، رفت با من تماس بگیر. + چشم، فعلا خداحافظ. ... •💜🌿💜•