هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد.
شهید #زین_الدين
به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
Kumayl-halawaji.mp3
30.32M
دعای #کمیل به یاد شهدا
شادی روح شهدا صلوات.🌷
@fatholfotooh
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #بهرام_مهرداد بخیر؛
اولین و مهم ترین توصیهای که به دوستان و نزدیکانش داشت این بود که #فقط_حواستان_به_خانواده_شهدا_باشد."
آن موقع هم که فرمانده پایگاه بسیج بود، یکی از وظایفی که همیشه بر گردن خود احساس میکرد سر زدن به خانواده شهدا بود.
خیلی برای بچههای شهدا احترام قائل بود و به خصوص برای بچههای شهدای سوریه خیلی گریه میکرد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #بهرام_مهرداد بخیر؛
اولین و مهم ترین توصیهای که به دوستان و نزدیکانش داشت این بود که #فقط_حواستان_به_خانواده_شهدا_باشد."
آن موقع هم که فرمانده پایگاه بسیج بود، یکی از وظایفی که همیشه بر گردن خود احساس میکرد سر زدن به خانواده شهدا بود.
خیلی برای بچههای شهدا احترام قائل بود و به خصوص برای بچههای شهدای سوریه خیلی گریه میکرد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۷۹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت9⃣7⃣
مینا و مهری بعد از برگزاری مراسم چهلم زینب، به آبادان برگشتند. من با برگشت آنها مخالفت نکردم. دلیلی نداشت که آنها به کارشان ادامه ندهند.مهران و مهرداد هم به جبهه برگشتند.
البته حال مهرداد خوب نبود، ولی به خاطر اینکه سرباز بود و در ارتش خدمت می کرد، نتوانست بیشتر بماند. جعفر هم همچنان در ماهشهر کار می کرد و هرچند روز یک بار به شاهین شهر می آمد.
بعد از شهادت زینب، مرتب خوابش را می دیدم. این خواب ها دلتنگی ام را کمتر می کرد. شب هایی که در عالم خواب او را می دیدم، حالم بهتر می شد.
انگار نوعی زندگی جدید را با زینب شروع کرده بودم. یک شب خواب دیدم که وارد یک راهرو شدم؛ راهرویی که اتاق های شیشه ای داشت. آقایی با پیراهن مشکی در آنجا ایستاده بود. وقتی خوب دقت کردم، دیدم شهید اندرزگو است. او به من گفت:« مادر دنبال دخترت می گردی؟ بیا دخترت در این اتاق است.»
زینب در یکی از اتاق های شیشه ای کنار یک گهواره نشسته بود. در گهواره یک بچه ی سفید و خوشگل خوابیده بود. به زینب نگاه کردم و گفتم:« مامان، در بهشت شوهر کردی و بچه دارشدی؟» زینب جواب داد: نه مامان. این بچه، علی اصغر امامِ حسین(علیه السلام) است. بچه ی اهل بیت است. آنها به جلسه رفته اند و من از بچه شان پرستاری می کنم. چقدر خوشحال شدم که زینب در بهشت در خدمت اهل بیت علیهم السلام است.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #مرحمت_بالازاده بخیر؛
سیزده سالش بود و با اصرار و درخواست از ریاست جمهوری وقت ( آقای خامنه ای) به جبهه آمده بود. به آقا گفته بود اگر سیزده ساله ها اجازه ندارند جبهه بروند پس بگویید روضه خوان ها هم دیگر روضه حضرت قاسم را نخوانند چون ۱۳ ساله بود و به کربلا رفت.
خیلی دل و جرأت داشت.
در یکی از عملیاتها که در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه میشود در حالی که #اسلحهای_هم_در_اختیار_نداشته، ولی ناگهان متوجه شیئی میشود و آن را بر میدارد و به عربی می گوید: ˈقفˈ یعنی ˈایستˈ
دشمن از ترس و وحشت تسلیم او میشوند و مرحمت در تاریکی شب آنها را به مقر میآورد.
افسر عراقی از فرمانده ی مرحمت پرسیده بود من سالهاست که در چند کشور دورههای چریکی را گذراندم، تا به حال این اسلحه که سربازتان به دست داشت را ندیدهام این دیگر چه نوع اسلحهای است.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۷۹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت0⃣8⃣
بعد از شهادت زینب، مرتب به دادگاه انقلاب و سپاه پاسداران و آگاهی مراجعه می کردم. پرونده ی شهادت زینب در دادگاه انقلاب شاهین شهر بود و من از آنها در خواست کردم که قاتل دختر بی گناهم را دستگیر و قصاص کنند.
آیه ی« بأیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» ذکر شب و روز من شده بود. می خواستم از قاتل زینب، همین را بپرسم که زینب به چه گناهی کشته شد؟
هر روز به جاهایی سرمی زدم که تا آن زمان ندیده بودم. ساعت ها انتظار می کشیدم که مسئولین را ببینم.
یک روز مسئول بنیاد شهید شاهین شهر به خانه ی ما آمد. او بعد از دلجویی و تعارفات معمول به من گفت:«خانم کمایی، شما به چه چیز احتیاج دارید؟ هر در خواستی دارید بفرمائید.»
من گفتم:«تنها درخواست من، دستگیری قاتل زینب است. من از شما چیزی نمی خواهم. لطف کنید هر شب جمعه دعای کمیل در خانه ی ما برگزار کنید. مراسم مذهبی تان را در خانه ی من برگزار کنید.»
مسئول بنیاد شهید سرش را زیر انداخت و گفت:«شما به جای اینکه از من درخواست کالا و ماشین یا هر نیاز دیگری داشته باشید، می خواهید مراسم در خانه تان برگزار کنیم.»
گفتم:« دختر من چهارده سال بیشتر نداشت. او حقوق بگیر نبود که حالا من به جای او پول بگیرم و ثمره ی او را بخورم. دلم می خواهد برای شادی روحش و زنده نگه داشتن اسمش، مرتب برایش مراسم برگزار کنم.»
ادامه دارد...
@fatholfotooh
mansourarzi-@yaa_hossein.mp3
1.79M
ولادت #امام_حسن_عسکری علیه السلام
🎵سلطان قلب من، مولا امام حسن
🎤 حاج منصور ارضی
#سرود
➕ راهیان نور👇
🆔 @rahianenoor_news
هر روز در مورد #شهدا مطلب خوندي خسته شدی!
احساس جاماندن داری!
فکر میکنی #شهادت قسمتت نمیشه
🌷🌷🌷🌷
فقط کافیه خسته نشی و به فکر استراحت نباشی، خودت را برای اسلام مصرف کن
ان شاءالله #استراحت_باشه_بعد_از_شهادت
🌸✨عید میلاد امام حسن عسکری علیه السلام مبارک✨🌸
🍃🌸 نیت کن برای پسرش سربازی کنی اینم یه نوع هدیه هست🌸🍃