eitaa logo
فاطمیون
256 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
19 فایل
پاسداری از حجاب وعفاف مدافعین چادر زهرایی هرکدام از ما می تواند باتبلیغ شیوه حجاب اسلامی یه مجاهد فی سبیل الله باشیم. @fatemyyon
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃حمید دانشجو بود ، دنبال عشق و حال ، مقید نبود ، یعنی اهل خیلی کارها بود ، تو یخچال خونشون هم میتونستی پیدا کنی ... از طرف دانشگاه یه بار اردو بردنشون قم ، قرار شد با هم دیدار داشته باشند ، از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه : "وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت ، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن ، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن من چند بار خواستم سلام کنم ، منتظر بودم اقای بهجت به من نگاه کنند ، اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمی گردوندند ، در حالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن یه لحظه تو دلم گفتم حمید میگن این آقا از تو دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره؟ 🌟تو که خودت میدونی چقدر گند زدی خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم وقتی برگشتم همه رو شکستم و کارامو سروسامان دادم و تغییر کردم . مدتی که گذشت یک ماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم ایستاده بودم از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم منو هم بنویسن اینبار که رسیدم خدمت آقای بهجت من دم در سرم رو پایین انداخته بودم ؛ دفه قبل ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن ؛ ... ...حاج اقا باشماست نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر آهسته در گوشم گفتند: @ https://eitaa.com/fatemyyon
🌷 💓 ✍همسرشهید: 🔰داشتم با صحبت میکردم که از صدام فهمید حال خوشی ندارم🤒نمیخواستم اون وقت شب نگرانش کنم ⚡️ولی انقدر اصرار کرد که گفتم:"دل پیچه ی شدیدی دارم_نگران نشو_نبات داغ میخورم خوب میشم"از خداحافظی مون یه ربع⌚️ نگذشته بود که حمید اومد دنبالم و گفت حاضر شو بریم . 🔰گفتم چیزخاصی نیست نگران نشو⭕️اما راضی نشد.تشخیص اولیه این بود که عود کرده،وقتی دکتر جواب سونوگرافی رو دید گفت چیز خاصی نیست❌ اما بهتره خانوم باشن 🔰از کنار تخت من 🛌تکون نمیخورد خوابم برد که نیمه شب🌒 با صدای گریه حمید😭 بیدار شدم. رو گرفته بود و اشک میریخت😢گفتم چرا گریه میکنی چیز خاصی نیست.گفت میترسم برات 🔰تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر میکردم اگه قراره روزی جدایی💕 اتفاق بیفته. اول من باید برم والّا نمیارم😔. آن شب تا صبح کنار تخت من پلک روی هم نگذاشت و و میخوند.. ••┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•• 🔴 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ✅ کانال ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇 h http://telegram.me/fatemyyon
فاطمیون
🍽 یانگوم سرآشپز😅 🔰 فردای روز حمید را برای شام🍲 دعوت کرده بودیم، تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها🥙 که زنگ خانه به صدا درآمد، می زدم که امروز هم مثل روزهای قبل خیلی زود به خانه ما بیاید🏘 🔰 از روزی که شده بودیم هر بار ناهار یا شام دعوت کرده بودیم، زودتر می آمد☺️ دوست داشت هم کاری بکند، این طور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید❌ 🔰 بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه، همراه من به آمد و گفت: به به😋 ببین چه کرده سر آشپز! گفتم: نه بابا! زحمت کوکوهارو کشیده، من فقط می خوام سرخشون کنم🍳 🔰 روغن که حسابی داغ♨️ شد، شروع کردم به سرخ کردن ، حمید گفت: اگر کمکی از دست من بر میاد بگو، گفتم: مرغ🍗 پاک کردن بلدی⁉️ بابا چنتا گرفته، می خوام پاک کنم، کمی روی صندلی جابه جا شد و گفت: دوست دارم و کمک حالت باشم. 🔰خندیدم و گفتم: معلومه تو خونه ای که کدبانویی مثل من باشه و دختر عمه ها همه ی کارهارو انجام بدن👌 شما نباید هم از خونه داری سر رشته ای داشته باشین😄 گفت: این طورها هم نیست . 🔰 باز من پیش بقیه آقایون یه پا حساب میشم😎 وقت هایی که میرم سنبل آباد، آشپزی🍜 می کنم، برادرهام به شوخی بهم میگن 😅 📚 کتاب یادت باشد 🌷 زیباست اگر 💖 شهدا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/fatemyyon