eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
512 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
187 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا شهید #همت همسر شهید همت: سه روز بعد از تولد فرزندم مهدی، ساعت ۳ صبح از منطقه برگش
شعید همسر شهید میثمی: هیچ وقت به من نگفت برای شهادتم دعا کن. می گفت: لزومی نداره آدم به همسرش از این حرفها بزنه. [زیرا نمی خواست حرفی بزند که همسرش را ناراحت کند]. گفتم: می دونم برای شهادتت زیاد دعا می کنی، اگر منو دوست داری دعا کن با هم شهید بشیم، از شما که چیزی کم نمی شه؟ گفت: «دنیا حالا حالاها با تو کار داره.» گفتم: بعد از تو سخت می گذره. گفت: دنیا زندان مؤمن است. شادی روح شهدا صلوات.🌷 @fatholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا شهید #همت همسر شهید همت: سه روز بعد از تولد فرزندم مهدی، ساعت ۳ صبح از منطقه برگش
شهید همسر شهید میثمی: پرسید: «ناراحت می شی برم جبهه؟ (چون قبل از تولد بچه بود: روزهای آخر حملم بود) گفتم: آره، امّا نمی خوام مزاحمت بشوم! رفت و دو روز بعد بچه بدنیا آمد. بعد که برگشت بوسیدش و اسمش را گذاشت "هادی". پرسیدم: دوستش داری؟ گفت: «مادرش را بیشتر دوست دارم.»... ... هادی و حسین، دو فرزند کوچکمان، دعوایشان شده بود، موهای هم را می کشیدند، گفت: «آماده شان کن ببرمشان بیرون.» یک ساعت بعد که آمد، دیدم سَرِ دو تا را کچل کرده. گفت: نمی خواهم [من که جبهه هستم] تو حرص بخوری!؟ شادی روح شهدا صلوات.🌷
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا شهید #میثمی همسر شهید میثمی: پرسید: «ناراحت می شی برم جبهه؟ (چون قبل از تولد بچه
شهید 🌷🌷🌷🌷🌷 سبکی در زندگی شهدا جریان داشت این بود که آنان به شدت از شهرت و منیت و مطرح کردن خودشان پرهیز می کردند حتی فرماندهان جنگ، طوری رفتار می کردند که خیلی ها نمی دانستند آنها فرمانده هستند. شهید اسماعیل دقایقی که فرمانده لشکر بدر بود، معمولاً شب ها به چادر رزمنده ها می رفت و چادرها را نظافت می کرد. وی آن قدر خاکی و بی ادعا بود که یکی از بچه ها به او گفته بود: «چرا نیامدی چادر ما را تمیز کنی» و شهید دقایقی هم جواب داده بود: «چشم؛ امشب می آیم.» شادی روح شهدا صلوات.🌷 @fatholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا شهید #دقایقی 🌷🌷🌷🌷🌷 سبکی در زندگی شهدا جریان داشت این بود که آنان به شدت از شهرت و
شهید محمود 🌷🌷🌷🌷 در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه". گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم". رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط". جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!". گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه". گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد". گفتم:" چه کاری؟" با حال عجیبی جواب داد:" ؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم". ــــــــــــــــــــــــــ خاطره ای از شهید محمود کاوه/ ساکنان ملک اعظم،ص88 شادی روح شهدا صلوات.🌷
می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام". در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد. می گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد". در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هست، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد". یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است". ــــــــــــــــــــــــ خاطره ای از  شهید مفقودالاثر محمدرضا / کتاب پرواز در قلاویزان،ص132 شادی روح شهدا صلوات.🌷
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده های
🌷🌷🌷🌷 خاطره فاطمه قاسمی، همسر شب ازدواجمان وقتی می خواستیم دور حرم ، دور بزنیم محمود با ماشین دنبال من آمد خواستم سوار ماشین شوم که برادرم معترضانه پرسید: « محمود آقا به همین سادگی؟ نگاهی به ماشین انداختم، حتی یک شاخه گل هم روی آن زده نشده بود. محمود جواب داد: « برای چی ماشین را گل بزنم؟ تا همه ببینند توی این وضعیت که در هر خونه ای عکس یک شهید نصب شده ما عروس می بریم؟» آن وقت من سوار ماشین شدم، ماشین را دور حرم  نگه داشت، مفاتیح کوچکی از جیبش در آورد و شروع به خواندن کرد، در دل به انتخابم بالیدم، تا آن لحظه ندیده بودم که هیچ دامادی در شب ازدواجش چنین عملی انجام دهد. شادی روح شهدا صلوات.🌷 @fathholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا 🌷🌷🌷🌷 خاطره فاطمه قاسمی، همسر #شهید #سیدمحمود_موسوی_بایگی شب ازدواجمان وقتی می خو
🌷 🌷 🌷 🌷 از خواهر محمدرضا ، نقل شده است؛ وقتی عروس را از آرایشگاه آوردیم برادرم هنوز در حال خواندن نماز امام زمان عجل الله فرجه بود. پس از اینکه نمازش را تمام کرد رو به مهمانان گفت: « من دعا می کنم شما آمین بگویید» برای اخرین دعا آمین را بلندتر بگویید، سپس طوری که حاضران دعایش را متوجه نشوند آرام زیر لب نجوا کرد و مهمانان هم بلندتر از قبل آمین گفتند، برادرم خندید و پرسید، می دانید چه دعایی کردم؟ همه مانده بودند چه بگویند که محمدرضا ادامه داد: از خداوند خواستم که شهید شوم و شما هم آمین گفتید.» شادی روح شهدا صلوات.🌷 @fatholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا 🌷 🌷 🌷 🌷 از خواهر #شهید محمدرضا #حمامی_بینا_باج، نقل شده است؛ وقتی عروس را از آر
معجزه عقد 🌷 🌷 🌷 🌷 اولین دیدارمان در پاوه را یادم نمی‌رود که به خاطر بحث با یکی از روحانیون اهل سنت چقدر با عصبانیت با آن برخورد همینطور برخوردهای بعدی اش در حال عادی بودن برایم همراه با ترس بود تا جایی که وقت صدایش را می‌شنیدم تنم میلرزید ماجراها داشتیم تا ازدواجمان سرگرمی چند ماه بعد از ازدواج من احساس کردم این حاجی به آن برادر همت که می شناختم خیلی فرق کرده خیلی با محبت است و خیلی مهربان را از معجزه های خود به عقد میپنداشتم چراکه شنیده بودم قرآن کریم می گوید و جعلنا و مودت و رحمة . کتاب نیمه پنهان ماه ۲ 🍃🍃🍃🍃🍃 وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ و از نشانه هاى او اینکه از[نوع ] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى، در این [نعمت ] براى مردمى که مى اندیشند قطعا نشانه هایى است. سوره روم آیه ۲۱ موسسه سیره شهدا ، دونیمه سیب @fatholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا معجزه عقد #شهید_همت 🌷 🌷 🌷 🌷 اولین دیدارمان در پاوه را یادم نمی‌رود که به خاطر بحث
🌷🌷🌷🌷🌷 پیشنهاد دادم که بیاید با خودم باجناق شود و همین مقدمه برای ازدواج شد. به مادر خانمم گفتم: این رفیق ما جعفر آقا از مال دنیا چیزی غیر از یک دوربین عکاسی ندارد. گفت: مادر، این مال دنیاست. بگو ببینم از دین و ایمان چی داره؟ گفتم از این جهت که هر چی بگیم کم گفتم. ما که به گرد پای او هم نمیرسیم. گفت: خدا حفظش کنه من هم دنبال همچین دامادی بودم. کتاب جانم فدای اسلام صفحه ۴۲ 🍃🍃🍃🍃🍃 رسول خدا فرمودند از هم کفو خود زن بگیرید. عرض شد هم کفو کیانند؟ فرمودند: المومنون بعضهم اکفاءَ بعضهم برخی از مومنان هم کفو یکدیگرند. اصول کافی جلد ۵ صفحه ۳۳۷ موسسه روایت سیره شهدا
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا #شهیدمحمدجعفرنصراصفهانی 🌷🌷🌷🌷🌷 پیشنهاد دادم که بیاید با خودم باجناق شود و همین مقد
🌷🌷🌷🌷🌷 به قد و قواره اش نمی‌آمد که درباره ازدواج بگوید اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد. گفتیم: هنوز زود است، بگذار جنگ تمام شود، خودمان آستین بالا می زنیم. گفت: پیامبر فرمودند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود. من هم برای تکمیل ایمان، باید ازدواج کنم، باید. گفتیم: حالا بگو دوست داری همسرت چطور باشد؟ گفت: عفیف باشد و با حجاب. همین را گفت که در سن ۱۹ سالگی زنش دادیم. کتاب قربانگاه عشق صفحه ۱۰۸ 🍃🍃🍃🍃🍃 رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: جوانی نیست که در ابتدای جوانی ازدواج کند، مگر آنکه شیطان فریاد میزند ای وای دو سوم دین خود را از شر من حفظ کرد. مستدرک الوسائل جلد ۱۴ صفحه ۱۵۰ موسسه روایت سیره شهدا شادی روح شهدا صلوات.🌷
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا #شهید_حسین_زارع_کاربری 🌷🌷🌷🌷🌷 به قد و قواره اش نمی‌آمد که درباره ازدواج بگوید اما ب
🌷🌷🌷🌷🌷 پسر عمه، دختر دایی بودیم و در جریان انقلاب بیشتر به دو هم رزم شباهت داشتیم تا فامیل. زمستان سال ۵۶ از من خواستگاری کرد. آن موقع در تب و تاب انقلاب بودم، خیلی بهم برخورد. یک سال و چند ماه از این جریان گذشت و در این بین، او بود که با اصرار و خواندن آیات روایات، سعی در متقاعد کردنم داشت تا اینکه یک بار برای اتمام حجت آمد و گفت معصومه خودت میدانی، ملاک من برای انتخاب تو ظاهر و قیافه نبوده، ولی اگر باز فکر می کنی این قضیه منتفی است بگو که دیگر با اصرارم تو را اذیت نکنم. نشستم با خودم خلوت کردم. روایت دیده بودم که اگر خواستگاری برایتان آمد و باایمان و خوش اخلاق بود، رد کردنش مفسده به دنبال دارد. هیچ دلیلی برای رد کردنش به ذهنم نرسید گفتم راضيم. نیمه پنهان ماه ۴ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 امام جواد علیه السلام فرمودند: هر کسی به خواستگاری دختر شما آید و به تقوا و تدین و امانت‌داری او مطمئن باشید، با او موافقت کنید وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگ در روی زمین خواهید شد. تهذیب الاحکام جلد ۷ صفحه ۳۹۶ موسسه روایت سیره شهدا @fatholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#شهید_بروجردی #غضب_نکرد در دفتر فرماندهی، سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه ۷ از اتاقش بیر
شهید 🌷🌷🌷🌷🌷 حدود سال ۵۴ مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده. وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن. شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری. ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت. ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت. خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و تو با این هیکل رو فرم، این چه لباس هاییه که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد: اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشه ضرر خواهید کرد. البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند، او آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد. http://www.abrobad.net
شهید 🌷🌷🌷🌷🌷 در دوران تحصیل در آمریكا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت ۲ نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور كند. من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: ـچند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع كردم به دویدن. از قضا كلنل «باكستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. كلنل، ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد خواستم كمی ورزش كنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای كلنل قانع كننده نبود. او اصرار كرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد كه گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بكشاند و در دین ما توصیه شده كه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم. آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی كه نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درك كنند.» (راوی: امیر اكبر صیاد بورانی) http://www.abrobad.net
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا شهید #عباس_بابایی 🌷🌷🌷🌷🌷 در دوران تحصیل در آمریكا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس»
شهید 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 زمانی كه عباس فرمانده پایگاه اصفهان بود یك روز نامه ای از ستاد فرماندهی تهران رسید. در نامه خواسته بودند تا اسامی چند نفر از خلبانان نمونه را جهت تشویق و اعطای اتومبیل به تهران بفرستیم. در پایان نامه نیز قید شده بود كه « این هدیه از جانب حضرت امام است.» عباس نامه را كه دید سكوت كرد و هیچ نگفت. ما هم اسامی را تهیه كردیم و چون با روحیه او آشنا بودم، با تردید نام او را جزء اسامی در لیست گذاشتم می دانستم كه او اعتراض خواهد كرد. از آنجا كه عباس پیوسته از جایی به جای دیگر می رفت و یا مشغول انجام پرواز بود. یك هفته طول كشید تا توانستم فهرست اسامی را جهت امضاء به او عرضه كنم. ایشان با نگاه به لیست و دیدن نام خود قبل از اینكه صحبت من تمام شود، روی به من كرد و با ناراحتی گفت: ـ برادر عزیز! این حق دیگران است؛ نه من. گفتم: ـ مگر شما بالاترین ساعت پروازی را ندارید؟ مگر شما شبانه روز به پرسنل این پایگاه خدمت نمی كنید؟ مگر شما... ؟ ولی می دانستم هر چه بگویم فایده ای نخواهد داشت. سكوت كردم و بی آنكه چیزی بگویم، لیست اسامی را پیش رویش گذاشتم. روی اسم خود خط كشید و نام یكی دیگر از خلبانان را نوشت و لیست را امضا كرد. در حالی كه اتاق را ترك می كردم. با خود گفتم كه ای كاش همه مثل او فكر می كردیم. (راوی: امیرعلی اصغر جهانبخش) http://www.abrobad.net
شهید هیچ وقت خودش رو کنار نمیکشید... حتی وقتی بنی صدر خلع درجه اش کرد. با لباس بسیجی می رفت سپاه مثل یه بسیجی صفر کیلومتر کار می کرد.... طرح میداد و برنامه ریزی ستادی میکرد... اصلا براش مهم نبود که تا دیروز سرهنگ بوده و امروز یه ساده است فقط به خدمت فکر میکرد... فقط خدمت...... شادی روح شهدا صلوات.🌷
در همه احوال و اوضاع رعایت همدیگر را بکنید، به هم کمک کنید، عون و بازوی یکدیگر باشید، به خصوص در راه خدا و در راه انجام وظیفه چه پسر در راه خداست، دختر به او کمک کند، چه دختر در راه انجام وظیفه و در راه خداست، پسر به او کمک کند. هرکدام مجاهدت می کنند، آن دیگری به او کمک کند. مطلع عشق صفحه۸۱ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 حاج محمدابراهیم زمستون بود و نزدیک عملیات خیبر. شب که اومد خونه، اول به چشماش نگاه کردم. سرخِ سرخ بود. داد می زد که چند شبه خواب به این چشم ها نیومده. بلند شدم سفره رو بیارم ولی نذاشت. گفت: «امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام». گفتم: « تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی...» نذاشت حرفم تموم بشه، بلند شد و غذا رو آورد. بعدش غذای مهدی رو با حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. آخرش هم چایی ریخت و گفت: «بفرما». به مجنون گفتم زنده بمان صفحه ۵۲ شادی روح شهدا صلوات🌷 @fatholfotooh
بهترین دخترهای عالم حضرت زهرا (سلام الله عليها ) بود، بهترین پسرهای عالم و بهترین دامادها هم حضرت امیرالمومنین (علیه السلام ) بود. ببینید این ها چگونه ازدواج کردند؟ از دختر پیامبر تقلید کنید از امیرالمومنین (علیه‌السلام)تقلید کنید. مطلع عشق صفحه ۱۲۳ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 حسن وقتی می اومد خونه دیگه نمیذاشت من کار کنم، زهرا رو میذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذامیداد، میگفتم : یکی از بچه هارو بده به من؛ بامهربونی میگفت نه، شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی. مهمون هم که می اومد، پذیرایی باخودش بود. دوستاش به شوخی میگفتند: مهندس که نباید توخونه کارکنه!. میگفت:"من که از حضرت علی (علیه‌السلام) بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا کمک نمیکردند؟ شهاب صفحه۷۴ شادی روح شهدا صلوات.🌷
یک وقتی هست انسان در دلش حقیقتا از خدای متعال به خاطر ازدواج موفق سپاس گذار و متشکر است این خیلی ارزش دارد ...منتهی وقتی ما از خدای متعال متشکر شدیم، یک عملی، یک حرکتی، یک موضع گیری هم براساس این تشکر لازم می آید که انجام دهیم . مطلع عشق صفحه ۱۶ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 حسن تا اومدم دست به کار بشم سفره رو انداخته بود. یه پارچ اب، دو تا لیوان و دو تا پیش دستی گذاشته بود سر سفره نشسته بود تا با هم غذا رو شروع کنیم . وقتی غذا تموم شد گفت: الهی صد مرتبه شکر، دستت درد نکنه خانم. تا تو سفره رو جمع کنی منم ظرف ها رو می شورم. گفتم:خجالتم نده شما خسته ای، تازه از منطقه اومدی تا استراحت کنی ظرف ها هم تموم شده. نگاهی بهم انداخت و گفت: خدا کسی رو خجالت بده که می خواد خانمش رو خجالت بده. منم سرم رو انداختم پایین و مشغول کار شدم . حدیث آرزو مندی ،صفحه ۱۰۸ شادی روح شهدا صلوات.🌷
شهید 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بهترین روش این است که [ زن و شوهر ] تقسیم کار کنند. بخشی از کارها را زن انجام می دهد و بخشی را مرد . مثل همه همکاری هایی که وجود دارد، مثل همه همسنگری ها. مطلع عشق صفحه ۷۹ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 شهید علی بینا مهمون ها که رفتند افتاد به جون ظرفها. گفت: من می شورم تو آب بکش. گفتم: بیا برو بیرون خودم می شورم. ولی گوشش بدهکار نبود. دستشو کشیدم و از آشپزخونه بیرونش کردم ولی باز راضی نشد . یه پارچه بست به کمرش و شروع کرد به شستن ظرف ها. تموم که شد رفت سراغ اتاق ها و شروع کرد به جارو کردن و گردگیری کردن. می گفت: من شرمنده تو هستم که بار زندگی روی دوشت سنگینی میکنه. شادی روح شهدا صلوات.🌷
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سبک_زندگی_شهدا شهید #علی_بینا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بهترین روش این است که [ زن و شوهر ] تقسیم کار کنند. بخشی از ک
شهید حاج یونس 🌷🌷🌷🌷 وقتی دو نفر در کنار هم قرار می گیرند و همسر می شوند، بعضی از وظایف وجود دارد که بین اینها مشترک است مانند کشیدن بار های خانواده، همکاریهای گوناگونی که در راه بردن خانواده موثر است اینها باید با هم همکاری کنند. این کارها بین زن و مرد مشترک است. حداکثر این است که تقسیم کار شود. کتاب مطلع عشق صفحه ۷۹ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 تازه از جبهه برگشته بود ولی انگار خستگی براش معنی نداشت. رسیده و نرسیده رفت سراغ لباس ها و شروع کرد به شستن، فردا صبح هم ظرف ها رو شست. مادرم که از کارش ناراحت شده بود، خواهش کرد که این کارها رو نکنه ولی یونس گوشش بدهکار نبود و می‌گفت: خاله جون این کارها وظیفه منه، من که هیچ وقت خونه نیستم. این چند روزی که هستم باید به خانمم کمک کنم. کتاب همسفر شقایق، صفحه ۳۱ شادی روح شهدا صلوات.🌷
🍃🍃🍃🍃🍃 شهید سید محمد علی « بعد از شروع زندگی مشترکمان یک مهمانی گرفتیم و عده ای از اقوام را به خانه مان دعوت کردیم. این اولین مهمانی بود که بعد از ازدواجمان می گرفتیم و به قولی هنر آشپزی عروس خانم مشخص می شد. اولین قاشق غذا را که چشیدم شوری آن حلقم را سوزاند! از اینکه اولین غذای مهمانی ام شور شده بود خیلی خجالت می کشیدم، سفره را انداختیم محمد رو به میهمانان کرد و گفت: قبل از اینکه غذا را بخورید باید بگوییم که این غذا دست پخت داماد است، البته باید ببخشید که کمی شور شده .» او وقت مقداری نان و پنیر سر سفره آورد و با خنده ادامه داد: البته اگر دست پختم را نمی توانید بخورید نان و پنیر هم پیدا می شه. 🍃🍃🍃🍃🍃 برای خوشبختی جوانان، صلوات
#سبک_زندگی_شهدا #هفته_دفاع_مقدس #شهید_مسعود_کریمی_مجد 🌷 زیر سایه درخت مشغول بازی بودیم یکی از بچه ها چشمش به سیب سرخ افتاد که توی جوی آب افتاده و داشت می گذشت. دست کرد آنرا برداشت و بین بچه ها تقسیم کرد. مسعود سهمش را نگرفت و گفت: چون نمی دونم صاحبش راضی هست یا نه، نمی خورم. کتاب زنگ عبور صفحه ۱۱۱ موسسه فرهنگی مطاف عشق شادی روح شهدا، صلوات🌷
✨✨✨✨✨✨✨✨ فهیمه سال آخر دبیرستان بود و غلامرضا دانشجو رشته مهندسی کامپیوتر داماد در روز خواستگاری اول از همه آیه ۱۹۵ سوره آل عمران را میخواند و به همه میگوید: « این ازدواج نه زمان دارد نه مکان. هدف، رضایت خدا و پیروی از سنت رسول الله است و ایجاد کانون آرامش در آن تنها می توان عبد خدا بود. فهیمه زمانی که غلامرضا در جبهه بود با پیگیری زیاد توانست هماهنگ کند تا هر دو به آرزویشان برسند👈 خطبه عقدشان را امام خمینی خواند. فهیمه برای وکالت به امام ، شرط گذاشت که ایشان دعا کند هردو شهید شوند و قیامت آنها را شفاعت کند 🌷بعد از عقد با هم به گلزار شهدا رفتند و بر سر مزار شهدای ۷۲ تن پیمان بستند همیشه در راه انقلاب و شهدا باشند. خرید ازدواجشان دو حلقه بود که نام فهیمه بر یکی و نام غلامرضا روی حلقه دیگر حک شد و جمله مشترک بر روی هر دو این بود♦️ ، چند روز بعد غلامرضا راهی جبهه شد. خرمشهر آزاد شد و پاکسازی مین ها ... آخرین روز امتحان نهایی فهیمه بود که خبر قبولی غلامرضا در امتحان دانشگاه جبهه با قبولی شهادت رسید. چیزی که در پیکر غلامرضا بیشتر به چشم می آمد، حلقه تنها ره سعادت بود🌷❤️🌷 ✅کتاب نامه های فهیمه را بخوانید. مرحومه خوشبختی جوانها صلوات🌷
شهید محمد ضا شفیعی🌷 ۱۴ سالگی برای جبهه رفتن اقدام کرد ولی قبول نمی کردند. با دست بردن در شناسنامه راهی منطقه شد. ۱۹ سالگی برای آخرین بار اعزام شد. از نیروهای واحد تخریب لشکر علی ابن ابی طالب (ع)بود. عملیات کربلای۴ آخرین عملیات او بود. به سختی مجروح شد و پیکرش جا ماند. او اسیر شده بود. آزادگان به میهن بازگشتند اما خبری از او نشد. یکی از آزادگان گفت سال ۸۰ عراق و ایران برای تبادل اجساد توافق کردند. مرداد ۸۱ خبر بازگشت پیکر محمدرضا اعلام شد؛ زمان اسارت یازده روز او را نگه می دارند. بعد می گویند: باید به امام توهین کنی. او هم فریاد می زند: مرگ بر صدام. بعثیها آنقدر او را زدند تا به شهادت رسید. پیکرش را در قبرستانی نزدیک کربلا به خاک سپردند. بعد از شانزده سال پیکر او را از خاک خارج کردند. بدن او سالم مانده. گویی که به خواب رفته است! بعثیها ۳ ماه پیکر او را زیر آفتاب انداختند تا پوسیده شود. آهک و دیگر مواد فاسد کننده بر بدنش ریختند اما بدنش همچنان سالم مانده. فرمانده عراقی که پیکر او را تحویل می داد گریه می کرد. می گفت: خدا از سر تقصیرات ما بگذرد. زمان تدفین، فرمانده اش گفت: نماز شب این شهید هیچگاه ترک نمی شد. همیشه غسل جمعه را انجام می داد. وقتی برای امام حسین (ع) گریه می کرد قطرات اشک خود را به صورت و سینه و محاسنش می مالید. راز سالم ماندن پیکر این شهید اینهاست. محمدرضا در گلزار شهدای علی ابن جعفر قم آرمیده است. هدیه به روحش، صلوات💐 @fatholfotooh
شهید سیدعلی توکلی🌷 🍃اکثر اوقات خود را صرف توزیع اعلامیه‌های حضرت امام و شعارنویسی می‌کرد. 🍃بعد از پیروزی انقلاب، عضو بسیج شد و فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغی داشت. 🍃 او در هر نامه و تلفن توصیه می‌کرد که در جوار حضرت رضا (ع) امام خمینی را دعا کنید و هنگامی که خود در سحرگاهان به نماز می‌ایستاد، برای پیروزی اسلام و سلامتی امام خمینی (ره) دعا می‌کرد. 🍃سیدعلی با استدلال و منطق، کسانی را که علیه انقلاب اسلامی سخن می‌گفتند، متقاعد می‌کرد. او همیشه مشکلات دوران انقلاب را با سختی‌های دوران صدر اسلام مقایسه می‌کرد و با یقین می‌گفت در آن دوران نیز مشکلاتی وجود داشته و عده‌ای در مسیر پیشرفت اسلام کارشکنی می‌کردند. 🍃 سید علی توکلی در خصوص حقانیت انقلاب اسلامی عنوان می‌کرد: انقلاب اسلامی شکست‌ناپذیر است، زیرا امام زمان (ع) پشتیبان این انقلاب است. بی‌‌سیم چی شهيد می‌گويد: او وقتی می خواست در عمليات ليله القدر شرکت کند، بسيار خوشحال بود. علت را جويا شدم، در جواب گفت: می‌خواهم به ميهمانی بروم. ديشب خواب ديدم که حضرت علی (ع) فرمود: سه روز ديگر شما به ميهمانی من خواهی آمد. می دانم و به من الهام شده است که به زودی به ميهمانی حضرت علی (ع) خواهم رفت. 🌷سیدعلی در ۱۶ اسفند ۱۳۴۱ آمد و در سن ۲۱ سالگی در ۲۱ ماه مبارک رمضان ۱۴۰۴ مطابق اول تير ۱۳۶۳ در نبرد با منافقين و کومله‌ها در عمليات ليله‌القدر در منطقه سردشت، با سمت فرمانده لشکر ویژه شهدا بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. 🍃مزار او در بهشت رضا در کنار ديگر همرزمانش هست. هدیه به روح امیرالمومنین و شهدای ماه رمضان، صلوات💐 @fatholfotooh