#پیام
♦️سلام علیکم.
حرم امیرالمومنین و امام حسین و حضرت عباس علیهم السلام نایب الزیاره و دعاگوی اعضای فتح الفتوح بودم.
رفقای شهیدم در این سفر شهید #صباغیان و شهید مدافع حرم #مهدی_ایمانی بودند که به نیابتشون مشرف شدم.
التماس دعا
@fatholfotooh
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت2⃣4⃣
مهران کارمند آموزش و پرورش بود، ولی از اول جنگ به عنوان نیروی مردمی و بسیجی از شهر دفاع می کرد. او پسر بزرگم بود و خیلی در حق من و خواهرها و برادرهایش دل می سوزاند.
همه سعی می کردیم که با شرایط جدیدمان کنار بیاییم. زینب به مدرسه ی راهنمایی نجمه رفت.
او راحت تر از همه ی ما با محیط جدید کنار آمد. بلافاصله بعد از شروع درسش در آن مدرسه، فعالیت هایش را از سر گرفت.
یک گروه نمایش راه انداخت و با دخترهای مدرسه تئاتر بازی می کرد. برای درسش هم خیلی زحمت کشید.
توی سه ماه، خودش را به بقیه رساند و در خردادماه، مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت.
شهلا و زینب با هم مدرسه می رفتند. زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیر می خرید و می خورد. خیلی آب انجیر دوست داشت.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت3⃣4⃣
در مدرسه ی زینب، دو تا دختر دانش آموز بودند که سال ها با هم دوست صمیمی بودند ولی در آن زمان با هم قهر کرده بودند.
زینب که نسبت به هیچ چیز بی تفاوت نبود، با نامه نگاری، آن دو را به هم نزدیک کرد و بالأخره آشتی داد. او کمتر از سه ماه در آن مدرسه بود، ولی خیلی مورد علاقه ی بچه ها قرار گرفت.
در همسایگی ما در اصفهان، دختری هم سن و سال زینب زندگی می کرد که خیلی دوست داشت قرآن خواندن را یاد بگیرد. زینب از او دعوت کرد که هر روز بعدازظهر به خانه ی ما بیاید.
زینب روزی یک ساعت با او تمرین روخوانی قرآن می کرد. بعد از چند ماه آن دختر روخوانی قرآن را یاد گرفت.
همسایه ی ما باغ بزرگی در آن محله داشت. آن دختر برای تشکر از زحمت های زینب، یک سبد پر از خیار و گوجه و بادمجان و سبزی برای ما آورد.
آن روز من و مادرم خیلی ذوق کردیم. زینب همیشه با محبت هایش همه را به طرف خودش جذب می کرد و مایه ی خیر و برکت خانه بود.
ادامه دارد...
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
🔸 پوستری با تصویر ۱۱ تن از شهدای جهان در مسیر راهپیمایی #اربعین نصب میشود
#حب_الحسین_یجمعنا
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshoha
هدایت شده از کانال متن روضه
babolharam Motiee.mp3Haj Meysam Motiee
زمان:
حجم:
14.42M
⇦🕊 زمزمه و توسل جانسوز _ ویژۀ ایام اسارت خاندان آل الله و اربعین _ حاج میثم مطیعی ↯
┄┅═══••↭••═══┅┄
✘ایتا JOin↶
https://eitaa.com/babolharam_ir
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت4⃣4⃣
شش ماه در محله ی دستگرد ماندیم. وقتی آخر سال برای گرفتن کارنامه ی زینب به مدرسه اش رفتم، مدیر حسابی از او تعریف کرد.
یکی از معلم هایش آنجا بود و به من گفت:«دخترت خیلی مؤمن است. برای هر مادری، افتخاری بالاتر از این نیست که بچه هایش باعث سربلندی اش باشند.»
خدا را شکر کردم که زینب و خواهر و برادرهایش همیشه باعث سرافرازی من بودند.
حمید یوسفیان در خرداد سال ۶۰ شهید شد و جنازه اش را به اصفهان آوردند و در تکّه ی شهدا دفن کردند. برای خانواده ی ما شهادت حمید سخت بود.
اگر حمید به ما کمک نمی کرد و خانواده اش هم به ما محبت نمی کردند، معلوم نبود که ما چه شرایطی پیدا می کردیم.
ما در مراسم تشییع جنازه ی حمید شرکت کردیم و کنار مادرش بودیم.
ادامه دارد...