eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
511 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
187 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد. شهید #زین_الدين به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد پدر و ۴ فرزندش ؛ شهیدان بخیر؛ مادر شهیدان می گفت ؛ پدر شهدا، کشاورز و باغبان بود؛ گندم، جو، سیب‌زمینی آلوچه و ... می‌کاشت. من هم برای لحاف‌دوزی و ... می‌رفتم تا زندگی بچرخد. حاج آقا خیلی به حساب و کتاب و حساس بود. بعد از شهادتش جعبه‌ای از کاغذ‌های این محاسبات مانده بود. حاج آقا از قبل ازدواج بود. گاهی فکر می‌کردم نکند بچه‌ها نماز یا روزه‌ای به گردنشان مانده باشد و با این حساب برایشان می‌خواندم. مادر می گفت ؛ هیچ انتظاری از کسی ندارم! مگر شهید داده‌ام که چیزی بخواهم؟ . حتی توقع احترام بیشتر هم ندارم."  بعد از شهادت 4 پسرم، یکی از مسئولین دفتر حضرت امام به حاج آقا گفت "شما 4 پسرت را داده‌ای، چه می‌خواهی به شما بدهیم؟" حاج آقا گفته بود "من ..."می‌روم به رزمنده‌ها بدهم پدر آنقدر به اموال دیگران حساس بود که حتی به بچه‌ها می‌گفت به باغ و درخت‌های مردم نگاه نکنید، که مبادا هوس کنید آنها را بچینید. بعد از شهادت برادرها هرچه به پدر گفتیم که جبهه نرود، قبول نکرد. گفتیم تو زانو درد داری، معده‌ات مشکل دارد، تازه 4 پسرت را هم از دست داه‌ای؛ می‌گفت "می‌روم به رزمنده‌ها روحیه بدهم." شادی روحشان @shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رادیو پلاک
( radio P E L A K ) شهید حاج عبدالله ضابط.mp3
4.98M
📻 🖇 صحبت های زیبای شهید حاج عبدالله ضابط در یادمان 🌹تقدیم به محضر و همرزمانش🌹 #۱۶_دی_۵۹ ( حماسه کربلای هویزه ) به رادیو پلاک بپیوندید👇 🆔 @Radiopelak
#شهید #علم_الهدی #سیرک_مصری سال 1351، یک سیرک مصری به اهواز آمده بود. که در جهت فساد اخلاقی جامعه گام برمی داشت. حسین که در آن زمان 14 سال بیشتر نداشت، با آگاهی از این قضیه، به همراه چند تن از دوستانش تصمیم گرفتند که بساط این سیرک فاسد را از آنجا برچینند. آنها در زمانی که کسی داخل سیرک نبود، با بمب بنزینی آنجا را به آتش کشیده و نامه ای به این مضمون به مسئول سیرک نوشتند: «در شرایطی که اسرائیل مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است، ما مسلمانان باید جهان را پیدا کنیم. جای تعجب است که در این شرایط، شما برای به فساد کشاندن جوانان کشور ما به ایران آمده اید...» 🌷🌷🌷🌷 حسین علم الهدی عاقلانه فکر می کرد و در حماسه هویزه ثابت کرد که عاشقانه باید #اهل_عمل_بود شادی روح شهدای هویزه #صلوات.🌷
براساس خاطره اى از چند روزى مى شد که براى گفتن حرفى، دل دل مى کرد. مى آمد پیشم مى نشست، اما عوض این که حرفش را بزند به در و دیوار نگاه مى کرد، در آخر هم عین آدم هاى سرخورده از اتاق بیرون مى رفت. چیزى ازش نمى پرسیدم. مى دانستم به وقتش مرا در جریان خواهد گذاشت. نمى دانم چرا این بار خیلى طول کشید. دیگر صبرم تمام شده بود، گفتم: «محمود جان چشمهات، لبهات، مى خوان چیزى بهم بگن چرا جلوشان را مى گیرى؟» گفت: «یعنى نمى دونى؟ چرا نمى ذارى برم جبهه؟» فکرش را هم نمى کردم، ناراحت شدم، قاطع تر از دفعات پیش گفتم: «دوباره شروع نکن، بى فایده س.» 🌷🌷🌷🌷 مى دانست نمى تواند مرا راضى کند، بنا کرد به گریه. تحمل دیدن اشک هایش را نداشتم. رو برگرداندم طرف پنجره. گفت: «مادر! چند شب پیش آقایى آمد به خوابم، نفهمیدم کیه، ولى همش مى گفت: عجله کن، برو جبهه، حالا نمى ذارى برم ببینم اون جا چه خبره؟» تا گفت آقا، برگشتم نگاهش کردم. تو نگاهش دنیایى التماس بود. دست و پایم به لرزه افتاده بود. گفتم: «آقا؟! پس بالاخره آمد؟!» با چشم هاى گرد شده فقط نگاهم مى کرد. ادامه دادم: «پدرت هم نفهمید اون آقا کى بود»  گفت: «معلوم هست چى مى گى مادر؟» گفتم: از وقتى جنگ شروع شد، این کابوس رو با خودم یدک کشیدم. بار اول و دوم که رفتى جبهه زیاد بهم سخت نگذشت، آخر مى دانستم برمى گردى. اما از وقتى آمدى و پا تو یک کفش کردى که باید برم بدجور دلم به شور افتاده. همان طور با تعجب داشت نگاهم مى کرد، حق هم داشت. گفتم: «سه روزه بودى که پدرت خواب دید. توى اون خواب هم سه روزه بودى.» گفت: «حرف تو عوض نکن مادر، من دارم از جبهه حرف مى زنم، اون وقت شما از خواب بابا!» 🌷🌷🌷🌷 - پدرت مى گفت: محمود را پشتم بسته بودم! یک هندوانه هم تو دستم بود. همین طور داشتم مى آمدم که رسیدم به یک بیابان. دیدم باغ سرسبزى وسط بیابان است. آقایى هم دم در باغ ایستاده، یک چراغ نقره اى هم دستش است، به در باغ که رسیدم، محمود را از پشتم باز کردم. گذاشتم زمین تا هندوانه بخورم، یک هو دیدم محمود نیست، با خودم گفتم، خدایا! یک بچه سه روزه کجا مى تونه بره؟ خوب که نگاه کردم، دیدم وسط باغ نشسته؛ با گل ها و پروانه ها بازى مى کند. دویدم آوردمش. دوباره تا حواسم به هندوانه پرت شد، دیدم رفته تو باغ. نگاهى به دربان باغ کردم که مبادا جلویم را بگیرد. اما چیزى نگفت، سریع تر از قبل آوردمش، ولى بار سوم... - بار سوم چى مادر؟ 🌷🌷🌷🌷 - پدرت گفت: بار سوم که رفتم بیارمش، آن مرد جلویم را گرفت. بهش گفتم، من پدرشم، مى ترسم بزنه گل هاى مردمو خراب کنه. در جوابم گفت: این باغ و در و دشت رو که مى بینى، همه مال خودشه. بذار هر کارى دلش مى خواد بکنه. طورى نگاهم مى کرد که انگار متوجه منظورم نشده است. گفتم: نمى فهمى! نوبت به بار سوم رسیده، من نذاشتم برى، خودش آمده دنبالت! 🌷🌷🌷🌷 دوباره گریه کرد، لبهایش مى خندید اما اشک از چشمانش سرازیر بود. گفت: «اون وقت تو نمى خواى بچه ات بره وسط باغ با گلها و پروانه ها بازى کنه؟». راضى نشدم دلش را بشکنم. خندیدم و او رفت تا باغ گل ها و پروانه هایش را پیدا کند. 🌷🌷🌷🌷 شادی روح شهدا .🌷
هدایت شده از شبهای با شهدا
یاد #شهیدان حسین و جعفر #فرج بخیر؛ #حسین برای اعیاد میلاد ائمه (علیهم السلام) تمام کوچه و #محل_را_چراغانی_و_تزیین_می‌کرد. همسایه‌های قدیمی هنوز یادشان هست. می‌گویند «بعد از حسین، محله ما چراغانی‌شدن را به خود ندید.» یادم هست که چقدر اصرار می‌کرد تا به او پول بدهیم که وسایل و لوازم بخرد.  🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 آخرین بار که #جعفر را دیدم، روز اعزامش بود... آخرین اعزام... وقتی جعفر به انتهای کوچه رسید، ناگهان زانوهایم سست شد و افتادم! دختر و خواهرم که کنارم بودند خیلی ترسیدند. جعفر سراسیمه برگشت! گفت «چی شدی؟ می‌خواهی نروم؟ تو مرا به این راه فرستادی اگر می‌خواهی نروم...» گفتم «نه، برو... #نمی_خواهم_بمانی...» نمی‌دانم چه شد، اما جعفر که می‌رفت یه لحظه دیدم پاهایش روی زمین نیست، انگار روی هوا حرکت می‌کند... دلم ریخت... شادی روحشان #صلوات @shabhayeshahid
#شهید حقیقت شگفت آوری است. ما چون عادت کرده ايم به مشاهده شهدا و سرگذشت های آنها، وصایای آنها، راهی که آنها را به شهادت رساند، چون زیاد دیده ايم عظمت اين حقیقت نورانی و بهشتی برای ما مخفی میماند مثل عظمت خورشید و آفتاب برای کسانی که دائم در آفتاب اند مخفی می ماند. رهبر معظم انقلاب
هدایت شده از رادیو پلاک
( radio P E L A K ) نسیم جانفزا.mp3
3M
📻 #رادیو_پلاک 🎧 شب کربلای ۵ 🌘شب کربلای پنج 🌹یاد امام سرجدا 🌹یا حسین حسین می گیم 🌹فقط به عشق شهدا🌹🌹 -{ نوای زیبای #شهید_حسن_حسن_اردستانی در شب #عملیات_کربلای_۵ ، ساعتی قبل از شهادت }- #۱۹_دیماه_۱۳۶۵ رادیو پلاک👇 🆔 @Radiopelak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد. شهید #زین_الدين به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
Misaq-Haftegi971011[04].mp3
2.8M
( بیداری من دید خواب حرمت را ) با نوای حاج میثم مطیعی متن شعر : http://meysammotiee.ir/post/1829 سه‌شنبه ٩٧/۱۰/۱۱ ☑ @meysammotiee
قاصدکها از مزارتان هزاران خبر دارند و نسیم وقتی می وزد همه را خبر می کند که زائر دارید. زائران اربعین حالا زیارت می کنند مزار خادم الحسين. خادم اربعین را قاصدک ها خبر ببرید برایشان که ما سخت احساس جاماندگی داریم در فراقشان 🌷🌷🌷🌷 از ما سلامی هم به ثارالله رسانید / این بیعت خونین به روح الله رسانید / حسین بنما نظر / آقا ما را بخر/ آقا ما را بخر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شبهای با شهدا
یاد شهید مدافع حرم بخیر؛ یک روز مانده به پیروزی جبهه مقاومت اسلامی، به شکسته شدن آخرین سنگر داعش در منطقه البوکمال، کانال های تلگرامی و صفحه های پرطرفدار در اینستاگرام ، پر از تصاویری متفاوت از یک جوان مدافع حرم دهه هفتادی شد؛ جوانی با ظاهری شبیه مدل های سینمایی که می گفتند در سوریه شهید شده؛ شهید مدافع حرمی به اسم بابک نوری هریس. قصه شهید بابک نوری هریس، از همین جا شروع شد، از وقتی عکس هایش یکی یکی در فضای مجازی منتشر شدند و روی قضاوت خیلی ها خط کشیدند، قضاوتی که معیار و اندازه اش چشم آدم ها بود؛ خط کشی که نمی توانست عکس آخرین سلفی بابک در سوریه را کنار عکس های قبل از اعزامش بگذارد و بپذیرد که قهرمان هر دو عکس یک نفر است. ما در جریان بودیم که می خواهد به سوریه اعزام شود. روزی که می خواست برود، من داشتم تلویزیون نگاه می کردم که بابک آمد خانه رفت اتاقش و بعد با یک کوله پشتی رفت بیرون و چند دقیقه بعد بی کوله پشتی برگشت. بعد هم به مادرش گفت که با اعزامم موافقت شده. او هم از روی احساسات مادرانه خیلی گریه کرد شاید که بابک منصرف بشود اما بابک تصمیمش را گرفته بود، گفت من (س) را خواب دیدم دیگر نمی توانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست ، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام. حتی شنیدم که به او گفته اند که چطور می خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی،بابک هم گفته مادر همه ما آنجا در سوریه است، ، می روم پیش مادر اصلی مان سلام الله علیها. شادی روحش @shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ریحانه
1707266_-210945.mp3
4.73M
🎧 روایتی صوتی از حضور رهبر انقلاب در منزل شهید مصطفی احمدی روشن در ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ ❣️ @Khamenei_Reyhaneh
ایامِ تولدِ تو ای ماهِ دمشق جای همه مدافعانت خالیست ... 🕊شادی ارواح طیبه شهدای مدافع حرم #صلوات 💐میلاد با سعادت حضرت زینب(س) مبارک باد 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada